شهدای ایران shohadayeiran.com

هرچه گشتم خبری از علی نشد. بیشتر نگران شدم که نکند برای على اتفاقی افتاده! اما مگر چند ثانیه شد؟!

یه گزارش شهدای ایران به نقل از جهان،حالات خاص عجیبی داشت یکبار بهش گفتم: علی این حالات عرفانی که داری فقط به درد تخریب می خورد. علی هم این موضوع را تایید کرد.

پس از انتقال علی به گردان تخریب، با فرمانده اش صحبت کردم و گفتم: این جوان یک انسان الهی و خاص است.

اگر یک وقت تو مجلس دعا، حال على خراب شد به من خبر بدهید.

تا اینکه یک شب با بیسیم تماس گرفتند و گفتند: حال علی حیدری خوب نیست.

با موتور به محل چادرهای گردان تخریب رفتم، دیدم در سرمای بهمن ماه، علی با یک زیرپیراهنی بیرون چادر نشسته!

تا رسیدم، کاپشن خودم را در آوردم و تنش کردم. ساعتی بعد، از حالت و عرفانی خاص خودش خارج شد و به حالت عادی برگشت. شروع کرد به سلام و علیک و حال و احوال.

گفتم: علی بیا با هم برویم دو کوهه و امشب را پیش ما بمان.

قبول کرد و همراه هم با موتور عازم دوکوهه شدیم.

کمی استراحت کرد و برای نماز صبح عازم حسینیه حاج همت در دوکوهه شدیم.

نماز صبح به پایان رسید. از حسینیه بیرون آمدیم. گفتم: علی بیا بریم و با هم صبحانه بخوریم.

گفت: تشکر عجله دارم. باید برم پیش بچه های تخریب. منتظر من هستند.

علی این را گفت و با هم دست دادیم و روبوسی و خدا حافظی کردیم. رویم را برگرداندم. یکدفعه با خودم گفتم: من که موتو دارم. خوبه علی را برسانم.

بلافاصله برگشتم. با تعجب دیدم علی نیست!

داد زدم: علی حیدری. برادر حیدری ...

کانال تلگرام جهان نیوزکسی جواب نداد. شاید دو سه ثانیه بیشتر از خداحافظی ما نگذشت، اما علی در آنجا نبود!!

دوستانی که حسینیه دو کوهه را دیدند می دانند که در اطراف حسینیه فضای باز وجود دارد. هر چه به اطراف نگاه کردم و جستجو کردم، هیچ نشانی از علی نبود.

هرچه گشتم خبری از علی نشد. بیشتر نگران شدم که نکند برای على اتفاقی افتاده! اما مگر چند ثانیه شد؟!

مسیری که باید پیاده طی می کرد تا به چادرهایشان در خارج دوکوهه می رسید را با موتور رفتم. باز هم خبری از علی نبود!

خلاصه بگویم که من پیگیری کردم. علی در همان لحظه ای که از من جدا شد، بلافاصله وارد چادرشان در گردان تخریب شده و همراه با نیروها عازم مانور عملیاتی می‌شود!

من کرامات بسیاری از علی دیده بودم. مطالبی که نمی شود در هر جایی نقل کرد. اما یقین داشتم که در آن صبح اردوگاه دو کوهه، علی طی الارض کرد و به مقر تخریب رفت تا همراه یارانش باشد.

دیگر یقین داشتم که خدا یکی از بندگان خوب خودش را به من نشان داده تا برای رسیدن به کمال الهی، او را الگوی خودم قرار دهم.

چند روز بعد، با شروع عملیات بدر و انفجار مهیبی که در کنارم رخ داد، به سختی مجروح شدم و چند روز بعد در بیمارستان مشهد به هوش آمدم. آنجا بود که فهمیدم آرزوهایم بر باد رفته و علی حیدری به شهادت رسیده.

برگرفته از کتاب «بی خیال» زندگی نامه و خاطرات شهید علی حیدری
راوی:خواهر شهید و جمعی از دوستان

 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار