شهدای ایران shohadayeiran.com

با آن که تفاوت سني زيادي با هم داريم، اما من همسرم را دوست دارم و نمي خواهم از او طلاق بگيرم اين در حالي است که همسرم به خاطر بدحجابي و اعتيادم نسبت به من سوءظن شديد پيدا کرده است و ديگر حاضر نيست با من زندگي کند...
شهدای ایران:زن ۲۱ ساله که از شدت خماري گاهي چشمانش بسته مي شد به مشاور و مددکار کلانتري شهيد آستانه پرست مشهد گفت: وقتي در گذشته سير مي کنم مي بينم که هيچ گاه زندگي آرامي را تجربه نکرده ام. همه اين ها در حالي است که همسري مهربان و دلسوز دارم که همواره از خطاهايم چشم پوشي کرده است. زن جوان در حالي که دفتر خاطراتش را به سال ها قبل ورق مي زد ادامه داد: فرزند دوم يک خانواده ۶ نفري بودم. دوران کودکي شيريني را سپري کردم، اما سيه روزي هاي من از روزي آغاز شد که در ۱۱ سالگي پدرم را از دست دادم. اين حادثه در شرايطي رخ داد که به محبت هاي پدر احتياج شديدي داشتم و مي خواستم پدرم مرا به روياها و آرزوهاي دوران کودکي برساند، اما با اين حال از اين که مادرم مرا در آغوش مي گرفت و در زير سايه او زندگي مي کردم خيلي خوشحال بودم. ولي شادي هاي دوران نوجواني هم ۳ سال بيشتر طول نکشيد چرا که مادر، من و ۳ خواهرم را به مادربزرگم سپرد و خودش با مرد ديگري در يکي از شهرهاي خراسان رضوي ازدواج کرد. آن روز ما با چشماني اشکبار به خانه مادربزرگم نقل مکان کرديم و زندگي جديد ما آغاز شد. در همين روزها خواهر بزرگ ترم ازدواج کرد، اين در حالي بود که ما با محبت هاي زن عمويم که جاي مادر را برايمان پر کرده بود به زندگي ادامه مي داديم. ۱۶ ساله بودم که مرا به اولين خواستگارم شوهر دادند. «صادق» اگر چه ۱۵ سال از من بزرگ تر بود، اما چهره مهربان و مودبي داشت. به همين خاطر به زندگي با او ادامه دادم چرا که «صادق» مرا تشويق به ادامه تحصيل مي کرد و بدين ترتيب با گرفتن ديپلم در دانشگاه قبول شدم، اما به خاطر تنهايي همسرم انصراف دادم و به مشهد بازگشتم. در همين روزها بود که با پري آشنا شدم و با يکديگر به شغل بازاريابي لوازم آرايشي مشغول شديم، با اصرار پري اولين سيگار را به طور تفريحي کشيدم و کم کم به سمت استعمال مواد مخدر رفتم. به خاطر شغلم و رفت و آمدهاي زياد به آرايشگاه هاي زنانه و همچنين جلب توجه در خيابان، به زني بدحجاب تبديل شده بودم. وقتي مورد اعتراض صادق قرار مي گرفتم، مي گفتم من با ديگران فرق دارم و هر گاه اراده کنم مي توانم رفتارم را اصلاح کنم و مصرف مواد را کنار بگذارم، اما افسوس که اين ها خيال باطلي بود و من هر روز بيشتر در منجلاب اعتياد و بي بندوباري فرو مي رفتم. همه اين کارها موجب سوء ظن صادق شد و اکنون قصد دارد مرا طلاق بدهد. اگر چه امروز فهميده ام که چقدر اشتباه کرده ام، اما افسوس که ديگر خيلي دير شده است...

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي


*خراسان


نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار