شهدای ایران shohadayeiran.com

در همین افکار بودم که ورود جنازه ای غیرعادی توجه همه را به سنگ انتهایی غسالخانه کشاند. از زیر ‏گلو تا پایین ناف جنازه شکافته و دوخته شده بود.
شهدای ایران: دکتر محمدرسول رستمی در این یادداشت از تجربیات کرونایی خود نوشته است:

تا قبل از کرونا فقط یک بار جنازه دیده بودم. کودک که بودم وصف مرده را از دیگر بچه های فامیل می‌شنیدم و حس می‌کردم از همسالانم در دیدن ‏جنازه خیلی عقبم. ده ساله بودم. از لابه لای جمعیت خودم را به قبر پیرمردی از آشنایان دورمان رساندم تا قبل از آنکه خاک صورتش را ‏بپوشاند فرصت فخرفروشی ام از دست نرود. فقط دعا میکردم کسی که تلقین را می خواند و صورت میت را باز میکند مانع دیدن من نشود. ‏همین هم شد. حواسش به من نبود و من یک دل سیر صورت پیرمرد را نگاه کردم و ترسیدم؛ و چند ساعت بعد، از شجاعتم برای کودکان فامیل ‏می‌گفتم‎.‎

بوی تند کافور به صورتم می‌خورد. برای طلّابی که ما همراهیشان می‌کردیم طبیعی تر بود. هر کدام چند ‏باری برای فهم بهتر احکام، این حالات را تجربه کرده بودند اما من اولین بارم بود‎.
تجربه چنین حسی را نداشتم. نمی‌ترسیدم اما چندشم می‌شد. وقتی صبح قبل از ورودمان به غسالخانه در ‏حسینیه بهشت زهرا، توضیح می‌دادند که دهان و بینی متوفی را پر از پنبه کنید فکر نمیکردم سختترین ‏بخش ماجرا همینجا باشد‎.

غسال‌ها خیلی عادی بیش از یک مشت پنبه را با وسیله پیچ گوشتی مانندی که به آن درفش می‌گفتند محکم ‏و سریع در سوراخ بینی متوفی می‌کردند و دو برابر همین مقدار را هم در دهان قفل شده میت فرو ‏میکردند‎.

نمی‌توانستم نگاه کنم اما مجبور بودم یاد بگیرم چگونه این کار را انجام می‌دهند در عین حالیکه جراحتی به ‏صورت میت وارد نمی‌شود‎.

فکر اینکه از چند ساعت دیگر خودم باید همین کار را می‌کردم حالم را خراب می‌کرد. و فکر اینکه روزی ‏پنبه به دهان خودم بگذارند‎ ...

در همین افکار بودم که ورود جنازه ای غیرعادی توجه همه را به سنگ انتهایی غسالخانه کشاند. از زیر ‏گلو تا پایین ناف جنازه شکافته و دوخته شده بود. رنگ سیاه آمیخته به سبز جنازه نشان میداد خیلی وقت ‏است در سردخانه نگهداری اش کرده اند. تاریخ می‌گفت متوفی ۲۱ اسفند ۹۷ است. یعنی یک سال و یک ‏ماه پیش. نمی‌دانم روحش ازین بلاتکلیفی آزار می‌دیده یا نه، اما به هر حال داشت از بلاتکلیفی درمی آمد. ‏جوانی بود حدودا ۳۰ ساله. کفنش که کردند مسئول شرعی غسالخانه صدایم کرد. گفت بیا برایش نماز ‏بخوانیم. روی کفن را نگاه کردم تا اسمش را بخوانم. نوشته بود: ناشناس‎.

انگار داشت درس آخر زندگی اش را به زنده های مرده ای چون من می‌داد‎.

و به راستی برای فرشتگان عذاب و پاداش چه فرقی می کند روی کفن محمدرسول رستمی نوشته باشند ‏یا ناشناس‎.
اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا‎
دو نفری شهادت دادیم که هیچ چیز جز خیر از او ندیده ایم‎.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار