دوستانش میگفتند وقتی در کمیته مرکزی بود، نیمههای شب بلند میشد و کفشهای بچهها را واکس میزد. حمید بسیار مهربان و خوشرو بود. اهل ورزش هم بود. بسیاری از عکسهای به یادگار مانده از او با لباسهای ورزشی است.
به گزارش شهدای ایران، شهیدحمید علیزاده در سال ۱۳۴۰ در اهواز به دنیا آمد و ۲۰ روز قبل از آغاز
عملیات الیبیتالمقدس (آزادسازی خرمشهر) در اردیبهشتماه سال ۱۳۶۱
درحالیکه مسئولیت شناسایی منطقه عملیاتی را بر عهده داشت، به شهادت رسید.
پیکر شهیدحمید علیزاده در منطقهای ما بین خاک عراق و ایران ماند تا بعد
از پایان عملیات و پیشروی نیروهای خودی به عقب برگردانده شود. برای آشنایی
با سیره و مقاطعی از زندگی تا شهادت حمیدعلیزاده در اولین روز آغاز عملیات
الیبیتالمقدس با برادرش مسعود علیزاده به گفتگو نشستیم.
بسیجی معاف از خدمت
رئیس دوچرخهسوار
اتاق دامادی
راز قبر خالی
همان قبری که بعد از عملیات الیبیتالمقدس محل دفن حمید شد. البته قبل از شهادت حمید مادرم خواب دیده بود. برای همین چند روز عجیب در انتظار شنیدن خبری از حمید بود.
شناسایی عملیات الیبیتالمقدس
ترکش و شیشه عطر
بسیجی معاف از خدمت
ما اهل اهواز هستیم. حمید متولد سال ۱۳۴۰ بود. تحصیلاتش در مقطع دیپلم
در رشته بازرگانی بود. زمانی هم که در دبیرستان بود، مرتب با معلمهایی که
طرفدار رژیم شاه بودند، درگیر میشد. کارش پخش اعلامیه در مدرسه بود. من
هنوز چند نمونه از آن اعلامیهها را نگه داشتم. چند باری هم ساواکیها به
او مظنون شده بودند، اما با وساطت پدرم از دستشان رها میشد. هر بار بیشتر
از دفعه قبل مصممتر در راهی که انتخاب کرده بود، قدم میگذاشت. بعد از
پیروزی انقلاب فعالیتهای حمید در مسجد بیشتر هم شد. ایشان با کمیته انقلاب
اسلامی و نهادهای مردمی ارتباط داشت. حمید به علت بیماری در زمان کودکی
یکی از چشمانش را از دست داد و برای همین از سربازی معاف شد، با این وجود
در بسیج فعالیت داشت. کمی بعد وارد کمیته انقلاب شد و در تیم حفاظت فعالیت
کرد.
رئیس دوچرخهسوار
مدتی بعد از حضورش در کمیته، برادرم به ژاندارمری رفت و مسئولیت
کلانتری یک حصیرآباد را بر عهده گرفت. ایشان با دوچرخه به محل کارش رفت و
آمد میکرد. میگفتیم تو رئیس کلانتری هستی، باید با ماشین بروی و بیایی،
میگفت نه بنزین کم است. کمی بعد به طور اقساط به ایشان یک موتور دادند.
اتاق دامادی
با آغاز جنگ حمید و برادر دیگرم محمد به جبهه رفتند. وقتی هر دو تصمیم
گرفتند اعزام شوند، مادرم گفت هر دوی شما میخواهید بروید؟! خب اگر هر دوی
شما شهید شدید، چه کنم؟ اما بچهها رضایت مادرمان را جلب کردند و مادر
آنها را با رضایت قلبی بدرقه کرد. حمید و محمد قصد تأهل هم داشتند، اما
جبهه را مقدم دانستند. خوب به یاد دارم مادرم دو اتاق از اتاقهای خانه را
برای آنها آماده کرده بود و وسایل هر کدام را داخل اتاقها گذاشته بود،
اما تقدیر برای حمید طوری دیگر رقم خورد و شهادت نصیب او شد.
کمک به فقرا
در مورد ویژگیهای حمید شاید بهتر این باشد که از دوستان همرزمانش
سراغ بگیریم. دوستانش میگفتند وقتی در کمیته مرکزی بود، نیمههای شب بلند
میشد و کفشهای بچهها را واکس میزد. حمید به همه احترام میگذاشت. اهمیت
و توجه زیادی به اعضای خانواده داشت. بسیار مهربان و خوشرو بود. اهل ورزش
هم بود. بسیاری از عکسهای به یادگار مانده از او با لباسهای ورزشی است.
حمید انسان بیغل و غشی بود. از هر چه داشت به نیازمندان کمک میکرد. خانواده ما از سرمایهداران اهواز بود، اما حمید اصلاً به تعلقات دنیایی اهمیت نمیداد. همه فکر و ذکرش انقلاب بود. آرزویش به ثمر نشستن آرمانهای امام خمینی (ره) و کمک به مستمندان بود. به امام بسیار علاقه داشت. تمام بیانات و صحبتهای امام را با گوش جان میشنید و به آن عمل میکرد. به ما هم توصیه میکرد از ایشان و فرامین ایشان پیروی کنیم. اهل نماز اول وقت بود. هر بار که صدای اذان را میشنید، مهیای نماز خواندن میشد. میگفت شاید اجل مهلت ندهد و نمازم بماند.
حمید انسان بیغل و غشی بود. از هر چه داشت به نیازمندان کمک میکرد. خانواده ما از سرمایهداران اهواز بود، اما حمید اصلاً به تعلقات دنیایی اهمیت نمیداد. همه فکر و ذکرش انقلاب بود. آرزویش به ثمر نشستن آرمانهای امام خمینی (ره) و کمک به مستمندان بود. به امام بسیار علاقه داشت. تمام بیانات و صحبتهای امام را با گوش جان میشنید و به آن عمل میکرد. به ما هم توصیه میکرد از ایشان و فرامین ایشان پیروی کنیم. اهل نماز اول وقت بود. هر بار که صدای اذان را میشنید، مهیای نماز خواندن میشد. میگفت شاید اجل مهلت ندهد و نمازم بماند.
راز قبر خالی
داییام عبدالرئوف اهوازیان قبل از حمید به شهادت رسید. ایشان در سال
۱۳۶۰ در آبادان شهید شدند. ما همگی برای تشییع و خاکسپاری دایی به قبرستان
رفته بودیم. کمی آن طرفتر قبری کنده بودند، حمید خوابید داخل قبر و گفت
این قبر مال من است! کمی بعد من را به اینجا میآورند و دفن میکنند. وقتی
داخل قبر خوابید، گفت: «چقدر خوب و اندازه، دیگر نیاز نیست این طرف و آن
طرفش را بزنید. هر وقت آمدید به دایی سر بزنید و فاتحهای بخوانید، من را
هم زیارت میکنید!» همه قبرها پر شد، جز همان قبری که حمید داخل آن
خوابیده بود.
همان قبری که بعد از عملیات الیبیتالمقدس محل دفن حمید شد. البته قبل از شهادت حمید مادرم خواب دیده بود. برای همین چند روز عجیب در انتظار شنیدن خبری از حمید بود.
شناسایی عملیات الیبیتالمقدس
تا اینکه یک روز ظهر در خانه را زدند و خبر شهادت حمید را به پدرم
دادند. ابتدا به پدرم تبریک گفتند و بعد هم گفتند که متأسفانه پیکرحمید بین
خاک ایران و عراق است و تا پایان عملیات الیبیتالمقدس امکان بازگرداندن
پیکرش وجود ندارد. حمید در حالی که مسئولیت شناسایی منطقه عملیاتی
الیبیتالمقدس را بر عهده داشت، ۲۰ روز قبل از آغاز عملیات با اصابت ترکش
به شهادت رسید و پیکرش در منطقهای مابین خاک خودمان و عراقیها ماند. تا
اینکه بعد از اتمام عملیات پیکرش را برایمان آوردند.
ترکش و شیشه عطر
ترکش به شیشه عطری که در جیبش بود، اصابت کرد. وقتی بعد از مدتها
برای شناسایی پیکرش رفتیم. تمام بدنش بوی عطر میداد. حمید در بخشی از
وصیتنامهاش از مادر و پدرم خواسته بود در شهادتش گریه نکنند و صبور باشند.
با اینکه به نماز و روزهاش اهمیت زیادی میداد، اما ۵۰۰ تومان در
وصیتنامهاش گذاشته بود که برای نماز روزههای قضایش مصرف شود. امروز که به
کشور و انقلابمان نگاه میکنیم و این امنیت و آرامش را میبینیم، باید به
خودمان نهیب بزنیم که همه اینها به خاطر خون شهداست که اینچنین به ثمر
نشسته است. انشاءالله بتوانیم ادامهدهنده راهشان باشیم.