به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ در اردیبهشت سال 77 حضرت آقا در دیداری سرزده از دانشگاه تهران، در جمع دانشجویان حاضر شدند. در این دیدار تعدادی از دانشجویان سوال هایشان را به صورت کتبی و حضوری پرسیدند و آقا هم با حوصله پاسخ دادند.
در ادامه برخی از این پرسش و پاسخ ها را با هم مرور می کنیم.
بسماللَّهالرحمنالرحیم
نکتهاى را که به نظرتان مىرسد، بنویسید؛ من هم چیزهایى که به نظرم لازم برسد، بعداً خواهم گفت. لیکن دوست دارم که دانشجویان عزیز سؤال کنند، من هم پاسخ بدهم. یقیناً بعضى از آنچه که گفته خواهد شد، مفید است؛ اگر نگوییم همهاش مفید است. وقت من هم گرفته نمىشود. من امروز وقتم براى همین کار است. همه کارهاى دیگرِ امروز تا بعدازظهر را کنار گذاشتهام، براى اینکه اینجا با شما باشم. البته توجّه کنید که این سؤالها زیاد خواهد شد. قاعدتاً مرتب سؤال مىآید و من شاید بخشى از این سؤالها را بتوانم جواب بدهم؛ یعنى وقت اینقدر نخواهد بود که همه سؤالها را جواب بدهم. فکر مىکنم بهتر این باشد که سؤالها را ببرم و دوستان دستهبندى کنند، بلکه بشود بعداً پاسخ داده شود و به شما برگردد. البته قول قطعى نمىدهم؛ سعى مىکنم که این کار را بکنم. اگر بشود، خیلى خوب خواهد بود.
بعضى افراد با ایراد شبهههایى نظیر نظامى بودن، نسبت به حضور بسیج یا بسیج دانشجویى در دانشگاههااشکال کردهاند و محدودیتهایى را اعمال مىکنند. نظر جنابعالى چیست؟
بسیج لزوماً یک سازمان نظامى نیست؛ یعنى حتماً سازمان نظامى نیست. بسیج، یعنى مردم. من هم ممکن است عضو بسیج باشم؛ اما نظامى نیستم. در دانشگاه، در کارخانجات، در حوزههاى علمیه، در ادارات، همه جا بسیجى هست. بسیج، یک سازمان نظامى نیست. دانشجویان هم بسیجى بودنشان هیچ اشکالى ندارد؛ بلکه بلاشک یک ارزش است. همه هم بسیجى باشند عیبى ندارد.
بعد از انتخابات ریاست جمهورى و حماسه حضور مردم در پاى صندوقهاى رأى، بعضى از اشخاص و مسؤولان، با تعابیر مختلف، شکاف ایجاد مىکنند و از رئیس جمهور محبوب و محترم، در جهت منافع خود استفاده مىکنند.
رئیس جمهور کسى نیست که بشود از او سوء استفاده کرد. رئیس جمهور، شخصیتى برجسته، فاضل و آگاه است. ایشان خط درستى را انتخاب کرده و در همان خط هم حرکت مىکند. ممکن است یک نفر هم براى خودش حرفى بزند، اما فکر نمىکنم کسى بتواند از رئیس جمهور سوء استفاده کند؛ انشاءاللَّه.
بزرگترین مشکل دانشگاههاى ما، جوّ جمود و تحجّر در حوزه علم و فرهنگ ناب اسلامى است. به نظر شما این جوّ جمود را چگونه مىتوان از بین برد؟
مطلب بسیار مهم و قابل توجّهى است. البته من در اینکه این بزرگترین مشکل ما باشد، تردید دارم؛ اما بلاشک جمود و تحجّر هرجا باشد، یک مشکل است و راه از بین بردنش هم این است که شما - که دانشجویان - هرچه مىتوانید به کیفیّت فکرى خودتان در زمینه دانش و معرفت بیفزایید. هر یک نفر از شما، وقتى که اهل دانش، فرهنگ، فرزانگى، روشنفکرى و فرهیختگى است، مىتواند این مفاهیم را در عمل گسترش دهد؛ یعنى درست نقطه مقابل جوّ جمود و تحجّر. اگر بخواهیم با جمود بجنگیم، جنگ با جمود اینگونه است؛ یعنى جنگ فرهنگى است. جنگ با جمود، جنگ شمشیرى نیست؛ چون از مقوله فرهنگ است. تحجّر و جمود هم نوعى فرهنگ است؛ منتها فرهنگ بسته! بایستى با روشهاى فرهنگى با آن مقابله کرد. به نظر من، دانشجویان مىتوانند در این زمینه مؤثّر باشند.
چگونه مىتوان از خطّ فکرىِ ناب ولایت در مسائل روزمرّه و جارى به صورت واضح مطّلع شد تا افراد نتوانند نظرات حضرتعالى را مثلاً خلاف وانمود کنند؟
من آنچه که در سخنرانیها بیان مىکنم، لبّ نظراتم است. اساسیترین نظراتم همانهایى است که شما در سخنرانیها از من مىشنوید. هیچ نظرى درباره مسائل جارى کشور و مسائل اسلام و مسلمین و مسائل اجتماعى وجود ندارد که من آن را درِگوشى به کسى بگویم و نشود آن را در علن گفت. نظرات من، نظراتى شفّاف و روشن است که در خطبه نماز جمعه و در سخنرانى با گروههاى مختلف، شما اینها را مىشنوید.
در مورد ازدواج جوانان دانشجو چه فکرى کردهاید؟
البته این سؤال مهمّى است. من به هیچوجه این سؤال را شوخى نمىگیرم؛ واقعاً سؤال مهمى است. به نظر من یکى از کارهایى است که مسؤولان مربوطه باید به آن توجّه کنند. ما در این زمینهها - هم در مورد ازدواج جوانان و هم در مورد لوازمى که ازدواج دارد - سفارشهاى زیادى هم به مسؤولان دولتى کردهایم؛ از جمله مسأله مسکن که من مدّتهاست به وزارت مسکن سفارش کردهام. آنها اقدامهایى هم مىکنند که ساخت مسکنهاى موقّت اجارهاى، براى زوجهاى تازه ازدواج کرده یکى از آن کارهاست. امیدواریم که این مقدّمات فراهم شود و انشاءاللَّه مشکل ازدواج به شکلى حل گردد. در این قضیه، بالاخره حق با شماست.
تکلیف نیروهاى علمى تازه جذب شده به اعضاى هیأت علمى دانشگاه در خصوص کمک به اسلامى کردن دانشگاهها چیست؟
مسأله اسلامى کردن دانشگاهها در برنامه شوراى عالى انقلاب فرهنگى است که برایش برنامههایى دارند، کارهایى انجام مىدهند و در زمینههاى مختلف آن را ریز کردهاند. در این جهت، نیروى تازه جذب شده و نیروى قدیمى، فرقى نمىکند؛ گمان نمىکنم تفاوتى داشته باشد. بههرحال، در روش این کار، من هیچ دخالتى نمىکنم و نکردهام. روش، مربوط به مسؤولان دانشگاهها و اعضاى برجسته شوراى عالى انقلاب فرهنگى است؛ آنها باید تصمیم بگیرند. من ایده را مطرح نمودم و از آنها مطالبه کردم و مطالبه هم خواهم کرد و اگر دانشگاهها اسلامى شده، فهمیده بشود و معلوم گردد که من چه خواستم و چه گفتم. فکر نمىکنم حتّى یک نفر در دانشگاهها باشد که ضرورت و خوب بودن و مفید بودن آن را احساس نکند. بنابراین، همه تکلیف دارند که در این زمینه کار کنند. البته من هم مىتوانم این را احساس کنم که منظور از اسلامى شدن دانشگاهها، همیشه و همه جا و نزد همه درست فهمیده نشده باشد. بعضیها آن را خیلى محدود، کوچک و ضعیف فهمیدهاند. مقصود، یک مسأله خیلى والاتر از این حرفهاست.
بهترین شیوه برخورد با منکرات چیست؟
بستگى به این دارد که چه کسى بخواهد برخورد کند. اگر شما بخواهید برخورد کنید، «زبان» است. شما به غیر از زبان، هیچ تکلیف دیگرى ندارید. نهى از منکر براى مردم، فقط زبانى است. البته براى حکومت، اینطور نیست. اگر منکر بزرگى باشد، برخورد حکومت احیاناً ممکن است برخورد قانونى و خشن هم باشد؛ لیکن نهى از منکر و امر به معروفى که در شرع مقدّس اسلام هست، زبان است؛ «انّما هى اللسان».
تعجّب نکنید. من به شما عرض مىکنم که تأثیر امر و نهى زبانى - اگر انجام گیرد - از تأثیر مشت پولادین حکومتها بیشتر است. من چند سال است که گفتهام امر به معروف و نهى از منکر. البته عدّهاى این کار را مىکنند؛ اما همه نمىکنند. همه تجربه نمىکنند، مىگویند آقا چرا اثر نمىکند؛ تجربه کنید. منکرى را که دیدید، با زبان تذکّر دهید. اصلاً لازم هم نیست زبان گزنده باشد و یا شما براى رفع آن منکر، سخنرانى بکنید. یک کلمه بگویید: آقا! خانم! برادر! این منکر است. شما بگویید، نفر دوم بگوید، نفر سوم بگوید، نفر دهم بگوید، نفر پنجاهم بگوید؛ کى مىتواند منکر را ادامه دهد؟
البته به شما بگویم عزیزان من! منکر را باید بشناسید. چیزهایى ممکن است به نظر بعضى منکر بیاید؛ در حالى که منکر نباشد. باید معروف و منکر را بشناسید. واقعاً باید بدانید این منکر است. بعضى گفتهاند که باید احتمال تأثیر وجود داشته باشد. من مىگویم احتمال تأثیر همه جا قطعى است؛ مگر در نزد حکومتهاى قلدر، قدرتمندان و سلاطین. آنهایند که البته حرف حساب به گوششان فرو نمىرود و اثر نمىکند؛ اما براى مردم چرا. براى مردم، حرف اثر دارد. بنابراین، پاسخ من این شد که بهترین روش براى شما که از من سؤال کردید، «زبان» است.
دانشجوى موفّق چه دانشجویى است؟
به نظر من دانشجوى موفّق کسى است که خوب درس بخواند؛ خوب تهذیب اخلاق کند و خوب به ورزش بپردازد. من براى دانشجوى موفّق، سه شاخص دارم. البته ممکن است یک جوان موفّق در خانه، معیارهاى دیگرى داشته باشد؛ یک کاسب موفّق، یک ادارى موفّق، معیارهاى دیگرى داشته باشد؛ اما دانشجوى موفّق، به حیث دانشجویى، این است: باید خوب درس بخواند، به اخلاق و تهذیب نفس بپردازد، ورزش هم بکند.
وظیفه جوانان حزبالّلهى و مؤمن در مقابل کجرویها و سوءنیّتهایى که در بعضى جاها مشاهده مىشود، چیست؟
اگر منکر است، وظیفه نهى از منکر است.
لطفاً قدرى از جوانى خود بگویید.
جوانیهاى ما به یک معنا، جوانیهاى خیلى پُرهیجان و پُرماجرایى بود؛ به یک معنا هم از آن جوانیهایى نیست که آدم حسرتش را بخورد. این را بدانید، وقتى انسان جوانىِ شما را ندارد، جا دارد که حسرتش را بخورد. عزیزان من! شما در دوران آزادى و بروز استعدادها زندگى مىکنید؛ اما دوره جوانى ما اینطور نبود.
من جلوِ دانشکده حقوق همین دانشگاه آمدم، منتظر برادرى بودم؛ با هم قرار داشتیم که من بیایم و با هم برویم. شاید به اندازه ده دقیقه من در اینجا منتظر ایستادم. احساس کردم از سوى عناصرى که همه جا پُر بودند - عناصر ساواکى و مأموران اطّلاعاتى و حراستى دانشگاهى - با چشم سوءظن به من نگاه مىشود؛ چون من دانشجو که نبودم؛ با خود مىگفتند این آقاى معمّم در اینجا جلوِ دانشکده حقوق، با چه کسى کار دارد؛ چه کار دارد و هدفش چیست؟ مبادا کار سیاسى بکند!
سالهاى اواخر دهه چهل یا اوایل دهه پنجاه بود - درست یادم نیست - اتّفاقاً در همین هنگام، مرحوم «ریاضى یزدى» به ما رسید. او شاعرى نسبتاً خوب بود و کارمند دانشکده پزشکى بود - اخیراً دیدم که دیوانش هم چاپ شده است - او با ما خیلى دوست بود. اسم من را صدا کرد و سلام و علیکى گفت. بعد گفت شما مسجد دانشگاه را دیدهاید؟ چون من ندیده بودم، گفت برویم مسجد دانشگاه را به شما نشان بدهم. به نظرم همین جاها بود؛ حالا من درست یادم نیست. احتمال مىدهم که بعد از آن، وضع مسجد تغییر کرده است؛ چون آنجا کتیبههایى بود که رویش شعر نوشته شده بود. ما را کنار آن کتیبهها آورد و گفت این شعرها را ببینید؛ بنا کرد به خواندن. بعد که شعرها را خواند، به آخرش رسیدیم، دیدیم شعرها متعلّق به خود ایشان است! خدا ایشان را رحمت کند؛ ما را آورده بود که اینها را ببینیم. بههرحال، ما از شعرهاى ایشان خیلى استفاده کرده بودیم؛ این هم یک نمونه دیگرش بود. علىاىّحال، فضا، فضاى سوءظن و فضاى خطرناکى بود. حالا من که در میدان مبارزه بودم و زندان رفته بودم، حتّى در دانشگاه به قدر ده دقیقه که جلوِ دانشکده حقوق مىایستادم، مورد فشار نگاه سوءظنآمیز مأموران بودم. بنابراین، زندگى تلخ بود.
لطفاً بفرمایید آیا در زمینه فرهنگى، اقدام انقلابى را صلاح مىدانید؟ به عبارت دیگر، در زمینه فسق و فجور، آیا برخورد فیزیکى را در مواردى که مسؤولان کوتاه آمده و به وظیفه خود عمل نمىکنند، صلاح مىدانید؟
نه. شما شرعاً بههیچوجه موظّف به برخورد فیزیکى با منکر نیستید؛ شما فقط موظّف به گفتن هستید. شما چهکار دارید؛ حرف خود را بگویید. شما نمىگویید، خیال مىکنید که اگر بگویید، نمىشود. امتحان کنید، بگویید؛ بارها هم بگویید. البته یک نفر بگوید، معلوم است که اثر نمىکند. دیگران را وادار کنید بگویند. خودِ گفتن، اثرش به مراتب از مشت بیشتر است؛ حتّى گاهى از اخم هم اثرش بیشتر است؛ با اینکه اخم اثر سازنده دارد و مثل مشت نیست. بههرحال، در نهى از منکر، اگر برخورد فیزیکى لازم باشد، کار حکومت است، نه کار مردم؛ مگر وقتى که حکومت اجازه دهد و کسى را مأمور کند. آن بحث دیگرى است که ما امروز چنین وضعى نداریم. ما واقعاً کسى را مأمور نمىکنیم و مصلحت نمىدانیم که اینطور چیزها وجود داشته باشد.
آیا در نظام اسلامى ما مىتوان کسى را حقّ مطلق و کسى یا اندیشهاى را باطل مطلق دانست، یا در هر تفکّر و یا در هر فردى، نظرات حق و باطل کم و بیش وجود دارد؟من این سؤال را یکى از سؤالات اساسى ذهن خود و بسیارى از دانشجویان مىدانم.
این مسأله نسبىنگرى، حرف خوبى نیست. نه اینکه من بخواهم بگویم چه کسى حقّ مطلق است، چه کسى هم باطل مطلق؛ نه، این را به طور طبیعى آدم مىداند که هیچ انسانى نیست که در مجموعه تفکّراتش، یک حرف غلط یا یک فکر باطل - ولو نادانسته - نباشد. آن کسى هم که فرضاً تصوّر غلط یا ایده باطلى را دنبال مىکند، لابد چیزهایى در کلماتش هست که آنها حقّ است. بالاخره هر دروغگویى هم یک بار راست مىگوید؛ ولو تصادفاً! این را من قبول دارم؛ اما اینکه ما این را به صورت یک مبناى فکرى و فلسفى درآوریم و بگوییم اصلاً حقّ مطلق و باطل مطلقى وجود ندارد، این غلط است. نخیر؛ حقّ مطلق وجود دارد، باطل مطلق هم وجود دارد.
پیامبر اکرم در جنگ بدر به پروردگار عالم عرض کرد که پروردگارا! امروز همه حق، در مقابل همه باطل ایستاده است. واقعاً همینطور بود. پیامبر، حقّ مطلق بود؛ اما جبهه مقابلش، باطل مطلق. شما بفرمایید ببینم در مجموعه کافر قریش که سواد ندارند، اخلاق ندارند، دخترانشان را زیر خاک مىکنند، در مقابل بت به سجده مىافتند، به همدیگر ظلم مىکنند، آن همه آدمکشى مىکنند، حقّشان کجاست؟ باطل مطلق است دیگر؛ کمااینکه پیامبر هم حقّ مطلق است. بنابراین، نظریه نسبىگرایى در حقّ و باطل، یک حرف است که من این نظریه را قبول ندارم؛ اما اینکه در واقعیت خارجى، آیا حقّ مطلق یا باطل مطلق در ما وجود دارد، آن یک حرف دیگر است. بله؛ من هم عقیدهام این است که هر آدم یا هر مجموعه طرفدار حق، بالاخره ممکن است شائبه غلطى، باطلى، خطایى در آن وجود داشته باشد؛ عکسش هم از آن طرف وجود دارد.
امیدوارم که من توانسته باشم این سؤال را جواب بدهم. اگر این برادر یا خواهر عزیزى که این سؤال را نوشته، باز هم در این زمینه برایش سؤال باقى مانده، بنویسد، بدهد؛ اگر من انشاءاللَّه بعداً فرصت کردم، یا خودم به اینها جواب بدهم، یا مجموعهاى را بگذارم جواب بدهند، باز بیشتر توضیح خواهیم داد.
همانطور که حضرتعالى فرمودید، گمراهى خواص، باعث گمراهى عوام خواهد شد. بعضى از آقایان، بلاواسطه یا باواسطه، در حوزه مدیریّت حضرتعالى دچار خلافهایى مىشوند. چگونه مىتوان این را به حضرتعالى منعکس نمود؟
این را بدانید که الان منعکس کردن مطلب به من، از منعکس کردن مطلب به هر مسؤولى در کشور آسانتر است. اگر یک وقت کسى بخواهد چیزى به من منعکس کند، اما نکند، تقصیر از خودش است، والّا من دیدارهاى فراوان و حضورهاى زیاد مردمى دارم. روزهاى دوشنبه - البته با قرار قبلى - عدّه زیادى از جاهاى مختلف و از قشرهاى گوناگون، با من ملاقات مىکنند. گاهى دانشجویان مىآیند، دیگران مىآیند؛ من خیلى دیدار دارم. بهعلاوه، در دفتر ما معاونت ارتباطات مردمى هست، که هر روز صدها نامه - الان من آمارش را درست نمىدانم - از مردم مىگیرند و خلاصه مىکنند؛ خلاصههایش را هم هر روز به صورت یک جزوه - یا به قول شما بولتن - براى من مىآورند؛ من هم تا آنجا که وقت کنم، نگاه مىکنم. بنابراین، مىشود مطالب را منعکس کرد.
جوّ شایعهپراکنى را که در جامعه گسترش پیدا کرده است، چه کسى باید از بین ببرد؟
البته من نمىدانم که از بین بردن شایعه به طور مطلق، اصلاً ممکن باشد، یا نه. بالاخره همیشه در جامعه شایعه هست؛ لیکن از یک طرف اگر مردمى که هدف شایعهاند، هوشمندانه برخورد کنند و از طرفى هم اخبار صحیح از رسانهها پخش شود، من گمان مىکنم زمینه شایعه به خودى خود از بین مىرود.
نظر حضرتعالى در خصوص قرار دادن اولویّت براى ورود رزمندگان، بسیجیان و ایثارگران به دانشگاه و مقاطع بالاتر چیست؟ آیا باید این اولویّت جهت نیروهاى مخلص انقلاب هنوز هم اعمال شود؟
چه اشکالى دارد؟ به نظر من، هیچ اشکالى ندارد. امیرالمؤمنین فرمود: «ولا یکوننّ المحسن و المسیئ عندک سواء». کسانى که واقعاً به این انقلاب و به این کشور خدمت کردند، لب مرزها رفتند؛ ما گرفتیم خوابیدیم، اما آنها رفتند جنگیدند؛ چه اشکالى دارد که اولویّتى به اینها بدهیم؟
البته این اولویّت، به هیچوجه نبایستى معیارهاى علمى را تحتالشّعاع قرار دهد. بایستى از لحاظ علمى رتبه بیاورند؛ کسى بىسواد به دانشگاه نمىآید. خوشبختانه همینطور هم بوده است. دو، سه سال پیش، براى من گزارشى آوردند، که این بچههایى که با همین سهمیهها به دانشگاه آمدهاند، بعضیها از لحاظ رتبه علمى، در رتبههاى خیلى بالا هستند. باید هم همینطور باشد. بههرحال، به نظر من، این اولویّت چیز خوبى است؛ چیز بدى نیست. این، قدردانى از فداکارى است.
لطفاً ویژگیهاى دانشگاه اسلامى را که مدّ نظر حضرتعالى است، بیشتر تشریح فرمایید.
من در این زمینه، چند سخنرانى کردهام و اینطور هم نیست که حالا بشود در دو کلمه گفت. من به طور خلاصه دانشگاه اسلامى را دانشگاهى مىدانم که در آن، علم یک ارزش حقیقى است. آدم علم را براى گرده نانى که از آن طریق مىشود به دست آورد، تحصیل نمىکند. ببینید، نبىّاکرم مىفرمایند: «اطلبوا العلم ولو بالصّین». یعنى با شرایط آن روز، اگر لازم است از حجاز به چین بروید تا علم به دست بیاورید، بروید. آن روز براى چقدر پول و چقدر درآمد ممکن بود یک نفر سوار شتر یا سوار کشتى شود و به چین برود؟! مگر امکان دارد چنین تلاشى در مقابل درآمد مادّى باشد؟! این معنایش آن است که علم ارزش است. این در دانشگاه اسلامى باید باشد.
شما باید علم را دوست بدارید، ارزش بدانید، آن را براى خدا و با نیّت خالص دنبال کنید. ضمناً عزیزان من! باید به تهذیب نفس بپردازید و بنیانهاى اخلاقى را در خودتان تقویت کنید. براى یک کشور، عالم و محقّق و پژوهشگر و نابغه، ثروت خیلى بزرگى است؛ اما به شرط اینکه در او بنیانهاى اخلاقى استوار باشد؛ وجدان اخلاقى زنده باشد، والّا آن علم به درد نمىخورد.
شما مىدانید که در زمان رژیم گذشته، در همین دانشگاههاى ما، چقدر بچهها تحصیلات انجام دادند؛ استعدادهاى خوبى هم داشتند، اما بعد هم گذاشتند به خارج رفتند و نوکر فلان دولت خارجى که علیه ملتشان کار مىکرد، شدند! نان این ملت را خوردند، در دانشگاه این ملت درس خواندند؛ اما رفتند نوکر آنها شدند و تا آخر عمرشان آنجا ماندند. این، نداشتن وجدان اخلاقىِ بیدار است. البته حالا اگر بخواهیم دو کلمه بگوییم، این مطالب مىشود، والّا اگر بخواهیم به تفصیل بگوییم، یک ساعت طول مىکشد.
در رمضان سال هفتاد و شش، در خدمت جناب آقاى ابوترابى به مکّه مشرّف شدیم. زیارت خانه خدا در اینجانب انقلابى به وجود آورد. من عقیده دارم که اگر از استادان علوم پایه و فنّى، مهندسى نیز در مسائل فقهى استفاده شود، این امر مىتواند دیدگاه جدیدى در مسائل فقهى، بهویژه بحث خداشناسى ایجاد کند. ضمناً اساتیدى که اشتیاق زیادى جهت مشرّف شدن به مکّه مکرّمه براى حج تمتّع دارند، بتوانند از این فیض هم بهرهمند شوند.
حالا شما که مىگویید به مکّه رفتهاید، راهش را هم پیدا کردهاید - آقاى ابوترابى - به من چه کار دارید؟! معلوم مىشود کلید این کار دست آقاى ابوترابى است. کاش ایشان مىتوانستند بنده را هم به مکّه ببرند! من در همه عمرم، یک بار به مکّه مشرف شدهام؛ آن هم ده روز. از اوّل تا آخر که رفتیم و برگشتیم، ده روز بود. حالا شما که الحمدللَّه رفتید و یک ماه هم آنجا ماندید، حتماً از ما بیشتر فیض بردید.
و اما در مورد استفاده از اساتید و از دانشهاى گوناگون در بحثهاى فقهى. البته بحث خداشناسى، بحث کلامى است - بحث فقهى نیست - ولى بههرحال استفاده از اینها، حرف درستى است و خیلى خوب است و معنایش استفاده از تخصّصها براى شناختن موضوعات است.
یکى از کمبودهاى اساسى فقه ما، ضعف معرفت به موضوعات است؛ چون حکم فقهى، حکمى کلّى است که بر روى موضوع سوار مىشود؛ به یک موضوع تعلّق پیدا مىکند. اگر فقیه موضوع را نشناسد، در شناخت حکم و در تطبیق، اشتباه خواهد کرد؛ کمااینکه مثلاً در زمینه مسائل مالى، بعضیها پول را نمىشناسند، اعتبار بانکى را نمىشناسند، بانک را نمىشناسند؛ در نتیجه حکم رباى قرآنى را درست نمىفهمند و ممکن است طور دیگرى فتوا بدهند. این یک مثال است؛ مثالهاى فراوان دیگرى هم وجود دارد. موضوعشناسى، خیلى خوب است؛ من استقبال مىکنم. این کار خوبى است؛ البته راهش ارتباط با حوزه قم است. خوب است جناب آقاى ابوترابى این زحمت را هم بکشند و این برادران را که به این کار علاقهمند هستند، با حوزه قم و مدیریّت قم آشنا کنند.
لطف فرموده، اولویّتهاى سیاسى، فرهنگى در دانشگاهها و راهکارهاى صحیح حرکتهاى دانشجویان مسلمان انقلابى را در رسیدن به آنها بیان فرمایید.
بحث سیاسى را که فکر مىکنم گفتم. به نظر من، اولویّتهاى سیاسى امروز، نباید موضوعات را مشخّص کند؛ روشها را باید مشخّص کند؛ موضوعات خیلى تفاوتى نمىکند. به نظر من، بحثهاى سیاسى دانشجویان خوب است. بحث کنند؛ منتها بحثهاى جستجوگر و کاوشگر، نه بحثهاى فرمایشى. ما مثلاً به بعضى از شخصیتها یا افراد یا مقاماتى که همه چیز را فرمایشى بیان مىکنند، اعتراض مىکنیم؛ اما بعد ناگهان مىبینم که فلان دانشجو در یک گردهمایى، اجتماع کوچک یا بزرگ، یک فرمایش صادر مىکند! اگر فرمایش بد است، همه جا بد است. بحث دانشجویى باید باز، قابل کشش، قابل انعطاف، قابل کم و زیاد شدن باشد، تا در نتیجه قدرت تحلیل سیاسى دانشجو بالا برود. هدف بحثهاى سیاسى دانشجویى باید همین باشد تا دانشجو بتواند قدرت تحلیل سیاسى پیدا کند. در مورد مسائل فرهنگى هم همینطور است. حالا اگر وارد این بحث شویم، خیلى طول مىکشد؛ اینها بحثهاى طولانى است.
تشکّلهاى اسلامى دانشگاهها و همچنین نهادهاى فرهنگى، عموماً کارهاى یکدیگر را خنثى مىکنند. غالب وقت این عزیزان صرف این مىشود که پاسخهاى سیاسى یکدیگر را بدهند و در بسیارى موارد صرف این مىشود که به یکدیگر بپردازند، نه به موضوع اصلى فرهنگى و دردهاى اصلى جامعه. گاهى هم در این راه، قربة الىاللَّه از بزرگترین معاصى نیز دریغ نمىکنند! اگر لازم مىدانید، توضیحاتى را ارائه فرمایید.
فکر مىکنم طرح همین مسأله، پاسخهاى خودش را هم با خودش دارد. این چیزهایى که ذکر شد، و این برادرمان دردمندانه آنها را نوشتند، به نظر من همهاش درد است، همهاش بد است. نباید با هم دربیفتند، نباید کارهاى هم را خنثى کنند، نباید به هم بپرند، نباید انتقامکشى کنند، نباید با بداخلاقى با هم برخورد نمایند. بچههاى مسلمان باید اینطور رفتار کنند.
به نظر مىرسد بعضى از کارهاى فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى در جامعه ما، مبناى علمى ندارد و خیلى ساده مىتوان با مشارکت دانشجویان در بعضى از امور، جلوِ مشکلات و احیاناً اسراف و تبذیر را گرفت. اصولاً نقش دانشجویان را در زمینه مشارکت ملى و اجتماعى چگونه ارزیابى مىکنید؟
دانشجویان یکى از قشرهاى زنده و فعّال و بانشاطند. در قضایاى اجتماعى و سیاسى هم باید همینطور زنده و فعّال و بانشاط شرکت کنند. خیلى خوب است که در قضایاى مختلف، مسائل سیاسى جامعه، در انتخابات، راهپیماییها، موضعگیریها، بخصوص موضعگیریهایى که در زمینه مسائل جهانى و بینالمللى است و خیلى هم مهمّ است، دانشجو فعّال باشد. اما اینکه مىگویید مبناى علمى ندارد، خوب است که داشته باشد. حالا من در آن مورد نظرى ندارم.
عمدهترین وظیفه جوانان حزبالّلهى و انقلابى چیست؟
به نظر من، جوانان انقلابى دانشگاه - چون بحث دانشجو را داریم - سعى کنند خوب درس بخوانند؛ خوب فکر و معرفتشان را بالا ببرند. سعى کنند در محیط خودشان اثر بگذارند؛ فعال باشند، نه منفعل؛ روى محیط خودشان، اثر فکرى و روانى بگذارند. این شدنى است. یک جوان گاهى اوقات مىتواند مجموعه پیرامونى خودش را - کلاس را، استاد را و حتّى دانشگاه را - زیر تأثیر شخصیت معنوى خودش قرار دهد. البته این کار با سیاسیکارى بهدست نمىآید؛ با معنویت بهدست مىآید، با صفا بهدست مىآید، با استحکام رابطه با خدا بهدست مىآید. عزیزان من! رابطه با خدا را جدّى بگیرید. شما جوانید؛ به آن اهمیت بدهید، با خدا حرف بزنید، از خدا بخواهید. مناجات، نماز، نماز با حال و با توجّه، براى شما خیلى لازم است. مبادا اینها را به حاشیه برانید.