تویی که مشروطه را حرام کردی؟ آقا جواب داد: بله من بودم و تا ابدالدهر هم حرام خواهد بود؛ مؤسسین این مشروطه همه لامذهبین صرف هستند و مردم را فریب داده اند.»
به گزارش شهدای ایران،«پیتر آوری»، استاد تاریخ دانشگاه «کمبریج»، در کتاب «تاریخ معاصر ایران؛ از تأسیس تا انقراض سلسله قاجاریه»، می نویسد:«شیخ فضل ا...نوری مرد دانشمند و افتاده ای بود. او را باید نماینده آن مکتب فکری دانست که حاکمیت حقیقی را از خداوند می دانند.» با گذشت بیش از یک قرن از شهادت «شیخ فضل ا...نوری»، ابعاد شخصیت و اندیشه وی، چنان که باید، شناخته نشده است. در این میان، برخی، مخالفت آن مرحوم با مشروطیت را دستمایه توهین و افترا و «شیخ فضل ا...نوری» را، از اساس، مخالف مشروطه معرفی کرده اند. این گروه، عمداً یا سهواً، از بیان دیدگاه ها و اندیشه های شیخِ شهید خودداری کرده و حمایت های نخستین وی از جنبش مشروطیت ایران را به بوته فراموشی سپرده اند. در نوشتارها و سخنان این افراد، نشانی از دلایل مخالفت «شیخ فضل ا...نوری» با مشروطیت و تأکید وی بر شعار بنیادین و اساسی «مشروطه مشروعه» به چشم نمی خورد و خبری از پایمردی او در تصویب اصل دوم «متمم قانون اساسی مشروطیت» و تلاش شیخِ شهید برای نهادینه کردن ارزش های اسلامی در روند تصویب قوانین نیست. آن ها، همچنین از بازگو کردن مجاهدت های «شیخ فضل ا...نوری» در جنبش «تنباکو» خودداری می کنند. حال آن که، به شهادت تاریخ، آن مرحوم در جریان جنبش «تنباکو» و سپس، «مشروطیت» نقشی محوری و اساسی ایفا کرد. «احتشام السلطنه» در خاطرات خود، درباره جنبش «تنباکو»، می نویسد:«در آن نهضت عظیم ... نفوذ روحانیت و ریشه پردوام مذهب در دل و جان بیست کرور نفوس ایران، طعم تلخ شکست را به ایشان[انگلیسی ها] چشانید و نشان داد که قدرتی مافوق امپراتوری انگلیس و روس هم وجود دارد. در آن وقایع شیخ فضل ا...نوری در طهران ریاست داشت و در صف پیشوایان روحانی، مشوق و محرک مردم در مخالفت با امتیازنامه رژی بود.» «سیدحسن تقی زاده» هم اعتراف می کند که «شیخ فضل ا...نوری» نقش مهمی در بیداری مردم و حضور آن ها در جنبش مشروطه داشته است. «تقی زاده» اذعان دارد که «مقامات علمی عالی» شیخ فضل ا...نوری، تأثیر او بر مردم را دو چندان می کرد.
دلیل مخالفت با مشروطیت
«شیخ فضل ا...نوری»، در حمایت از مشروطیت، در پی رواج قوانین شریعت و اجرای صحیح و درست آن ها در جامعه بود. او در برابر رویکرد منوّرالفکرهای از فرنگ برگشته که خواستار تصویب و اجرای قوانینی مطابق با آن چه در اروپا وجود داشت، بودند، اعلام کرد:«این مشروطیت هنگامی رسمیت خواهد یافت که مشروعه تابعِ احکامِ اسلام باشد.» آن مرحوم معتقد بود که اسلام و قوانین الهی آن، در تمام زمینه ها، از چنان غنایی برخوردار است که برای برپایی نظام اسلامی و برقراری عدالت میان مردم، مجریان را از راه و رسم بیگانگان بی نیاز می کند. او معتقد بود:«بر عامه متدینین معلوم است که بهترین قوانین، قانون الهی است و این مطلب، از برای مُسلِم، محتاج به دلیل نیست ... لذا ما ابداً محتاج به جعل قانون نخواهیم بود.» آن مرحوم، در برابر تمام تهدیدها و تهمت ها، این باور راستین را حفظ کرد و از بیان کژروی ها و انحرافات نهراسید. شیخِ شهید، دلیل مخالفت خود با مشروطیت را، نه برقراری عدالت و کوتاه کردن دست ستمگران، بلکه نفوذ بیگانگان و نادیده گرفتن قوانین شرع مقدس، عنوان می کرد. او در رساله «تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل» می نویسد:«ای عزیز اگر مقصود تقویت اسلام بود، انگلیس حامی آن نمی شد و اگر مقصودشان عمل به قرآن بود، عوام را گول[فریب] نداده، پناه به کفر نمی بردند. آخر مقبول کدام احمق است که کفر حامی اسلام شود و مِلکُمِ نصارا حامی اسلام باشد؟» «شیخ فضل ا...نوری» تأکید می کند:«اگر این جماعت مقصودی جز اجرای قانون الهی نداشتند، چرا قانون مجازات آن، تمام برخلاف قانون الهی بود؟ تو نگو که قانون دولتی بود! مگر دولت می تواند شرعاً اعراض از قانون الهی بکند و خود را از تحت آن قانون خارج کند و خود قانونی جعل کند؟» گمان شیخ شهید، ابتدا این بود که مشروطه خواهان پس از پیروزی بر استبداد، حکومتی بر مبنای قوانین شرع مقدس ایجاد خواهند کرد. او بعدها در پی مشاهده انحرافات نوشت:«وا... ابداً گمان آن نداشتم که کسی از برای مملکت اسلام، قانونی جز قانون الهی بپسندد و مقتضیات عصر را تغییر بعضی از مواد قانون الهی بداند و مع ذلک، او معتقد به خاتمیت و کمال دین محمد(ص) باشد.»
پایداری در راه عقیده
مخالفت شیخِ شهید با مشروطیت، یک باره شکل نگرفت. «مهدی انصاری» در کتاب «شیخ فضل ا...نوری و مشروطیت»، می نویسد:«شیخ – آن چنان که از نامه ها و لوایح و رساله های باقی مانده [از] او به دست می آید – نه تنها مخالف جنبش [مشروطه] نبود، که خود در پیشبرد آن مؤثر بوده است. اما آن چه که او را به مخالفت با مشروطیت وادار نمود، تغییر جهتی بود که به عقیده وی، توسط مشروطه خواهان در اهداف جنبش پدید آمده بود. او با بینش گسترده و وسیع تر از هم قطاران خود وارد معرکه شد و پیشتر از همه به تعارض «کنستیتوسیون»، که به مشروطه معروف شد، با «مذهب» دست یافت و بر اساس مبانی اجتهادی خود آن را تحریم کرد و با آن به مبارزه برخاست.
او برخلاف آن چه، برخی، تاکنون نوشته و گفته اند، حامی و طرفدار استبداد یا حکومت های ستم شاهی نبود.» آن مرحوم با شهادت مظلومانه خود، عملاً بر ادعاهای برخی مورخان خط بطلان کشید. آن عالم مبارز در حالی که از برخی سفارت خانه ها برای او پرچم فرستادند و خواستند تا با پذیرفتن حمایت آن ها، جان خود را نجات دهد، نپذیرفت و گفت:«آیا رواست که من، پس از هفتاد سال که محاسنم را برای اسلام سفید کرده ام، حالا بیایم و بروم زیر بیرق کفر؟» «شیخ فضل ا...نوری»، برخلاف مستبدانی که در سفارت روسیه تزاری مخفی شدند و با تعیین مقرری سالانه، از طرف مشروطه خواهان، به اروپا رفتند، با حکم دادگاه فرمایشی، به شهادت رسید، تا به تعبیر «جلال آل احمد»، پیکرش بر فراز دار، نشانی از «استیلای غربزدگی» در ایران، «بعد از دویست سال کشمکش» باشد.
در دادگاه فرمایشی
شاید یکی از مهم ترین صفحات تاریخ زندگی «شیخ فضل ا...نوری» که می تواند عظمت شخصیت و پایمردی اش را در راه عقیده نشان دهد، وقایع مربوط به بازداشت و محاکمه فرمایشی اوست. زنده یاد استاد «علی دوانی»، در جلد نخست کتاب «نهضت روحانیون ایران»، ماجرای بازداشت و سپس، محاکمه «شیخ فضل ا...نوری» را از زبان «مدیرنظام نوابی»، معروف به «آقابزرگ افسری»، که پیش از فتح تهران، محافظ شیخِ شهید بوده است، نقل می کند و می نویسد:«در ضمن استنطاق، آقا اجازه نماز خواست. اجازه دادند.
آقا عبایش را همان نزدیکی روی صحن اتاق پهن کرد و نماز ظهرش را خواند، اما دیگر نگذاشتند نماز عصرش را بخواند. آقا این روزها همین طور مریض بود و پایش هم از همان وقت تیر خوردن [اشاره به ترور ناموفق عبدالکریم دواتگر] همین طور درد می کرد. زیر بازوی او را گرفتیم و دوباره روی صندلی نشاندیم و دوباره استنطاق شروع شد ... در ضمن سوالات، یپرم ارمنی[رئیس نظمیه] از در پایین آهسته وارد تالار شد و پنج، شش قدم پشت سر آقا، برای او صندلی گذاشتند و نشست.
آقا ملتفت آمدن او نشد. چند دقیقه ای که گذشت، یک واقعه ای پیش آمد که تمام وضعیت تالار را تغییر داد ... تمام تماشاچیان وحشت کرده بودند. تنِ من می لرزید. یک مرتبه آقا از مُستَنطِقین پرسید: یپرم کدام یک از شما هستید؟ همه به احترام یپرم از سر جایشان بلند شدند و یکی از آن ها با احترام یپرم را نشان داد و گفت: یپرم خان ایشان هستند! آقا همین طور که روی صندلی نشسته و دو دستش را روی عصا تکیه داده بود، به طرف چپ، نصفه دوری زد و سرش را برگرداند و با تَغَیّر گفت: یپرم تویی؟ یپرم گفت: بله! شیخ فضل ا... تویی؟ آقا جواب داد: بله! منم. یپرم گفت: تویی که مشروطه را حرام کردی؟ آقا جواب داد: بله من بودم و تا ابدالدهر هم حرام خواهد بود؛ مؤسسین این مشروطه همه لامذهبین صرف هستند و مردم را فریب داده اند.»
روایت لحظات شهادت
نتیجه دادگاه فرمایشی از قبل معلوم بود. «مدیرنظام نوابی» درباره لحظات پایانی حیات «شیخ فضل ا...نوری»می گوید:«یکی از سران مجاهدین که غریبه بود و من او را نشناختم، به سرعت وارد نظمیه شد و راهِ پله های بالا را پیش گرفت تا برود اتاق های بالا. آقا سرش را از روی دست هایش برداشت و به آن شخص، آرام گفت: اگر باید بروم آن جا (با دست، میدان توپخانه[جایی که چوبه دار برپا شده بود] را نشان داد)، که معطلم نکنید و اگر باید بروم آن جا (با دست اتاق حبس خود را نشان داد)، که باز هم معطلم نکنید. آن شخص جواب داد: الان تکلیفت معیّن می شود! و با سرعت رفت بالا و بلافاصله برگشت و گفت: بفرمایید آن جا!(میدان توپخانه را نشان داد.) آقا با طمأنینه برخاست و عصازنان به طرف در نظمیه رفت. جمعیت، جلوی در نظمیه را مسدود کرده بود. آقا زیر در مکث کرد. مجاهدین مسلح مردم را پس و پیش کرده، راه را جلوی او باز کردند. آقا همان طور که زیر در ایستاده بود، نگاهی به مردم انداخت و رو به آسمان کرد و این آیه را تلاوت فرمود: «وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ؛[و کارم را به خدا مىسپارم؛ خداست که به [حال] بندگان [خود] بیناست]» و به طرف چوبه دار به راه افتاد ... همین طور عصازنان و با طمأنینه به طرف دار می رفت و مردم را تماشا می کرد تا نزدیک چهارپایه دار رسید. یک مرتبه به عقب برگشت و صدا زد: نادعلی![نادعلی خادم شیخ بود] ... نادعلی فوراً جمعیت را عقب زد و خودش را به آقا رساند و گفت: بله آقا! ... دست آقا رفت توی جیب بغلش و کیسه ای درآورد و به نادعلی داد و گفت: علی این مهرها را خُرد کن! ... آقا بعد از اینکه از خُرد شدن مهرها مطمئن شد به نادعلی گفت: برو و دوباره راه افتاد و به پای چوبه دار رسید؛ پهلوی چهارپایه ایستاد ... با صدای بلند گفت: خدایا، تو خودت شاهد باش که من آنچه را که باید بگویم به این مردم گفتم ... خدایا تو خودت شاهد باش که در این دَمِ آخر باز هم به این مردم می گویم که مؤسسین این اساس[مشروطه] لامذهبین هستند که مردم را فریب داده اند ... این اساس، مخالف اسلام است، محاکمه من و شما مردم بماند پیش پیغمبر، محمدبن عبدا...(ص) ... بعد از این که حرف هایش تمام شد، عمامه را از سرش برداشت و تکان داد و گفت: از سر من این عمامه را برداشتند؛ از سر همه برخواهند داشت ... در این وقت طناب دار را به گردن او انداختند.» به این ترتیب، در غروب غم انگیز روز 11 مردادماه سال 1288، مصادف با 13 ماه رجب سال 1327، شیخ فضل ا...نوری، مظلومانه به شهادت رسید.
«شیخ فضلاللهنوری» به لحاظ مشی فکری، فردی ثابت قدم و اهل فکر بود. او از نخستین مدافعان جنبش مشروطه محسوب میشد. شیخ در مبارزه با استعمار ید طولایی داشت. او و مرحوم «آشتیانی»، به شهادت «احتشامالسلطنه»، پرچمدار مبارزه با قرارداد رژی در تهران بودند. «شیخ فضلاللهنوری» در جریان مهاجرت علما به قم، معروف به مهاجرت کبری، با آنها همراهی کرد و خواستار تأسیس مجلس دارالشوری و عدالتخانه شد. با این حال وقتی موضوع مشروطهخواهی توسط منورالفکرها مطرح گردید، شیخ با بینش عمیق خود، خیلی زود مفهوم مشروطهای که آنها در پیاش بودند را دریافت.
مبارزه شیخ با «کنستیتوسیون»
او برخلاف سایر علمای همعصر خود، به این نتیجه رسید که «کنستیتوسیون»، که از فرنگ برگشتهها از آن به «مشروطه» تعبیر میکردند، با مذهب تعارضات فراوانی دارد. «مهدی انصاری» در کتاب «شیخ فضلالله نوری و مشروطیت» مینویسد: «طباطبایی و همفکران او در توضیحات خود از ماهیت مشروطة «کنستیتوسیون» و تعارض بنیادی آن با مذهب، ناآگاهانه طفره رفتند و از واقعیت آن دور بودند، یا آن را همان عدالتی میدانستند که در پی تحصیل آن به جنبش برخاستند.» با این حال «شیخ فضلاللهنوری» حاضر به پذیرش این مسئله نبود.
او با درپیش گرفتن شعار «مشروطه مشروعه»، به واقع در پی بومی ساختن این نظام حکومتی بود. به عقیده «شیخ فضلاللهنوری»، قوانین اسلام آن قدر کامل بودند که بتوانند جوابگوی نیازهای جامعه باشند و استفاده از قوانین غربی، که برپایه دیدگاههای اومانیستی شکل گرفتهاند، اصلاً ضرورتی نداشت، بلکه خطرناک و مضر هم به نظر میرسید.
او تا زمانی که فکر میکرد بتواند با حضورش مانع از تسلط افکار غرب گرایانه بر جنبش مشروطه شود، با آن همراهی کرد؛ ثمره این همراهی را میتوانیم در تصویب اصل دوم متمم قانوناساسی مشروطه ملاحظه کنیم. اصلی که براساس آن، مصوبات مجلس، باید توسط ۵ نفر از مراجع اعلم هر دوره، مورد بررسی قرار گیرند تا با مبانی اسلام منافاتی نداشتهباشد.
تحریم برای مبارزه با تحریف
با این حال، زمانی که «شیخ فضلاللهنوری» دریافت که نفوذ غرب گرایان و از فرنگبرگشتهها، تمام روزنههای امید را مسدود کردهاست، به مخالفت با مشروطه پرداخت و آن را حرام اعلام کرد. تحریم مشروطه توسط او، در واقع واکنشی به انحراف جنبش از مسیر اصلی بود.
«شیخ فضلاللهنوری» فقیهی باریکبین بود. او حساسیت ویژهای نسبت به انتخاب واژهها، در قوانین و دستورالعملها، داشت و از کنار آنها بیاعتنا عبور نمیکرد. زمانی که مفهوم آزادی، در معنای غربی آن، با واژه «حُرّیت»، به زبان فارسی ترجمه شد، شیخ فریب ظاهر دلفریب آن را نخورد و با عنوان کردن مفهوم «عبودیت» از دیدگاه اسلام، «آزادی» حقیقی را، براساس آموزههای اهلبیت(ع)، عبارت از بندگی خداوند متعال دانست.
او دریافتهبود که آزادیِ غربی، نوعی «اباحهگری» و بیبندوباری را ترویج میکند و در بیشتر مفروضاتش، سنخیتی با مفهوم حقیقی «حُرّیت» ندارد. این تیزبینی او را به مخالفت صریح با تبلیغاتی که ذیل عنوان «حُرّیت» انجام میگرفت، واداشت. جالب اینجاست که امروزه، مخالفان «شیخ فضلاللهنوری»، برای کوبیدن شخصیت او، به نظراتش در باب مخالفت با «حُرّیت»، که در رساله «تذکره الغافل و ارشاد الجاهل» انعکاس یافتهاست، اشاره میکنند و شیخ را از اساس مخالف آزادگی و طرفدار بردهداری! معرفی میکنند. اما واقعیت آن است که آنها، نه مفهوم «حرّیت» را در آثار «شیخ فضلاللهنوری» دریافتهاند و نه معنای «عبودیت» را.
عدم وابستگی به جریانها و گروهها
«شیخ فضلاللهنوری» به هیچ جریان و طیفی وابسته نبود. «محمدعلیشاه» کوشید تا با وعده و وعیدهایی، شیخ را به حمایت کامل از خود جلب کند، اما شیخ التفات چندانی به او نکرد و همین امر باعث شد شاه هیچکدام از وعدههایش را عملی نکند.( شاید یکی از اشتباهات «شیخ فضلاللهنوری» این بود که برای مقابله با مشروطه، کوشید تا از ظرفیت دربار نیز استفاده کند. به هر حال، او نیز اشتباهاتی داشت، اما این اشتباهات محدود، مانع از نفی محسنات و ویژگیهای برجسته شخصیت او نیست.)پس از فتح تهران، و با وجود تلاش فراوان افرادی مانند «شیخ ابراهیم زنجانی» برای اثبات موضوع ارتباط «شیخ فضلاللهنوری» با دربار، او هرگونه ارتباط با دربار را رد کرد و محاکمهکنندگان هم نتوانستند دلیلی برای این مسئله اقامه کنند. شیخ، مانند برخی افراد وابسته به سفارتهای خارجی، مانند «امام جمعه» و «محمدعلی شاه»، حاضر به مخفی شدن در سفارت روسیه نشد. او از نصب پرچم بر سر در خانهاش هم خودداری کرد و پرچم بیگانگان را «بیرق کفر» نامید.
«شیخ فضلاللهنوری» حتی حاضر نشد به صورت مخفیانه راهی عتبات شود و در برابر این پیشنهاد گفت که اگر آن را انجام دهد «اسلام رسوا خواهد شد.» پایمردی بینظیر او و مقاومتش تا آخرین لحظات حیات و پافشاری وی بر مسئله انحراف مشروطه از مسیر اصلیاش، مهمترین دلیل عدم وابستگی او به دیگران است. «شیخ فضلاللهنوری» در آخرین لحظات، عمامه را از سر برداشت و تکان داد؛ آنگاه به حضار گفت: «این عمامه را از سر من برداشتند، از سر همه برخواهند داشت.» بیان این جملات نشان میدهد که او به درکی صحیح و منحصر به فرد از مسئله انحراف مشروطیت، دست یافته بود. «شیخ فضلاللهنوری» آنچه را که دیگران در آیینه میدیدند، در خشت خام میدید.
واپسین روزهای حیات «شیخ شهید» در آیینه 2 روایت
شاهد توحیدی- واپسین روزهای زندگی شهید مشروعهخواه، مرحوم آیتالله العظمی حاج شیخ فضلالله نوری(قده)، از جذابترین و خواندنیترین سرفصلهای حیات آن بزرگ به شمار میرود. چه اینکه بازخوانی این برهه از زندگی او، به تنهایی میتواند پاسخگوی بسیاری از سؤالات یا شبهاتی باشد که در باب ایده و آرمان وی در طول تاریخ طرح گشته است. شیخ آخرین روزهای زندگی را با نوعی انقطاع از خلق و تمامی علل و اسباب مادی به سر برد، چه اینکه آن روزها تهران به محاصره مشروطهخواهان درآمده بود و تمامی آنان که در دورهای به تأسی از او تظاهر میکردند، از اطرافش گریخته بودند. شیخ اما با یقین قطعی به شهادت خود، بقایای آنان که با ارادت در آن روزهای سخت درکناروی باقی مانده بودند را نیز مرخص کرد و خویش را آماده سرنوشت ساخت. در آن روزها در حیات شیخ شهید یکی از مهمترین اتفاقات رخ داد. سفارت روسیه –که در آن روزگار ملجأ برخی سیاسیون مخالف مشروطه گشته بود- پرچم خویش را به منزل شیخ ارسال کرد که وی با برافراشتن آن بر فراز سرای خویش، جان خویش از خطر برهاند و در پناه آن آسوده باشد. همه آنان که در آن روزگاران شاهد احوال شیخ شهید بودهاند، از رد قاطع این پیشنهاد توسط وی خبر میدهند. شیخ چنین کاری را وهن یک عالم دین میدانست و شأن خویش را بس اجل از آن میشمرد.
ذکر این نکته ضروری است که در آن روزهای دشوار، تنها عدهای اندک با شیخ شهید ملاقات و نیز عده کمتری ماجرای ملاقاتهای خویش را برای ثبت در تاریخ روایت کردهاند که از جمله این عده معدود، عالم جلیل حضرت آیتالله آخوند حاج ملامحمدجواد صافیگلپایگانی، والد مکرم حضرات آیات حاج شیخ علی و حاج شیخ لطفالله صافیگلپایگانی است. آیتالله آخوند حاجملامحمدجواد صافیگلپایگانی که خود از دوستان و ارادتمندان شیخ بود، در روزهای پرخطر پیش از فتح تهران، برای انجام امری شرعی با شیخ شهید ملاقات کرد و در حاشیه این دیدار، درباره رخدادهای روز با وی به گفتوشنود پرداخت. آنچه مرحوم صافی از گفتههای شیخ شهید در این ملاقات نقل کرده، از اسناد موثق تاریخی درباره رویکرد وی در واپسین روزهای حیات و قبل از اعدام فجیع وی به دست مشروطهخواهان است.
از گفتههای شیخ شهید در این ملاقات تاریخی، دو روایت از سوی فرزندان آیتالله آخوند حاجملامحمدجواد صافیگلپایگانی وجود دارد که تقریباً یکسان است. روایت اول را مرحوم آیتاللهالعظمی حاجشیخعلی صافیگلپایگانی در دیدار با اعضای گروه تاریخپژوهی مؤسسه پژوهشی امام خمینی (ره) نقل کرده که در کتاب «مشروطه از دیدگاه صاحبنظران» نشر یافته است. روایت دوم را حضرت آیتاللهالعظمی حاج شیخ لطفالله صافی در مقدمه اشعار پدر ارجمندش و در ضمن نگارش شرح حال وی، به رشته تحریر درآورده است.
در باب حیات علمی و عملی راوی ارجمند نیز باید گفت:آیتالله آخوند ملامحمدجواد صافیگلپایگانی در سال (1294 ش) یا (1287 ق) در بیت علم و تقوا در گلپایگان به دنیا آمد. وی به اقتضای شوق فطری و سیره خانوادگی، از همان آغاز نوجوانی به تحصیل علوم دینی روی آورد و پس از اتمام مقدمات و سطح، در محضر حضرات آیات؛ سیدمحمدباقر درچهای، میرزا جهانگیرخان قشقایی، حاجآقا نورالله اصفهانی، آقا محمدتقی نجفی اصفهانی، میرزا هاشم چهارسوقیخوانساری و شیخ محمدعلی ثقهالاسلام به مدراج بالای علمی دست یافت. آیتالله صافی که از همدرسان حضرات آیات سیدحسین بروجردی، حاجآقا رحیم ارباب و سیدابوالحسن اصفهانی بود، از آن پس به تدریس روی آورد و همزمان به درس آیتالله شیخ فضلالله نوری در تهران حاضر شد. ایشان پس از آن ساکن گلپایگان گردید و ضمن تدریس و تألیف به ارشاد مردم پرداخت، ضمن اینکه از فعالیتهای سیاسی نیز غافل نبود. از جمله اقدامات ایشان، میتوان مبارزه بیامان با انحرافات و مفاسد دینی مانند بهائیت و تصوف دروغین، مخالفت با خانها و فئودالها، رویارویی با کشف حجاب و مفاسد دوران پهلوی و احیای شعائر دینی و بزرگداشتهای مذهبی نام برد. همچنین از آیتالله صافی تألیفات گوناگونی بر جای مانده که رسالههای متعدد فقهی، مصباحالفلاح در دو جلد در اخلاق، گنجینه گهر در حدیث و دیوان اشعار از آن جمله است. سرانجام آن بزرگوار در شب پانزدهم بهمن 1337 ش برابر با 25 رجب 1378 ق در 88 سالگی در گلپایگان بدرود حیات گفت و پس از تشییع باشکوه در زادگاهش و نیز قم و با نماز آیتالله بروجردی، در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه(س) مدفون گردید.
روایت نخست:آیتالله العظمی حاجشیخعلی صافیگلپایگانی
«درباره مرحوم حاج شیخ فضلالله. آن مرحوم، هم علماً و هم عملاً از بزرگان است. در کتاب وسائلالشیعه چاپ امیر بهادر، خطی هم از مرحوم حاج شیخ در کنارش میباشد.
همسر مرحوم شیخ، زنی نجیب و آدم فاضل و دختر مرحوم محدث نوری بود. مقصود اینکه پدرم، مدتی در تهران مقیم بود و علما و متدینان به اطراف او گرد آمده و اظهار لطف مینمودند. زمان مشروطه بود و علما از مشروطه طرفداری میکردند. مرحوم حاج شیخ فضلالله هم از شخصیتهای مشروطه بود و بعد به «مشروطه مشروعه» معتقد شد، هنگامی که مشروطه را از دست متدینان و اهل علم گرفته بودند. ایشان میگفت: وقتی مجاهدان تهران را فتح کردند، من با حاج شیخ خیلی مراوده داشتم، اما دیگر نمیشد به راحتی پیش او رفت. آقایی آمد و گفت که من کاغذی دارم و حاج شیخ باید آن را امضا کند. نامه هم از طرف مرحوم نجمآبادی بود. من گفتم که ملاقات ممنوع است و نمیشود او را دید. او همچنان اصرار کرد و من کسی را میشناختم که به وسیله او میتوانستم به نزد شیخ فضلالله بروم. به او گفتم: از آقا وقت بگیر. بعد مرحوم حاج شیخ فرموده بودند که بعد از نماز مغرب و عشا اینجا بیایند. میگفت: من به منزل ایشان رفتم. ابتدا به کتابخانه بزرگ و بعد به اتاقی وارد شدم که تاکنون آنجا نرفته بودم، در آنجا هم کتاب زیاد بود. دیدم مرحوم حاج شیخ نشسته و چیزی هم به زیرش انداخته است و دستش را به پایش میمالد و ناراحت است. چون به ایشان حمله کرده و تیری به پایش زده بودند. از من پرسید که چه خبر است؟ من میخواستم به مرحوم حاج شیخ بگویم که مثلاً ممکن است به ایشان توهین کنند یا اذیت نمایند و اصلاً احتمال نمیدادم که اتفاقهایی روی دهد و او را دار بزنند. فکر میکردم، مثل زمان محمدعلی شاه که مرحوم بهبهانی را به کرمانشاه تبعید کرد، ایشان را هم تبعید کنند. برای اینکه بتوانم مطلب را بگویم، گفتم: شنیدهام به کالسکه یکی از دولتیها حمله کردهاند و او خودش را پنهان ساخته و وقتی به منزلش رفته، بیرقی بر سر درِ منزلش زده و محفوظ مانده است. مرحوم حاج شیخ متوجه شد که چه میخواهم بگوی؛ بنابراین گفت: میگویی، من هم این کار را بکنم؟ من گفتم، اگر قرار است به شما ضرری برسد و توهینی بکنند، شاید این کار اشکال نداشته باشد. ایشان فرمود: من با شما مباحثه میکنم که آیا این کار را بکنم یا نه؟ بعد فرمود: من در نظر خارجیها از علمای تراز اول مسلمانان و شیعه محسوب میشوم و اگر اکنون بیایم و به سفارت خارجیها پناهنده شوم، این پناه بردن تشیع و اسلام به آنان است، پس در اینجا شخص من مطرح نیست، اما اگر بیایند و توهین کنند، خوب، بیایند مرا بگیرند، دیگر بالاتر از کشتن که نیست. بیایند مرا بکشند، من یک نفر هستم. من ابداً حاضر به این کارها نیستم. مرحوم والد میفرمود، این ملاقات آخر بود که سه، چهار شب بعد او را گرفتند و به شهادت رساندند رحمه الله علیه ». (1)
روایت دوم: آیتاللهالعظمی حاج شیخ لطفالله صافیگلپایگانی
«مرحوم والد، از نمونههای شجاعت و استقامت مرحوم شیخ شهید در تن ندادن او به هیچگونه سلطه بیگانه، اگرچه به بهای از دست دادن جان باشد، مواردی را نقل میکردند که با وجودی که مکرراً از ایشان شنیدهام، چون دهها سال میگذرد و نقل عین الفاظ ایشان مقدور نیست، مضمون و محتوای تقریبی آن را بیان میکنم. میفرمودند زمانی که مجاهدین (مشروطهخواهان) تهران را تسخیر کرده و مستبدین چه آنان که اصولاً با مشروطه مخالف بودند و چه آنها که آن را در چارچوب و به قول خودشان چون شیخ شهید مشروعه میخواستند، مورد اذیت و ترور بودند و مقاومتشان از بین رفته بود، شیخ نیز در منزل محاصره شد و شخصاً با توجه به اینکه مخالفین مشروطهخواهان در موقع تسلط خود مرحوم سید عبدالله بهبهانی را تبعید کردند، این احتمال را میدادند که مجاهدین نیز نسبت به ایشان بیشتر از تبعید عمل نکنند، هر چند بسیاری احتمال اعدام را جدی میدانستند.
به هر صورت یکی از آقایان محترم گلپایگان به نام حاجآقا فخر که از فضلا و سادات جلیلالقدر و متعبد بود، از من خواست حاکمی را که از سوی مرحوم آقا شیخ هادی نجمآبادی که از بزرگان علمای تهران بود و یکی دیگر از علما که نامش را یا ایشان فراموش کرده بود یا من فراموش کردهام که در مورد خاصی صادر شده بود، برای تنفیذ نزد شیخ ببرم، چون آن موقع متداول بود برای تأکید حکم صادره از مجتهدی مجتهد دیگر هم آن را امضا و تنفیذ میکرد. عذر خواستم و گفتم ملاقات با ایشان علاوه بر خطر مزاحمت و گرفتار شدن به دست مجاهدین سهل نیست. آن سید جلیلالقدر اصرار کرد و سرانجام پذیرفتم. به شخصی که ایشان نام او را بردند، ولی فراموش کردهام و متصدی امور شیخ و در مدرسه دارالشفاء مقابل در ورودی مسجد شاه سابق (امام خمینی فعلی) بود، تمایلم را به دیدار با شیخ گفتم. بنا شد بعد از نماز عشا او به مدرسه بیاید و به اتفاق هم خدمت ایشان برویم. این کار انجام شد و بالاخره ایشان را در اتاق کوچکی که در عقب اتاقی بود که معمولاً از اشخاص پذیرایی میکردند ملاقات کردم. شخصی به نام شیخالشریعه ترک نیز حضور داشت. پس از تعارفات، احوالپرسی و پذیرایی آن احکام را به ایشان دادم. ایشان حکم مرحوم آقا شیخ هادی را امضا کردند، اما از امضای حکم دیگر چون نمیشناختند عذر خواستند. سپس از من سؤال کردند: «تازه چه خبری دارید؟» جواب دادم: «خبرها را کم و بیش شنیدهاید، مجاهدین تهران را گرفتهاند و اشخاص را دستگیر میکنند و هر کاری بخواهند انجام میدهند.» پرسیدند: «چه باید کرد؟»
آن روزها مرسوم بود شخصیتها برای حفظ جان خود و در امان ماندن از یورش مجاهدین به خانهشان از یکی از سفارتخانههای خارجی میخواستند تا پرچم دولت متبوع خود را بر سر خانه آنها نصب کنند. گفتم امروز مجاهدین به مشیرالسلطنه در بین راه در حالی که سوار بر درشکه یا کالسکه بود شلیک کردند و او خودش را در کالسکه انداخت و سورچی او کالسکه را به منزل رساند و فوراً از سفارت روس درخواست پرچم کرد و پرچم روسیه را بر سر منزلش نصب کردند و بدین ترتیب از تعرض مجاهدین مصون ماند.
آن شهید بزرگ فرمود: «یعنی میگویید من هم به سفارت روسیه پناهنده شوم؟» گفتم: «مطلب از این حرفها گذشته است و شما را متهم به ارتباط با سفارت روسیه و به نام شما نامهای منتشر کردهاند که به سفارت روس نوشتهاید.» سؤال کردند: «شما آن نامه را دیدهاید؟» پاسخ دادم: «میدانم تهمت و افتراست. مقصودم این است که در خارج اینگونه شایع کردهاند و همان چیزی را که شما و هر عالم و روحانی از آن مثل کفر ابا دارد به شما نسبت میدهند.» گفت: «در روز عاشورا وقتی حضرت سیدالشهدا(ع) در مقام اتمام حجت و هدایت برمیآمدند، برای اینکه نگذارند حضار سخنان آن حضرت را بشنوند، دست بر دهانها میزدند و فریاد و هیاهو سر میدادند و حال وضع به این منوال است که نمیگذارند حرفم را بزنم و تهمتهایی را که به من میزنند جواب دهم، اما در اصل این مسئله با شما صحبت میکنم که آیا جایز است برای من به جهت حفظ نفس خود به کفار پناهنده شوم و پرچم سفارت روس را بالای منزلم بزنم؟»
در پایان فرمود:«من در انظار اجانب و کفار از تراز اول علمای اسلام محسوب میشوم، باشم یا نباشم و اگر برای حفظ جانم پرچم کفار را بر سر خانهام بزنم مثل این است که اسلام پناهنده به کفر شود. اگر اینها مرا بکشند برایم آسانتر و گواراتر از این است که از بیم جان به کفار پناهنده شوم». (2)
پینوشتها:
1- ر. ک به: مشروطه از دیدگاه صاحبنظران، گفتوشنود گروه تاریخ مؤسسه آموزشی و پژوهشی امامخمینی با آیتالله حاجآقاعلی صافیگلپایگانی
2- ر. ک به: مقدمه «صافینامه و فیض ایزدی» مجموعه اشعارآیتالله آخوند ملامحمدجواد صافیگلپایگانی به قلم آیتالله لطفالله صافیگلپایگانی
*پارس نیوز
دلیل مخالفت با مشروطیت
«شیخ فضل ا...نوری»، در حمایت از مشروطیت، در پی رواج قوانین شریعت و اجرای صحیح و درست آن ها در جامعه بود. او در برابر رویکرد منوّرالفکرهای از فرنگ برگشته که خواستار تصویب و اجرای قوانینی مطابق با آن چه در اروپا وجود داشت، بودند، اعلام کرد:«این مشروطیت هنگامی رسمیت خواهد یافت که مشروعه تابعِ احکامِ اسلام باشد.» آن مرحوم معتقد بود که اسلام و قوانین الهی آن، در تمام زمینه ها، از چنان غنایی برخوردار است که برای برپایی نظام اسلامی و برقراری عدالت میان مردم، مجریان را از راه و رسم بیگانگان بی نیاز می کند. او معتقد بود:«بر عامه متدینین معلوم است که بهترین قوانین، قانون الهی است و این مطلب، از برای مُسلِم، محتاج به دلیل نیست ... لذا ما ابداً محتاج به جعل قانون نخواهیم بود.» آن مرحوم، در برابر تمام تهدیدها و تهمت ها، این باور راستین را حفظ کرد و از بیان کژروی ها و انحرافات نهراسید. شیخِ شهید، دلیل مخالفت خود با مشروطیت را، نه برقراری عدالت و کوتاه کردن دست ستمگران، بلکه نفوذ بیگانگان و نادیده گرفتن قوانین شرع مقدس، عنوان می کرد. او در رساله «تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل» می نویسد:«ای عزیز اگر مقصود تقویت اسلام بود، انگلیس حامی آن نمی شد و اگر مقصودشان عمل به قرآن بود، عوام را گول[فریب] نداده، پناه به کفر نمی بردند. آخر مقبول کدام احمق است که کفر حامی اسلام شود و مِلکُمِ نصارا حامی اسلام باشد؟» «شیخ فضل ا...نوری» تأکید می کند:«اگر این جماعت مقصودی جز اجرای قانون الهی نداشتند، چرا قانون مجازات آن، تمام برخلاف قانون الهی بود؟ تو نگو که قانون دولتی بود! مگر دولت می تواند شرعاً اعراض از قانون الهی بکند و خود را از تحت آن قانون خارج کند و خود قانونی جعل کند؟» گمان شیخ شهید، ابتدا این بود که مشروطه خواهان پس از پیروزی بر استبداد، حکومتی بر مبنای قوانین شرع مقدس ایجاد خواهند کرد. او بعدها در پی مشاهده انحرافات نوشت:«وا... ابداً گمان آن نداشتم که کسی از برای مملکت اسلام، قانونی جز قانون الهی بپسندد و مقتضیات عصر را تغییر بعضی از مواد قانون الهی بداند و مع ذلک، او معتقد به خاتمیت و کمال دین محمد(ص) باشد.»
پایداری در راه عقیده
مخالفت شیخِ شهید با مشروطیت، یک باره شکل نگرفت. «مهدی انصاری» در کتاب «شیخ فضل ا...نوری و مشروطیت»، می نویسد:«شیخ – آن چنان که از نامه ها و لوایح و رساله های باقی مانده [از] او به دست می آید – نه تنها مخالف جنبش [مشروطه] نبود، که خود در پیشبرد آن مؤثر بوده است. اما آن چه که او را به مخالفت با مشروطیت وادار نمود، تغییر جهتی بود که به عقیده وی، توسط مشروطه خواهان در اهداف جنبش پدید آمده بود. او با بینش گسترده و وسیع تر از هم قطاران خود وارد معرکه شد و پیشتر از همه به تعارض «کنستیتوسیون»، که به مشروطه معروف شد، با «مذهب» دست یافت و بر اساس مبانی اجتهادی خود آن را تحریم کرد و با آن به مبارزه برخاست.
او برخلاف آن چه، برخی، تاکنون نوشته و گفته اند، حامی و طرفدار استبداد یا حکومت های ستم شاهی نبود.» آن مرحوم با شهادت مظلومانه خود، عملاً بر ادعاهای برخی مورخان خط بطلان کشید. آن عالم مبارز در حالی که از برخی سفارت خانه ها برای او پرچم فرستادند و خواستند تا با پذیرفتن حمایت آن ها، جان خود را نجات دهد، نپذیرفت و گفت:«آیا رواست که من، پس از هفتاد سال که محاسنم را برای اسلام سفید کرده ام، حالا بیایم و بروم زیر بیرق کفر؟» «شیخ فضل ا...نوری»، برخلاف مستبدانی که در سفارت روسیه تزاری مخفی شدند و با تعیین مقرری سالانه، از طرف مشروطه خواهان، به اروپا رفتند، با حکم دادگاه فرمایشی، به شهادت رسید، تا به تعبیر «جلال آل احمد»، پیکرش بر فراز دار، نشانی از «استیلای غربزدگی» در ایران، «بعد از دویست سال کشمکش» باشد.
در دادگاه فرمایشی
شاید یکی از مهم ترین صفحات تاریخ زندگی «شیخ فضل ا...نوری» که می تواند عظمت شخصیت و پایمردی اش را در راه عقیده نشان دهد، وقایع مربوط به بازداشت و محاکمه فرمایشی اوست. زنده یاد استاد «علی دوانی»، در جلد نخست کتاب «نهضت روحانیون ایران»، ماجرای بازداشت و سپس، محاکمه «شیخ فضل ا...نوری» را از زبان «مدیرنظام نوابی»، معروف به «آقابزرگ افسری»، که پیش از فتح تهران، محافظ شیخِ شهید بوده است، نقل می کند و می نویسد:«در ضمن استنطاق، آقا اجازه نماز خواست. اجازه دادند.
آقا عبایش را همان نزدیکی روی صحن اتاق پهن کرد و نماز ظهرش را خواند، اما دیگر نگذاشتند نماز عصرش را بخواند. آقا این روزها همین طور مریض بود و پایش هم از همان وقت تیر خوردن [اشاره به ترور ناموفق عبدالکریم دواتگر] همین طور درد می کرد. زیر بازوی او را گرفتیم و دوباره روی صندلی نشاندیم و دوباره استنطاق شروع شد ... در ضمن سوالات، یپرم ارمنی[رئیس نظمیه] از در پایین آهسته وارد تالار شد و پنج، شش قدم پشت سر آقا، برای او صندلی گذاشتند و نشست.
آقا ملتفت آمدن او نشد. چند دقیقه ای که گذشت، یک واقعه ای پیش آمد که تمام وضعیت تالار را تغییر داد ... تمام تماشاچیان وحشت کرده بودند. تنِ من می لرزید. یک مرتبه آقا از مُستَنطِقین پرسید: یپرم کدام یک از شما هستید؟ همه به احترام یپرم از سر جایشان بلند شدند و یکی از آن ها با احترام یپرم را نشان داد و گفت: یپرم خان ایشان هستند! آقا همین طور که روی صندلی نشسته و دو دستش را روی عصا تکیه داده بود، به طرف چپ، نصفه دوری زد و سرش را برگرداند و با تَغَیّر گفت: یپرم تویی؟ یپرم گفت: بله! شیخ فضل ا... تویی؟ آقا جواب داد: بله! منم. یپرم گفت: تویی که مشروطه را حرام کردی؟ آقا جواب داد: بله من بودم و تا ابدالدهر هم حرام خواهد بود؛ مؤسسین این مشروطه همه لامذهبین صرف هستند و مردم را فریب داده اند.»
روایت لحظات شهادت
نتیجه دادگاه فرمایشی از قبل معلوم بود. «مدیرنظام نوابی» درباره لحظات پایانی حیات «شیخ فضل ا...نوری»می گوید:«یکی از سران مجاهدین که غریبه بود و من او را نشناختم، به سرعت وارد نظمیه شد و راهِ پله های بالا را پیش گرفت تا برود اتاق های بالا. آقا سرش را از روی دست هایش برداشت و به آن شخص، آرام گفت: اگر باید بروم آن جا (با دست، میدان توپخانه[جایی که چوبه دار برپا شده بود] را نشان داد)، که معطلم نکنید و اگر باید بروم آن جا (با دست اتاق حبس خود را نشان داد)، که باز هم معطلم نکنید. آن شخص جواب داد: الان تکلیفت معیّن می شود! و با سرعت رفت بالا و بلافاصله برگشت و گفت: بفرمایید آن جا!(میدان توپخانه را نشان داد.) آقا با طمأنینه برخاست و عصازنان به طرف در نظمیه رفت. جمعیت، جلوی در نظمیه را مسدود کرده بود. آقا زیر در مکث کرد. مجاهدین مسلح مردم را پس و پیش کرده، راه را جلوی او باز کردند. آقا همان طور که زیر در ایستاده بود، نگاهی به مردم انداخت و رو به آسمان کرد و این آیه را تلاوت فرمود: «وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ؛[و کارم را به خدا مىسپارم؛ خداست که به [حال] بندگان [خود] بیناست]» و به طرف چوبه دار به راه افتاد ... همین طور عصازنان و با طمأنینه به طرف دار می رفت و مردم را تماشا می کرد تا نزدیک چهارپایه دار رسید. یک مرتبه به عقب برگشت و صدا زد: نادعلی![نادعلی خادم شیخ بود] ... نادعلی فوراً جمعیت را عقب زد و خودش را به آقا رساند و گفت: بله آقا! ... دست آقا رفت توی جیب بغلش و کیسه ای درآورد و به نادعلی داد و گفت: علی این مهرها را خُرد کن! ... آقا بعد از اینکه از خُرد شدن مهرها مطمئن شد به نادعلی گفت: برو و دوباره راه افتاد و به پای چوبه دار رسید؛ پهلوی چهارپایه ایستاد ... با صدای بلند گفت: خدایا، تو خودت شاهد باش که من آنچه را که باید بگویم به این مردم گفتم ... خدایا تو خودت شاهد باش که در این دَمِ آخر باز هم به این مردم می گویم که مؤسسین این اساس[مشروطه] لامذهبین هستند که مردم را فریب داده اند ... این اساس، مخالف اسلام است، محاکمه من و شما مردم بماند پیش پیغمبر، محمدبن عبدا...(ص) ... بعد از این که حرف هایش تمام شد، عمامه را از سرش برداشت و تکان داد و گفت: از سر من این عمامه را برداشتند؛ از سر همه برخواهند داشت ... در این وقت طناب دار را به گردن او انداختند.» به این ترتیب، در غروب غم انگیز روز 11 مردادماه سال 1288، مصادف با 13 ماه رجب سال 1327، شیخ فضل ا...نوری، مظلومانه به شهادت رسید.
«شیخ فضلاللهنوری» به لحاظ مشی فکری، فردی ثابت قدم و اهل فکر بود. او از نخستین مدافعان جنبش مشروطه محسوب میشد. شیخ در مبارزه با استعمار ید طولایی داشت. او و مرحوم «آشتیانی»، به شهادت «احتشامالسلطنه»، پرچمدار مبارزه با قرارداد رژی در تهران بودند. «شیخ فضلاللهنوری» در جریان مهاجرت علما به قم، معروف به مهاجرت کبری، با آنها همراهی کرد و خواستار تأسیس مجلس دارالشوری و عدالتخانه شد. با این حال وقتی موضوع مشروطهخواهی توسط منورالفکرها مطرح گردید، شیخ با بینش عمیق خود، خیلی زود مفهوم مشروطهای که آنها در پیاش بودند را دریافت.
مبارزه شیخ با «کنستیتوسیون»
او برخلاف سایر علمای همعصر خود، به این نتیجه رسید که «کنستیتوسیون»، که از فرنگ برگشتهها از آن به «مشروطه» تعبیر میکردند، با مذهب تعارضات فراوانی دارد. «مهدی انصاری» در کتاب «شیخ فضلالله نوری و مشروطیت» مینویسد: «طباطبایی و همفکران او در توضیحات خود از ماهیت مشروطة «کنستیتوسیون» و تعارض بنیادی آن با مذهب، ناآگاهانه طفره رفتند و از واقعیت آن دور بودند، یا آن را همان عدالتی میدانستند که در پی تحصیل آن به جنبش برخاستند.» با این حال «شیخ فضلاللهنوری» حاضر به پذیرش این مسئله نبود.
او با درپیش گرفتن شعار «مشروطه مشروعه»، به واقع در پی بومی ساختن این نظام حکومتی بود. به عقیده «شیخ فضلاللهنوری»، قوانین اسلام آن قدر کامل بودند که بتوانند جوابگوی نیازهای جامعه باشند و استفاده از قوانین غربی، که برپایه دیدگاههای اومانیستی شکل گرفتهاند، اصلاً ضرورتی نداشت، بلکه خطرناک و مضر هم به نظر میرسید.
او تا زمانی که فکر میکرد بتواند با حضورش مانع از تسلط افکار غرب گرایانه بر جنبش مشروطه شود، با آن همراهی کرد؛ ثمره این همراهی را میتوانیم در تصویب اصل دوم متمم قانوناساسی مشروطه ملاحظه کنیم. اصلی که براساس آن، مصوبات مجلس، باید توسط ۵ نفر از مراجع اعلم هر دوره، مورد بررسی قرار گیرند تا با مبانی اسلام منافاتی نداشتهباشد.
تحریم برای مبارزه با تحریف
با این حال، زمانی که «شیخ فضلاللهنوری» دریافت که نفوذ غرب گرایان و از فرنگبرگشتهها، تمام روزنههای امید را مسدود کردهاست، به مخالفت با مشروطه پرداخت و آن را حرام اعلام کرد. تحریم مشروطه توسط او، در واقع واکنشی به انحراف جنبش از مسیر اصلی بود.
«شیخ فضلاللهنوری» فقیهی باریکبین بود. او حساسیت ویژهای نسبت به انتخاب واژهها، در قوانین و دستورالعملها، داشت و از کنار آنها بیاعتنا عبور نمیکرد. زمانی که مفهوم آزادی، در معنای غربی آن، با واژه «حُرّیت»، به زبان فارسی ترجمه شد، شیخ فریب ظاهر دلفریب آن را نخورد و با عنوان کردن مفهوم «عبودیت» از دیدگاه اسلام، «آزادی» حقیقی را، براساس آموزههای اهلبیت(ع)، عبارت از بندگی خداوند متعال دانست.
او دریافتهبود که آزادیِ غربی، نوعی «اباحهگری» و بیبندوباری را ترویج میکند و در بیشتر مفروضاتش، سنخیتی با مفهوم حقیقی «حُرّیت» ندارد. این تیزبینی او را به مخالفت صریح با تبلیغاتی که ذیل عنوان «حُرّیت» انجام میگرفت، واداشت. جالب اینجاست که امروزه، مخالفان «شیخ فضلاللهنوری»، برای کوبیدن شخصیت او، به نظراتش در باب مخالفت با «حُرّیت»، که در رساله «تذکره الغافل و ارشاد الجاهل» انعکاس یافتهاست، اشاره میکنند و شیخ را از اساس مخالف آزادگی و طرفدار بردهداری! معرفی میکنند. اما واقعیت آن است که آنها، نه مفهوم «حرّیت» را در آثار «شیخ فضلاللهنوری» دریافتهاند و نه معنای «عبودیت» را.
عدم وابستگی به جریانها و گروهها
«شیخ فضلاللهنوری» به هیچ جریان و طیفی وابسته نبود. «محمدعلیشاه» کوشید تا با وعده و وعیدهایی، شیخ را به حمایت کامل از خود جلب کند، اما شیخ التفات چندانی به او نکرد و همین امر باعث شد شاه هیچکدام از وعدههایش را عملی نکند.( شاید یکی از اشتباهات «شیخ فضلاللهنوری» این بود که برای مقابله با مشروطه، کوشید تا از ظرفیت دربار نیز استفاده کند. به هر حال، او نیز اشتباهاتی داشت، اما این اشتباهات محدود، مانع از نفی محسنات و ویژگیهای برجسته شخصیت او نیست.)پس از فتح تهران، و با وجود تلاش فراوان افرادی مانند «شیخ ابراهیم زنجانی» برای اثبات موضوع ارتباط «شیخ فضلاللهنوری» با دربار، او هرگونه ارتباط با دربار را رد کرد و محاکمهکنندگان هم نتوانستند دلیلی برای این مسئله اقامه کنند. شیخ، مانند برخی افراد وابسته به سفارتهای خارجی، مانند «امام جمعه» و «محمدعلی شاه»، حاضر به مخفی شدن در سفارت روسیه نشد. او از نصب پرچم بر سر در خانهاش هم خودداری کرد و پرچم بیگانگان را «بیرق کفر» نامید.
«شیخ فضلاللهنوری» حتی حاضر نشد به صورت مخفیانه راهی عتبات شود و در برابر این پیشنهاد گفت که اگر آن را انجام دهد «اسلام رسوا خواهد شد.» پایمردی بینظیر او و مقاومتش تا آخرین لحظات حیات و پافشاری وی بر مسئله انحراف مشروطه از مسیر اصلیاش، مهمترین دلیل عدم وابستگی او به دیگران است. «شیخ فضلاللهنوری» در آخرین لحظات، عمامه را از سر برداشت و تکان داد؛ آنگاه به حضار گفت: «این عمامه را از سر من برداشتند، از سر همه برخواهند داشت.» بیان این جملات نشان میدهد که او به درکی صحیح و منحصر به فرد از مسئله انحراف مشروطیت، دست یافته بود. «شیخ فضلاللهنوری» آنچه را که دیگران در آیینه میدیدند، در خشت خام میدید.
واپسین روزهای حیات «شیخ شهید» در آیینه 2 روایت
شاهد توحیدی- واپسین روزهای زندگی شهید مشروعهخواه، مرحوم آیتالله العظمی حاج شیخ فضلالله نوری(قده)، از جذابترین و خواندنیترین سرفصلهای حیات آن بزرگ به شمار میرود. چه اینکه بازخوانی این برهه از زندگی او، به تنهایی میتواند پاسخگوی بسیاری از سؤالات یا شبهاتی باشد که در باب ایده و آرمان وی در طول تاریخ طرح گشته است. شیخ آخرین روزهای زندگی را با نوعی انقطاع از خلق و تمامی علل و اسباب مادی به سر برد، چه اینکه آن روزها تهران به محاصره مشروطهخواهان درآمده بود و تمامی آنان که در دورهای به تأسی از او تظاهر میکردند، از اطرافش گریخته بودند. شیخ اما با یقین قطعی به شهادت خود، بقایای آنان که با ارادت در آن روزهای سخت درکناروی باقی مانده بودند را نیز مرخص کرد و خویش را آماده سرنوشت ساخت. در آن روزها در حیات شیخ شهید یکی از مهمترین اتفاقات رخ داد. سفارت روسیه –که در آن روزگار ملجأ برخی سیاسیون مخالف مشروطه گشته بود- پرچم خویش را به منزل شیخ ارسال کرد که وی با برافراشتن آن بر فراز سرای خویش، جان خویش از خطر برهاند و در پناه آن آسوده باشد. همه آنان که در آن روزگاران شاهد احوال شیخ شهید بودهاند، از رد قاطع این پیشنهاد توسط وی خبر میدهند. شیخ چنین کاری را وهن یک عالم دین میدانست و شأن خویش را بس اجل از آن میشمرد.
ذکر این نکته ضروری است که در آن روزهای دشوار، تنها عدهای اندک با شیخ شهید ملاقات و نیز عده کمتری ماجرای ملاقاتهای خویش را برای ثبت در تاریخ روایت کردهاند که از جمله این عده معدود، عالم جلیل حضرت آیتالله آخوند حاج ملامحمدجواد صافیگلپایگانی، والد مکرم حضرات آیات حاج شیخ علی و حاج شیخ لطفالله صافیگلپایگانی است. آیتالله آخوند حاجملامحمدجواد صافیگلپایگانی که خود از دوستان و ارادتمندان شیخ بود، در روزهای پرخطر پیش از فتح تهران، برای انجام امری شرعی با شیخ شهید ملاقات کرد و در حاشیه این دیدار، درباره رخدادهای روز با وی به گفتوشنود پرداخت. آنچه مرحوم صافی از گفتههای شیخ شهید در این ملاقات نقل کرده، از اسناد موثق تاریخی درباره رویکرد وی در واپسین روزهای حیات و قبل از اعدام فجیع وی به دست مشروطهخواهان است.
از گفتههای شیخ شهید در این ملاقات تاریخی، دو روایت از سوی فرزندان آیتالله آخوند حاجملامحمدجواد صافیگلپایگانی وجود دارد که تقریباً یکسان است. روایت اول را مرحوم آیتاللهالعظمی حاجشیخعلی صافیگلپایگانی در دیدار با اعضای گروه تاریخپژوهی مؤسسه پژوهشی امام خمینی (ره) نقل کرده که در کتاب «مشروطه از دیدگاه صاحبنظران» نشر یافته است. روایت دوم را حضرت آیتاللهالعظمی حاج شیخ لطفالله صافی در مقدمه اشعار پدر ارجمندش و در ضمن نگارش شرح حال وی، به رشته تحریر درآورده است.
در باب حیات علمی و عملی راوی ارجمند نیز باید گفت:آیتالله آخوند ملامحمدجواد صافیگلپایگانی در سال (1294 ش) یا (1287 ق) در بیت علم و تقوا در گلپایگان به دنیا آمد. وی به اقتضای شوق فطری و سیره خانوادگی، از همان آغاز نوجوانی به تحصیل علوم دینی روی آورد و پس از اتمام مقدمات و سطح، در محضر حضرات آیات؛ سیدمحمدباقر درچهای، میرزا جهانگیرخان قشقایی، حاجآقا نورالله اصفهانی، آقا محمدتقی نجفی اصفهانی، میرزا هاشم چهارسوقیخوانساری و شیخ محمدعلی ثقهالاسلام به مدراج بالای علمی دست یافت. آیتالله صافی که از همدرسان حضرات آیات سیدحسین بروجردی، حاجآقا رحیم ارباب و سیدابوالحسن اصفهانی بود، از آن پس به تدریس روی آورد و همزمان به درس آیتالله شیخ فضلالله نوری در تهران حاضر شد. ایشان پس از آن ساکن گلپایگان گردید و ضمن تدریس و تألیف به ارشاد مردم پرداخت، ضمن اینکه از فعالیتهای سیاسی نیز غافل نبود. از جمله اقدامات ایشان، میتوان مبارزه بیامان با انحرافات و مفاسد دینی مانند بهائیت و تصوف دروغین، مخالفت با خانها و فئودالها، رویارویی با کشف حجاب و مفاسد دوران پهلوی و احیای شعائر دینی و بزرگداشتهای مذهبی نام برد. همچنین از آیتالله صافی تألیفات گوناگونی بر جای مانده که رسالههای متعدد فقهی، مصباحالفلاح در دو جلد در اخلاق، گنجینه گهر در حدیث و دیوان اشعار از آن جمله است. سرانجام آن بزرگوار در شب پانزدهم بهمن 1337 ش برابر با 25 رجب 1378 ق در 88 سالگی در گلپایگان بدرود حیات گفت و پس از تشییع باشکوه در زادگاهش و نیز قم و با نماز آیتالله بروجردی، در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه(س) مدفون گردید.
روایت نخست:آیتالله العظمی حاجشیخعلی صافیگلپایگانی
«درباره مرحوم حاج شیخ فضلالله. آن مرحوم، هم علماً و هم عملاً از بزرگان است. در کتاب وسائلالشیعه چاپ امیر بهادر، خطی هم از مرحوم حاج شیخ در کنارش میباشد.
همسر مرحوم شیخ، زنی نجیب و آدم فاضل و دختر مرحوم محدث نوری بود. مقصود اینکه پدرم، مدتی در تهران مقیم بود و علما و متدینان به اطراف او گرد آمده و اظهار لطف مینمودند. زمان مشروطه بود و علما از مشروطه طرفداری میکردند. مرحوم حاج شیخ فضلالله هم از شخصیتهای مشروطه بود و بعد به «مشروطه مشروعه» معتقد شد، هنگامی که مشروطه را از دست متدینان و اهل علم گرفته بودند. ایشان میگفت: وقتی مجاهدان تهران را فتح کردند، من با حاج شیخ خیلی مراوده داشتم، اما دیگر نمیشد به راحتی پیش او رفت. آقایی آمد و گفت که من کاغذی دارم و حاج شیخ باید آن را امضا کند. نامه هم از طرف مرحوم نجمآبادی بود. من گفتم که ملاقات ممنوع است و نمیشود او را دید. او همچنان اصرار کرد و من کسی را میشناختم که به وسیله او میتوانستم به نزد شیخ فضلالله بروم. به او گفتم: از آقا وقت بگیر. بعد مرحوم حاج شیخ فرموده بودند که بعد از نماز مغرب و عشا اینجا بیایند. میگفت: من به منزل ایشان رفتم. ابتدا به کتابخانه بزرگ و بعد به اتاقی وارد شدم که تاکنون آنجا نرفته بودم، در آنجا هم کتاب زیاد بود. دیدم مرحوم حاج شیخ نشسته و چیزی هم به زیرش انداخته است و دستش را به پایش میمالد و ناراحت است. چون به ایشان حمله کرده و تیری به پایش زده بودند. از من پرسید که چه خبر است؟ من میخواستم به مرحوم حاج شیخ بگویم که مثلاً ممکن است به ایشان توهین کنند یا اذیت نمایند و اصلاً احتمال نمیدادم که اتفاقهایی روی دهد و او را دار بزنند. فکر میکردم، مثل زمان محمدعلی شاه که مرحوم بهبهانی را به کرمانشاه تبعید کرد، ایشان را هم تبعید کنند. برای اینکه بتوانم مطلب را بگویم، گفتم: شنیدهام به کالسکه یکی از دولتیها حمله کردهاند و او خودش را پنهان ساخته و وقتی به منزلش رفته، بیرقی بر سر درِ منزلش زده و محفوظ مانده است. مرحوم حاج شیخ متوجه شد که چه میخواهم بگوی؛ بنابراین گفت: میگویی، من هم این کار را بکنم؟ من گفتم، اگر قرار است به شما ضرری برسد و توهینی بکنند، شاید این کار اشکال نداشته باشد. ایشان فرمود: من با شما مباحثه میکنم که آیا این کار را بکنم یا نه؟ بعد فرمود: من در نظر خارجیها از علمای تراز اول مسلمانان و شیعه محسوب میشوم و اگر اکنون بیایم و به سفارت خارجیها پناهنده شوم، این پناه بردن تشیع و اسلام به آنان است، پس در اینجا شخص من مطرح نیست، اما اگر بیایند و توهین کنند، خوب، بیایند مرا بگیرند، دیگر بالاتر از کشتن که نیست. بیایند مرا بکشند، من یک نفر هستم. من ابداً حاضر به این کارها نیستم. مرحوم والد میفرمود، این ملاقات آخر بود که سه، چهار شب بعد او را گرفتند و به شهادت رساندند رحمه الله علیه ». (1)
روایت دوم: آیتاللهالعظمی حاج شیخ لطفالله صافیگلپایگانی
«مرحوم والد، از نمونههای شجاعت و استقامت مرحوم شیخ شهید در تن ندادن او به هیچگونه سلطه بیگانه، اگرچه به بهای از دست دادن جان باشد، مواردی را نقل میکردند که با وجودی که مکرراً از ایشان شنیدهام، چون دهها سال میگذرد و نقل عین الفاظ ایشان مقدور نیست، مضمون و محتوای تقریبی آن را بیان میکنم. میفرمودند زمانی که مجاهدین (مشروطهخواهان) تهران را تسخیر کرده و مستبدین چه آنان که اصولاً با مشروطه مخالف بودند و چه آنها که آن را در چارچوب و به قول خودشان چون شیخ شهید مشروعه میخواستند، مورد اذیت و ترور بودند و مقاومتشان از بین رفته بود، شیخ نیز در منزل محاصره شد و شخصاً با توجه به اینکه مخالفین مشروطهخواهان در موقع تسلط خود مرحوم سید عبدالله بهبهانی را تبعید کردند، این احتمال را میدادند که مجاهدین نیز نسبت به ایشان بیشتر از تبعید عمل نکنند، هر چند بسیاری احتمال اعدام را جدی میدانستند.
به هر صورت یکی از آقایان محترم گلپایگان به نام حاجآقا فخر که از فضلا و سادات جلیلالقدر و متعبد بود، از من خواست حاکمی را که از سوی مرحوم آقا شیخ هادی نجمآبادی که از بزرگان علمای تهران بود و یکی دیگر از علما که نامش را یا ایشان فراموش کرده بود یا من فراموش کردهام که در مورد خاصی صادر شده بود، برای تنفیذ نزد شیخ ببرم، چون آن موقع متداول بود برای تأکید حکم صادره از مجتهدی مجتهد دیگر هم آن را امضا و تنفیذ میکرد. عذر خواستم و گفتم ملاقات با ایشان علاوه بر خطر مزاحمت و گرفتار شدن به دست مجاهدین سهل نیست. آن سید جلیلالقدر اصرار کرد و سرانجام پذیرفتم. به شخصی که ایشان نام او را بردند، ولی فراموش کردهام و متصدی امور شیخ و در مدرسه دارالشفاء مقابل در ورودی مسجد شاه سابق (امام خمینی فعلی) بود، تمایلم را به دیدار با شیخ گفتم. بنا شد بعد از نماز عشا او به مدرسه بیاید و به اتفاق هم خدمت ایشان برویم. این کار انجام شد و بالاخره ایشان را در اتاق کوچکی که در عقب اتاقی بود که معمولاً از اشخاص پذیرایی میکردند ملاقات کردم. شخصی به نام شیخالشریعه ترک نیز حضور داشت. پس از تعارفات، احوالپرسی و پذیرایی آن احکام را به ایشان دادم. ایشان حکم مرحوم آقا شیخ هادی را امضا کردند، اما از امضای حکم دیگر چون نمیشناختند عذر خواستند. سپس از من سؤال کردند: «تازه چه خبری دارید؟» جواب دادم: «خبرها را کم و بیش شنیدهاید، مجاهدین تهران را گرفتهاند و اشخاص را دستگیر میکنند و هر کاری بخواهند انجام میدهند.» پرسیدند: «چه باید کرد؟»
آن روزها مرسوم بود شخصیتها برای حفظ جان خود و در امان ماندن از یورش مجاهدین به خانهشان از یکی از سفارتخانههای خارجی میخواستند تا پرچم دولت متبوع خود را بر سر خانه آنها نصب کنند. گفتم امروز مجاهدین به مشیرالسلطنه در بین راه در حالی که سوار بر درشکه یا کالسکه بود شلیک کردند و او خودش را در کالسکه انداخت و سورچی او کالسکه را به منزل رساند و فوراً از سفارت روس درخواست پرچم کرد و پرچم روسیه را بر سر منزلش نصب کردند و بدین ترتیب از تعرض مجاهدین مصون ماند.
آن شهید بزرگ فرمود: «یعنی میگویید من هم به سفارت روسیه پناهنده شوم؟» گفتم: «مطلب از این حرفها گذشته است و شما را متهم به ارتباط با سفارت روسیه و به نام شما نامهای منتشر کردهاند که به سفارت روس نوشتهاید.» سؤال کردند: «شما آن نامه را دیدهاید؟» پاسخ دادم: «میدانم تهمت و افتراست. مقصودم این است که در خارج اینگونه شایع کردهاند و همان چیزی را که شما و هر عالم و روحانی از آن مثل کفر ابا دارد به شما نسبت میدهند.» گفت: «در روز عاشورا وقتی حضرت سیدالشهدا(ع) در مقام اتمام حجت و هدایت برمیآمدند، برای اینکه نگذارند حضار سخنان آن حضرت را بشنوند، دست بر دهانها میزدند و فریاد و هیاهو سر میدادند و حال وضع به این منوال است که نمیگذارند حرفم را بزنم و تهمتهایی را که به من میزنند جواب دهم، اما در اصل این مسئله با شما صحبت میکنم که آیا جایز است برای من به جهت حفظ نفس خود به کفار پناهنده شوم و پرچم سفارت روس را بالای منزلم بزنم؟»
در پایان فرمود:«من در انظار اجانب و کفار از تراز اول علمای اسلام محسوب میشوم، باشم یا نباشم و اگر برای حفظ جانم پرچم کفار را بر سر خانهام بزنم مثل این است که اسلام پناهنده به کفر شود. اگر اینها مرا بکشند برایم آسانتر و گواراتر از این است که از بیم جان به کفار پناهنده شوم». (2)
پینوشتها:
1- ر. ک به: مشروطه از دیدگاه صاحبنظران، گفتوشنود گروه تاریخ مؤسسه آموزشی و پژوهشی امامخمینی با آیتالله حاجآقاعلی صافیگلپایگانی
2- ر. ک به: مقدمه «صافینامه و فیض ایزدی» مجموعه اشعارآیتالله آخوند ملامحمدجواد صافیگلپایگانی به قلم آیتالله لطفالله صافیگلپایگانی
*پارس نیوز