شهدای ایران shohadayeiran.com

وضعیت حمل‌ونقل در کشور در این دوره فاجعه است و هیچ‌کدام از این بزرگراه‌ها در آن زمان وجود نداشت. فقط یک بزرگراه تهران- کرج بود. خاطرات برخی درباریان را که بخوانید، متوجه خواهید شد که با یک بارندگی، رابطه شهرهای بزرگ با هم قطع می‌شد، زمستان‌ها چندین ماه رابطه شهرها قطع بود. برای ایجاد صنعت حتما باید جهت تامین مواد اولیه و قطعات با جاهای مختلف ارتباط برقرار کنید. این درحالی است که اصلا حمل‌ونقلی در کشور وجود نداشت.
چند خرده روایت از شاخص‌های دوره پهلویبه گزارش شهدای ایران؛ عباس سلیمی‌نمین پژوهشگر تاریخ معاصر در «فرهیختگان» نوشت:‌ در سال ۵۵ وضعیت ما از نظر زیرساختی فاجعه بود. برای پیشرفت کشور یک‌سری سرمایه‌گذاری‌های زیرساختی باید داشته باشید. تنها کار زیرساختی که در دوران پهلوی انجام می‌گیرد، بحث ذوب‌آهن است که آن هم آمریکایی‌ها به ایران نمی‌دهند. روس‌ها برای اینکه رابطه خود را با ایران حسنه کنند– در مقطعی رابطه کاملا قطع بود- ذوب‌آهن را به ایران می‌دهند. والا در هیچ‌زمینه‌ای ذیل آمریکا به توسعه اقتصادی نمی‌رسیم. به لحاظ انرژی وضعیت فاجعه است. علم در خاطرات خود می‌گوید: «من در سال ۵۵ برای روشنایی خانه خود موتور برق خریدم؛ چراکه ساعت‌ها قطعی برق وجود داشت.» این برای سال ۵۵ و آن‌هم برای شهر تهران است، نه در شهرهای کوچک. وزیر دربار برای خانه خود موتور برق می‌خرد. به‌هر حال نباید از یاد برد که تهران استثنا بود و مناطق شمالی که کاخ شاه در آن قرار داشت، استثناتر.
 
 این تازه در مقطعی است که خود علم می‌گوید در آمارگیری صورت‌گرفته تنها یک درصد روستاهای کشور برق دارند؛ یعنی از ۷۰ درصد جمعیت کشور که در روستاها ساکنند، تنها یک درصد از امکان برق برخوردارند و مابقی از این موهبت محرومند. علم تاکید می‌کند که این فاجعه است و ادامه می‌دهد که از این جمعیت فقط ۴ درصد از آب‌خوردن برخوردار هستند. این حرف‌هایی که گفته می‌شود کشور توسعه داشت، واقعا محل تعجب است. مگر می‌شود کشوری بدون انرژی توسعه داشته باشد. انرژی یکی از ارکان توسعه کشوری است.

مگر می‌شود بدون زیرساخت حمل‌ونقل توسعه داشته باشید؟ وضعیت حمل‌ونقل در کشور در این دوره فاجعه است و هیچ‌کدام از این بزرگراه‌ها در آن زمان وجود نداشت.

فقط یک بزرگراه تهران- کرج بود. خاطرات برخی درباریان را که بخوانید، متوجه خواهید شد که با یک بارندگی، رابطه شهرهای بزرگ با هم قطع می‌شد، زمستان‌ها چندین ماه رابطه شهرها قطع بود. برای ایجاد صنعت حتما باید جهت تامین مواد اولیه و قطعات با جاهای مختلف ارتباط برقرار کنید. این درحالی است که اصلا حمل‌ونقلی در کشور وجود نداشت.

تربیت نیروی انسانی در سال ۵۵ فاجعه است. عمده پزشکان ما پاکستانی و هندی بودند و تربیت نیروی انسانی نداشتیم. مگر می‌شود توسعه بدون تربیت نیروی انسانی داشت؟ آموزش‌وپرورش وضعیت فاجعه‌باری دارد.

به نظر من باوجودی که ما در وضعیت فلاکت‌بار این چنینی بودیم، اگر شأن ما حفظ می‌شد، باز هم به سمت انقلاب حرکت نمی‌کردیم. آنچه بیشتر از همه موثر است، تحقیر ملت ایران است. ملت ایران تحمل سختی‌های نداری و کمبود را داشته ولی آنچه در دوران پهلوی اول و دوم رخ می‌دهد که مردم آن را تحمل نمی‌کنند، تحقیر در بالاترین حد خودش است. درخصوص ماجرای بحرین و جزایر سه‌گانه، علم می‌گوید: «من به سفیر انگلیس گفتم شما ما را میان ملت ضایع می‌کنید. هم بحرین و هم جزایر سه‌گانه را از ما گرفتید و هم خوزستان را فردا از ما خواهید گرفت. با این وضع چه اعتباری بین مردم خود خواهیم داشت؟» بعدها برای اینکه اعتبار شاه را تامین کنند، اجازه می‌دهند نیروهای ارتش شاهنشاهی در بخشی از جزیره ابوموسی مستقر شوند، اما انگلیسی‌ها جزیره ابوموسی را به‌طور کامل به امارات دادند.

بالاترین تحقیر یک ملت آن است که دولتی بخشی از خاک خود را به بیگانه تحویل بدهد. آیا این ملت حقارتی بالاتر از این خواهند داشت؟ اینکه قراردادهایی تنظیم کنند که از ملت ایران حق توحش بگیرند؛ از این تحقیر بالاتر وجود دارد؟ افرادی را در ایران به‌عنوان مستشار بیاورند که به هیچ‌عنوان لیاقت کارشناسی هم نداشته باشند.

در اواخر عمر رژیم پهلوی که اعتراضات گسترده‌تر شده بود، برای اینکه قیام مردم را آرام کنند در سه‌نوبت اجازه دادند یک‌سری از مسئولان رژیم دستگیر شوند.

هویدا، نصیری، و یک‌سری از دست‌اندرکاران دستگیر شدند تا این تصور پدید‌ آید که قرار است رفرم و تغییری جدی حاصل شود. ازجمله کسانی که دستگیر می‌شوند چند تن از مسئولان یک شرکت آمریکایی هستند که قراردادی با وزارت بهداری آن زمان منعقد کرده بودند تا سیستم تامین اجتماعی را مکانیزه کنند. اینها چه کسانی بودند که شرکت را تاسیس کردند؟ سربازان آمریکایی که از ویتنام برگشته و اینجا شرکت کامپیوتری درست کرده بودند و به‌رغم دریافت مقادیر زیادی پول، هیچ‌کاری هم نکرده بودند؛ چراکه اساسا تخصصش را نداشتند.

ازجمله مواردی که دستگیر شدند، اینها بودند. با اینکه تحت قانون کاپیتولاسیون مستشاران آمریکایی در ایران نباید دستگیر می‌شدند. چون گند این چپاول اموال ایران بالا آمده بود، آمریکایی‌ها اجازه دادند رئیس این شرکت و دو تن از معاونانش دستگیر شوند. گذشت و گذشت تا بازداشت آنها با انقلاب مصادف شد.

 درباره روسای این شرکت کتابی نوشته شده به نام فرار عقاب‌ها. اینها هرچند قبل از انقلاب دستگیر شدند ولی دستگیری‌شان صوری بود و اساسا قرار نبود مجازات شوند. انقلاب که به پیروزی رسید، احساس نگرانی ایجاد شد.

لذا آمریکایی‌ها هواپیما به ترکیه آوردند و اینها را از زندان فراری دادند و به ترکیه بردند.

 در کتاب یادشده شرح این فرار آمده است. آنجا می‌گوید اینها در ویتنام جزء نیروهای آمریکایی ‌بودند؛ یعنی قرار نبود خدمت کنند، قرار بود چپاول کنند. در خاطرات ابوالحسن ابتهاج هم می‌خوانید که «آرتور میلسپو» که رئیس خزانه‌داری ایران شده بود، قبل از اینکه به ایران بیاید، روانی بود و مدتی به‌عنوان یک بیمار روانی در بیمارستان اعصاب و روان بستری شده بود. این را آمریکایی‌ها برای ایران فرستاده بودند و همه‌کاره اقتصاد ایران کرده بودند.

ابوالحسن ابتهاج یک بانکدار و کارشناس امور بانکداری بود و قبل از کودتای ۲۸ مرداد در سازمان ملل کارشناس مالی بود. همین با آمریکایی‌ها درگیر شد که مردم ایران را تحقیر می‌کنید. کاپیتولاسیون که بر ایران تحمیل کردند و از ملت ایران حق توحش مطالبه می‌کردند، هم نمونه‌ای دیگر از این تحقیر ملت ایران بود.

 درحقیقت عمده عامل محرکه ملت ایران، تحقیری بود که در پیوند بین استبداد و استعمار برای چپاول حداکثری ملت ایجاد می‌شد. حقوق‌شان به‌طور کامل لگدمال می‌شد و تحقیر می‌شدند تا نتوانند در امور خود مشارکت کنند.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار