روایت سردبیر روزنامه اصلاح طلب سازندگی از سفر اربعینی به نجف و کربلا

حالا، پس از پیاده‌روی، از میان پرچم‌ها و سیل جمعیت، گنبد طلایی کربلا سر برمی‌آورد. صدای «السلام علیک یا اباعبدالله» از هزاران گلو برمی‌خیزد و در هوا می‌پیچد. پاها خسته‌اند، اما قلب‌ها سبک است. در آن لحظه فهم اینکه حسین، صدایی و شهیدی از ۱۴ قرن پیش نیست، آسان‌تر می‌شود. او جریانی زنده است که هر سال، هر روز، در جان میلیون‌ها انسان دوباره متولد می‌شود. اربعین فقط پایان یک مسیر نیست، آغاز پیمانی تازه است. پیمان ایستادن در برابر ظلم، حتی اگر همه جهان در برابر تو بایستد.
 
روایت سردبیر روزنامه اصلاح طلب از سفر اربعینی به نجف و کربلا
به گزارش  شهدای ایران ، اکبر منتجبی، سردبیر روزنامه اصلاح طلب سازندگی از سفرش به نجف اشرف و عزیمت به سمت کربلای معلی در اربعین امسال یادداشتی تحت عنوان «روایت یک دعوت» منتشر کرده که در ادامه خواهید خواند:

شب نجف سنگین و گرم است. ایستاده‌ام مقابل حرم امیرالمؤمنین، جایی که نور طلایی گنبد، مثل فانوس دریا، جمعیت را از هر سو به خود می‌خواند. موجی از زائران، آرام و بی‌پایان، از کوچه‌ها و میدان‌ها به سمت ضریح می‌ریزد؛ پیرمردی با عصا، کودکی بر دوش پدر، جوانی با چشمانی خیس. در این ازدحام، نفس کشیدن سخت است اما دلم آرام است. گویی در میان این سیل، صدایی بی‌واسطه از درون گنبد می‌پرسد: آمده‌ای چه بیابی؟ و من نمی‌دانم. فقط حس می‌کنم که اینجا، میان گرما و ازدحام، جایی است که باید ایستاد و گوش سپرد. تا روز پرواز باور نمی‌کردم که عازم این سفر هستم. نه برنامه‌ای داشتم، نه بلیتی بود، نه حتی ذهنم به سمت نجف رفته بود. وسط کارهای مختلفی بودم که ناگهان تلفن زنگ خورد: «تصویر پاسپورتت را بفرست». پشت خط، دوستی قدیمی بود که نه توضیحی داد و نه پرسشی کرد. گویی تنها مأموریتی که برای من مانده بود.


و حالا، من اینجا هستم؛ در نجف، در کنار همسفرانی که هر یک روایت و تجربه‌ای خاص با خود آورده‌اند: فیاض زاهد با نگاه ژرفش به تاریخ و جهان؛ محمد مهاجری، مرد خبر و سیاست؛ جهانبخش خانجانی، آرام و دقیق؛ جواد حق‌شناس، سیاستمداری با چاشنی فرهنگ؛ و افشین امیرشاهی، روزنامه‌نگاری با نگاهی که همیشه گوشه‌ای از طنز را حتی در جدی‌ترین لحظات نگه می‌دارد.

در میان این جمع، در سرم، یک پرسش بی‌صدا می‌چرخد: من اینجا چه کار می‌کنم؟ حضرت امیر مرا به چه دعوت کرده است؟ قرار است چه ببینم و چه درک کنم که جای دیگری ممکن نبود؟

نجف، در این روزهای منتهی به اربعین، بیش از آنکه یک شهر باشد، یک ایستگاه معرفت است. خیابان‌های ساده، بازارهای پرهیاهو، گنبد طلایی که از هر کوچه‌ پس‌کوچه‌ای پیداست و دریایی از زائران که از هر سوی جهان آمده‌اند. از روستاهای دورافتاده پاکستان تا خیابان‌های شلوغ تهران، از محله‌های فقیر بیروت تا کوچه‌های کوفه. اینجا جغرافیا از معنا تهی می‌شود و تنها جهت باقی می‌ماند: «کربلا».


اربعین در ظاهر، یک مناسک مذهبی است اما در بطن خود بیانیه‌ای جمعی است. میلیون‌ها شیعه از کشورهای مختلف، بی‌هیچ سازمان رسمی، بی‌هیچ ویزای پیچیده، شبکه‌ای از همبستگی می‌سازند که قدرت نرمی دارد، فراتر از بسیاری از نهادهای سیاسی. این جریان همان‌قدر که حسینی است، بیانیه‌ای فرهنگی نیز هست؛ بیانیه‌ای که با زبان بی‌زبانان نوشته شده است و بیشتر از آنکه سیاسی باشد، اجتماعی است. هنگامی که با فرهنگ و اجتماع به هم تنیده می‌شود، بیشترین مفروضات سیاسی نیز اجرایی می‌شود. راه سیاست اگر بخواهد هموار باشد باید از فرهنگ و جامعه گذر کند. قدم زدن در اطراف حرم امام علی، شبیه عبور از دریچه‌ای به قرن‌ها پیش است. صدای زمزمه‌ها، بوی عطر حرم، لمس سنگ‌های صیقلی از بس که دست‌ها بر آن کشیده شده‌اند. حرم در قلب نجف، چون نگینی طلایی در میان بافتی ساده و کهن می‌درخشد. گنبد عظیمش، پوشیده از خشت‌های طلا، در هر ساعتی از شبانه‌روز آسمان را روشن می‌کند. مناره‌ها چون نگهبانانی خاموش، قرن‌هاست که بر رفت‌وآمد زائران نظاره دارند. در اطراف حرم، بازارچه‌های باریک با سقف‌های قدیمی و حجره‌هایی کوچک، بوی ادویه، عطر گلاب و صدای اذان را در هم می‌آمیزند. کف خیابان‌ها از سنگ‌های صیقلی پوشیده شده که زیر پای میلیون‌ها قدم، نرم و براق گشته‌اند. پیرامون صحن، حجره‌های وقف‌شده، ورودی‌های مزین به آیات و ایوان‌هایی هستند که در خنکای شب، زائران در آنها تکیه می‌زنند و زیر لب دعا می‌خوانند. اینجا، حتی سکوت، بوی تاریخ می‌دهد. و آن سوی شهر، وادی‌السلام است. قبرستانی که بسیاری از متفکران اسلامی در آن جای گرفته‌اند و مشهور است که آنقدر بزرگ است که حتی می‌توان از کره ماه آن را دید. وادی‌السلام، نه سکون دارد و نه مرگ را پایان می‌بیند. اینجا، در میان آرامگاه میلیون‌ها انسان، زمان رنگ می‌بازد و پرسش‌ها جان می‌گیرند.

روزها به شب می‌رسد و جمعیت در حرکت است. موکب‌ها در کنار جاده به صف‌اند. یک خانواده کوچک از نجف که چند قابلمه غذا می‌پزد و میان زائران تقسیم می‌کند؛ یک گروه داوطلب از ایران که خدمات پزشکی رایگان می‌دهند؛ جوانانی که با دوچرخه صدها لیوان شربت پخش می‌کنند. برق گاهی می‌رود اما شمع‌ها، فانوس‌ها و صدای نوحه، تاریکی را پر می‌کند. هرچه به کربلا نزدیک‌تر می‌شوی، ریتم قدم‌ها تندتر می‌شود. انگار هر زائر، با هر گامی که برمی‌دارد، به لحظه‌ای نزدیک‌تر می‌شود که باید پاسخ پرسش درونی‌اش را بیابد. پرچم‌ها، شعارها و نگاه‌ها، همه بر یک پیام واحد تاکید دارند: این مسیر، ادامه همان راهی است که حسین (ع) آغاز کرد؛ راهی برای ایستادن در برابر بی‌عدالتی، حتی اگر دنیا در برابر تو بایستد. و بعد، آن لحظه می‌رسد، از میان سیل پرچم‌ها، گنبد طلایی کربلا آرام آرام سر برمی‌آورد. جمعیت نه تو را می‌بلعد، نه از تو جدا می‌شود؛ بلکه تو را می‌گیرد و با خود می‌برد، به جایی که مقصدش خاک نیست، ایمان است. در آن لحظه می‌فهمی که این سفر را تو انتخاب نکرده‌ای. این سفر، تو را انتخاب کرده بود. حالا، پس از پیاده‌روی، از میان پرچم‌ها و سیل جمعیت، گنبد طلایی کربلا سر برمی‌آورد. صدای «السلام علیک یا اباعبدالله» از هزاران گلو برمی‌خیزد و در هوا می‌پیچد. پاها خسته‌اند، اما قلب‌ها سبک است. در آن لحظه فهم اینکه حسین، صدایی و شهیدی از ۱۴ قرن پیش نیست، آسان‌تر می‌شود. او جریانی زنده است که هر سال، هر روز، در جان میلیون‌ها انسان دوباره متولد می‌شود. اربعین فقط پایان یک مسیر نیست، آغاز پیمانی تازه است. پیمان ایستادن در برابر ظلم، حتی اگر همه جهان در برابر تو بایستد.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار