اگر منیژه و حسین را بدون نگاه کلیشهای به مردم نشان دهیم، تمام مردم عاشقشان میشوند، ولی وقتی گزینشی عمل میکنیم و میخواهیم فقط یک بعد از زندگیشان را نشان دهیم، دیگر کسی جذب این شخصیتها نمیشود.
به گزارش شهدای ایران به نقل از روزنامه جوان، زندگی شهید حسین لشکری و همسرش منیژه، با رمز و رازهای زیادی روبهرو است. شهید لشکری پیش از شروع رسمی جنگ به اسارت دشمن درآمد و همسرش پس از سالها بیخبری، متوجه اسیر بودن حسین شد. شهید لشکری پس از ۱۸ سال به میهن بازگشت و ۱۰ سال پس از این آزادی به شهادت رسید. در تمام این روزهای سخت، منیژه لشکری حضور داشت. او سالها انتظار کشید، به حسین رسید ولی دوباره خیلی زود وی را از دست داد. در آخر خودش هم در سال ۱۳۹۸ از دنیا رفت تا این همه انتظار و سختی هم پایان بپذیرد. گلستان جعفریان با کتاب «روزهای بیآینه» موفق شد وارد دنیای منیژه شود و کتاب را از زاویه نگاه او روایت کند. «روزهای بیآینه» یکی از بهترین نمونههای خاطرهنگاری در تاریخ دفاع مقدس است که به خوبی درد و رنجهای همسر یک آزاده و معنای انتظار در زندگی او را به خوانندهاش نشان میدهد. جعفریان و لشکری پس از این کتاب به دوستان نزدیک همدیگر تبدیل شدند و این دوستی را تا آخرین روز حیات خانم لشکری ادامه دادند. جعفریان در گفتگو با «جوان» از زندگی خانم لشکری و درد و رنجهای او در طول این سالها میگوید.
شما چطور وارد دنیا و زندگی خانم لشکری شدید و توانستید ایشان را مجاب به گفتگو و صحبت کنید؟
پیش از من نهادهای مختلفی برای مصاحبه سراغ خانم لشکری رفته بودند ولی، چون خانم لشکری چادری نبود این ملاقاتها به سرانجام نمیرسید. یا نهادها پا پیش نمیگذاشتند یا آنقدر قضاوتها زیاد میشد که خانم لشکری آنها را نمیپذیرفت. من این نکات را توانستم در کتاب «روزهای بیآینه» با جنگ و ایستادگی بسیار بیاورم. خانم لشکری میگفت من با چادر مخالفتی نداشتم، ولی زنی هم نبودم که به خاطر کسی چادر سرم کنم و همان پوشش پوشیده با مانتو برایم خوشایند بود، حتی میگفت زمانی که حسین از اسارت برگشت، من چادر سرم کردم تا با چادر روبهروی حسین بنشینم و وقتی حسین را دیدم آنقدر اشک ریختم و در آخر چادر را روی صورتم کشیدم و فکر کردم چادر چه چیز خوبی است.
وقتی اولین بار پیش منیژه لشکری رفتم و من را با حجاب کامل دید، همان جلوی در به من گفت اگر شما هم مثل بقیه میخواهید من را قضاوت کنید از همین در برگردید. صراحت لهجه از خصوصیات ایشان بود که من را شیفته خودش میکرد. خیلی خوب و آرام با ایشان صحبت کردم و گفتم من نه آدمی هستم که کسی را قضاوت کنم نه اینکه ظاهر برایم معیار داوری است. منیژه هم خیلی زود این را فهمید و دید که نگاه قضاوتگرانه ندارم و خوشبختانه من را پذیرا شد. از همان جلسه اول متوجه شدم این پذیرا بودن من را منیژه فهمیده و حرفهای زیادی برای گفتن داشت و خوشبختانه باب صحبت با من را باز کرد.
پس دوستهای خوبی برای هم شدید؟
روزی که سردار سلیمانی به شهادت رسید، ما آخرین صحبت را باهم کردیم و دو روز بعد خانم لشکری سکته قلبی کرد و از دنیا رفت. خودش همیشه میگفت من خواهر دارم ولی صحبتهایی که با تو میکنم و درکی که تو از من داری را خواهرهایم ندارند. خیلی باهم صحبت میکردیم. خیلی درد میکشیدم که چنین آدمهایی را جامعه هنوز به طور کامل درک نکرده است. بعداً که برای معرفی و رونمایی کتاب به فرهنگسراهای مختلف میرفتم، میدیدم مردم خیلی این کتاب را خواندهاند و دوستش دارند. یک روز سه خانم در یکی از فرهنگسراها به من گفتند که ما هم ظاهر و شرایطی مثل خانم لشکری داریم، همسرانمان اسیر بودهاند و مثل ایشان شرایط سختی را تجربه میکنیم و هنوز کسی ماها را ندیده است. آنها هنوز هم درگیر بودند و با همسرانی که آسیبهای روحی و روانی از اسارت دیده بودند، زندگی میکردند و کسی خیلی متوجهشان نبود.
پس از انتشار کتاب، خانم لشکری از این موضوع استقبال کردند یا واکنش خاصی نشان ندادند؟
منیژهای که هیچ جا حضور پیدا نمیکرد و با جایی مصاحبه نمیکرد، پس از انتشار کتاب خیلی فعال شده بود. در باغ نگارستان نزدیک ۱۰۰ جوان محجبه و غیرمحجبه که کتاب را خوانده بودند، نشستند با ایشان حرف زدند و خانم لشکری هم کتابها را امضا کرد. شادی که در وجود این زن نبود ولی بعد از انتشار کتاب احساس میکردم خانم لشکری میخندد. نزدیک یک سالی که من با منیژه مصاحبه کردم، لبخند را روی صورتش ندیدم ولی در مراسمها که حضور پیدا میکرد، میدیدم چقدر خوشحال است. به من میگفت خانم جعفریان این کتابِ من است و همانطوری که دلم میخواست چاپ شده و حرفهایم با صداقت در کتاب آمده است. میگفت هر کتابی تا به حال درآمده راجع به حسین و تهذیب نفسش بود، چون حسین یک عارف خدایی و یک حافظ قرآن شده بود، اما من همان منیژه معمولی بودم که عاشق حسین مانده و سالها انتظارش را کشیده تا برگردد و زندگیاش را با او ادامه دهد. زندگی این زن خیلی عجیب است. به درستی هم ما در این کتاب راجع به حسین خیلی نمیخوانیم و حسین مظلوم واقع میشود و حتی از دیدگاه زنی که عاشقش است حسین درک نمیشود. این زن نمیتواند حسین را درک کند و برعکس این حسین است که میتواند منیژه را درک کند. در سخنرانیهایش میگوید که من وقتی برگشتم و همسرم را دیدم که با افتادن یک فنجان اعصابش به هم میریزد، فهمیدم در این ۱۸ سال من اسیر نبودهام و این منیژه بوده که اسیر بوده است. به نظرم این نهایت درک حسین از منیژه است. وقتی حسین شهید میشود، منیژه تازه میفهمد چه همسر روشنفکر و با درک بالایی را از دست داده است. به نظرم بعد از شهادت حسین، منیژه بیشتر عاشق شوهرش میشود. میگفت فهمیدم کسی مثل حسین با این خلوص در احساس و عزت و احترام وجود ندارد.
به نظر میرسد با برگشتن شهید لشکری از اسارت جنس دیگری از تنهایی را احساس میکند؟
این موضوع جزو نکات زیرپوستی کتاب است که شاید خیلیها به آن توجه نمیکنند. این چیزی است که میخواستم دیگران متوجه آن در کتاب شوند. حسین، منیژه و علی سه آدمی هستند که درد خیلی زیادی کشیدهاند و به نظرم حسین از همه بیشتر این درد را کشید. یک دلیل عمدهاش به خاطر این بود که ما نمیدانستیم با اسرایمان و خانوادههایشان وقتی برمیگردند، چطور رفتار کنیم. منیژه در کتاب میگوید که تا سه ماه حسین را به این طرف و آن طرف میکشاندند تا سخنرانی کند.
باید پس از اینکه شهید لشکری به کشور برگشت به همراه خانوادهاش به جای خوش آب و هوایی مثل شمال کشور میرفت و در محیط امن و بدون تنشی قرار میگرفت تا خانواده دوباره همدیگر را پیدا کنند، سه ماه این فرصت از آنها گرفته شد. اینها زخمهایی است که باعث میشود این سه نفر نتوانند به خوبی با همدیگر ارتباط بگیرند. صبوری و اصالت فرهنگ شرقی در این خانواده معنا پیدا میکند، ولی باید این فضا به خانواده شهید لشکری داده میشد. اعضای این خانواده، صبوری کردن و سختیها را تحمل کردن را خوب بلد بودند.
به نوعی میتوان گفت خانم لشکری همسرشان را دو بار از دست میدهند. یک بار با اسارت به مدت ۱۸ سال و یک بار هم پس از شهادت حسین برای همیشه. ایشان در مواجهه با این از دست دادنها چه واکنشی نشان میداد؟
بعد از اینکه با منیژه دوست شدم، توانستم این سؤالات را از منیژه بپرسم، به همین خاطر این موارد در کتاب نیامده است. وقتی که حسین اسیر میشود و بنیاد شهید، خانواده حسین و دیگران به منیژه میگویند همسرت مفقودالاثر است و تو هم ۲۰ ساله هستی، بچه را به ما بسپار و برو ازدواج کن، اما منیژه چنین چیزی را قبول نمیکند، چون این انتظار برای منیژه شیرین و قابل تحمل بود، حتی وقتی که فکر میکرد حسین مفقودالاثر است، هر چند سخت ولی با امید و عشق زندگی میکند، چون خانم لشکری حسین را واقعاً دوست داشت. در سالهای نبود همسر، سرش را با پسرش گرم میکند و میخواهد پسرش در تحصیل، ورزش و در همه چیز بهترین باشد. خودش را کاملاً وقف فرزندش میکند و متعهد میماند. انتظار همراه با عشق منیژه، برای او آرمان دارد که میتواند سرپا نگهش دارد، در کتاب هم آمده که قبل از آمدن حسین به کشور و زمانی که منیژه عکس حسین را میبیند، جا میخورد.
محاسن و معنویتی که در چهره حسین آمده کاملاً چهرهاش را تغییر داده است. این اولین اتفاق عجیب برای منیژه است. دومین اتفاق مربوط به زمانی است که با حسین تلفنی صحبت میکند و میگوید این مرد لهجه عربی پیدا کرده و من حیرتزده شدم که این صدای حسینِ من نیست. حالا حساب کنید وقتی حسین را پس از ۱۸ سال میبیند، چه حالی میشود. خودش میگفت چند سال طول کشید تا متوجه شدم حسین من را دوست دارد. این دو نفر باید دوباره عاشق هم میشدند و این اتفاق در حال افتادن بود که با رفتن حسین دوباره یک ضربه کاری به منیژه وارد میشود.
انگار این شوک، بسیار سنگینتر از قبلیها بود؟
دقیقاً، بعد از شهادت حسین، منیژه انگیزهای برای زندگی نداشت. به من میگفت وقتی صبح میشود، میگویم کی شب میشود و وقتی شب میشود میگویم پس کی صبح میشود. این زن دیگر فقط انتظار کشیدن را یاد گرفته بود. انگار این زن جز انتظار کشیدن کار دیگری را بلد نبود. ایشان سن زیادی نداشت و ایست قلبیشان به خاطر همین فشار و انتظارها اتفاق افتاد. دیگر چیزی خوشحالش نمیکرد. قبل از آمدن حسین انتظار معنای زیادی به خانم لشکری میداد، توانست زن وفاداری بماند و فرزندش را خیلی خوب تربیت کند. خودش میگفت من یک زن وابسته خانگی بودم و پس از اسارت حسین به یک زن مستقل تبدیل شدم. انتظار باعث خودسازی و پیشرفت منیژه در بسیاری از جنبههای شخصی زندگیاش شده بود ولی بعد از شهادت حسین دیگر چیزی برایش نماند. بارها برای خانم لشکری حافظ باز کردم و چنین آمد که تقدیر تو چنین بوده و نباید با آن بجنگی و باید شرایط را بپذیری تا آرام شوی، اما ایشان خیلی نمیتوانست اینگونه باشد.
به خاطر آسیبهایی که این زوج در این سالها دیدند، غفلت و بیتوجهی به جلسات مشاوره و رواندرمانی خیلی مهم به نظر میرسد؟
کتاب اینجوری تمام میشود که حسین و منیژه یک فیلمی میبینند که در آن یکی از سربازهای جنگ جهانی که حالا پیر شده در خانهاش است و پزشک هر هفته به خانه اش میآید و او را تحت نظر دارد. شهید لشکری پس از آن سالهای سخت اسارت باید روانکاوی میشد، ولی هیچ کس این کار را برایش نکرد. از نیروی هوایی ارتش کسی نمیآید به ایشان بگوید تو ۱۸ سال اسارت کشیدهای و الان باید تحت مداوا باشی.
اصلاً نیروی هوایی هیچ شاکلهای برای این موضوع ندارد که خلبانانی را که اسارت کشیده و جانباز شدهاند، تحت نظر بگیرند. منیژه لشکری در کتاب میگوید که ما به چنین چیزی نیاز داشتیم. کسانی که جنگ رفتهاند، آدمهای قدری هستند که به راحتی زیر بار این حرفها نمیروند و باید آنها را با هنر خاصی به سمت درمان و مشاوره کشاند.
شما اگر بخواهید خانم لشکری را در یک کلمه یا جمله توصیف کنید، درباره ایشان چه میگویید؟
انتظار. این زن برای من تجسم انتظار است؛ انتظاری که هیچ وقت برایش پایانی پیدا نکرد. من همیشه میگویم امیدوارم در آن دنیا در کنار شهید حسین لشکری آرامش داشته باشد. بعد از مرگ حسین، خانم لشکری خیلی به او عاشقتر شده و این رفتن برایش خیلی سخت و سنگینتر بود.
اگر به زندگی خانم لشکری نگاه کنیم، سالهای دور بودنشان از حسین بیشتر از سالهای کنار هم بودنشان است. قطعاً این همه دور بودن برای ایشان خیلی سخت بوده است؟
پس از ۱۸ سال اسارت حسین، آنها فقط۱۰ سال زندگی مشترک دارند و زمانی که حسین لشکری به شهادت میرسد، منیژه هم تنها ۱۰ سال پس از حسین زندگی میکند. احساس میکنم زندگی عادی منیژه که با خودش چالش نداشته فقط تا ۱۹ سالگیاش بوده است. در دو فصل اول کتاب میبینیم چقدر همه چیز برای او خوب و خوش است. بُعد سنتی خانم لشکری خیلی قوی بود. مادر بودن را خیلی خوب بلد بود. منیژه زنی بود که حرف مردم و آبرو و خانواده برایش خیلی مهم بود. خلوت کردن خیلی برای منیژه معنا نداشت که بخواهد از آن لذت ببرد. این مسئلهای است که به نسل منیژه و سبک زندگی این نسل برمیگردد.
سیر حوادث در زندگی ایشان بیمانند است و کمتر کسی را میتوانیم با چنین زندگی دراماتیکی پیدا کنیم.
بخشهایی از کتاب در یکی از مجلات کشور چاپ شد و پس از آن مجری تلویزیونهای خارج کشور نیز درباره زندگی خانم لشکری اذعان داشت که این یک زندگی بسیار عجیب بوده و حتی ما در درامنویسی هم با چنین چالشهایی مواجه نمیشویم. این زندگی بینظیر بود و میتواند در حد جهانی مطرح شود، حتی در میان اسرایی که در جهان اسارت دیدهاند، زندگی حسین و منیژه بیمانند است.
وقتی خبر درگذشت خانم لشکری را شنیدید، بیشتر چه تصاویر و خاطراتی از ایشان در ذهنتان آمد؟
خانم لشکری در زندگی مشاور من شده بود. آنقدر این زن بالا و پایین چشیده بود که مشاور خیلی خوبی شده بود. من در زندگیام به هر مشکلی برمیخوردم به خانم لشکری زنگ میزدم و بهترین مشاورهها را ایشان به من میداد. من بابت چیزهایی که دارم خودم را مدیون ایشان میدانم و برایشان رحمت میفرستم و میگویم من اینها را از مشاوره با شما دارم و شما این مسائل را به من یاد دادید. منیژه زن باهوشی شده بود و وقتی یک مشکل را با ایشان در میان میگذاشتم، نقطه درد و اصل مطلب را به خوبی باز میکرد. تنها نقشی هم که خیلی به آن افتخار میکرد و خیلی خوب بلد بود، مادری کردن بود. میگفت من بچه خوبی بزرگ کردم و واقعاً پسرشان از ادب و متانت حیرتانگیز است. میگفت من چنین بچهای تربیت کردم و چنین مادری بودم. خیلی نقش مادری را برای خودش پررنگ میدانست. میتوانم بگویم من که یک زن مذهبی و محجبه هستم ۸۰ درصد از خانم لشکری مدرنتر زندگی میکنم. اگر بتوانیم به عمق این آدمها پی ببریم، خیلی برای بچههایمان خوب است. اگر شخصیتهایی مثل منیژه به درستی برای مردم باز شوند، جوانان ما گول خیلی شخصیتهای پوشالی را نمیخورند.
اینها قهرمانان واقعی هستند که پرداختن به زندگیشان نکات زیادی دارد و باید به درستی به جامعه معرفی شوند و حتی باید از زندگیشان فیلم و سریال هم ساخت.
ما وقتی به دیدار رهبری رفتیم، خیلی در وجود خانم لشکری آرامش میدیدم. ایشان با اینکه در موارد بسیاری با صراحت لهجه از مسائل انتقاد میکرد، ولی برای این جلسه اشتیاق داشت. در آن جلسه هم آقای حاتمیکیا حضور داشت و ایشان به خانم لشکری گفت که چقدر دوست دارد این کتاب را فیلم کند و ایشان از اینکه آقای حاتمیکیا چنین پیشنهادی داده خیلی خوشحال و هیجانزده بود. زندگی منیژه را باید کسی با نگاه فلسفی سراغش برود. فیلمسازی که ادبیات و فلسفه میداند خیلی خوب میتواند این زندگی را فیلم کند. امیدوارم کسی با نگاه کلیشهای سراغ این کتاب نرود تا این زندگی هدر برود و دیگر کسی هم سراغش نرود. اگر منیژه و حسین را بدون نگاه کلیشهای به مردم نشان دهیم، تمام مردم عاشقشان میشوند، ولی وقتی گزینشی عمل میکنیم و میخواهیم فقط یک بعد از زندگیشان را نشان دهیم، دیگر کسی جذب این شخصیتها نمیشود.