رضاشاه کسی نبود که غم ایران داشته باشد. اگر داشت به صاحبان حق در ایران تجاوز نمی کرد و ایران را چنان ملک خود می دانست که نخواهد در پی ثروت اندوزی باشد.
به گزارش شهدای ایران، این روزها سلطنت طلبان و برخی ایران باستان گرایان که از ایران باستان چیزی
جز چند جمله کوروش نمیدانند و حتی مهمترین کتاب درباره او یعنی سیروپدیا
یا کوروش نامه سردار یونانی گزنفون را هم نخواندهاند در مدح برنامه توسعه
رضا شاه میگویند. برنامه ای که جز نفی تمایزات و نشانه های هویتی ایرانی
نبود. اشتباه نباید کرد. رضاخان نه تنها اسلام زدایی کرد که ایران زدایی هم
کرد. هویت های قومی عناصر قومی، استقلال و آزادگی اقوام، زبان ها و...
آنها که عناصر غنا و سرشاری و ثروت فرهنگی ما و عامل جذابیت برای جلب نگاه
ایران شناسان و محققان و حتی توریست ها است را از میان میبرد.
رضاشاه کسی نبود که غم ایران داشته باشد. اگر داشت به صاحبان حق در ایران تجاوز نمی کرد و ایران را چنان ملک خود می دانست که نخواهد در پی ثروت اندوزی باشد. تمام شاهان قبل از او ایران را خانه خود می دانستند. فرض این بود که تمام مملکت متعلق به شاه است و همین فرض سبب شده بود هیچ شاهی برای خود املاک خصوصی به آن اندازه دست و پا نکند.
امروز هم یک نگرانی سازمان ملل و نیروهای فرهنگی و سیاسی در ایران از بین رفتن عشایر به عنوان سرمایه ای ملی و سرمایه ای منحصر بفرد است. حال چطور برخی به اینکه رضاخان به زور همه را یکجانشین و شهرنشین میکرد بی آنکه اعتراف کنند بخشی از مشکلات فرهنگی و نسلی و مشکلاتی مانند حاشیه نشینی محصول همان زورگویی و سرکوب رضاخانی است افتخار می کنند.
برنامه او برای مدرن شدن ایران هیچ تناسبی با مدرن شدن اروپایی و آمریکایی هم نداشت. او یک آغامحمدخان بود با ملاحظات و سواد کمتر؛ کسی که در زمان به قدرت رسیدن حتی سواد خواندن نوشتن نداشت. تمام ابهت ظاهری او در اثر حمایت کردن از نازیسم به تلنگر انگلستان از میان رفت. بادآورده را باد برد. او حتی مثل آغامحمدخان نبود چرا که این شاه قاجار برای به قدرت رسیدن شمشیرها و مرارت ها کشید. رضاخان اما به سادگی و مانند یک بخت آزمایی در مسیر قدرت و کودتای سوم اسفند قرار گرفت آن هم در شرایطی که قاجار در بدترین دوران قدرت و در واقع بی قدرتی خود بود.
کودتایی که با اتکای مستقیم به نیروی نظامی خارجی یعنی بریگارد یا دیویزیون قزاق صورت گرفت. نقشه ای که کمیته انگلیسی زرگنده با محوریت افسر انگلیسی آیرونساید کشیده بود، نطفه حکومتی نامشروع را بنا نهاد که تاریخی از سرکوب را پیش چشم ایرانیان نهاد.
برخی به خدمات ساخت و ساز او اشاره می کنند درحالی که بسیاری از مستبدان خون ریز تاریخ حتی اهل آبادانی بوده اند. رضاخان از نظر ظاهری و ساخت و ساز تنها نگاهش به پایتخت و خانه خودش بود و این برای رعب انداختن و باعظمت نشان دادن در دل مخالفان و مردم بود.
ضمنا باید توجه داشت مستبدان در سلطنت های سنتی چندان گزینه دیگری نداشتند. انتخاب میان استبداد ناصالح و استبداد صالح یا دقیق تر بگوییم استبداد ناوحشیانه بود درحالی که رضاخان تمام حاصل یک انقلاب مردمی یعنی انقلاب مشروطه را به باد داد.
نمی توان بر سلطان محمود غزنوی یا تیمور لنگ که بنای اولیه میدان نقش جهان(امام) را گذاشت خرده گرفت که قانون مند نبوده یا مطلق عمل می کرده است اما می توان و باید به رضاخان ایراد گرفت که چرا چنان خودکامگی بی سابقه ای پیشه کرد.
هیچ یک از سلاطین مستبد تاریخ ایران به اندازه او زورگویی نداشتند و مردم را محدود نکردند. دست کم حکومت های قبل با حریم خصوصی افراد کاری نداشتند اما رضاخان یک پلیس سیاسی ساخت و سبب وحشت عمیق و عجیبی در میان مردم شده بود.
عدهای توجه ندارند یا خود را به بی خبری می زنند که راه آهن رضاشاه برای انتقال نیرو و پشتیبانی متفقین به شوروی سابق بود.
از خود نمی پرسند اگر اینطور نیست چرا خط راه آهن از درود لرستان می گذرد اما از بسیاری شهرهای تاریخی و تجاری تر نه. دقیقا بنا بود شمال به جنوب باشد و بتواند خطی مطمئن(جاده پیروزی) در برابر آلمان نازی باشد.
البته جای شکر دارد که کسی منکر انگلیسی بودن کودتای سیاه سوم اسفند نیست؛ کودتایی که رضاشصت چی را رضاخان و بعد رضاشاه کرد. بعد از آن وزیر جنگ و بعد نخست وزیر و در آخر شاه. کودتای او به رهبری رضاخان نبود بلکه به رهبری سیدضیاءالدین طباطبایی و در حقیقت دولت ملکه بود.
خیانت برخی روشنفکران در این برهه هم یک لکه ننگ است. آنها که شیفته غرب و دمکراسی آن شدند به یکباره به دیکتاتوری وحشتناک رضاخانی تن می دهند و در آخر و درست بعد از سالهای ۱۳۱۲ خود قربانی آن می شوند. امثال علی اکبر داور که پایه گذار نظام حقوقی جدید در ایران بود از ترس رضاشاه دست به خودکشی می زند. کسی مثل محمدعلی فروغی پدر فراماسونری تمام آرمانهای لیبرالی و قانون مدارانه اش را به پای پهلوی قربانی می کند و حتی سبب استمرار آن و جلوگیری از سناریوی جمهوری بعد از اشغال ایران توسط متفقین می شود. درست در زمانی که مردم برای سقوط و تبعید رضاشاه پایکوبی می کردند و کسی از او حمایت نکرد همین فروغی سبب استمرار پهلوی می شود. رضاخان به جای بردن تانک ها به مرز شمالی از ترس مردم در تهران متمرکز می شود و به راحتی در برابر دشمن خارجی شکست می خورد. این بود به قول برخی سلطنت طلبان نابغه نظامی؟
رضا میرپنج روشنفکران را قلع و قمع کرد درست برخلاف مراد و الگوی خود یعنی کمال آتاتورک که توانست روشنفکران را با خود همراه و تا آخر با خود نگه دارد.
روشنفکری در آغاز و تولد خود چنین گرفتار و آلوده دیکتاتوری است و عجیب نیست که برخی روشنفکران غرب گرای امروز هم روحیه انتقاد پذیری ندارند و مخالف یا منتقد غرب را تحمل نمی کنند.
صفحات روزنامه های آن دوران به خصوص در آغاز روی کارآمدن رضاخان مملو از ستایش و بت سازی رضاخان است.
رضاخان که با اشاره و سرانگشت انگلستان روی کار آمده بود، با اشاره همان دولت به جزیره موریس تبعید می شود. دیگر کشیدن تریاک هم کافی نبود تا کابوس او را التیام ببخشد.
چه کسانی برابر او ایستادند؟ برخی روزنامه نگاران غرب گرا هم ایستادند اما هرگز جدیت آنها در جبهه روشنفکری و سطح مطالعه شان اندازه کسی مانند فروغی نبود.
پهلوی با کودتا روی کار آمد. پهلوی دوم هم با کودتا به قدرت بازگشت اما در نهایت با انقلابی عظیم و بی سابقه برای همیشه از کشور اخراج می شود.
رضاشاه کسی نبود که غم ایران داشته باشد. اگر داشت به صاحبان حق در ایران تجاوز نمی کرد و ایران را چنان ملک خود می دانست که نخواهد در پی ثروت اندوزی باشد. تمام شاهان قبل از او ایران را خانه خود می دانستند. فرض این بود که تمام مملکت متعلق به شاه است و همین فرض سبب شده بود هیچ شاهی برای خود املاک خصوصی به آن اندازه دست و پا نکند.
امروز هم یک نگرانی سازمان ملل و نیروهای فرهنگی و سیاسی در ایران از بین رفتن عشایر به عنوان سرمایه ای ملی و سرمایه ای منحصر بفرد است. حال چطور برخی به اینکه رضاخان به زور همه را یکجانشین و شهرنشین میکرد بی آنکه اعتراف کنند بخشی از مشکلات فرهنگی و نسلی و مشکلاتی مانند حاشیه نشینی محصول همان زورگویی و سرکوب رضاخانی است افتخار می کنند.
برنامه او برای مدرن شدن ایران هیچ تناسبی با مدرن شدن اروپایی و آمریکایی هم نداشت. او یک آغامحمدخان بود با ملاحظات و سواد کمتر؛ کسی که در زمان به قدرت رسیدن حتی سواد خواندن نوشتن نداشت. تمام ابهت ظاهری او در اثر حمایت کردن از نازیسم به تلنگر انگلستان از میان رفت. بادآورده را باد برد. او حتی مثل آغامحمدخان نبود چرا که این شاه قاجار برای به قدرت رسیدن شمشیرها و مرارت ها کشید. رضاخان اما به سادگی و مانند یک بخت آزمایی در مسیر قدرت و کودتای سوم اسفند قرار گرفت آن هم در شرایطی که قاجار در بدترین دوران قدرت و در واقع بی قدرتی خود بود.
کودتایی که با اتکای مستقیم به نیروی نظامی خارجی یعنی بریگارد یا دیویزیون قزاق صورت گرفت. نقشه ای که کمیته انگلیسی زرگنده با محوریت افسر انگلیسی آیرونساید کشیده بود، نطفه حکومتی نامشروع را بنا نهاد که تاریخی از سرکوب را پیش چشم ایرانیان نهاد.
برخی به خدمات ساخت و ساز او اشاره می کنند درحالی که بسیاری از مستبدان خون ریز تاریخ حتی اهل آبادانی بوده اند. رضاخان از نظر ظاهری و ساخت و ساز تنها نگاهش به پایتخت و خانه خودش بود و این برای رعب انداختن و باعظمت نشان دادن در دل مخالفان و مردم بود.
ضمنا باید توجه داشت مستبدان در سلطنت های سنتی چندان گزینه دیگری نداشتند. انتخاب میان استبداد ناصالح و استبداد صالح یا دقیق تر بگوییم استبداد ناوحشیانه بود درحالی که رضاخان تمام حاصل یک انقلاب مردمی یعنی انقلاب مشروطه را به باد داد.
نمی توان بر سلطان محمود غزنوی یا تیمور لنگ که بنای اولیه میدان نقش جهان(امام) را گذاشت خرده گرفت که قانون مند نبوده یا مطلق عمل می کرده است اما می توان و باید به رضاخان ایراد گرفت که چرا چنان خودکامگی بی سابقه ای پیشه کرد.
هیچ یک از سلاطین مستبد تاریخ ایران به اندازه او زورگویی نداشتند و مردم را محدود نکردند. دست کم حکومت های قبل با حریم خصوصی افراد کاری نداشتند اما رضاخان یک پلیس سیاسی ساخت و سبب وحشت عمیق و عجیبی در میان مردم شده بود.
عدهای توجه ندارند یا خود را به بی خبری می زنند که راه آهن رضاشاه برای انتقال نیرو و پشتیبانی متفقین به شوروی سابق بود.
از خود نمی پرسند اگر اینطور نیست چرا خط راه آهن از درود لرستان می گذرد اما از بسیاری شهرهای تاریخی و تجاری تر نه. دقیقا بنا بود شمال به جنوب باشد و بتواند خطی مطمئن(جاده پیروزی) در برابر آلمان نازی باشد.
البته جای شکر دارد که کسی منکر انگلیسی بودن کودتای سیاه سوم اسفند نیست؛ کودتایی که رضاشصت چی را رضاخان و بعد رضاشاه کرد. بعد از آن وزیر جنگ و بعد نخست وزیر و در آخر شاه. کودتای او به رهبری رضاخان نبود بلکه به رهبری سیدضیاءالدین طباطبایی و در حقیقت دولت ملکه بود.
خیانت برخی روشنفکران در این برهه هم یک لکه ننگ است. آنها که شیفته غرب و دمکراسی آن شدند به یکباره به دیکتاتوری وحشتناک رضاخانی تن می دهند و در آخر و درست بعد از سالهای ۱۳۱۲ خود قربانی آن می شوند. امثال علی اکبر داور که پایه گذار نظام حقوقی جدید در ایران بود از ترس رضاشاه دست به خودکشی می زند. کسی مثل محمدعلی فروغی پدر فراماسونری تمام آرمانهای لیبرالی و قانون مدارانه اش را به پای پهلوی قربانی می کند و حتی سبب استمرار آن و جلوگیری از سناریوی جمهوری بعد از اشغال ایران توسط متفقین می شود. درست در زمانی که مردم برای سقوط و تبعید رضاشاه پایکوبی می کردند و کسی از او حمایت نکرد همین فروغی سبب استمرار پهلوی می شود. رضاخان به جای بردن تانک ها به مرز شمالی از ترس مردم در تهران متمرکز می شود و به راحتی در برابر دشمن خارجی شکست می خورد. این بود به قول برخی سلطنت طلبان نابغه نظامی؟
رضا میرپنج روشنفکران را قلع و قمع کرد درست برخلاف مراد و الگوی خود یعنی کمال آتاتورک که توانست روشنفکران را با خود همراه و تا آخر با خود نگه دارد.
روشنفکری در آغاز و تولد خود چنین گرفتار و آلوده دیکتاتوری است و عجیب نیست که برخی روشنفکران غرب گرای امروز هم روحیه انتقاد پذیری ندارند و مخالف یا منتقد غرب را تحمل نمی کنند.
صفحات روزنامه های آن دوران به خصوص در آغاز روی کارآمدن رضاخان مملو از ستایش و بت سازی رضاخان است.
رضاخان که با اشاره و سرانگشت انگلستان روی کار آمده بود، با اشاره همان دولت به جزیره موریس تبعید می شود. دیگر کشیدن تریاک هم کافی نبود تا کابوس او را التیام ببخشد.
چه کسانی برابر او ایستادند؟ برخی روزنامه نگاران غرب گرا هم ایستادند اما هرگز جدیت آنها در جبهه روشنفکری و سطح مطالعه شان اندازه کسی مانند فروغی نبود.
پهلوی با کودتا روی کار آمد. پهلوی دوم هم با کودتا به قدرت بازگشت اما در نهایت با انقلابی عظیم و بی سابقه برای همیشه از کشور اخراج می شود.