شهیدی که اطلاعات سپاه به رفتارهای او شک کرد

اگر یک مدت نمی دیدیمش واقعا یک گمشده داشتیم. اگر یکی از بچه ها خطا می کرد، توی خواب به کاظم می گفتند و او به ما گوشزد می کرد.

به گزارش شهدای ایران به نقل از جهان، کاظم یک ثانیه هم بدون وضو نبود. حتی از خواب هم بیدار می شد می‌رفت دوباره وضو می‌گرفت بعد می‌آمد و می‌خوابید. دقت عمل در نماز و واجباتش بیست بیست بود.

ما فقط استفاده می‌کردیم. مثل اینکه شما همسایه من باشی و گل بکاری و ما استفاده کنیم. دقیقا مثل این.


رابطه‌اش هم با بچه‌ها و بالعکس عاشقانه بود. دوست داشتیم فقط بغلش کنیم.

گاهی که پا می گذاشتم توی اتاق، حس می‌کردم نورش فرق می‌کند، حس می‌کردم نور اتاق از بقیه جاها بیشتر است.

این درک من بود. شاید به واسطه حضور کاظم بود که این حس را می‌کردم. اصلا آنجا یک دنیای دیگری بود.

یک شب که خوابید و بیدار شد، دیدم چهره اش اصلا یک چیز دیگری شده. همینطور خیره شدم به صورتش.

صبح بهم گفت: دیشب چرا اون طوری نگاهم می‌کردی؟

خندیدم و گفتم: باور کن مثل «نورافکن» شده بودی!

اگر یک مدت نمی دیدیمش واقعا یک گمشده داشتیم. اگر یکی از بچه ها خطا می‌کرد، توی خواب به کاظم می گفتند و او به ما گوشزد می‌کرد.

در مدتی که در بانه بودیم شب تا صبح صحبت می کرد. برای خیلی‌ها عادی شده بود و دیگر می‌رفتند می‌خوابیدند.

اشتباهات را گوشزد می‌کرد و ما هم می‌پذیرفتیم. مثلا می‌گفت فلان کار را نکنید. بیت المال از بین می‌رود. یک گوشه از صحبت هایش در خواب تذکر بود.

تذکر می داد؛ مثلا فلانی فلان کار را کرده و اشتباه کرده. فلانی سر سفره اسراف کرده همه را اینطور می‌گفت.

ما هم قبول کرده و می‌پذیرفتیم. این قضیه اگر درست درک نشود خراب می‌شود.

درست مثل اینکه کسی اهل قرآن نباشد و بخواهد برای مردم کشور دیگری که قرآن را نمی‌شناسند آن را معرفی کند. خواهی نخواهی خراب می‌شود.

درباره این مسائل حتی اطلاعات سپاه هم شک کرد و آمد ببینند چه خبر است؟ ولی چیزی دستگیرشان نشد.

آخرهای دوره بود. او طبق معمول در خلسه بود و ما نشسته بودیم بالا سرش، توی همان حال گفت: همه هستند؟

گفتیم فلانی و فلانی خوابند. از آن طرف بهش گفتند: آن هایی که خوابند را بیدار کنید. خودش حرف‌های آن طرف را تکرار می کرد. می گفت: «بیدارشان کنند؟ دیگه این شب ها بر نمی‌گرده؟ بیدار بشن؟»

صحبت‌هایش در این حالت به صورتی بود که دقیقا می‌توانستی بفهمی که دارد با یک کسی در عالم معنا و از طرف حرف می زند.

صحبت هایش به شکل گفتگویی بود که تو فقط یک طرف آن را می شنیدی. ولی می توانستی حدس بزنی که او چه چیز می گوید و چه می‌شنود.

مثل همین جا که بهش گفتند بقیه بیدار کنید که دیگر این چیزها گیرتان نمی‌آید... .

توی خواب بهش گفتند که این بچه‌ها انتخاب شده‌اند که از سمنان بیایند بانه.

گفتند: از آنجا که می‌آمدید با حساب و کتاب آمده‌اید... قضیه خواب و خلسه‌های کاظم، اوج عجیبی داشت؛ که دیگر گفتنی نیست.

برگرفته از کتاب «سه ماه رویایی» زندگینامه شهید کاظم عاملو
راوی: یکی از دوستان شهید

 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار