مي خواهم به پاي پدر و مادرم بيفتم و از آنها عذرخواهي کنم اگرچه مي دانم با لجاجت ها و کارهاي احمقانه اي که به خاطر يک عشق خياباني انجام دادم دل آن ها را شکستم و خودم را به روز سياه نشاندم...
شهدای ایران:دختر 19 ساله در حالي که تمام بغضش را در گلو مي فشرد و مدام با گفتن
اشتباه کردم، غلط کردم و فريب خوردم به گذشته خود افسوس مي خورد، درباره
ماجراي تلخ زندگي اش به مشاور کلانتري طرقبه گفت: در يک خانواده متوسط رشد
کردم، اما برخلاف نظر اعضاي خانواده ام که انسان هايي معتقد و مذهبي بودند و
همواره براي ازدواج به اخلاق و ايمان فرد توجه داشتند، من معتقد بودم که
همسرم بايد جواني خوش برخورد و خوش چهره باشد تا بدين ترتيب حس حسادت
دوستانم برانگيخته شود. پس از گرفتن ديپلم خودم را براي آزمون سراسري آماده
مي کردم که روزي هنگام خريد ناگهان نگاهم به چهره جوان فروشنده خيره ماند
با تلاقي نگاه هايمان احساس کردم مرد آرزوهايم را يافته ام. "پرهام" جواني
خوش قد و قامت و خوش چهره بود براي دقايقي از گوشه ويترين نگاهش کردم و سپس
به بهانه خريد گيتار تزئيني وارد مغازه شدم نمي دانستم نتيجه اين نگاه به
کجا خواهد انجاميد حال خودم را نمي فهميدم و تنها در روياهايم خود را در
کنار "پرهام" احساس مي کردم و دوستاني که به انتخابم رشک مي برند.آن روز به
بهانه هاي مختلف سر صحبت را با پرهام باز کردم تا اين که مشخص شد با
يکديگر همشهري هستيم. خريد اين گيتار سرآغاز دوستي من و پرهام شد به طوري
که رابطه ما حدود 8 ماه به طول انجاميد و من از هر فرصتي براي ديدن او
استفاده مي کردم تا اين که او به خواستگاري ام آمد، ولي پدرم بلافاصله او و
خانواده اش را شناخت و به شدت با ازدواج ما مخالفت کرد پدرم پرهام را
جواني بي بند و بار ناميد که به خاطر خلاف کاري هايش از شهرستان متواري و
در مشهد شاگرد مغازه شده است ولي من که عاشق پرهام بودم نمي توانستم اين
حرف ها را باور کنم احساس مي کردم چون او شاگرد مغازه است و درآمد کمي دارد
پدرم با اين ازدواج مخالف است به همين خاطر در مقابل خانواده ام ايستادم و
آن ها را مجبور کردم تا با اين ازدواج موافقت کنند. هنوز چند ماه از
ازدواج ما نگذشته بود که همه حرف هاي پدرم به واقعيت تبديل شد او چند بار
به من خيانت کرد اما من نمي توانستم حقيقت ماجرا را براي خانواده ام بازگو
کنم و از سوي ديگر نيز تحمل بي بند وباري و مشروب خوري پرهام را نداشتم چند
بار از خانه با حالت قهر خارج شدم، اما او که مرا دور مي ديد خانه ام را
به لانه مجردي تبديل مي کرد و به رفيق بازي هايش ادامه مي داد بارها اورا
با دختران بد حجاب و در حال کشيدن قليان در کافه ها ديدم، حالا هم از کرده
خودم پشيمانم و مي خواهم از او طلاق بگيرم، اما نمي دانم چگونه به چشمان
پدرم نگاه کنم و بگويم که ...
ماجراي واقعي با همکاري فرماندهي انتظامي طرقبه و شانديز
*خراسان