شهدای ایران shohadayeiran.com

آقازاده شیک‌پوشی بود، با اینکه می‌توانست انتخاب‌های دیگری برای زندگی‌اش داشته باشد، اما، چون از بچگی شیفته راه شهدا بود مسیر دفاع از حرم عمه سادات را انتخاب کرد.
مدافع حرمی که پیش از شهادت برای خودش مجلس ترحیم گرفت
به گزارش شهدای ایران، ماه اردیبهشت برای او ماه تولد و رهایی بود. آخر‌های روز‌های جنگ به دنیا آمد؛ یعنی دومین روز از دومین ماه سال ۶۷. پدرش از پاسداران دفاع مقدس بود. برای همین پدرش از بچگی الگوی رفتاری‌اش شد. سعی می‌کرد مثل پدرش رفتار کند، مثل پدر بپوشد و مثل پدر پاسدار باشد.

تازه توانسته بود قدم‌های کوچکش را بردارد و کلماتی کوتاه بر زبان جاری کند. تلویزیون بازگشت اسرا را نشان می‌داد. تاتی تاتی رفت و دست مادرش را گرفت و گفت: بیا، گریه کن! آمدند. چون وقتی تلویزیون آزادگان را نشان می‌داد مادرش گریه می‌کرد. وقتی کمی بزرگ‌تر شد با دوستانش یک تیم تشکیل داد و با پول توجیبی‌هایشان مقداری آذوقه تهیه می‌کردند و برای حاشیه‌نشینان شهرشان می‌بردند.
 
آقا صادق

در دهه ۷۰ و دهه ۸۰ در تمام مراسم‌های شهدای تبریز شرکت می‌کرد. در واقع او پای ثابت همه مراسم‌های مزین به نام شهدا بود. شر و شور بودن و یک جا بند نشدن آقا صادق هم حتی در دوران آموزشی نظامی‌اش هویدا بود، چون کلاً بچه شلوغی بود و در چارچوب‌ها قرار نمی‌گرفت. برای همین بار‌ها در مدت دوره آموزشی توبیخ شده بود.
در زمان فتنه ۸۸، پدرش فرمانده سپاه ناحیه تبریز بود. در آن زمان حال و هوای شهر کمی تغییر کرده بود. پدرش بسیجیان و پاسداران را به مأموریت می‌فرستاد تا اینکه پدربزرگش رو به پدرش کرد و گفت: چرا پسر خودت را نمی‌فرستی؟! الان احتمال هر خطری هست. بی‌درنگ رو به صادق کرد و گفت: آماده شو که همراه با یک تیم به مأموریت بروی.
 
عکس پدر و پسری

جانبازی یک آقازاده در فتنه ۸۸
گفت: چشم بابا. خیلی ذوق داشت که برای مأموریت می‌رود. پدر که نگاهی به پسر رشیدش کرد، به دلش افتاد که شاید در این مأموریت زخمی برگردد. صلواتی فرستاد و به ائمه متوسل شد تا دلش آرام شود. همین هم شد. چند ساعت بعد با دست باندپیچی شده در کنار پدر قرار گرفت. جراحت دستش بعد از چند هفته آن قدر زیاد شد که مجبور شد عمل کند. هزینه عملش را سپاه پرداخت کرد. اما چند ماه بعد از بهبودی، هزینه عمل را داخل پاکت قرار داد و تحویل مسؤولش داد و گفت نمی‌خواهم به بیت‌المال مدیون باشم.

می‌خواست داماد حضرت زهرا (س) باشد
یک روزی به مادرش گفت: برایم همسری انتخاب کن که از سادات باشد. همین یک شرط را گذاشت. انگار تمام اتفاق‌های زندگیش باید در اردیبهشت ماه رخ می‌داد. اول اردیبهشت ماه سال ۹۱ به خواستگاری محدثه سادات رفتند که زن‌عموی‌اش واسطه این خواستگاری بود. جلسه اول خواستگاری بسیار ساکت بود. در پاسخ به سؤال عروس خانم گفت: هیچ وقت عصبانی نمی‌شوم و با یک صلوات خودم را آرام می‌کنم. پاسخی که عروس خانم را به تعجب وا داشت که مگر می‌شود. هر چند در آن جلسه کم صحبت کرد، اما از سختی‌های شغل پاسداری گفت تا محدثه سادات با آگاهی کامل جواب دهد.
 
انگار آقا صادق به آینده‌اش اطمینان داشت

کتابی که باعث بحث میان عروس و داماد شد
کتاب «دا» محور بحث‌های عروس و داماد در جلسه دوم خواستگاری بود. انگار اصل موضوع را یادشان رفته بود. آقا صادق که دیگر مطمئن شده بود جواب عروس خانم بله هست، از آرزوی‌اش گفت که دوست دارد همسرش مانند همسر شهید تجلایی برایش در لحظه عقد از خداوند شهادت بخواهد. روز آزادسازی خرمشهر را برای عقد انتخاب می‌کنند و ۳۴ روز بعد از خواستگاری پای سفره عقد نشستند. قبل از عقد هم مدام به عروس خانم می‌گفت: یادت نرود برای شهادت من دعا کنی.

البته عروس خانم هر چند در لحظه عقد دعا کرد، اما باز مردد بود. فردای روز عقد که پنج‌شنبه بود همراه با هم به گلزار شهدا رفتند. محدثه سادات در دلش نیت کرده بود اگر اسم صادق را در میان اسامی شهدا پیدا کند. حتماً از ته دل برای تحقق آرزوی همسرش دعا کند. هنوز چند قدمی نرفته بود که چشمش به اسم صادق افتاد، فاتحه‌ای خواند و قطرات اشک بر گونه‌اش جاری شد.

از آن دسته مرد‌هایی نبود که مناسبت‌های زندگی‌اش یادش برود. گاهی که همسرش مناسبتی را یادش می‌رفت، او یادش بود. البته همیشه کادو‌های بی‌مناسبت زیاد می‌خرید. از بس به گل و گیاه علاقه داشت. یکی از اتاق‌های خانه را تبدیل به گلخانه کرده بود.

آقا صادق متخصص در رشته‌های مختلف ورزشی است
کارشناس تربیت بدنی بود. در رشته‌های راپل، غواصی، غریق نجات، قایقرانی، کاراته، راگبی، مربیگری و داوری فوتبال، پاراگلایدر و سقوط آزاد هم‌آورد نداشت. به همین خاطر میان دوستانش معروف بود که صادق متخصص رشته و ... ورزش است. معتقد بود سرباز امام زمان (عج) باید همه فن حریف باشد تا بتواند خواسته امامش را اجابت کند.
 
آقا صادق بر فراز کوه‌ها

نامه به شرط نخواندن!
وقتی آقا صادق به مأموریت می‌رفت همسرش برایش نامه می‌نوشت و در قسمتی از چمدان می‌گذاشت تا ببیند. وقتی آقا صادق برای اولین بار به کربلا رفت. ۲ نامه نوشت که از او خواسته بود یکی را در بین‌الحرمین رو به حرم حضرت ابوالفضل (ع) از طرفش بخواند و نامه دیگر را روز اربعین بدون اینکه بخواند در ضریح امام حسین (ع) بیاندازد.

وقتی آقا صادق از پیاده‌روی اربعین برگشت، رو به همسرش گفت: باور نداشتم از ته دل این طوری برایم طلب شهادت از امام حسین (ع) داشته باشی. در آنجا محدثه سادات فهمید که بله! آقا صادق بر خلاف همیشه، متن نامه را خوانده است که نوشته بود: «آقا جان تو را به جان خواهرت زینب (س) قسم می‌دهم... واسطه شوی در نزد حق تعالی. صادق، پاره تنم در مسیر تو قدم گذاشته و به تو می‌سپارمش! آقا جان آرزوی شهادت در سر دارد.».

آقازاده شیک‌پوش مدافعان حرم
همسرش هم وقتی این قدر تب و تاب آقا صادق برای شهادت را می‌دید، به او می‌گفت: الهی شهید بشی و همنشین سیدالشهدا (ع) شوی. اما آقا صادق در جواب می‌گفت: من خود خدا را می‌خواهم.

زیاد خشک مقدس نبود. به واجباتش عمل می‌کرد. با اینکه یک آقازاده شیک‌پوش و بچه محله بالای شهر تبریز بود و تمکن مالی داشت و انتخاب‌های زیادی پیش‌روی زندگیش بود. اما مسیر مدافع حرم را انتخاب کرد. در واقع توانسته بود با جعل عنوان و اسم مستعار پدر به سوریه برود.
 
راز و نیاز با معبود در زیر آسمان

همراهی یک شهید ۲ روز قبل از شهادت یک مدافع حرم
در میان شهدا، ارادت خاصی به شهید محمودرضا بیضایی (اولین شهید مدافع حرم تبریز)، شهید تجلایی و شهدای غواص داشت. اواخر زندگی‌اش ارتباط خوبی با خانواده شهید حامد جوانی داشت. برای اینکه پدر و مادر شهید بر سر مزار پسرشان راحت باشند. یک صندلی برایشان درست کرده بود. این ارتباط حتی در اولین و آخرین بار اعزامش هم وجود داشت. روز پدر از سوریه با پدر شهید حامد جوانی تماس گرفت و روز پدر را از طرف شهید تبریک گفت. وقتی پدر شهید از او پرسید از کجا تماس گرفتی؟ گفت: من در دلامه و در کنار حامد هستم!

پدر شهید بعد‌ها گفت: از این جمله آقا صادق خیلی تعجب کردم،، زیرا حامد در لاذقیه شهید شده و تا دلامه فاصله زیادی وجود دارد، در حالی که او گفت ما کنار هم هستیم! وقتی ۲ روز بعد خبر شهادت آقا صادق را شنیدم تازه متوجه منظورش شدم که چرا گفت در کنار حامد هستم.
 
یک مدافع حرم به نام آقا صادق

مجلس ترحیم قبل از شهادت با یک مهمان‌
با اتفاقات سوریه بی‌تابی‌هایش بیشتر شد. با اینکه همسرش می‌دانست دیر یا زود به سوریه اعزام می‌شود، دل تو دلش نبود. برای خودشان قبل از رفتن آقا صادق مجلس ترحیم برگزار می‌کردند که جز خودش، آقا صادق و خدا هیچ شرکت‌کننده‌ای نداشت. محدثه سادات اشک می‌ریخت و آقا صادق از نبودن‌هایش سخن می‌گفت. اولین و آخرین اعزام آقا صادق ۹ اسفند ماه سال ۹۴ بود. آن روز برای خرید تجهیزات راهی تهران شد و خانواده او را با سینی آب و قرآن بدرقه کردند.

رمز موفقیت یک مدافع حرم
آقا صادق در سوریه مانند پدرش در دفاع مقدس، مأمور اطلاعاتی بود. چندین عملیات را شناسایی کرده بود و نقشه داعش را بر آب کرده بود. یکی دو روز در میان با خانواده‌اش تماس می‌گرفت. آخرین تماسش هم روز سوم اردیبهشت‌ماه سال ۹۵ بود. ۵۷ روز در مأموریت بود که روز پنجاه و هفتم به آرزویش رسید. آقا صادق وصیت کرده بود در مراسم تشییعش کسی لباس مشکی نپوشد و بر روی تشییع‌کنندگانش نقل و نبات بپاشند. این اخلاص و انرژی آقا صادق برای شهدا توانست راهگشای زندگی او باشد و در آخر هم با همراهی شهدا به شهادت رسید.
 
مزار شهید صادق عدالت اکبری

درباره شهید
شهید صادق عدالت‌اکبری متولد دوم اردیبهشت ماه سال ۶۷ است. دوران دبیرستان را در دبیرستان مکتب الحسین سپاه گذراند. در فتنه ۱۳۸۸جانباز شد. در سال ۱۳۸۹ به عضویت سپاه پاسداران در آمد. در اسفند‌ماه سال ۱۳۹۴ به سوریه رفت و همزمان با سالروز شهادت حضرت زینب (س) در چهارم اردیبهشت‌ماه سال ۹۵ در محور عزیزه حلب در عمق خاک جبهه النصره منطقه دلامه به فیض شهادت رسید. مزارش در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز میعادگاه عاشقان به ایثار و شهادت است.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار