داستان محمدحسن ابوحمزه به یاد ۱۷۵ شهید غواص
غواصها با هوشیاری اوضاع را زیر نظر داشتند، میدانستند دشمن درصدد عملیات فریب برای نفوذ به پشت جبهه است؛ گاهی از شنیدن پیروزیها خوشحال و گاهی از مصائب به وجود آمده دلگیر میشدند، حیف دستشان بسته بود.
شهدای ایران: محمدحسن ابوحمزه نویسنده کشورمان داستانی کوتاه به یاد 175 شهید غواص در وبلاگ شخصی خود نوشته است که در ادامه میخوانید.
فرمانده با لباس غواصی که کیپ تنش بود جلوی غواصها که کنار هم خوابیده بودند ایستاد و گفت: برادرها برپا، خواب دیگه بسه کار شروع شده.
خواب که میگفت واقعاً منظورش خواب نبود. غواصها از وقتی در یک شب سرد زمستانی از ساحل خرمشهر لیز خورده بودند توی شط کارون بیدار بودند. پس از ساعتها فین زدن در جریان پرشتاب رود با اشنوگرهایی در دهان، از سیمهای خاردار تو در تو و موانعای که به مین تله شده بود رد شدند.
بیدار و منتظر دستور بودند. آنها با هوشیاری اوضاع را زیر نظر داشتند، میدانستند دشمن درصدد عملیات فریب برای نفوذ به پشت جبهه بود. گاهی از شنیدن پیروزیها خوشحال و گاهی از مصائب به وجود آمده دلگیر میشدند، حیف دستشان بسته بود.
همهمهای توی غواصها به راه افتاد. فرمانده از اوضاع و شرایط حساس حرف زد. از اجتماع دوباره جنایتکاران دنیا پشت مرزها سخن گفت. شرایط کشور را توضیح داد گفت که دوباره دشمنان برای آن دندان تیز کرده، نقشههای شومی در سر دارند. از محورهای دیگر گفت که درگیر جنگ شده بودند، مردم بیگناه را میکشتند.
درپایان از عملیاتی که در پیش رو داشتند صحبت کرد. عملیاتی که بار دیگر در میان آن همه هیاهو، دل مردم را شاد میکرد.
غواصها با شور و شعف خود را آماده میکردند. حرف دل مردم که میشد تمام قد ایستاده و آماده بودند، آنها توی ابرها سیر میکردند.
با صدای صلوات، بیل مکانیکی شروع به کار کرد. بوی عطر و گلاب فضا را عطر آگین کرد. یکصد و هفتاد و پنج غواص خود را آماده میکردند بعد از 29 سال به آغوش کشورشان بازگردند.
فرمانده با لباس غواصی که کیپ تنش بود جلوی غواصها که کنار هم خوابیده بودند ایستاد و گفت: برادرها برپا، خواب دیگه بسه کار شروع شده.
خواب که میگفت واقعاً منظورش خواب نبود. غواصها از وقتی در یک شب سرد زمستانی از ساحل خرمشهر لیز خورده بودند توی شط کارون بیدار بودند. پس از ساعتها فین زدن در جریان پرشتاب رود با اشنوگرهایی در دهان، از سیمهای خاردار تو در تو و موانعای که به مین تله شده بود رد شدند.
بیدار و منتظر دستور بودند. آنها با هوشیاری اوضاع را زیر نظر داشتند، میدانستند دشمن درصدد عملیات فریب برای نفوذ به پشت جبهه بود. گاهی از شنیدن پیروزیها خوشحال و گاهی از مصائب به وجود آمده دلگیر میشدند، حیف دستشان بسته بود.
همهمهای توی غواصها به راه افتاد. فرمانده از اوضاع و شرایط حساس حرف زد. از اجتماع دوباره جنایتکاران دنیا پشت مرزها سخن گفت. شرایط کشور را توضیح داد گفت که دوباره دشمنان برای آن دندان تیز کرده، نقشههای شومی در سر دارند. از محورهای دیگر گفت که درگیر جنگ شده بودند، مردم بیگناه را میکشتند.
درپایان از عملیاتی که در پیش رو داشتند صحبت کرد. عملیاتی که بار دیگر در میان آن همه هیاهو، دل مردم را شاد میکرد.
غواصها با شور و شعف خود را آماده میکردند. حرف دل مردم که میشد تمام قد ایستاده و آماده بودند، آنها توی ابرها سیر میکردند.
با صدای صلوات، بیل مکانیکی شروع به کار کرد. بوی عطر و گلاب فضا را عطر آگین کرد. یکصد و هفتاد و پنج غواص خود را آماده میکردند بعد از 29 سال به آغوش کشورشان بازگردند.