سروش صحت می گوید: کلا با هر که شوخی کنیم عدهای میپرسند چرا!؟ اگر خانمی را سادهلوح نشان دهیم، اعتراض میکنند و اگر مردی را سادهلوح نشان دهیم میگویند چرا مرد را زنذلیل نشان دادی. برای این که طنزی ایجاد شود باید اتفاقی بیفتد تا بستر آن فراهم شود وقتی نمیتوانیم سراغ سیاست، مشاغل، لهجهها، جوانها، بچهها، زنها، مردها، وکلا و قضات، پزشکان و جامعه مهندسان برویم، شما بگویید برای ایجاد طنز کجا برویم و چه کنیم؟
شهدای ایران: عرشیا بچه بیتربیتی است. شیرین خالهزنک است و به عنوان مادر اصلا تلاشی نمیکند عرشیا را خوب تربیت کند، اما اگر کسی به او انتقاد کند، عصبانی میشود و تلافی میکند.
زیبا هم کم از شیرین که زن برادرش است، ندارد و یکی از کارهایش این است که شیرین را به اصطلاح بچزاند و رک و راست جواب او را بدهد. زیبا ازدواج نکرده، اما از تنهایی هم خسته شده و دوست دارد ازدواج کند و تشکیل خانواده بدهد. هوشنگ و عطا که پدران خانوادهها هستند، مدام با یکدیگر کلکل میکنند و بدشان نمیآید یکدیگر را ضایع کنند، اما در اولین موقعیت با هم آشتی میکنند و دلخوری بین آنها ریشهدار نمیشود. بابارضا هم که به اقتضای سن و سالش گاهی خوب است و گاهی بد. به این شخصیتها، زهره، سارا و سعید را هم اضافه کنید که کمی تا قسمتی منطقیترند.
این 9 نفر شخصیتهای اصلی سریال شمعدونی هستند که سروش صحت آنها را مقابل دوربین برده تا به گفته خودش روابط بین اعضای چند خانواده را به نمایش بگذارد و بگوید کجای این روابط خوب است و باید تقویت شود و کجایش عیب دارد و باید اصلاح شود. درباره شکلگیری این شخصیتها و چگونگی شوخی با آنها اما و اگرهایی که در بین مردم به وجود آورده، با صحت به گفتوگو نشستیم.
چطور شد سراغ ایده شمعدونی که باز هم مثل کارهای قبلیتان یک طنز خانوادگی و آپارتمانی است، رفتید؟
ایده خام و اولیه عبارت بود از ارتباط پسر جوانی (سعید) که بلد نیست از امکانات دور و برش خوب استفاده کند، با پدربزرگش (بابارضا) که احساس پیری میکند، اما در عمل هیچ چیز از این ایده اولیه باقی نماند. هرچه جلوتر رفتیم، داستانها و آدمها شاخ و بال بیشتری پیدا کردند و در نتیجه از همان قسمتهای اول محوریت داستان متوجه رابطه هوشنگ و عطا شد. آدمهای این داستان هر کدام نقطه ضعفها و ایرادها و اشکالاتی دارند که در آدمهای دور و برمان میبینیم، اما جوهره همه آنها خوب است، به گونهای که بعد از کلی دعوا و جار و جنجال و قهر و آشتی و شور و شر و غم و شادی، رشته الفتشان پاره نمیشود.
چرا ایده اولیه را کنار گذاشتید؟
آن ایده را کنار نگذاشتیم. زمانی دوباره سراغ آن خواهیم رفت، اما رابطه هوشنگ و عطا برایمان خیلی جذاب شد.
یکی از نقدهایی که به شمعدونی وارد میشود، این است که کلکل عطا و هوشنگ، آنقدر ظرفیت ندارد که 52 قسمت به آن پرداخته شود.
این نوع ارتباط مثل زندگی خودمان است که بعضی از این کشمکشها و کلکلها، 52 سال ادامه پیدا میکند! ضمن اینکه بجز عطا و هوشنگ کلی قصه و شخصیت حاشیهای به داستان اضافه کردیم که هنوز وارد سریال نشدهاند. قهر و آشتیها و وقایع خانواده ادامه دارد، اما باز هم داستان و موقعیت اضافه خواهد شد.
اما همچنان این کلکلها و بگومگوها محور سریال است؟
بهتر است به جای کلکل، این حرفها را قهرها و آشتیها و بیمها و هراسها، تلخکامیها و امیدها بنامیم. این ویژگی در کارهای قبلیام هم به همین شکل بود.
عرشیا که یک بچه پرحرف و تا حدودی بیادب است، در هر قسمت از سریال به صورت پررنگ وجود دارد و حتی شخصیتهای دیگر را تحتالشعاع قرار میدهد. از ابتدا قرار بود که عرشیا حضوری پررنگ در سریال داشته باشد؟
عرشیا هیچوقت شخصیتی مثل هوشنگ را تحتالشعاع قرار نمیدهد، اما آنقدر خوب بازی میکند که همان چند لحظهای که هست، همه توجهها را جلب میکند. جالب است که خود او پسر فوقالعاده آرام و مودب و ساکتی است، ولی آنقدر بااستعداد است که از پس ایفای این نقش برآمده. در کل فکر میکنم چیزهایی میگوییم، اما در موقع عمل آنها فراموش میکنیم. سالهاست میگوییم طنز باید آینه زندگی باشد و اگر کاستی و زشتی وجود دارد، آن را نشان دهد. همینطور میگوییم که یکی از کارکردهای طنز، بزرگنمایی یک مساله است. شاید رفتارهای عرشیا یک تلنگر است که باعث حساسیت و نگرانی مخاطب شده. در سریالهای زیادی بچههایی به سن عرشیا دیدهایم که مثبت و مفید و موثر هستند، اما جزئیات آنها را به یاد نداریم، چون زیادی خوب بودند و واکنش متفاوتی نداشتند. اینجا هم میتوانستیم یک بچه عصا قورتداده همیشه مودب را انتخاب کنیم، اما عرشیای قصه ما تماشاگر کودک و بزرگسال را در مورد این نکته تربیتی حساس میکند که این بچه که اینقدر شیرین و باهوش و دوستداشتنی است، کاش مودب هم بود. ما تلاش کردیم پدر و مادرها را روی این نکته حساس کنیم که بچههایشان را طوری تربیت کنند که گاهی عرشیابازی درنیاورند.
در سریالهای شما معمولا خانمهایی هستند که به اصطلاح عامیانه به آنها خالهزنک میگویند. چنین صفتی را میتوان به صورت برجستهتر و موکدتر در شخصیت زیبا و شیرین پیدا کرد. درست است؟
شاید بشود گفت که هر دوی این شخصیتها کمی به تیپ نزدیک هستند. وقتی قرار است کار طنز انجام دهیم، نمیتوانیم انتظار داشته باشیم همه آدمها درست و معمولی باشند، با هیچ صنفی شوخی نکنیم، هیچ اشارهای به کاستیها نکنیم، لهجه نداشته باشیم، رفتار آدمها منطقی و معقول باشد و هیچکس برای هیچکس مشکلی ایجاد نکند. این بیشتر شبیه به آرمانشهر است و همه ما آرزو داریم که به آن برسیم، اما اگر در کارهای طنز همینها نباشند، باید به چه چیز خندید؟ ضمن این که امیدوارم خصوصیات این آدمها، دیگران را متوجه زشتیهایی کند که ممکن است در خودشان هم باشد.
یکی دیگر از ایرادهایی که به شخصیتهای این سریال گرفته میشود، این است که رعایت ادب را نمیکنند و همه در این صفت مشترک هستند.
اگر واقعا ما اینقدر مودب هستیم، اینطور نبود که خانمها به سبب شعارهایی که داده میشود، نتوانند به استادیوم بروند. همه ما ادب را دوست داریم، اما وقتی با واقعیتهای موجود مواجه میشویم، میخواهیم از نشان دادنش طفره برویم. در حالی که بهتر است بدون این که از خط قرمزها رد شویم، ببینیم، فکر کنیم و امیدوارم رفتارهایی را تغییر دهیم. همه میگویند این چیزها وجود دارد، اما نباید نشانش دهید، اما بهتر است به این مسائل چراغ قوه یا نورافکنی بتابد تا بهتر دیده شود.
این سریال هم فقط یک سریال است، اما میتواند برای کمک به شناخت مساله از زاویهای به آن نزدیک شود. مثلاً همه میدانیم که عدۀ زیادی از زوجها به خودشان اجازه میدهند سراغ گوشی همدیگر بروند در حالی که گوشی یک وسیله شخصی است. همین مساله باعث اختلافات شدید و حتی طلاق هم شده، اما کسی مطرحش نمیکند. وقتی در یک سریال این موضوع مطرح میشود و بیننده متوجه زشتی آن میشود، دفعه دیگر که خودش در چنین موقعیتی قرار گرفت، به یادش میافتد و جلوی خودش را میگیرد.
پس تاکید شما بر نشان دادن کنشها و واکنشهای زشت بود.
بله، اما با رعایت چند شرط؛اول این که از خطوط قرمز سازمان و اجتماع رد نشویم. دوم جوهره صلح و دوستی که میان همه شخصیتها یعنی حتی عطا و هوشنگ هم هست که به قول خودشان گوشت هم را میخورند، اما استخوان هم را دور نمیاندازند. این آدمها با وجود اختلافات و دلخوریها، در بحرانها و بزنگاهها هیچوقت همدیگر را تنها نمیگذارند. در جامعه هم به نظر میآید که آدمهایی با آرای مختلف هستیم، اما به محض این که کوچکترین عامل خارجی بخواهد اشارهای از هر نظر به مملکتمان بکند، همه در کنار هم هستیم و تبدیل به یک پیکر واحد میشویم.
شخصیتی مثل بابارضا در پژمان و ساختمان پزشکان هم وجود داشت، ولی انگار به کاریکاتوری از بزرگ خانواده بیشتر شباهت دارد.
این یک کار طنز است، نه یک درام اجتماعی. بنابراین حتی زهره و بابارضا که جدیترین شخصیتها هستند و گاهی اوقات به عنوان یک فرد منطقی یا بزرگ خانواده حرف آخر را میزنند، چون قرار است کار طنز باشد مورد شوخی قرار میگیرند. نباید ملاک و متر درام را در اینجا مورد استفاده قرار داد.
چرا شخصیتی مثل سارا اینقدر در حاشیه است؟ انگار او تاثیر چندانی روی اتفاقات ندارد و فعال نیست.
جدا از شخصیتهای متعددی که وارد سریال میشوند، ما 9 شخصیت اصلی داریم که همیشه حاضر هستند. داستان اینها گاهی پررنگ میشود و گاهی کمی در حاشیه قرار میگیرد. مثلا داستان سارا و قبول شدنش در دانشگاه اولین قصهای بود که در سریال تعریف شد.
اما انگار دیالوگ و کنش کمتر برایش نوشته شده است.
چون شوخی نوشتن برای خانمها سختتر و خطرناکتر است. اگر یک شوخی داشته باشیم و 2 شخصیت، سعید و سارا هم برای نوشتن و هم اجرا از صد جهت راحتتر است که آن را به سعید بسپاریم. ایرادی که میگیرید بجاست اما در ناخودآگاه به ضبط و پخش و واکنشها فکر میکنیم، اما باز هم با هزار جور مخالفت روبهرو میشویم.
در ساختمان پزشکان با شخصیتهایی مثل همسر دکتر نیما و خانم شیرزاد شوخی کردید، اما در شمعدونی برای سارا شوخی کمتری نوشتهاید؟
خانم شیرزاد تبدیل به یکی از محبوبترین شخصیت تلویزیونی شد، اما همان موقع هم سیل انتقاد و ایراد به سمتمان روانه شده بود که چرا این زن ابله است، اما مرد ابله نیست و چرا با یک زن شوخی کردهاید و...
درباره سارا هم باید بگویم حالا حالاها با سارا کار داریم و داستانهای زیادی برایش در نظر گرفتهایم، اما با احتیاط به او نزدیک میشویم که به کسی برنخورد و انتقادها کمتر باشد.
پس چطور با زیبا شوخی میکنید؟
در این مورد هم مشکل داریم. کلا با هر که شوخی کنیم عدهای میپرسند چرا!؟ اگر خانمی را سادهلوح نشان دهیم، اعتراض میکنند و اگر مردی را سادهلوح نشان دهیم میگویند چرا مرد را زنذلیل نشان دادی. برای این که طنزی ایجاد شود باید اتفاقی بیفتد تا بستر آن فراهم شود وقتی نمیتوانیم سراغ سیاست، مشاغل، لهجهها، جوانها، بچهها، زنها، مردها، وکلا و قضات، پزشکان و جامعه مهندسان برویم، شما بگویید برای ایجاد طنز کجا برویم و چه کنیم؟ آدمهایمان اهل چه شهری باشند و شغلشان چه باشد؟ آدمهای ما همه در مشاغلی هستند که قابل تعریف نیست. در جایی که معلوم نیست کجاست کار میکنند، در رشتهای که معلوم نیست چیست درس میدهند. اگر نورافکنی بر مشکلات میگیریم، میگویند چرا بر زشتیها متمرکزشدهای و در غیر این صورت میگویند این همه مشکل وجود دارد چرا نشان نمیدهی. انگار آمادهایم که از هر چیزی دلخور شویم. میخواهند در جامعه ما همه چیز پاستوریزه باشد و طنز هم داشته باشیم. شیر بییال و دم و اشکم میخواهیم.
فکر میکنید چرا مردم اینقدر حساس هستند و به شوخیهایی که مثلا با مشاغل انجام میشود اینقدر واکنش نشان میدهند؟
مساله این است که وقتی یک عده اعتراض میکنند، بقیه فکر میکنند مظلوم واقع شدهاند و آنها هم اعتراض میکنند. الان همه معترضند چون میگویند اگر نمیتوانید با بقیه شوخی میکنید، چرا با ما شوخی میکنید.
آینده طنزهای تلویزیونی را چگونه می بینید؟
الان برای یک سریال و یک فیلم سینمایی قرارداد دارم و فکر میکنم اگر ساختارشان طنز نباشد راحتتر است. چون قرار نیست با هیچکس شوخی شود و هیچکس هم قرار نیست ویژگی خاصی داشته باشد. سختی طنز در این است که علاوه بر این که یک قصه تعریف میکنید، باید قابلیت خنداندن هم داشته باشد. ضمن این که اگر قصه کاستی داشته باشد، شیرازه کار از هم میپاشد. اگر فشار بیشتر شود، شاید طنزپردازان تصمیم بگیرند در حوزههای دیگر کار کنند. ما کاری را که دوست داریم انجام میدهیم، اما بهتر است کاری کنیم که دردسرش کمتر باشد چون دوست نداریم کسی دلخور و ناراحت باشد. صد درصد مطمئنم که مثلا گروه در حاشیه قصد توهین به پزشکان را نداشتند و منکر نیستند و نیستیم که زندگی خودمان و بستگانمان در گرو فعالیت پزشکان است، اما ناراحتی و واکنشهای پزشکان باعث شد کار بستهتر و محدودتر شود.
* جام جم
زیبا هم کم از شیرین که زن برادرش است، ندارد و یکی از کارهایش این است که شیرین را به اصطلاح بچزاند و رک و راست جواب او را بدهد. زیبا ازدواج نکرده، اما از تنهایی هم خسته شده و دوست دارد ازدواج کند و تشکیل خانواده بدهد. هوشنگ و عطا که پدران خانوادهها هستند، مدام با یکدیگر کلکل میکنند و بدشان نمیآید یکدیگر را ضایع کنند، اما در اولین موقعیت با هم آشتی میکنند و دلخوری بین آنها ریشهدار نمیشود. بابارضا هم که به اقتضای سن و سالش گاهی خوب است و گاهی بد. به این شخصیتها، زهره، سارا و سعید را هم اضافه کنید که کمی تا قسمتی منطقیترند.
این 9 نفر شخصیتهای اصلی سریال شمعدونی هستند که سروش صحت آنها را مقابل دوربین برده تا به گفته خودش روابط بین اعضای چند خانواده را به نمایش بگذارد و بگوید کجای این روابط خوب است و باید تقویت شود و کجایش عیب دارد و باید اصلاح شود. درباره شکلگیری این شخصیتها و چگونگی شوخی با آنها اما و اگرهایی که در بین مردم به وجود آورده، با صحت به گفتوگو نشستیم.
چطور شد سراغ ایده شمعدونی که باز هم مثل کارهای قبلیتان یک طنز خانوادگی و آپارتمانی است، رفتید؟
ایده خام و اولیه عبارت بود از ارتباط پسر جوانی (سعید) که بلد نیست از امکانات دور و برش خوب استفاده کند، با پدربزرگش (بابارضا) که احساس پیری میکند، اما در عمل هیچ چیز از این ایده اولیه باقی نماند. هرچه جلوتر رفتیم، داستانها و آدمها شاخ و بال بیشتری پیدا کردند و در نتیجه از همان قسمتهای اول محوریت داستان متوجه رابطه هوشنگ و عطا شد. آدمهای این داستان هر کدام نقطه ضعفها و ایرادها و اشکالاتی دارند که در آدمهای دور و برمان میبینیم، اما جوهره همه آنها خوب است، به گونهای که بعد از کلی دعوا و جار و جنجال و قهر و آشتی و شور و شر و غم و شادی، رشته الفتشان پاره نمیشود.
چرا ایده اولیه را کنار گذاشتید؟
آن ایده را کنار نگذاشتیم. زمانی دوباره سراغ آن خواهیم رفت، اما رابطه هوشنگ و عطا برایمان خیلی جذاب شد.
یکی از نقدهایی که به شمعدونی وارد میشود، این است که کلکل عطا و هوشنگ، آنقدر ظرفیت ندارد که 52 قسمت به آن پرداخته شود.
این نوع ارتباط مثل زندگی خودمان است که بعضی از این کشمکشها و کلکلها، 52 سال ادامه پیدا میکند! ضمن اینکه بجز عطا و هوشنگ کلی قصه و شخصیت حاشیهای به داستان اضافه کردیم که هنوز وارد سریال نشدهاند. قهر و آشتیها و وقایع خانواده ادامه دارد، اما باز هم داستان و موقعیت اضافه خواهد شد.
اما همچنان این کلکلها و بگومگوها محور سریال است؟
بهتر است به جای کلکل، این حرفها را قهرها و آشتیها و بیمها و هراسها، تلخکامیها و امیدها بنامیم. این ویژگی در کارهای قبلیام هم به همین شکل بود.
عرشیا که یک بچه پرحرف و تا حدودی بیادب است، در هر قسمت از سریال به صورت پررنگ وجود دارد و حتی شخصیتهای دیگر را تحتالشعاع قرار میدهد. از ابتدا قرار بود که عرشیا حضوری پررنگ در سریال داشته باشد؟
عرشیا هیچوقت شخصیتی مثل هوشنگ را تحتالشعاع قرار نمیدهد، اما آنقدر خوب بازی میکند که همان چند لحظهای که هست، همه توجهها را جلب میکند. جالب است که خود او پسر فوقالعاده آرام و مودب و ساکتی است، ولی آنقدر بااستعداد است که از پس ایفای این نقش برآمده. در کل فکر میکنم چیزهایی میگوییم، اما در موقع عمل آنها فراموش میکنیم. سالهاست میگوییم طنز باید آینه زندگی باشد و اگر کاستی و زشتی وجود دارد، آن را نشان دهد. همینطور میگوییم که یکی از کارکردهای طنز، بزرگنمایی یک مساله است. شاید رفتارهای عرشیا یک تلنگر است که باعث حساسیت و نگرانی مخاطب شده. در سریالهای زیادی بچههایی به سن عرشیا دیدهایم که مثبت و مفید و موثر هستند، اما جزئیات آنها را به یاد نداریم، چون زیادی خوب بودند و واکنش متفاوتی نداشتند. اینجا هم میتوانستیم یک بچه عصا قورتداده همیشه مودب را انتخاب کنیم، اما عرشیای قصه ما تماشاگر کودک و بزرگسال را در مورد این نکته تربیتی حساس میکند که این بچه که اینقدر شیرین و باهوش و دوستداشتنی است، کاش مودب هم بود. ما تلاش کردیم پدر و مادرها را روی این نکته حساس کنیم که بچههایشان را طوری تربیت کنند که گاهی عرشیابازی درنیاورند.
در سریالهای شما معمولا خانمهایی هستند که به اصطلاح عامیانه به آنها خالهزنک میگویند. چنین صفتی را میتوان به صورت برجستهتر و موکدتر در شخصیت زیبا و شیرین پیدا کرد. درست است؟
شاید بشود گفت که هر دوی این شخصیتها کمی به تیپ نزدیک هستند. وقتی قرار است کار طنز انجام دهیم، نمیتوانیم انتظار داشته باشیم همه آدمها درست و معمولی باشند، با هیچ صنفی شوخی نکنیم، هیچ اشارهای به کاستیها نکنیم، لهجه نداشته باشیم، رفتار آدمها منطقی و معقول باشد و هیچکس برای هیچکس مشکلی ایجاد نکند. این بیشتر شبیه به آرمانشهر است و همه ما آرزو داریم که به آن برسیم، اما اگر در کارهای طنز همینها نباشند، باید به چه چیز خندید؟ ضمن این که امیدوارم خصوصیات این آدمها، دیگران را متوجه زشتیهایی کند که ممکن است در خودشان هم باشد.
یکی دیگر از ایرادهایی که به شخصیتهای این سریال گرفته میشود، این است که رعایت ادب را نمیکنند و همه در این صفت مشترک هستند.
اگر واقعا ما اینقدر مودب هستیم، اینطور نبود که خانمها به سبب شعارهایی که داده میشود، نتوانند به استادیوم بروند. همه ما ادب را دوست داریم، اما وقتی با واقعیتهای موجود مواجه میشویم، میخواهیم از نشان دادنش طفره برویم. در حالی که بهتر است بدون این که از خط قرمزها رد شویم، ببینیم، فکر کنیم و امیدوارم رفتارهایی را تغییر دهیم. همه میگویند این چیزها وجود دارد، اما نباید نشانش دهید، اما بهتر است به این مسائل چراغ قوه یا نورافکنی بتابد تا بهتر دیده شود.
این سریال هم فقط یک سریال است، اما میتواند برای کمک به شناخت مساله از زاویهای به آن نزدیک شود. مثلاً همه میدانیم که عدۀ زیادی از زوجها به خودشان اجازه میدهند سراغ گوشی همدیگر بروند در حالی که گوشی یک وسیله شخصی است. همین مساله باعث اختلافات شدید و حتی طلاق هم شده، اما کسی مطرحش نمیکند. وقتی در یک سریال این موضوع مطرح میشود و بیننده متوجه زشتی آن میشود، دفعه دیگر که خودش در چنین موقعیتی قرار گرفت، به یادش میافتد و جلوی خودش را میگیرد.
پس تاکید شما بر نشان دادن کنشها و واکنشهای زشت بود.
بله، اما با رعایت چند شرط؛اول این که از خطوط قرمز سازمان و اجتماع رد نشویم. دوم جوهره صلح و دوستی که میان همه شخصیتها یعنی حتی عطا و هوشنگ هم هست که به قول خودشان گوشت هم را میخورند، اما استخوان هم را دور نمیاندازند. این آدمها با وجود اختلافات و دلخوریها، در بحرانها و بزنگاهها هیچوقت همدیگر را تنها نمیگذارند. در جامعه هم به نظر میآید که آدمهایی با آرای مختلف هستیم، اما به محض این که کوچکترین عامل خارجی بخواهد اشارهای از هر نظر به مملکتمان بکند، همه در کنار هم هستیم و تبدیل به یک پیکر واحد میشویم.
شخصیتی مثل بابارضا در پژمان و ساختمان پزشکان هم وجود داشت، ولی انگار به کاریکاتوری از بزرگ خانواده بیشتر شباهت دارد.
این یک کار طنز است، نه یک درام اجتماعی. بنابراین حتی زهره و بابارضا که جدیترین شخصیتها هستند و گاهی اوقات به عنوان یک فرد منطقی یا بزرگ خانواده حرف آخر را میزنند، چون قرار است کار طنز باشد مورد شوخی قرار میگیرند. نباید ملاک و متر درام را در اینجا مورد استفاده قرار داد.
چرا شخصیتی مثل سارا اینقدر در حاشیه است؟ انگار او تاثیر چندانی روی اتفاقات ندارد و فعال نیست.
جدا از شخصیتهای متعددی که وارد سریال میشوند، ما 9 شخصیت اصلی داریم که همیشه حاضر هستند. داستان اینها گاهی پررنگ میشود و گاهی کمی در حاشیه قرار میگیرد. مثلا داستان سارا و قبول شدنش در دانشگاه اولین قصهای بود که در سریال تعریف شد.
اما انگار دیالوگ و کنش کمتر برایش نوشته شده است.
چون شوخی نوشتن برای خانمها سختتر و خطرناکتر است. اگر یک شوخی داشته باشیم و 2 شخصیت، سعید و سارا هم برای نوشتن و هم اجرا از صد جهت راحتتر است که آن را به سعید بسپاریم. ایرادی که میگیرید بجاست اما در ناخودآگاه به ضبط و پخش و واکنشها فکر میکنیم، اما باز هم با هزار جور مخالفت روبهرو میشویم.
در ساختمان پزشکان با شخصیتهایی مثل همسر دکتر نیما و خانم شیرزاد شوخی کردید، اما در شمعدونی برای سارا شوخی کمتری نوشتهاید؟
خانم شیرزاد تبدیل به یکی از محبوبترین شخصیت تلویزیونی شد، اما همان موقع هم سیل انتقاد و ایراد به سمتمان روانه شده بود که چرا این زن ابله است، اما مرد ابله نیست و چرا با یک زن شوخی کردهاید و...
درباره سارا هم باید بگویم حالا حالاها با سارا کار داریم و داستانهای زیادی برایش در نظر گرفتهایم، اما با احتیاط به او نزدیک میشویم که به کسی برنخورد و انتقادها کمتر باشد.
پس چطور با زیبا شوخی میکنید؟
در این مورد هم مشکل داریم. کلا با هر که شوخی کنیم عدهای میپرسند چرا!؟ اگر خانمی را سادهلوح نشان دهیم، اعتراض میکنند و اگر مردی را سادهلوح نشان دهیم میگویند چرا مرد را زنذلیل نشان دادی. برای این که طنزی ایجاد شود باید اتفاقی بیفتد تا بستر آن فراهم شود وقتی نمیتوانیم سراغ سیاست، مشاغل، لهجهها، جوانها، بچهها، زنها، مردها، وکلا و قضات، پزشکان و جامعه مهندسان برویم، شما بگویید برای ایجاد طنز کجا برویم و چه کنیم؟ آدمهایمان اهل چه شهری باشند و شغلشان چه باشد؟ آدمهای ما همه در مشاغلی هستند که قابل تعریف نیست. در جایی که معلوم نیست کجاست کار میکنند، در رشتهای که معلوم نیست چیست درس میدهند. اگر نورافکنی بر مشکلات میگیریم، میگویند چرا بر زشتیها متمرکزشدهای و در غیر این صورت میگویند این همه مشکل وجود دارد چرا نشان نمیدهی. انگار آمادهایم که از هر چیزی دلخور شویم. میخواهند در جامعه ما همه چیز پاستوریزه باشد و طنز هم داشته باشیم. شیر بییال و دم و اشکم میخواهیم.
فکر میکنید چرا مردم اینقدر حساس هستند و به شوخیهایی که مثلا با مشاغل انجام میشود اینقدر واکنش نشان میدهند؟
مساله این است که وقتی یک عده اعتراض میکنند، بقیه فکر میکنند مظلوم واقع شدهاند و آنها هم اعتراض میکنند. الان همه معترضند چون میگویند اگر نمیتوانید با بقیه شوخی میکنید، چرا با ما شوخی میکنید.
آینده طنزهای تلویزیونی را چگونه می بینید؟
الان برای یک سریال و یک فیلم سینمایی قرارداد دارم و فکر میکنم اگر ساختارشان طنز نباشد راحتتر است. چون قرار نیست با هیچکس شوخی شود و هیچکس هم قرار نیست ویژگی خاصی داشته باشد. سختی طنز در این است که علاوه بر این که یک قصه تعریف میکنید، باید قابلیت خنداندن هم داشته باشد. ضمن این که اگر قصه کاستی داشته باشد، شیرازه کار از هم میپاشد. اگر فشار بیشتر شود، شاید طنزپردازان تصمیم بگیرند در حوزههای دیگر کار کنند. ما کاری را که دوست داریم انجام میدهیم، اما بهتر است کاری کنیم که دردسرش کمتر باشد چون دوست نداریم کسی دلخور و ناراحت باشد. صد درصد مطمئنم که مثلا گروه در حاشیه قصد توهین به پزشکان را نداشتند و منکر نیستند و نیستیم که زندگی خودمان و بستگانمان در گرو فعالیت پزشکان است، اما ناراحتی و واکنشهای پزشکان باعث شد کار بستهتر و محدودتر شود.
* جام جم