شهدای ایران: مثنوی خاک و افلاک
تقدیم به شهدای غواص کربلای چهار
بوی باران میرسد این خاک را بر زمین آوردهاند افلاک را
بوی زهرا بر مشام جان رسد یوسف گم گشته بر کنعان رسد
کشته الله اکبر میرسد صد شقایق گشته پرپر میرسد
خود نگار نقش الله صمد مست ذکر یا علی در جزر و مد
مژده مژده، ای علی را شیعیان گشته پیدا پیکر اروندیان
گشته پیدا پیکر غواصها از دل و جان فاطمی احساسها
عاشقانی که جدا از ما شدند کربلای چاریان پیدا شدند
آخر از عشق علی رسوا شدند منتقم بر سیلی زهرا شدند
در پی دین تارک دنیا شدند در دل گودال تنگی جا شدند
یوسفان گم شده پیدا شدند استخوانها در کفنها جا شدند
شور زهرایی به سر شیدا شدند قطره قطره عاشقان دریا شدند
ای گرفتاران دنیا بس کنید شهرمان را آب و جارو پس کنید
کوچه هاتان را چراغانی کنید یاد آن پیر جمارانی کنید
آسمان را بر زمین میآورند کشته در راه دین میآورند
در کفنها استخوان میآورند کربلای چهاریان میآورند
پیکر غواصها میآورند دسته دسته یاسها میآورند
مردمان گو بسته بازار آورید بوی عطر گل پدیدار آورید
کوی و برزن را گلاب آلوده وار میرسد از کربلا بوی بهار
یکصد و هفتاد و پنج آیینه را کرده بر زهرا سپرها سینه را
بسته بسته در کفن میآورند کشته دور از وطن میآورند
عاشقان را شور و شینی میرسد بوی یاران خمینی میرسد
آن شهیدان وطن، غواصها منتقم بر درد و رنج یاسها
میرسند از وادی کشف و شهود جمله سر بر پای زهرا در سجود
یکصد و هفتاد و پنج آلاله را همنوا با اشک زهرا، ناله را
دست و پا بسته به زیر خاکها گشته پیدا پیکر آن پاکها
چون حسین آن گشته گودی مدفنش عطر و بوی کربلا دارد تنش
بر حسین فاطمه دلداده او با لب عطشان به خاک افتاده او
از وطن دور ای شهید بی کفن میکند دل تنگیات مام وطن
ای سیاوش زاده باز آ، در وطن تا که گردد خاک ایرانت کفن
مام ایران تا بغل گیرد تو را در فراق از غصه میمیرد تو را
ای زنسل رستم و آرش بیا ای سیاوش بگذر از آتش بیا
آن حسینی مسلکان یار امام یکصد و هفتاد و پنج آلاله فام
عطر و بوی کربلایی میرسد مست صهبای ولایی میرسد
کربلا را کاروانی میرسد تک پلاک و استخوانی میرسد
زندۀ، مدفون به خاکی میرسد استخوانی و پلاکی میرسد
گشته بر زهرا هلاکی میرسد کر بلا را سینه چاکی میرسد
انتظار مادری سر میرسد روشنی چشم مادر میرسد
چون شقایق گشته پرپر میرسد یوسف گمگشته آخر میرسد
بهر مادر نو جوان آوردهاند مشت خاک و استخوان آوردهاند
در بغل بگرفته مادر نعش او مینماید با جوانش گفت و گو
کهی لبت خندان چه پر آه آمدی قامتت رعنا چه کوتاه آمدی
وی مرا بهتر ز جان آیا تویی مشت خاک و استخوان آیا تویی
ای کفن پوشیده کو پیکر تو را در بغل کو تا بگیرم سر تو را
چشم مستت کو نگار ناز من زلف نازت کو مه طناز من
مشت خاک و استخوان در کفن این تویی آیا تمام جان من
ای جگر گوشم کجا بودی کجا مادرت میآوری آیا بهجا
این منم گیسو سفید آن مادرت آن هلالی قامت غم پرورت
یوسف گم گشته آخر آمدی چون شقایق گشته پرپر آمدی
ای سفر کرده چه خوش باز آمدی سرو رعنایم چه طناز آمدی
ای کفن بر تن چه خوشپوش آمدی وز می کوثر قدح نوش آمدی
ای قدح نوش شراب سرمدی مست مینای علی خوش آمدی
استخوانت در بغل گیرم به ناز عاشقی را با تو تا گویم به راز
کی فراقت کرده قامت خم مرا بی تو کی تنها گذارد غم مرا
گرچه دلتنگ توأم جانا، بلی گشته از رویم فراقت منجلی
آمدی جانم به قربانت ولی صد هزاران چون تو قربان علی
نذر زهرا کرده بودم چون تو را کرده عشق فاطمه مجنون تو را
سر خوشم چون کشته زهرا تویی گشته پرپر لاله در صحرا تویی
من خودم چون خاک پای فاطمه صد تو را دارم فدای فاطمه
رو سفیدم کردهای در پیش او کشته تا گردیدهای در کیش او
ای پلاک و استخوانها السلام زنده در گور، ای جوانها، السلام
ای کبوترهای بیپر، السلام ای جگر گوشان مادر، السلام
شیعیان خوب حیدر السلام عاشق زهرای اطهر السلام
دست و پاها بسته مدفون السلام در شلمچه گشته مجنون السلام
السلام ای زندهزنده خاکها پر کشیده آن سر افلاکها
بر لبان تشنه و خشکیدهتان بر فرود خاک و خس بر دیدهتان
بر دم آخر که جان میدادهاید هم به گودی کاندر آن افتادهاید
بر تمام لحظه هاتان السلام بر همه عشق و وفاتان السلام
یکصد هفتاد و پنج آوردهاند یادگار درد و رنج آوردهاند
بسته بر سر نام زهرا میرسد مست مینای طهورا میرسد
مشت خاک و استخوان میآورند سوی کنعان، یوسفان میآورند
عاشقی را ارمغان میآورند گشته پرپر ارغوان میآورند
بر زمین گو آسمان میآورند زنده مدفون گشتگان میآورند
زندهزنده گشته مدفونان سلام گشته بهر فاطمه قربان سلام
بر مشامم بوی زهرا میرسد کاروان غم ز صحرا میرسد
از شلمچه کاروانی میرسد نذر زهرا کرده جانی میرسد
کاروان اشک و ناله میرسد پارهپاره نعش لاله میرسد
گشته پیدا پیکر غواصها بر خمینی آن شده عباسها
دست و پاها بسته، مدفون گشتهها آن به زهرا قوم مجنون گشتهها
کوفیان بوی بلا را بشنوید عطر ناب کربلا را بشنوید
بشنود هر که ولی را صادق است این صدای قوم زهرا عاشق است
بشنوید این نعره از تابوتها این صدا را زآن سر لاهوتها
این صدای سرخ نسلی بیسر است این صدای عاشقان حیدر است
این صدای فاتحان خیبر است منتقم بر کشته میخ در است
این صدای قوم عاشق پیشه است کز بلا کی شیعه را اندیشه است
این چنین گوید شهید راه عشق دل سپرده بر حسین، الله عشق
من علی را شیعه زهراییم شیعه مولای بیهمتاییم
گرچه سرمستم من از عشق علی داغ زهرا پرجگر دارم ولی
آتشینم دل، ز داغ فاطمه غرق سوزم از فراق فاطمه
میروم خود تا در افتم در بلا تا ببینم روی او در کربلا
آنکه ششدانگ بلا او را به نام آنکه میگوید خدا او را سلام
میروم تا گیرم او را انتقام تا به نامش آورم بر پا قیام
گشته مست از باده کوثر منم بهر زهرا کرده ترک سر منم
بسته بر سر نام یا زهرا منم گو ببارد تیر و ترکش بر تنم
عاشقم تا کشته زهرا شوم تا رها از بند این دنیا شوم
این منم بگذشته از جان و جهان دل گسسته از عیال و خان و مان
ترک جان و پا و سر کرده منم در ره زهرا خطر کرده منم
میروم تا بهر زهرا جان دهم هرچه دارم، بهر زهرا، آن دهم
میروم تا جان سپارم عشق را تا به خون خود نگارم عشق را
میروم تا کربلا بر پا کنم انتقام از سیلی زهرا کنم
عاشق زهرایم و زهراییم زین سبب سرمست بیپرواییم
کرده بر تن خرقه غواصیم تا ببیند فاطمه عباسیم
کی هراسم من ز دریا موج را با غم زهرا چو گیرم اوج را
میشکافم سینه دریا به دست گشتهام وز باده کوثر چو مست
عشق زهرا تا به دل دارم چه باک در زمین گردم و یا دریا هلاک
هر کجایی جان سپارم با من اوست جان به قربان گشتن زهرا نکوست
وقت جان دادن به بالینم چو اوست زین سبب بر ما شهادت آرزوست
زنده در گورم کنید آری ولی هم چو زهرا نی کشم دست از علی
هم چو زهرا با علی میایستم من علی را یار زهراییستم
من ز مردن ذره باکی نیستم با علی تا پای جان میایستم
من ز نسل آرشم، ایرانیم من زقوم خائن کوفی نیام
آریاییام، سیاوش زادهام من حسینی مذهبم، آزادهام
گشته سرمست می زهراییام قطرهام با عشق او دریاییام
بشنوید ای زاده ضحاکها کرده بر زهرا ستم، ناپاکها
بشنوید ای آل عمر وعاصها نعره مردانه عباسها
بشنوید ای روبهان، کفتارها ای به چشم فاطمه چون خارها
ای زده سیلی به روی یاسها ای سعودی زادگان نسناس ها
گرچه کشتیدم به خاک و خون ولی نی گذارم لحظهای تنها علی
مشت خاک و استخوانم مانده گر کربلایی میکنم بر پا دگر
ماندهام تا پای جانم با علی زاستخوانم بشنو بانگ یا علی
زنده در خاکم نمودید ارچه باک من شهیدم، کی، کجا، گردم هلاک
سر زند از خاک من آلاله بس ره بگیرد از شما از پیش و پس
لالهها روید ز خاکم سینه سرخ زنده ماند رسم این آیین سرخ
لاله زاری گردد آخر این جهان تا هویدا گردد آن ماه نهان
مژده دارم عاشقان را بر علی میرسد وقت ظهور آن ولی
اندکاندک میرسد وقت ظهور ظلم شب را بشکند غوغای نور
بوی مهدی کرده پر آفاق را میرسد فصل بهار این باغ را
بر شب ظلمت سحر گاهی رسد از شبستان علی ماهی رسد
خصم زهرا را بگو لختی دگر میشود این شام ظلمت هم سحر
میرسد آن شهسوار حیدری تا نماید چون علی نام آوری
آن دو دم در کف گرفته تیغ را ز آب کوثر کرده پر ابریق را
میرسد شهزاده دلدل سوار در کف آورده به مردی ذوالفقار
ره زنید ای عاشقان این راه را تا عیان بینید از او الله را
مژده مخموران که ساقی میرسد ظلمت شب را چراغی میرسد
انتظار ای عاشقان سر میرسد نام زهرا بسته بر سر میرسد
یوسف زهرا به کنعان میرسد شیعیان را گو به تن جان میرسد
وز خم زهرا چه شهدی میرسد شیعیان را مژده مهدی میرسد
هم چو حیدر ماه مهوش میرسد وز یمن بوی ظهورش میرسد
دل به تنگ آمد علی کرار شو ای علی اینک یمانی یار شو
ای خراسانی علم بردار شو بر سپاه فاطمی سردار شو
اذن و دستور جهادم ده علی شد نشانها بر ظهور او جلی
شد نشانهای ظهور او رصد شیعیان را مژده مهدی میرسد
میرسد دلدل سواری چون علی بر الست او جهان مست بلی
تا به کی در کنج خانه ماندنم تا به کی در بند و زندان تنم
گشته عالم پر ز غوغای ظهور شد گشوده درب آن باغ بلور
عرشیان در جوش و مستی و خروش وز خم کوثر ملائک باده نوش
اندکاندک دور مستان میرسد ساقی زهرا پرستان میرسد
میرسد آری خدا را میرسد منتقم آن سر جدا را میرسد
یوسف زیبای زهرا میرسد دلبر گم گشته ما میرسد
ای دریغا گر که او آید ولی بیکس و تنها بماند چون علی
ای دریغا گر بماند بیکس او یاری ما را شود دلواپس او
ای دریغا با حسین دیگری ما نماییم این زمان کوفی گری
ای دریغا نقض پیمانها کنیم یا دریغ از دادن جانها کنیم
ای دریغا ما ز نامردان شویم کوفیان ناقض پیمان شویم
دل دریغا بسته دنیا شود تا حسین دیگری تنها شود
ای دریغا ای دریغا ای دریغ حنجر مهدی ببیند روی تیغ
ای دریغا یوسف زهرا به درد بیکس و تنها بماند در نبرد
بر ولی ای نامهها بنوشته بس بر ظهور او تمامی پر هوس
میهراسم بر ولی از حالتان ای که دنیا قبله آمالتان
بنده سیم و زر و دینارها بیوفا نامردم ای غدارها
گو دوباره کربلا بر پا شود مشت نامردان و مردان وا شود
گو بزن طبال، طبل جنگ ر ا کش به رسوایی تو نام و ننگ را
چونکه خیزد طبل جنگی را خروش نعره تیر و تبر آید به گوش
کربلایی تازه تا بر پا شود هر که در او غش بود رسوا شود
ای دریغا مردم کوفی صفت آن رها کرده ولی را عاقبت
ای دریغا نقض پیمان با ولی تا شود بر نیزه رأس او جلی
ای دریغا مهدی صاحب زمان بر سریر نیزهها گوید اذان
کاروانی میرسد از کوی رنج از دیار یوسف و دست و ترنج
عاشقانی یکصد و هفتاد و پنج بر تن ما همچو جان داروی گنج
آسمان را بر سریر دستها وز سبوی فاطمه سرمستها
یادگار روزگار عاشقی بر خمینی بوده یار عاشقی
روزگار عشق و ایثار و جنون روزگار لالههای واژگون
روزگار کربلای چهار و پنج روزگار پیر از ما دیده رنج
رفته از خاطر دریغ آن روزگار شد خزان ما را دریغ آن نوبهار
پیر ما بر ناقه محمل تا ببست بغض باران در گلوی غم شکست
رفت و برد و او هرچه را آورده بود آنچه را با جان خود پرورده بود
پیر ما رفت و پس از او رفت عشق آن سفید از غصه گیسو رفت عشق
ای دریغا آن جمارانی نفس دوره کردش فتنهها از پیش و پس
تا گرفتش دل زیاران پیر ما خسته از بسیاری تزویر ما
پر گشود آن مرغ عنقا سوی قاف بس که دید او عهد یاران را خلاف
پیر ما رفت و پس از او ما و درد رفتنش بازار دین آشفته کرد
پیر ما رفت و پس از او ماند علی نور زهرایی ز روی او جلی
ماند علی با چاه تنهایی خویش فتنههای سبز و سرخ او را بهپیش
ماند علی برجا ولی با بیکسی فتنهها دیده زنا مردان بسی
کرده یارانش رها در کار خویش مانده برپا گرچه او با قلب ریش
وا نهادندش به خود هم یارها بی ابوذر ماند و بی عمارها
سر به چاه بیکس آورده او بر نشسته بغض خونش در گلو
بنده دینار و درهمها شدند کوفیان، بیگانه با مولا شدند
دینشان را بهر دنیا باخته آخرت ویران و دنیا ساخته
نقض پیمانها علی را کرده بس بسته بر او راه حق از پیش و پس
ای علی را وانهاده وایتان ای شکسته حرمت آقایتان
قلب حیدر خون ز مکر و ریبتان با چه بد آخر کنم تشبیهتان
خورده سیلی فاطمه از دستتان لعنت حق بر وجود پستتان
بس کنید این فتنهها ای قوم پست قلب مولا از بدی هاتان شکستن
ای ولی را منتظر بهر ظهور میهراسم بر شما گنگان کور
میهراسم کربلا بر پا کنید بر سر نیزه سر مولا کنید
کوفیان را یا که کوفیتر شوید در هجوم فتنهها ابتر شوید
ای ولی را خوانده اندر نامهها کرده پنهان فتنه زیر جامهها
منتظرها بر حسین فاطمه کشتنش با لعل عطشان خاتمه
ای به مهدی منتظرها وایتان تا چه زآید از شما فردایتان
ای دریغا مهدی صاحب زمان از شما یاری طلب دارد به جان
دست یاری سویتان دارد دراز تا نماید دین حق را زنده باز
ای دریغا وانهیدش در میان چون حسین فاطمه، ای کوفیان
میهراسم شیعیان را از خواص بیبصیرت عالمان پر هراس
در ره دین خوانده خود علامهها بسته پیمان با ولی در نامهها
از خواص گم نموده راه را در میان برکه جسته ماه را
میهراسم از خواصی چون شبث از نموده ملک ریها را هوس
میهراسم من ز کوفی مسلکان بهر دنیا کرده دین را چون دکان
از خواص کرده شهوت رامشان گشته از چاقی چو خوک اندامشان
از شریح و از هراسیدن ز مرگ زنده بودن در لوای نام و ننگ
میهراسم از سکوت ساکتین از ز پا افتادن مردان دین
از لئیمی چون شریح خود فروش از فساد قاضیان باده نوش
از بزرگان دغلباز دو رو طالبان کدخدا را گفتوگو
از فریب و مکر آقازادهها آن به دام دشمنان افتادهها
زان در اول انقلابی بود ه ها درهم و دینار خود افزودهها
سیر از مردار دنیا خوردهها زنده در ظاهر به باطن مردهها
آن ولی را وانهاده در میان غرقه در پندار سودی بیزیان
میهراسم از خواص پر نفاق بهر دنیا داده دین خود طلاق
از خواص گم نموده راه را کرده خوار آقایی الله را
خانه از مال حرام اندوخته ز آتش حرص و طمع دین سوخته
خورده ازبس لقمههای شبهه ناک خود به دست خود فکنده در هلاک
خرقه عالیجنابی کرده تن گشته فربه هم چو خوک و کرگدن
جامه دین کرده بر تن از ریا خانه کرده در میان اغنیا
میهراسم بر ولی از فتنهها از نمودن کوفیان او را رها
از یقین دانم که دیگر باره باز پرچم سرخ حسینی را فراز
کل ارض کربلا یعنی که ما با ولایت میکنیم آیا وفا
با ولی تا پای جان میایستیم یا اسیر دار دنیاییستیم
نامهها بنوشته بر مهدی به درد کو بدان ما را به گردت شیعه مرد
کن ظهور عاشقی یابن الحسن آتش اندر خانه ظلمت فکن
بسته پیمان با ولی در نامهها چون نبی پوشیده بر تن جامهها
میهراسم بر ولی از مکرتان ای نموده دفتر دین را دکان
از نمودن نقض پیمانهایتان از هراس و ترس بر جانهایتان
میهراسم چون شریح و چون شبث یا چو آن بنموده ملک ری هوس
دین خود را بر سر دنیا نهید تا ولی را در میان تنها نهید
بر ولی ترسم ز ابن سعدها ساکتین، توبه کرده بعدها
مهدیا بر تو هراسم از خواص آنکه دارد بر ظهورت التماس
میهراسم چون حسین فاطمه کس نماند با تو اندر خاتمه
اندکی صبر ای ولی بهر ظهور بر تو میترسم زقوم گنگ و کور
میهراسم بر تو مولا از فریب از وفای کوفیان و مکر و ریب
از عطشناکان بر پست و مقام لقمهها بگرفته شیرین از حرام
از طمع بر مال دنیا کردهها از حرام و شبهه تن پروردهها
از خواص غافل دنیا پرست از بزرگان به ذلت گشته پست
کرده حق را واژگون جعالها کرده گم حق در میان قالها
از بشیر بن عمر ها ای ولی میهراسم بر تو از خصم علی
از خواص خود فروش بر مقام واژگون بنموده حق را بر عوام
میهراسم از خواص بسته عین داده فتوا بر قتال با حسین
از سلیمانهای در تردید و شک از زپا بنشستگان وقت کمک
میهراسم من ز توابین تو را از تعلل کردهها در دین تو را
از خواص طامع دنیا طلب وز جهالت کرده حیدر جان به لب
از فریب و مکر عمرو عاصها از لعین زاده وقاصها
میهراسم بر تو از تنها شدن همچو آن دردانه زهرا شدن
کربلا ترسم شود آخر تو را بر فراز نیزه بینم سر تو را
میهراسم بر تو مولا از بلا بیکس و تنها شدن در کربلا
از خواص برده دین را قهقرا از نموده با علی چون و چرا
مهدیا دانم تو را وقت ظهور فتنهها بر پا کنندت قوم عور
میهراسم بر تو مولا از ریا زان که با گریه تو را گوید بیا
از امینان خیانتگر شده قوم دامن بر گناهان تر شده
از فقیهان به دنیا بسته دل از به پستیهای دنیا گشته ذل
ای به زهرا روی ماهت نور عین میهراسم گر بیایی چون حسین
این جماعت بر ظهورت منتظر گشته بر یاری تو از جان مصر
چون شود بر پا تو را هم کربلا کس نگوید بر الست تو بلی
وانهندت در میانه کار و زار تا شود صحرا زخونت لاله زار
میهراسم مهدیا از عهد سست از فریب کوفیان نادرست
از فقیهانی که فتوایت دهند تیغ تیز کینه بر حلقت نهند
از شریحانی که قاضی گشتهاند با تو چون خط موازی گشتهاند
خرقه دین کرده بر تن از ریا خوانده خود را از تفرعن اولیا
میهراسم بر تو از نا باوران بلعمانی گشته کمتر از خران
ای تمام دین ما دنیای ما یوسف گم گشته زهرای ما
ای سحرگاه شب یلدای ما جان زهرایت میا مولای ما
حب مال و جاه و دنیا مان گرفت بر سر پیمان بمانیم ار شگفت
ما چو خفاشان به شب خو کردهایم ترک آن بشکسته پهلو کردهایم
گشته دنیا چون لجنزاری و ما کرده چون خوکان در او نشو نما
جان مولا صحبت از یاری مکن صحبت از رنج و گرفتاری مکن
ما همه گندم فروش جو نما صحبت از دینار و درهم گو به ما
درد دین داری اگر با ما مگو بغض اگر داری بمیران در گلو
وز دیار ما نمود آلاله کوچ زندگی بی لالهها گردیده پوچ
غرقه رخوت غرقه سستی گشتهایم ما اسیر نادرستی گشتهایم
کربلا را بردهایم از یادها بهر دنیا بس زده فریادها
حرص دنیا حرص مال و حرص پول کرده ما را غافل از درد بتول
دین خراب و شد جهان آبادمان کربلا را تا که برد از یادمان
لالهها گم شد ز خاطرهایمان آمده بر سر چه آخر وایمان
پیر ما شد عاقبت دلگیر ما از درنگ و سستی و تأخیر ما
مو سفید و قد خمید او بس که دید کس ندارد زنده یادی از شهید
سینه مالامال دردش دیدهام زاتش غم آه سردش دیدهام
شد هلالی قامت آخر پیر ما بس که کرد آن بینوا تدبیر ما
شد سر و رویش سفید آقای ما بس که کشت او بار غم را جای ما
سر به چاه بیکسی خواهد کند شکوه تا از یاوران بد کند
پیر تنها مانده ما را کن حلال ای که دائم دیدهای از ما ملال
گریه کن در خلوت خویش ای علی تا نگردد غم ز رویت منجلی
اندکی دیگر تحمل کن علی میرسد وقت ظهور آن ولی
اندکی دیگر تحمل خوب عشق میرسد آن یوسف محبوب عشق
در دل این شهر مملو از جسد باز اما بوی لاله میرسد
کاروان اشک و ناله السلام پارهپاره نعش لاله السلام
ای کفن پوشیده بر تنها سلام لالهها و یاس و سوسنها سلام
از شمیم پیکر غواصها شهر ما بگرفته بوی یاسها
شاهدان کربلای چهارها با خمینی آن علم بردارها
یاد باد آن روز و آن ایامها آن ز کوثر گشته شیرینکامها
ای حسینی مسلکان غواصها شعلهور شد با شما احساسها
کربلا یک بار دیگر یاد شد دشت دلها با بلا آباد شد
کاش ما هم کربلایی میشدیم هم چو مرغان هوایی میشدیم
میشکستیم این قفس بر گردمان تا ز بند تن شود آسوده جان
میگشودیم عاشقانه پر وبال در هوای عاشقی شوریده حال
فارغ از هر درد و رنجی میشدیم کربلای چهار و پنجی میشدیم
بوی باران میرسد این خاک را بر زمین آوردهاند افلاک را
بوی زهرا بر مشام جان رسد یوسف گم گشته بر کنعان رسد
کشته الله اکبر میرسد صد شقایق گشته پرپر میرسد
خود نگار نقش الله صمد مست ذکر یا علی در جزر و مد
مژده مژده، ای علی را شیعیان گشته پیدا پیکر اروندیان
گشته پیدا پیکر غواصها از دل و جان فاطمی احساسها
عاشقانی که جدا از ما شدند کربلای چاریان پیدا شدند
آخر از عشق علی رسوا شدند منتقم بر سیلی زهرا شدند
در پی دین تارک دنیا شدند در دل گودال تنگی جا شدند
یوسفان گم شده پیدا شدند استخوانها در کفنها جا شدند
شور زهرایی به سر شیدا شدند قطره قطره عاشقان دریا شدند
ای گرفتاران دنیا بس کنید شهرمان را آب و جارو پس کنید
کوچه هاتان را چراغانی کنید یاد آن پیر جمارانی کنید
آسمان را بر زمین میآورند کشته در راه دین میآورند
در کفنها استخوان میآورند کربلای چهاریان میآورند
پیکر غواصها میآورند دسته دسته یاسها میآورند
مردمان گو بسته بازار آورید بوی عطر گل پدیدار آورید
کوی و برزن را گلاب آلوده وار میرسد از کربلا بوی بهار
یکصد و هفتاد و پنج آیینه را کرده بر زهرا سپرها سینه را
بسته بسته در کفن میآورند کشته دور از وطن میآورند
عاشقان را شور و شینی میرسد بوی یاران خمینی میرسد
آن شهیدان وطن، غواصها منتقم بر درد و رنج یاسها
میرسند از وادی کشف و شهود جمله سر بر پای زهرا در سجود
یکصد و هفتاد و پنج آلاله را همنوا با اشک زهرا، ناله را
دست و پا بسته به زیر خاکها گشته پیدا پیکر آن پاکها
چون حسین آن گشته گودی مدفنش عطر و بوی کربلا دارد تنش
بر حسین فاطمه دلداده او با لب عطشان به خاک افتاده او
از وطن دور ای شهید بی کفن میکند دل تنگیات مام وطن
ای سیاوش زاده باز آ، در وطن تا که گردد خاک ایرانت کفن
مام ایران تا بغل گیرد تو را در فراق از غصه میمیرد تو را
ای زنسل رستم و آرش بیا ای سیاوش بگذر از آتش بیا
آن حسینی مسلکان یار امام یکصد و هفتاد و پنج آلاله فام
عطر و بوی کربلایی میرسد مست صهبای ولایی میرسد
کربلا را کاروانی میرسد تک پلاک و استخوانی میرسد
زندۀ، مدفون به خاکی میرسد استخوانی و پلاکی میرسد
گشته بر زهرا هلاکی میرسد کر بلا را سینه چاکی میرسد
انتظار مادری سر میرسد روشنی چشم مادر میرسد
چون شقایق گشته پرپر میرسد یوسف گمگشته آخر میرسد
بهر مادر نو جوان آوردهاند مشت خاک و استخوان آوردهاند
در بغل بگرفته مادر نعش او مینماید با جوانش گفت و گو
کهی لبت خندان چه پر آه آمدی قامتت رعنا چه کوتاه آمدی
وی مرا بهتر ز جان آیا تویی مشت خاک و استخوان آیا تویی
ای کفن پوشیده کو پیکر تو را در بغل کو تا بگیرم سر تو را
چشم مستت کو نگار ناز من زلف نازت کو مه طناز من
مشت خاک و استخوان در کفن این تویی آیا تمام جان من
ای جگر گوشم کجا بودی کجا مادرت میآوری آیا بهجا
این منم گیسو سفید آن مادرت آن هلالی قامت غم پرورت
یوسف گم گشته آخر آمدی چون شقایق گشته پرپر آمدی
ای سفر کرده چه خوش باز آمدی سرو رعنایم چه طناز آمدی
ای کفن بر تن چه خوشپوش آمدی وز می کوثر قدح نوش آمدی
ای قدح نوش شراب سرمدی مست مینای علی خوش آمدی
استخوانت در بغل گیرم به ناز عاشقی را با تو تا گویم به راز
کی فراقت کرده قامت خم مرا بی تو کی تنها گذارد غم مرا
گرچه دلتنگ توأم جانا، بلی گشته از رویم فراقت منجلی
آمدی جانم به قربانت ولی صد هزاران چون تو قربان علی
نذر زهرا کرده بودم چون تو را کرده عشق فاطمه مجنون تو را
سر خوشم چون کشته زهرا تویی گشته پرپر لاله در صحرا تویی
من خودم چون خاک پای فاطمه صد تو را دارم فدای فاطمه
رو سفیدم کردهای در پیش او کشته تا گردیدهای در کیش او
ای پلاک و استخوانها السلام زنده در گور، ای جوانها، السلام
ای کبوترهای بیپر، السلام ای جگر گوشان مادر، السلام
شیعیان خوب حیدر السلام عاشق زهرای اطهر السلام
دست و پاها بسته مدفون السلام در شلمچه گشته مجنون السلام
السلام ای زندهزنده خاکها پر کشیده آن سر افلاکها
بر لبان تشنه و خشکیدهتان بر فرود خاک و خس بر دیدهتان
بر دم آخر که جان میدادهاید هم به گودی کاندر آن افتادهاید
بر تمام لحظه هاتان السلام بر همه عشق و وفاتان السلام
یکصد هفتاد و پنج آوردهاند یادگار درد و رنج آوردهاند
بسته بر سر نام زهرا میرسد مست مینای طهورا میرسد
مشت خاک و استخوان میآورند سوی کنعان، یوسفان میآورند
عاشقی را ارمغان میآورند گشته پرپر ارغوان میآورند
بر زمین گو آسمان میآورند زنده مدفون گشتگان میآورند
زندهزنده گشته مدفونان سلام گشته بهر فاطمه قربان سلام
بر مشامم بوی زهرا میرسد کاروان غم ز صحرا میرسد
از شلمچه کاروانی میرسد نذر زهرا کرده جانی میرسد
کاروان اشک و ناله میرسد پارهپاره نعش لاله میرسد
گشته پیدا پیکر غواصها بر خمینی آن شده عباسها
دست و پاها بسته، مدفون گشتهها آن به زهرا قوم مجنون گشتهها
کوفیان بوی بلا را بشنوید عطر ناب کربلا را بشنوید
بشنود هر که ولی را صادق است این صدای قوم زهرا عاشق است
بشنوید این نعره از تابوتها این صدا را زآن سر لاهوتها
این صدای سرخ نسلی بیسر است این صدای عاشقان حیدر است
این صدای فاتحان خیبر است منتقم بر کشته میخ در است
این صدای قوم عاشق پیشه است کز بلا کی شیعه را اندیشه است
این چنین گوید شهید راه عشق دل سپرده بر حسین، الله عشق
من علی را شیعه زهراییم شیعه مولای بیهمتاییم
گرچه سرمستم من از عشق علی داغ زهرا پرجگر دارم ولی
آتشینم دل، ز داغ فاطمه غرق سوزم از فراق فاطمه
میروم خود تا در افتم در بلا تا ببینم روی او در کربلا
آنکه ششدانگ بلا او را به نام آنکه میگوید خدا او را سلام
میروم تا گیرم او را انتقام تا به نامش آورم بر پا قیام
گشته مست از باده کوثر منم بهر زهرا کرده ترک سر منم
بسته بر سر نام یا زهرا منم گو ببارد تیر و ترکش بر تنم
عاشقم تا کشته زهرا شوم تا رها از بند این دنیا شوم
این منم بگذشته از جان و جهان دل گسسته از عیال و خان و مان
ترک جان و پا و سر کرده منم در ره زهرا خطر کرده منم
میروم تا بهر زهرا جان دهم هرچه دارم، بهر زهرا، آن دهم
میروم تا جان سپارم عشق را تا به خون خود نگارم عشق را
میروم تا کربلا بر پا کنم انتقام از سیلی زهرا کنم
عاشق زهرایم و زهراییم زین سبب سرمست بیپرواییم
کرده بر تن خرقه غواصیم تا ببیند فاطمه عباسیم
کی هراسم من ز دریا موج را با غم زهرا چو گیرم اوج را
میشکافم سینه دریا به دست گشتهام وز باده کوثر چو مست
عشق زهرا تا به دل دارم چه باک در زمین گردم و یا دریا هلاک
هر کجایی جان سپارم با من اوست جان به قربان گشتن زهرا نکوست
وقت جان دادن به بالینم چو اوست زین سبب بر ما شهادت آرزوست
زنده در گورم کنید آری ولی هم چو زهرا نی کشم دست از علی
هم چو زهرا با علی میایستم من علی را یار زهراییستم
من ز مردن ذره باکی نیستم با علی تا پای جان میایستم
من ز نسل آرشم، ایرانیم من زقوم خائن کوفی نیام
آریاییام، سیاوش زادهام من حسینی مذهبم، آزادهام
گشته سرمست می زهراییام قطرهام با عشق او دریاییام
بشنوید ای زاده ضحاکها کرده بر زهرا ستم، ناپاکها
بشنوید ای آل عمر وعاصها نعره مردانه عباسها
بشنوید ای روبهان، کفتارها ای به چشم فاطمه چون خارها
ای زده سیلی به روی یاسها ای سعودی زادگان نسناس ها
گرچه کشتیدم به خاک و خون ولی نی گذارم لحظهای تنها علی
مشت خاک و استخوانم مانده گر کربلایی میکنم بر پا دگر
ماندهام تا پای جانم با علی زاستخوانم بشنو بانگ یا علی
زنده در خاکم نمودید ارچه باک من شهیدم، کی، کجا، گردم هلاک
سر زند از خاک من آلاله بس ره بگیرد از شما از پیش و پس
لالهها روید ز خاکم سینه سرخ زنده ماند رسم این آیین سرخ
لاله زاری گردد آخر این جهان تا هویدا گردد آن ماه نهان
مژده دارم عاشقان را بر علی میرسد وقت ظهور آن ولی
اندکاندک میرسد وقت ظهور ظلم شب را بشکند غوغای نور
بوی مهدی کرده پر آفاق را میرسد فصل بهار این باغ را
بر شب ظلمت سحر گاهی رسد از شبستان علی ماهی رسد
خصم زهرا را بگو لختی دگر میشود این شام ظلمت هم سحر
میرسد آن شهسوار حیدری تا نماید چون علی نام آوری
آن دو دم در کف گرفته تیغ را ز آب کوثر کرده پر ابریق را
میرسد شهزاده دلدل سوار در کف آورده به مردی ذوالفقار
ره زنید ای عاشقان این راه را تا عیان بینید از او الله را
مژده مخموران که ساقی میرسد ظلمت شب را چراغی میرسد
انتظار ای عاشقان سر میرسد نام زهرا بسته بر سر میرسد
یوسف زهرا به کنعان میرسد شیعیان را گو به تن جان میرسد
وز خم زهرا چه شهدی میرسد شیعیان را مژده مهدی میرسد
هم چو حیدر ماه مهوش میرسد وز یمن بوی ظهورش میرسد
دل به تنگ آمد علی کرار شو ای علی اینک یمانی یار شو
ای خراسانی علم بردار شو بر سپاه فاطمی سردار شو
اذن و دستور جهادم ده علی شد نشانها بر ظهور او جلی
شد نشانهای ظهور او رصد شیعیان را مژده مهدی میرسد
میرسد دلدل سواری چون علی بر الست او جهان مست بلی
تا به کی در کنج خانه ماندنم تا به کی در بند و زندان تنم
گشته عالم پر ز غوغای ظهور شد گشوده درب آن باغ بلور
عرشیان در جوش و مستی و خروش وز خم کوثر ملائک باده نوش
اندکاندک دور مستان میرسد ساقی زهرا پرستان میرسد
میرسد آری خدا را میرسد منتقم آن سر جدا را میرسد
یوسف زیبای زهرا میرسد دلبر گم گشته ما میرسد
ای دریغا گر که او آید ولی بیکس و تنها بماند چون علی
ای دریغا گر بماند بیکس او یاری ما را شود دلواپس او
ای دریغا با حسین دیگری ما نماییم این زمان کوفی گری
ای دریغا نقض پیمانها کنیم یا دریغ از دادن جانها کنیم
ای دریغا ما ز نامردان شویم کوفیان ناقض پیمان شویم
دل دریغا بسته دنیا شود تا حسین دیگری تنها شود
ای دریغا ای دریغا ای دریغ حنجر مهدی ببیند روی تیغ
ای دریغا یوسف زهرا به درد بیکس و تنها بماند در نبرد
بر ولی ای نامهها بنوشته بس بر ظهور او تمامی پر هوس
میهراسم بر ولی از حالتان ای که دنیا قبله آمالتان
بنده سیم و زر و دینارها بیوفا نامردم ای غدارها
گو دوباره کربلا بر پا شود مشت نامردان و مردان وا شود
گو بزن طبال، طبل جنگ ر ا کش به رسوایی تو نام و ننگ را
چونکه خیزد طبل جنگی را خروش نعره تیر و تبر آید به گوش
کربلایی تازه تا بر پا شود هر که در او غش بود رسوا شود
ای دریغا مردم کوفی صفت آن رها کرده ولی را عاقبت
ای دریغا نقض پیمان با ولی تا شود بر نیزه رأس او جلی
ای دریغا مهدی صاحب زمان بر سریر نیزهها گوید اذان
کاروانی میرسد از کوی رنج از دیار یوسف و دست و ترنج
عاشقانی یکصد و هفتاد و پنج بر تن ما همچو جان داروی گنج
آسمان را بر سریر دستها وز سبوی فاطمه سرمستها
یادگار روزگار عاشقی بر خمینی بوده یار عاشقی
روزگار عشق و ایثار و جنون روزگار لالههای واژگون
روزگار کربلای چهار و پنج روزگار پیر از ما دیده رنج
رفته از خاطر دریغ آن روزگار شد خزان ما را دریغ آن نوبهار
پیر ما بر ناقه محمل تا ببست بغض باران در گلوی غم شکست
رفت و برد و او هرچه را آورده بود آنچه را با جان خود پرورده بود
پیر ما رفت و پس از او رفت عشق آن سفید از غصه گیسو رفت عشق
ای دریغا آن جمارانی نفس دوره کردش فتنهها از پیش و پس
تا گرفتش دل زیاران پیر ما خسته از بسیاری تزویر ما
پر گشود آن مرغ عنقا سوی قاف بس که دید او عهد یاران را خلاف
پیر ما رفت و پس از او ما و درد رفتنش بازار دین آشفته کرد
پیر ما رفت و پس از او ماند علی نور زهرایی ز روی او جلی
ماند علی با چاه تنهایی خویش فتنههای سبز و سرخ او را بهپیش
ماند علی برجا ولی با بیکسی فتنهها دیده زنا مردان بسی
کرده یارانش رها در کار خویش مانده برپا گرچه او با قلب ریش
وا نهادندش به خود هم یارها بی ابوذر ماند و بی عمارها
سر به چاه بیکس آورده او بر نشسته بغض خونش در گلو
بنده دینار و درهمها شدند کوفیان، بیگانه با مولا شدند
دینشان را بهر دنیا باخته آخرت ویران و دنیا ساخته
نقض پیمانها علی را کرده بس بسته بر او راه حق از پیش و پس
ای علی را وانهاده وایتان ای شکسته حرمت آقایتان
قلب حیدر خون ز مکر و ریبتان با چه بد آخر کنم تشبیهتان
خورده سیلی فاطمه از دستتان لعنت حق بر وجود پستتان
بس کنید این فتنهها ای قوم پست قلب مولا از بدی هاتان شکستن
ای ولی را منتظر بهر ظهور میهراسم بر شما گنگان کور
میهراسم کربلا بر پا کنید بر سر نیزه سر مولا کنید
کوفیان را یا که کوفیتر شوید در هجوم فتنهها ابتر شوید
ای ولی را خوانده اندر نامهها کرده پنهان فتنه زیر جامهها
منتظرها بر حسین فاطمه کشتنش با لعل عطشان خاتمه
ای به مهدی منتظرها وایتان تا چه زآید از شما فردایتان
ای دریغا مهدی صاحب زمان از شما یاری طلب دارد به جان
دست یاری سویتان دارد دراز تا نماید دین حق را زنده باز
ای دریغا وانهیدش در میان چون حسین فاطمه، ای کوفیان
میهراسم شیعیان را از خواص بیبصیرت عالمان پر هراس
در ره دین خوانده خود علامهها بسته پیمان با ولی در نامهها
از خواص گم نموده راه را در میان برکه جسته ماه را
میهراسم از خواصی چون شبث از نموده ملک ریها را هوس
میهراسم من ز کوفی مسلکان بهر دنیا کرده دین را چون دکان
از خواص کرده شهوت رامشان گشته از چاقی چو خوک اندامشان
از شریح و از هراسیدن ز مرگ زنده بودن در لوای نام و ننگ
میهراسم از سکوت ساکتین از ز پا افتادن مردان دین
از لئیمی چون شریح خود فروش از فساد قاضیان باده نوش
از بزرگان دغلباز دو رو طالبان کدخدا را گفتوگو
از فریب و مکر آقازادهها آن به دام دشمنان افتادهها
زان در اول انقلابی بود ه ها درهم و دینار خود افزودهها
سیر از مردار دنیا خوردهها زنده در ظاهر به باطن مردهها
آن ولی را وانهاده در میان غرقه در پندار سودی بیزیان
میهراسم از خواص پر نفاق بهر دنیا داده دین خود طلاق
از خواص گم نموده راه را کرده خوار آقایی الله را
خانه از مال حرام اندوخته ز آتش حرص و طمع دین سوخته
خورده ازبس لقمههای شبهه ناک خود به دست خود فکنده در هلاک
خرقه عالیجنابی کرده تن گشته فربه هم چو خوک و کرگدن
جامه دین کرده بر تن از ریا خانه کرده در میان اغنیا
میهراسم بر ولی از فتنهها از نمودن کوفیان او را رها
از یقین دانم که دیگر باره باز پرچم سرخ حسینی را فراز
کل ارض کربلا یعنی که ما با ولایت میکنیم آیا وفا
با ولی تا پای جان میایستیم یا اسیر دار دنیاییستیم
نامهها بنوشته بر مهدی به درد کو بدان ما را به گردت شیعه مرد
کن ظهور عاشقی یابن الحسن آتش اندر خانه ظلمت فکن
بسته پیمان با ولی در نامهها چون نبی پوشیده بر تن جامهها
میهراسم بر ولی از مکرتان ای نموده دفتر دین را دکان
از نمودن نقض پیمانهایتان از هراس و ترس بر جانهایتان
میهراسم چون شریح و چون شبث یا چو آن بنموده ملک ری هوس
دین خود را بر سر دنیا نهید تا ولی را در میان تنها نهید
بر ولی ترسم ز ابن سعدها ساکتین، توبه کرده بعدها
مهدیا بر تو هراسم از خواص آنکه دارد بر ظهورت التماس
میهراسم چون حسین فاطمه کس نماند با تو اندر خاتمه
اندکی صبر ای ولی بهر ظهور بر تو میترسم زقوم گنگ و کور
میهراسم بر تو مولا از فریب از وفای کوفیان و مکر و ریب
از عطشناکان بر پست و مقام لقمهها بگرفته شیرین از حرام
از طمع بر مال دنیا کردهها از حرام و شبهه تن پروردهها
از خواص غافل دنیا پرست از بزرگان به ذلت گشته پست
کرده حق را واژگون جعالها کرده گم حق در میان قالها
از بشیر بن عمر ها ای ولی میهراسم بر تو از خصم علی
از خواص خود فروش بر مقام واژگون بنموده حق را بر عوام
میهراسم از خواص بسته عین داده فتوا بر قتال با حسین
از سلیمانهای در تردید و شک از زپا بنشستگان وقت کمک
میهراسم من ز توابین تو را از تعلل کردهها در دین تو را
از خواص طامع دنیا طلب وز جهالت کرده حیدر جان به لب
از فریب و مکر عمرو عاصها از لعین زاده وقاصها
میهراسم بر تو از تنها شدن همچو آن دردانه زهرا شدن
کربلا ترسم شود آخر تو را بر فراز نیزه بینم سر تو را
میهراسم بر تو مولا از بلا بیکس و تنها شدن در کربلا
از خواص برده دین را قهقرا از نموده با علی چون و چرا
مهدیا دانم تو را وقت ظهور فتنهها بر پا کنندت قوم عور
میهراسم بر تو مولا از ریا زان که با گریه تو را گوید بیا
از امینان خیانتگر شده قوم دامن بر گناهان تر شده
از فقیهان به دنیا بسته دل از به پستیهای دنیا گشته ذل
ای به زهرا روی ماهت نور عین میهراسم گر بیایی چون حسین
این جماعت بر ظهورت منتظر گشته بر یاری تو از جان مصر
چون شود بر پا تو را هم کربلا کس نگوید بر الست تو بلی
وانهندت در میانه کار و زار تا شود صحرا زخونت لاله زار
میهراسم مهدیا از عهد سست از فریب کوفیان نادرست
از فقیهانی که فتوایت دهند تیغ تیز کینه بر حلقت نهند
از شریحانی که قاضی گشتهاند با تو چون خط موازی گشتهاند
خرقه دین کرده بر تن از ریا خوانده خود را از تفرعن اولیا
میهراسم بر تو از نا باوران بلعمانی گشته کمتر از خران
ای تمام دین ما دنیای ما یوسف گم گشته زهرای ما
ای سحرگاه شب یلدای ما جان زهرایت میا مولای ما
حب مال و جاه و دنیا مان گرفت بر سر پیمان بمانیم ار شگفت
ما چو خفاشان به شب خو کردهایم ترک آن بشکسته پهلو کردهایم
گشته دنیا چون لجنزاری و ما کرده چون خوکان در او نشو نما
جان مولا صحبت از یاری مکن صحبت از رنج و گرفتاری مکن
ما همه گندم فروش جو نما صحبت از دینار و درهم گو به ما
درد دین داری اگر با ما مگو بغض اگر داری بمیران در گلو
وز دیار ما نمود آلاله کوچ زندگی بی لالهها گردیده پوچ
غرقه رخوت غرقه سستی گشتهایم ما اسیر نادرستی گشتهایم
کربلا را بردهایم از یادها بهر دنیا بس زده فریادها
حرص دنیا حرص مال و حرص پول کرده ما را غافل از درد بتول
دین خراب و شد جهان آبادمان کربلا را تا که برد از یادمان
لالهها گم شد ز خاطرهایمان آمده بر سر چه آخر وایمان
پیر ما شد عاقبت دلگیر ما از درنگ و سستی و تأخیر ما
مو سفید و قد خمید او بس که دید کس ندارد زنده یادی از شهید
سینه مالامال دردش دیدهام زاتش غم آه سردش دیدهام
شد هلالی قامت آخر پیر ما بس که کرد آن بینوا تدبیر ما
شد سر و رویش سفید آقای ما بس که کشت او بار غم را جای ما
سر به چاه بیکسی خواهد کند شکوه تا از یاوران بد کند
پیر تنها مانده ما را کن حلال ای که دائم دیدهای از ما ملال
گریه کن در خلوت خویش ای علی تا نگردد غم ز رویت منجلی
اندکی دیگر تحمل کن علی میرسد وقت ظهور آن ولی
اندکی دیگر تحمل خوب عشق میرسد آن یوسف محبوب عشق
در دل این شهر مملو از جسد باز اما بوی لاله میرسد
کاروان اشک و ناله السلام پارهپاره نعش لاله السلام
ای کفن پوشیده بر تنها سلام لالهها و یاس و سوسنها سلام
از شمیم پیکر غواصها شهر ما بگرفته بوی یاسها
شاهدان کربلای چهارها با خمینی آن علم بردارها
یاد باد آن روز و آن ایامها آن ز کوثر گشته شیرینکامها
ای حسینی مسلکان غواصها شعلهور شد با شما احساسها
کربلا یک بار دیگر یاد شد دشت دلها با بلا آباد شد
کاش ما هم کربلایی میشدیم هم چو مرغان هوایی میشدیم
میشکستیم این قفس بر گردمان تا ز بند تن شود آسوده جان
میگشودیم عاشقانه پر وبال در هوای عاشقی شوریده حال
فارغ از هر درد و رنجی میشدیم کربلای چهار و پنجی میشدیم
هشتم خرداد ماه 1394 -تهران – منصور نظری
روح شهدا شاد . خانواده های شهدا سربلند . من این شعر را تقدیم می کنم به خانواده های معظم شهدا
مثنوی شماره 2 با عنوان «ای آل سقوط کرده بشنو» با بیش از 300 بیت مورخ سه شنبه دوازدهم خرداد برای انتشار ارسال می گردد انشاءالله که منتشر گردد
حقیر هم مثنوی 175 بیتی سروده ام:
دوست دارم قصه ای عنوان کنم
1
یادی از خاک خوش ایران کنم
خاک ما روزی شرافت داشته
2
مردی از آنجا علم برداشته
مکتب سرخ حسینی داشته
3
رهبری همچون خمینی داشته
رهبری آگاه از نسل علی
4
همچو مهر و ماه رویش منجلی
مدتی از بین امت دور شد
5
رفت و چون موسی مقیم طورشد
ملک ایران طاقت دوری نداشت
6
تاب مستوری و مهجوری نداشت
روزها نالید و بر سر خاک کرد
7
از فراق او گریبان چاک کرد
شرمسار از رفتن دلدار بود
8
سالها افسرده و بیمار بود
سالها خاک قدومش بوده بود
9
در دل شبها جبینش سوده بود
ای بسا اشک شب آدینه اش
10
تا سحر غلطیده روی سینه اش
با خمینی رازهایی گفته بود
11
بی خمینی خسته و آشفته بود
روزی از غربت صدایش راشنید
12
زنده شد وقتی ندایش راشنید
مثنوی برای شهدای غواص
شوق دیدار مرادش داشته
13
سالها او رابه یادش داشته
آمد و دین خدا را زنده کرد
14
کشور ایران زمین پاینده کرد
همچو کوه طور شد ایران ما
15
غرق نور و شور شد ایران ما
مکتب سرخ حسینی پا گرفت
46
ملک فرعون زمان ، موسی گرفت
کشتی توحید بر ساحل نشست
17
تار و پود خصم را از هم گسست
کرد ویران خانه طاغوتیان
18
زیر و رو شد خانه ماروتیان
لاجرم دشمن به فکری اوفتاد
19
بی حیا در فکر بکری اوفتاد
گفت باید سنگ اندازی کنم
20
با قیام ملتی بازی کنم
هشت سال از جنگ آزردیم ما
21
لیکن از دشمن سبق بردیم ما
جنگ ما را نعمتی شایسته بود
22
امتحانی کامل و بایسته بود
حاصل این جنگ آزادی شده
23
جای جای کشور آبادی شده
جنگ ما بس ارمغان آورده است
24
رهبری از آسمان آورده است
برای ادامه آن به انجمن مشتاقان قرآ« مجید مراجعه نمایید
سید مجید راستگو - کاشان
حقیر هم مثنوی 175 بیتی سروده ام:
دوست دارم قصه ای عنوان کنم
1
یادی از خاک خوش ایران کنم
خاک ما روزی شرافت داشته
2
مردی از آنجا علم برداشته
مکتب سرخ حسینی داشته
3
رهبری همچون خمینی داشته
رهبری آگاه از نسل علی
4
همچو مهر و ماه رویش منجلی
مدتی از بین امت دور شد
5
رفت و چون موسی مقیم طورشد
ملک ایران طاقت دوری نداشت
6
تاب مستوری و مهجوری نداشت
روزها نالید و بر سر خاک کرد
7
از فراق او گریبان چاک کرد
شرمسار از رفتن دلدار بود
8
سالها افسرده و بیمار بود
سالها خاک قدومش بوده بود
9
در دل شبها جبینش سوده بود
ای بسا اشک شب آدینه اش
10
تا سحر غلطیده روی سینه اش
با خمینی رازهایی گفته بود
11
بی خمینی خسته و آشفته بود
روزی از غربت صدایش راشنید
12
زنده شد وقتی ندایش راشنید
مثنوی برای شهدای غواص
شوق دیدار مرادش داشته
13
سالها او رابه یادش داشته
آمد و دین خدا را زنده کرد
14
کشور ایران زمین پاینده کرد
همچو کوه طور شد ایران ما
15
غرق نور و شور شد ایران ما
مکتب سرخ حسینی پا گرفت
46
ملک فرعون زمان ، موسی گرفت
کشتی توحید بر ساحل نشست
17
تار و پود خصم را از هم گسست
کرد ویران خانه طاغوتیان
18
زیر و رو شد خانه ماروتیان
لاجرم دشمن به فکری اوفتاد
19
بی حیا در فکر بکری اوفتاد
گفت باید سنگ اندازی کنم
20
با قیام ملتی بازی کنم
هشت سال از جنگ آزردیم ما
21
لیکن از دشمن سبق بردیم ما
جنگ ما را نعمتی شایسته بود
22
امتحانی کامل و بایسته بود
حاصل این جنگ آزادی شده
23
جای جای کشور آبادی شده
جنگ ما بس ارمغان آورده است
24
رهبری از آسمان آورده است
برای ادامه آن به انجمن مشتاقان قرآ« مجید مراجعه نمایید
سید مجید راستگو - کاشان
دوست دارم قصه ای عنوان کنم
یادی از خاک خوش ایران کنم
خاک ما روزی شرافت داشته
مردی از آنجا علم برداشته
مکتب سرخ حسینی داشته
رهبری همچون خمینی داشته
رهبری آگاه از نسل علی
همچو مهر و ماه رویش منجلی
مدتی از بین امت دور شد
رفت و چون موسی مقیم طورشد
ملک ایران طاقت دوری نداشت
تاب مستوری و مهجوری نداشت
روزها نالید و بر سر خاک کرد
از فراق او گریبان چاک کرد
شرمسار از رفتن دلدار بود
سالها افسرده و بیمار بود
سالها خاک قدومش بوده بود
در دل شبها جبینش سوده بود
ای بسا اشک شب آدینه اش
تا سحر غلطیده روی سینه اش
با خمینی رازهایی گفته بود
بی خمینی خسته و آشفته بود
روزی از غربت صدایش راشنید
زنده شد وقتی ندایش راشنید
شوق دیدار مرادش داشته
سالها او رابه یادش داشته
آمد و دین خدا را زنده کرد
کشور ایران زمین پاینده کرد
همچو کوه طور شد ایران ما
غرق نور و شور شد ایران ما
مکتب سرخ حسینی پا گرفت
ملک فرعون زمان ، موسی گرفت
کشتی توحید بر ساحل نشست
تار و پود خصم را از هم گسست
کرد ویران خانه طاغوتیان
زیر و رو شد خانه ماروتیان
لاجرم دشمن به فکری اوفتاد
بی حیا در فکر بکری اوفتاد
گفت باید سنگ اندازی کنم
با قیام ملتی بازی کنم
هشت سال از جنگ آزردیم ما
لیکن از دشمن سبق بردیم ما
جنگ ما را نعمتی شایسته بود
امتحانی کامل و بایسته بود
حاصل این جنگ آزادی شده
جای جای کشور آبادی شده
جنگ ما بس ارمغان آورده است
رهبری از آسمان آورده است
ما در اوج اقتداریم این بس است
خاصه پروردگاریم این بس است
مهدی صاحب زمان مولای ماست
حضرت سید علی آقای ماست
خانه مان آباد و دشمن مرده است
خصم سیلی ها ز ایران خورده است
چشم امریکا و اسرائیل کور
مقتدای ما کجا و حرف زور
خاک ما منزلگه اغیار نیست
جای این سگ های بی افسار نیست
افتخار ما شهادت بوده است
راه ما راه ما سعادت بوده است
انقلاب ما خمینی داشته
جان نثارانی حسینی داشته
با خمینی هر کسی همراه شد
جانش از اسرار حق آگاه شد
باز شد باب شهادت بعد از آن
شد شهادت افتخار هر جوان
هر شهیدی روی این خاک اوفتاد
نام او در اوج افلاک اوفتاد
گشت گلزار شهیدان خاک ما
آفرین بادا به خاک پاک ما
خاک ما بر آسمان هم ناز کرد
قطعه ای زان تا خدا پرواز کرد
خاک ما دارالسلام عالم است
مرکز دین رسول خاتم است
خاک ما در سینه اش دارد بهشت
خانه ای با تربتی عنبر سرشت
بوستانی از امامی مهربان
ضامن آهو پناه بی کسان
خفته در خاک خراسان سالها
جسم پاک حضرت موسی الرضا
خاک ما فخریه ها دارد بسی
خاک ما را نیست لایق هر کسی
گوشه ای از خاک ما شد کربلا
دشت های خاک ما شد نینوا
هر کجایش اکبری افتاده است
خون حلق اصغری افتادهاست
دست و سرهایی جدا از تن شده
لشکری قربانی میهن شده
تشنه کامانی کنار شط آب
خفته اندر خاکها وز خون خضاب
جای جایش قلبی از کار اوفتاد
پرچم از دست علمدار اوفتاد
ناله هایی گوش کرده این زمین
لاله هایی دیده پرپر روی مین
استخوان هایی ز باران پاک تر
گشته تقدیم خدا در بحر و بر
خاک میدان نبرد از ابتدا
بسته پیمان با سلحشوران ما
بسته پیمان تا پرستاری کند
با تن مجروحشان یاری کند
قطره های خونشان برداشته
در زمین کربلا بگذاشته
بسته پیمان رازداری ها کند
از پلاکی پاسداری ها کند
گر به خاک افتد شبی دلداده ای
گستراند خاک هم سجاده ای
سوی او آیند اگرمردان مرد
خاصه غواصان دریای نبرد
خاک همچون مادران مهربان
با محبت در برآرد میهمان
یادم آمد داستانی دردناک
داستان ماهیانی زیر خاک
یکصد و هفتاد و اندی شیردل
سالها خفتند زیر خاک و گل
عده ای رزمنده بی ادعا
مست عشق از جرعه قالوا بلی
عده ای دلداده سرمست عشق
دست در دست خدا پابست عشق
عده ای چون باز پر افروخته
درس عرفان خدا آموخته
عده ای غواص دریای طلب
غرق دریا ذکر یارب روی لب
عده ای پروانه پر سوخته
دیده بر رخسار جانان دوخته
عده ای محو جمال ذوالمنن
با لباس رزم بی غسل و کفن
عده ای در سجده مشغول دعا
روی سرشان سایه لطف خدا
عده ای آزاده خونین بدن
دستهاشان بسه اما بت شکن
عده ای با دست های بسته شان
خاک روی سینه های خسته شان
عده ای دلداده پیر خمین
همچو جابر زائر قبر حسین
عده ای همراه و یار رهبری
پیش مرگ حضرت سید علی
یکصد و هفتاد و پنج آمارشان
از هزاران بیشتر آثارشان
خاک را کردند از خون توتیا
تربتی چون خاک پاک کربلا
استخوان هایی ز خاک انباشته
سر به سوی آسمان برداشته
رحمت حق خاکشان آباد کرد
از درون خاکشان آزاد کرد
خاک های جبهه ها اعجاز کرد
درگهی از باغ جنت باز کرد
دست های بسته یی شد آشکار
جسم های خسته یی شد آشکار
دست های بسته یعنی کربلا
زینب و عباس و شاه سرجدا
دست های بسته یعنی شور و شین
دست های بسته یعنی یا حسین
دست های بسته یعنی حنجری
مثل گل پرپر شده با خنجری
دست های بسته غوغا می کند
قفل های بسته راوا می کند
دست های بسته یعنی انقلاب
دست های بسته یعنی فتح باب
دست های بسته یعنی دلبری
با خدا بودن مطیع رهبری
دست های بسته پتک آهن است
خنجر کوری چشم دشمن است
دست های بسته از تن جدا
دستهایی روی دستان خدا
دست های بسته هم اعجاز کرد
انقلاب دیگری را ساز کرد
دست های بسته آخر باز شد
داستان دیگری آغاز شد
یک گروهی عاشق دلباخته
سوی دشمن روزگاری تاخته
رسته از هر قید در راه هدف
عده ای غواص دریای شرف
قصد معراجی ز دریاداشتند
موج ها را پشت سر بگذاشتند
جرعه یی نوشیده از جام الست
تا قیامت جملگی گشتند مست
انقلابی و حسینی بوده اند
جمله سرباز خمینی بوده اند
بوسه زد روح خدا بر دستشان
دل ز عالم برده چشم مستشان
عده ای رزمنده نیکوسرشت
افسران ارشد باغ بهشت
یکصد و هفتاد و پنج آمارشان
از هزاران بیشتر آثارشان
شوق دیدار الهی داشتند
عشق دریا همچو ماهی داشتند
رو به غواصی نمودند این گروه
در دل دریا و رزمی با شکوه
دست ها بردند سوی آسمان
کای خدای خالق کون و مکان
جسم ما و جان ما تقدیم تو
دست های بسته مان تسلیم تو
بارها رفتند و پیروز آمدند
با دعا رفتند و با سوز آمدند
هر که غواصی بحر جان کند
خویش را شایسته جانان کند
ای خوشا جانی که جانان داشته
بهر جانان عالمی جان داشته
صدهزاران جان فدایش کرده است
چشم خود محو لقایش کرده است
ای خوشا ماهی که از آب اوفتد
بهر دریا در تب و تاب اوفتد
هر کسی فکر بقای خود کند
ابتدا قصد فنای خود کند
پس فنا کردند یکجا هست خود
دست حق دیدند روی دست خود
تا که دستان خدا بشناختند
کشتی خود رابه آب انداختند
رفت کشی سوی دریای فنا
هاتفی گفتا که اهلا مرحبا
شد دعای ماهیان هم مستجاب
«آفتاب آمد دلیل آفتاب»
دستهاشان بسته شد در راه دوست
حتم دارم حکمتی در کار اوست
ماهیان سوداگر عشقند و بس
نیست عاشق همچو ماهی هیچ کس
ماهی از اول شناگر بوده است
در دل دریا شناور بوده است
تا هوای رفتن از دریا نمود
با خدا و ناخدا نجوا نمود
ناخدا گفتش هوادارت منم
در زمین و آسمان یارت منم
ناخدا گفتش خریدارت خداست
مشتری خوب بازارت خداست
من خریدار دوچشم مست تو
بوسه ام بر زخم های دست تو
ناخدا گفتش چرا دیر آمدی
پس چرا در زیر زنجیر آمدی
ناخدا گوید خدایی گشته ای
اولیایی انبیایی گشته ای
باغ جنت انتظارت می کشد
حضرت حق درکنارت می کشد
از میان هر بزرگ و کوچکی
گه جدا گردند جمع اندکی
ناخدا گفتش که قبل از آمدن
چند روزی باش مهمان وطن
از وطن باید طرفداری کنی
رهبر عشاق رایاری کنی
آمدند و میهمان ما شدند
در حقیقت میزبان ما شدند
صبح آمد چشم دریا باز شد
ماهیان رافرصت پرواز شد
سفره دریا مگر کافی نبود
حق براشان سفره ای دیگر گشود
گفت باید خاک را هم امتحان
چند روزی خاک باشد میزبان
خاک باشد عارفان را سجده گاه
خاک باشد جایگاه اشک و آه
دست ها را بسته با چشمان باز
رفته اندر خاک و مشغول نماز
گر چه دست ماهیان را بسته اند
ماهیان از دام عالم رسته اند
شوق دیدارخدا را داشتند
خاک رابیت الحرام انگاشتند
ماهیان در آب طنازی کنند
با خداشان عشق و جانبازی کنند
جسمشان هر چند زیر خاک بود
روحشان در عالم افلاک بود
سجده آخر خدا بود و دعا
تا ابد گشتند مهمان خدا
چند روزی بهر دیدار آمدند
با تن مجروح و بیمار آمدند
بوی مشک آمد ز خاک پاکشان
داروی غم های عالم خاکشان
روی پرهای ملائک رفته اند
با خداشان رازهایی گفته اند
تا نگویی حقشان تضییع شد
جسمشان بی غسل و بی تشییع شد
دوش دیدم روی دستان خدا
دست های بسته ای از تن جدا
روی دست مردمانی پارسا
خواهران و مادرانی آشنا
کاروان نور از ره می رسید
آسمانی اختر و مه می رسید
اشک بود و سوز بود و آه بود
کربلا و ناله جانکاه بود
با شهیدان ما قراری داشتیم
وعده های بیشماری داشتیم
ما شهیدان را غلام و بنده ایم
بیشتر از ماهیان شرمنده ایم
دست های بسته شان بت ها شکست
حاصل عمری جها آمد به دست
دستهاشان دستهامان را گرفت
عشقشان در سینه هامان جا گرفت
مردم با غیرت یکتا پرست
ماهیان بردند ازجان روی دست
کافران گر ناسپاسند ای خدا
مردم ما حق شناسند ای خدا
آی مردم دست حق همراهتان
بوسه گاه ماه روی ماهتان
آی مردم مرحبا صد مرحبا
نیست دیگر مردمی مثل شما
آی مردم نامتان پاینده باد
یادتان تاروز محش زنده باد
اینک ای دریا دلان سرفراز
دست ما گیرید با دستان باز
ما دعا کردیم دستان شما
روزگاری هم بگیرد دست ما
ما دعا کردیم از سوز جگر
تا نبیند مادری داغ پسر
کاش ما هم دل به دریا می زدیم
خویش را بین شما جا می زدیم
ما همه طفل دبستان شما
بیشتر محتاج دستان شما
مردکی ملک خدا دزدیده است
خویشتن را کدخدا نامیده است
ظلم و تبعیض فراوان دارد او
صدهزاران را به زندان دارد او
هرج و مرج و جنگ و ناامنی بسی است
دفتر و دستک به دست ناکسی است
در جهان گویا کسی هشیار نیست
غیر از ایران مردمی بیدار نیست
ناخدای کشتی ایران علی است
رهبر کل مسلمانان علی است
عالم از ایمان ما بیدار شد
یادمان باشد خدامان یار شد
ما یقین داریم دریا ناگهان
غرق سازد خصم موسای زمان
انقلاب ما جهانی می شود
کشور ما جاودانی می شود
دست حق یاریگر پیر و جوان
تاظهور مهدی صاحب زمان
کاش ما هم جمعه یی خندان شویم
لایق دیدار شاه جان شویم
زودتر بینیم با عین الیقین
مهر عالمتاب را روی زمین
همره یوسف سوی کنعان شویم
مدتی همسایه سلطان شویم
کاش می آمد ظهورش زودتر
وقت شادی و سرورش زودتر
غصه هامان وا شود با دیدنش
قسمت لب ها شود بوسیدنش
سایه اش افتد به روی هر سری
هر دلی نجوا کند با دلبری
کاش ساقی سررسد با جام می
گوشمان را پر کند آواز نی
با نگاهی دردمان درمان کند
قلبمان را مملو از ایمان کند
با ولی الله هم صحبت شویم
از تمام طعنه ها راحت شویم
خطبه خواند از برای عالمین
برکند از جا بساط ظالمین
کاروان سالار اگر از ره رسد
ماهیان را تا دل دریا برد
«آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید»
خامه ام شد شرمسار آخر شکست
در بیان درد عشق از پا نشست
نام دریا قصه را حسن ختام
مثل دریا شعر ماجد ناتمام
سید مجید راستگو - کاشان
شعر سید مجید راستگوفر در مورد وهابیت
دلا به مکه مرو در حصار وهابی است
فضای شهر مه آلود از غبار وهابی است
بنال جان دلم مسجد پیمبر را
خطیب ،کافر بدعت گذار وهابی است
مدینه ای که محل نزول قرآن است
مکان سلطنت استوار وهابی است
کسی ندیده غریبی غریب تر ز بقیع
که تحت سیطره میگسار وهابی است
چه حکمتی است ندانم که از همان آغاز
دو شهر مکه و یثرب دیار وهابی است
خدا به آتش دوزخ تنش بسوزاند
همان خبیث که آموزگار وهابی است
تمام غصه و اندوه شیعیان این است
که پرده دار حرم پرده دار وهابی است
هزار لعنت کروبیان و لعنت حق
نثار فرقه بی اعتبار وهابی است
بدان که نسل کثیفش خدا براندازد
هر آن که نوکر بی اختیار وهابی است
یقین به عالم عقبی عذاب خواهد شد
هر آن کسی که به دنیا کنار وهابی است
به نفت خویش امیر حجاز می نازد
عبث در آرزوی اقتدار وهابی است
دلار غرب فقط صرف فتنه ها نشود
تمام ثروت داعش دلار وهابی است
مسلم است که کشتار شیعیان جهان
تلاش فرقه شیطان مدار وهابی است
به هر کجای جهان فتنه ای به پا گردد
نشان دیگری از یادگار وهابی است
دلا بسوز که تخریب آستان بقیع
مدال کافری و افتخار وهابی است
عراق و سوریه لبنان اگر گرفتارند
تمام فتنه و آشوب کار وهابی است
خداکند که بزودی یمن رها گردد
که مدتی است یمن هم دچار وهابی است
به سرزمین فلسطین هر آنچه آشوب است
ز کافران یهودی تبار وهابی است
فدای کشور ایران شوم که موی سگش
هزار بار فزون از کبار وهابی است
بیا رویم خراسان که آستان رضا
تهی ز لوث سیه روزگار وهابی است
حریم شاه خراسان بهشت روی زمین
نه جای عربده جیره خوار وهابی است
رضا غریب نباشد غریب مظلومی است
که در اسارت یک نابکار وهابی است
بسوخت ماجد غمدیده از فراق بقیع
ولی چه سود که آنجا دیار وهابی است
سید مجید راستگو عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی کاشان