شهدای ایران shohadayeiran.com

او با وعده واهي ازدواج نه تنها مرا به خاک سياه نشاند، بلکه در آن خانه لعنتي مورد تعرض قرار گرفتم و حالا اگر با من ازدواج نکند نمي دانم چگونه بايد نزد پدرم باز گردم...
شهدای ایران: دختر ۲۲ ساله در حالي که اشک ريزان دست به دامان قانون شده بود، به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري شهيد آستانه پرست گفت: از دوران کودکي همواره شاهد درگيري و مشاجره پدر و مادرم بودم به طوري که هيچ وقت آن ها را در کنار خودم حس نمي کردم چند سال به همين ترتيب گذشت تا اين که زمزمه هايي درباره ازدواج مجدد پدرم شنيده شد. اين موضوع اختلافات پدر و مادرم را شدت بخشيد و کار آن ها به طلاق کشيد آن زمان ۱۴ سال بيشتر نداشتم اما هيچ گاه نتوانستم ذره اي از مهرباني و محبت هاي پدر و مادرم را احساس کنم. درگيري و کتک کاري  آن ها از من موجودي عصباني و افسرده ساخته بود حاضر بودم همه زندگي ام را به پاي آن ها بريزم و در عوض روز شادي را در کنار آن ها سپري کنم. همزمان با جدايي پدر و مادرم من هم سرگردان مانده بودم که بايد در کنار کدام يک از آن ها زندگي کنم، ابتدا تصميم گرفتم نزد مادرم بمانم اما جمله مادرم تمام آرزوها و افکارم را به هم ريخت. او گفت: دخترم من زن تنهايي هستم که نمي توانم مخارج زندگي را تامين کنم تو هم در آتش من خواهي سوخت پس بهتر است که با پدرت زندگي کني! به ناچار نزد پدر و نامادري ام ماندم اما در آن سن و سال نمي توانستم نامادري ام را به جاي مادرم بپذيرم اين گونه بود که با لجبازي و کارهاي ناشايست سعي مي کردم نامادري ام را اذيت کنم تا او از پدرم جدا شود کارهاي من موجب عصبانيت پدرم مي شد و او مرا تنبيه مي کرد اگرچه مقصر همه اين کارها خودم بودم. روزي پدرم تصميم گرفت که براي مسافرتي ۸ روزه به مشهد سفر کنيم از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيدم و هر روز در خيابان هاي مشهد قدم مي زدم تا اين  که با مغازه دار جواني آشنا شدم و ماجراي زندگي ام را برايش بازگو کردم دلسوزي ها و محبت هاي کاظم باعث شد تا شيفته و عاشق او شوم در اين چند روز مدام او را ملاقات مي کردم و محبت هاي گمشده ام را در کنار او مي يافتم با پايان يافتن روزهاي سفر، من به يک بهانه واهي و اين که دوست دارم با قطار سفر کنم از رفتن به تبريز به همراه خانواده ام خودداري کردم و قرار شد من روز بعد با قطار به شهرمان بازگردم بلافاصله براي آخرين ديدار نزد کاظم رفتم و او مرا به منزلشان برد تا به قول خودش عروس آينده را به پدر و مادرش معرفي کند اما آن جا فهميدم که در دام يک فرد شياد گرفتار شده ام و او با توسل به زور مرا مورد تعرض قرار داد حالا مانده ام با اين رسوايي چگونه کنار بيايم و به چشمان پدرم که براي خوشبختي من نقشه هاي زيادي مي کشيد نگاه کنم...

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي


*خراسان


نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار