اکبر خيلي حيله گر و چاپلوس بود و چون مي دانست من به درس و کتاب اهميت مي دهم، سعي مي کرد درباره درس رياضي که بيشتر مشکل داشتم صحبت کند و کتاب هاي کمک آموزشي گوناگون درسي برايم مي آورد. بدين ترتيب اعتماد مرا جلب کرد من هم بدون توجه به عاقبت کارم، به او اعتماد کردم تا اين که روزي در پارک با گوشي تلفن همراهش چند عکس از من گرفت. او با اعتراض من، اين گونه عنوان کرد که فقط مي خواستم زماني که تو را نمي بينم، با ديدن عکست به ياد تو باشم، حالا اگر ناراحتي حذف مي کنم»! با شنيدن جملات عاشقانه و محبت آميز اکبر از صحبتم پشيمان شدم و در ادامه گفتم اين عکس ها قشنگ نيست. اکبر بلافاصله اضافه کرد پس يک عکس زيبا برايم ارسال کن تا بيشتر به يادت باشم. اما هنوز چند ساعت از ارسال عکس بدون حجابم نگذشته بود که او با تماس تلفني مرا تهديد کرد، در صورتي که ۴۰۰ هزار تومان به حساب بانکي اش واريز نکنم عکس هايم را در شبکه هاي اجتماعي منتشر مي کند. به خاطر ترس و آبروريزي از منتشر شدن عکس هايم، دست به کار زشتي زدم. به ناچار با برداشتن کارت اعتباري پدرم آن مبلغ را به حساب اکبر واريز کردم، ولي پدرم متوجه سرقت از حسابش شد و به پليس فتا مراجعه کرد که پس از آن هم نيروهاي پليس مرا احضار کردند. حالا که اشتباهاتم را مرور مي کنم درمي يابم که نبايد مشکلات درسي ام را با پسر غريبه اي که سطح تحصيلاتش نيز از من پايين تر است در ميان مي گذاشتم و براي رفع مشکلاتم بايد به معلمانم مراجعه مي کردم تا...
ماجراي واقعي با همکاري پليس فتاي خراسان رضوي
*خراسان