اصلا مردم فرصتی برای پرداختن به دکتر چمران پیدا نکردند. حتی اربعین شهادتش هم مصادف شد با انتخابات ریاست جمهوری و هیاهوی آن روزها.
شهدای ایران: شهادت دکتر «مصطفی چمران» وزیر دفاع جمهوری اسلامی ایران، در زمان بدی اتفاق افتاد. کمی پس از رأی اکثریت نمایندگان مجلس به طرح «عدم کفایت سیاسی» بنیصدر، خبر رسید ایشان در دهلاویه، ترکش خورده و به شهادت رسیدهاند. تصمیم گرفته شد برای اینکه خبر عزل بنیصدر تحتالشعاع قرار نگیرد، خبر شهادت ایشان تا شب به صورت عمومی اعلام نشود.
البته فرقی هم نمیکرد. طی چند روز گذشته، پایتخت و شهرهای بزرگ به قدری در التهاب و ناآرامی ناشی از ماجراهای بنیصدر غرق بودند که حلاوت خبر سقوط او به سختی به تلخی میزد. هنوز هم که از قدیمیهای انقلاب بپرسید، اغلب این تقارن را به خاطر نمیآورند.
درست روز قبلش، دار و دسته رجوی و خیابانی، اعلام مبارزه مسلحانه کرده بودند و هزاران نفر از طرفدارانشان، با مسلسل و نارنجک و ۳ راهی، ریخته بودند کف خیابانهای پایتخت و بکشبکشی بود که امروز تصورش هم سخت است. یک هفته بعد، در حالی که هنوز صدای گلوله از گوشه و کنار تهران و دیگر شهرها به گوش میرسید، امام جمعه تهران در مسجد ابوذر ترور شد و فردایش، رئیس قوه قضائیه، به همراه ۳ وزیر و چندین نماینده مجلس و دهها مدیر میانی کشور که شخصیتهای محبوب و سرشناسی هم بودند، یکجا به شهادت رسیدند.
اصلا مردم فرصتی برای پرداختن به دکتر چمران پیدا نکردند. حتی اربعین شهادتش هم مصادف شد با انتخابات ریاست جمهوری و هیاهوی آن روزها. پیام عجیب امام خمینی برای شهادت ایشان هم در شلوغیها کمتر شنیده شد؛ پیامی که بهراحتی میتوان اثبات کرد در تمام «صحیفه امام»، تنها ۲ نمونه تقریباً مشابه دارد. بعد هم که ترور رئیسجمهور و نخستوزیر پیش آمد و سلسله عملیاتهای پیروز جنگ و حتی اولین سالگشت شهادت چمران هم خورد به ایام آزادی خرمشهر و باز شیرینی و شکوه پیروزی، اجازه نداد خمی به ابروی کسی بیاید.
در حقیقت باید گفت در ایران، برای شهید مصطفی چمران، مجالی برای سوگواری، متناسب با شأن و منزلت و محبوبیت ایشان فراهم نشد. و راستش این برازنده او بود. هر جا رفت، آرام و بیهیاهو رفت. هیچ کس دعوایی تلخ با او را به خاطر ندارد. نشنیدهام کسی از خشم و فریاد و خروشش سخنی بگوید. نه اینکه غضب نمیکرد، که در گوشههایی از مکتوباتش میتوان فوران عصبانیت را فهمید. بعد از بازگشت حضرت امام به ایران، بیسر و صدا و دیرتر از همه انقلابیون خارج از کشور، به زادگاهش بازگشت، آن هم ظاهرا نه به قصد ماندن. چرا؟!
چون عهدی داشت به این مضمون: «... بار اول در لبنان بود که با خدا پیمان بستم تا زمانی که صهیونیستها از جنوب لبنان بیرون نرفتهاند، فرزندانم را در صحنه پیکار ترک نکنم. حتی زمانی که امام موسی[صدر] عازم لیبی بود، خیلی اصرار کرد با او بروم اما نمیتوانستم عهدشکنی کنم... ».
اما آمد و کسی درست نمیداند بعد از دیدارش با امام، چه شد که پیمان شکست. نه این که «امام» را قبلا ندیده بود؛ یک بار در پاریس، همراه با سران «حرکتالمحرومین» خدمت حضرتشان رسیده بود اما همانطور بیسر و صدا و گمنام در میان جمع دیگری.
راستش به نظر نگارنده، اگر ماجرای پاوه در مردادماه ۵۸ خورشیدی پیش نمیآمد، شهید چمران با توجه به روحیه آرام و گریزان از کانون توجهاتش، به هیچ وجه میان عموم مردم شناخته نمیشد؛ بویژه که بخش پرنفوذی از چهرههای انقلابی- که کمتعداد هم نبودند- به دلیل اختلافاتی که با ایشان در لبنان داشتند، اگر علیه او تبلیغاتی نداشتند، چهره مثبت و قابل اعتمادی هم از وی معرفی نمیکردند.
شهید چمران تا زمان انتشار عمومی اخبار شکست پاوه، شخصیتی مرموز به چشم میآمد که معلوم نیست در میانه میدان چه میکند و چه میخواهد. امثال آقایان مهدی بازرگان و ابراهیم یزدی، سالها بود با او نزدیک بودند اما اساساً مصطفی چمران آدمی نبود که تعداد زیادی به عوالمش راه داشته باشند. برای وزیر شدنش هم هیچ طرح و برنامهای در کار نبود. مهندس بازرگان که او را به عنوان-معمولا سرکاری- «معاون نخستوزیر در امور انقلاب» منصوب کرد، احتمالا قصدی برای نصب وی به وزارت دفاع نداشت اما شهرت ناگهانی چمران در ماجرای پاوه و ۲ انتصاب ناموفق قبلی در این مسؤولیت، محاسبات را بر هم زد.
چمران وزیر دفاع شد و حتی با سقوط «دولت موقت» هم بر سر کار باقی ماند. با همان نام خوشی که از «پاوه» به دست آورده بود، در انتخابات مجلس شورای اسلامی با رای بالایی از تهران انتخاب شد. اردیبهشت ۵۹ هم حضرت امام ایشان را به عنوان نماینده ناظر خود در شورای عالی دفاع منصوب کردند.
جنگ که شروع شد، دیگر کمتر میشد سراغ دکتر چمران را در تهران گرفت. کمند کسانی که بدانند تنها اقدام به دردبخوری که از سوی دولتمردان در جبههها انجام شد و برای ارتش صدام مزاحمت و مانع جدی درست کرد، ایده شهید چمران برای آب انداختن در مسیر پیشروی دشمن بود که جواب هم داد. شخصاً ماجرای این تدبیر را از کل اقدامات «ستاد جنگهای نامنظم» هم که ایده و اجرای آن هم با دکتر چمران بود، مفیدتر میدانم.
این ۸ ماه آخر عمدتا در جبهه گذشت، فارغ از اختلافات سیاسی داخلی. کسی درست نمیداند یا حداقل خیلی نیستند آنها که بدانند جناب چمران در میدان پرتلاطم منازعات سیاسی که در نهایت به عزل بنیصدر و ارتداد سیاسی دار و دسته رجوی منجر شد، چه موضعی داشت. در نهایت هم شهادت و تشییع پیکرش، با آرامشی مثالزدنی برگزار شد که آن روزها کمتر پیش میآمد.
چمران پس از پیروزی انقلاب، بدون اینکه دعوت شود، بیتشریفات و پیغام و پسغام به ایران آمد، بدون اینکه بخواهد و دنبالش برود، به وزارت رسید و شاید مجلس تنها جایی بود که اقبال عمومی به وی بروزی آشکار یافت. حتی در جبهههای جنگ هم آرامش و طمأنینهاش، خیلی با هیجانات و شور جوانان بسیجی و پاسدار جمع نمیشد. شاید بتوان گفت این وزیر دفاع، در جبههها هم زیر سایهای از گمنامی حرکت میکرد. شهادتش هم آرام و بیسوگ بود. مردی که بیصدا، دستگیره در را چرخاند و وارد اتاق شد، آنچه باید به سرانجام میرساند، رساند؛ و مانند کسی که نمیخواهد دیگران بیدار شوند، با ملایمت، دستگیره در را چرخاند و از اتاق خارج شد.
روحمان با یادش شاد؛ هدیه به روح بلندپروازش صلوات!
*محمدعلی صمدی/ نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس / وطن امروز