همه این توصیفهایی که از چمران ذکر شده، خوب است، اما کافی نیست. نمیتوان چمران را با این کتاب شناخت. این موضوع به نقطه ضعف کتاب بازنمیگردد، چمران عجیب بود، عجیب و مبهم. او شبیه هیچ کس نبود، شبیه هیچ کس نیست.
به گزارش شهدای ایران به نقل از تسنیم، انتشارات روایت فتح تاکنون 3 کتاب را با محوریت شهدای غواص منتشر کرده است، در ذیل معرفی کوتاهی از این 3 کتاب را مطالعه میکنید.
این گزارش به معرفی دو کتا
ب «روزگاران 9 - غواصان لشگر 14» و «روزگان 7 - کتاب غواصان» میپردازد که هر دو آنها توسط فاطمه غفاری نوشته شده و به نحوه زندگی و عملیاتهای غواصان اشاره کرده است.
مرگ از من فرار میکند
قرار است دو سفر داشته باشی. دو سفر که در آن، همسفرانی همراهیات خواهند کرد. در سفر نخست؛ سیده هیام عطفی، محمدعلی مهتدی، مهدی بهادرینژاد، فاطمه نوابصفوی، سیدمحمد غروی، ربابه صدر، یوسف حسین، سعید سهرابپور و طاهره توکلیان. در سفر دوم هم تنها نیستی؛ حسین اعرابی، علی صیادشیرازی، مجید نداف، جواد مادرشاهی، علی ارشادی، خلیل صراف، محسن اللهداد، مصطفی ابراهیمیمجد، رضاپور، ابوالفضل سیدمرتضوی، محمدهادی اصغریانجدی و خیلیهای دیگر. اینها در این سفر، تو را همراهی میکنند تا او را بهتر بشناسی. او شهید «مصطفی چمران» است و همه خاطراتی که دیگران از او در یاد دارند در «مرگ از من فرار میکند» جمع شده است.
«مرگ از من فرار میکند»، یک نام با مسماست، برگرفته از صحبتهای شهید چمران: «عجیبست که من دنبال مرگ میدوم او از من فرار میکند.»
این نام و این جمله، شواهدی هم دارد، شواهدی که در صفحات بسیاری از کتاب، میتوان آن را دید، میتوان شجاعت و استقبال دکتر چمران از مرگ را به خوبی لمس کرد: «کارهایی میکرد که بچهها واقعاً معتقد بودند او رویینتنست. گلوله شوخی نداشت. منتها دکتر میشناختش. گذاشت آمدنش که کم شد به بچهها گفت سینهخیز بروند از منطقه دور شوند. ماندم من. گفتم: من هم سینهخیز بروم، دکتر؟ گفت: نه عزیز، نیمخیز هم میتوانی بروی. که دیدم خودش بلند شد ایستاد. به خودم گفتم: جان من که عزیزتر از جان او نیست. بلند شدم راه افتادم رفتم دنبال دکتر. گلوله داشت میآمد. میدیدم داشت میآمد. حسش میکردم. منتها خیالم راحت بود دارم قدم جای پای کسی میگذارم که از گلوله نمیترسد. این را هم خودم دیده بودم و هم برایم تعریف کرده بودند.»
این سفر به تو میفهماند که او یک بعدی نبود. فارغالتحصیل مقطع دکترا، کارمند آزمایشگاه تحقیقاتی بل در نیوجرسی، در شرایط سخت جنگی نیز روحی لطیف داشت: «گفته بودند در اوج گلولهباران متوجه صدایی شده از رادیاتور که در بیابان افتاده بوده. به صدای بالزدن پرنده شبیه بوده. رفته خودش را به رادیاتور رسانده، با کمک بچهها آن را زده کنار، دیده حدسش درست است؛ بلبلی زخمی است.»
در هر یک از ایستگاههای این سفر، به شخصیت چمران، دری جدید گشوده میشود، همسری مهربان، فرماندهی مهربان و انسانی مهربان، کسی که «مهربانی» ویژگی دائمی اوست، آنقدر که حتی قربانیشدن یک گوسفند نیز آزارش میدهد: «امروز گوسفندی را برای من قربانی کردند. چقدر زجر کشیدم. درد گوسفند را تا اعماق وجودم احساس میکردم. هنگامی که خون از گردنش فوران میکرد، گویی این خون منست که بر خاک میریزد. میدیدم که حیوان زبانبسته برای حیات خودش تلاش میکند، دست و پا میزند، میخواهد ضجه بزند، فریاد کند و از زیر کارد براق بگریزد. اما افسوس ... که مظلوم است، که اسیر دست و پا بسته است، که زیر پنجههای توانای آن دو جوان بر خاک افتاد و ...»
«مرگ از من فرار میکند» ششمین جلد از مجموعه «از چشمها» است و کسی را توصیف میکند که وقتی بود هر غیرممکن میشد ممکن بشود، اما تواناییها و ذکاوتهایش، او را از ساده زیستن
دور نکرد: «توی کاخ نخستوزیری رفت کوچکترین جای ممکن را برای زندگی پیدا کرد ... این ساختمان یک زیرزمین داشت که قابل استفاده نبود. دکتر و خانمش همه جایش را تمیز کردند رفتند همان جا. من وقتی وارد آنجا شدم دیدم هیچی ندارد. کفش پارکت بود، آشپزخانه و حمام و توالتی کوچک، و یک اتاق، خالیتر از هر جایی که فکرش را بکنید.»
در «مرگ از من فرار میکند»، حتی میتوان دقایقی با او؛ چمران، همسفر شد و از قلم او، از چشم او، به وقایع نگاه کرد. این امکان در «فصل نوشتن» کتاب فراهم میشود، دقیقاً در هفت فصل و فصل آخر؛ «مرگ و مصطفی» است: «خدایا! هدایتم کن، زیرا میدانم گمراهی چه بلای خطرناکیست. خدایا! هدایتم کن ظلم نکنم، زیرا میدانم ظلم گناهی نابخشودنیست. نگذار دروغ بگویم، زیرا دروغ ظلمی کثیفست ... خدایا! از عالم و عالمیان میگریزم. به سوی تو میآیم.»
کتاب یادگاران چمران
نوشته: «نام چمران برای آنها که او را ندیدهاند، تصویر مبهمی است از کسی که درس و دانشگاه را رها کرد و جنگید؛ تن به تن، سلاح به دست.» درست نوشته، چمران، مبهم است، خیلی مبهم، آنقدر که حتی وقتی دربارهاش هم بخوانی، باز این ابهام با تو باقی میماند.
«کتاب چمران»، جنبههای مختلفی از شخصیت او را در قالب کلمات، به تصویر کشیده است. مهربانیاش را: «نشسته بود زار زار گریه میکرد. همه جمع شده بودند دورمان. چه میدانستم اینطوری میکند؟ میگویم: مصطفی طوریش نیست. من ریاضی رد شدم. برای من ناراحته. کی باور میکند؟»
اما چمران فقط مهربان نبود، او دانشآموز خوبی هم بود: «دکتر چند سؤال ازش پرسید. بعد یک ورقه داد که مسئله را حل کند. هنوز مصطفی جوابها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت: پسر جان! تو قبولی. شهریه هم لازم نیست بدهی.» اما چمران فقط دانشآموز خوبی نبود، دانشجوی خوبی هم بود: «سال دوم یک استاد داشتیم که گیر داده بود همه باید کراوات بزنند. سر امتحان، چمران کراوات نزد، استاد دو نمره ازش کم کرد. شد هجده، بالاترین نمره.»
یک انسان مهربان، دانشآموزی شایسته، دانشجویی خلاق و فرماندهی راستین: «گفت: ببین فلانی، من هم توی انگلیس دوره دیدم، هم توی آمریکا، هم توی اسرائیل. خیلی جنگیدهم. فرمانده زیاد دیدهم. دکتر چمران اولین فرماندهیه که موقع جنگیدن جلوی نیروهاست و موقع غذا خوردن عقب صف.»
در «کتاب چمران»، میتوان صد بار درباره او خواند و هر بار برای فهمیدن، برای درک کردن او تشنهتر شد. میتوان کتاب را خواند، به پایان رساند، اما باز در ابهام باقی ماند. حتی صحبتهای او هم، مخاطب کتاب را انگشت به دهان نگه میدارد: «چند بار اتفاق افتاده بود که کنار جاده، وقتی از این ده به ده دیگر میرفتیم، میدید که بچهای کنار جاده نشسته و دارد گریه می-کند. ماشین را نگه میداشت، پیاده میشد و میرفت بچه را بغل میکرد. صورتش با دستمال پاک میکرد و او را میبوسید. بعد همراه بچه شروع میکرد به گریه کردن. ده دقیقه، یک ربع، شاید هم بیشتر.»
کتاب چمران، به خوبی ابهام اطرافیان چمران درباره شخصیت او را بازگو میکند: «چپیها میگفتند: جاسوس آمریکاست. برای ناسا کار میکند. راستیها میگفتند: کمونیسته. هر دو برای کشتنش جایزه گذاشته بودند. ساواک هم یک عده را فرستاده بود ترورش کنند. یک کمی آن طرفتر دنیا، استادی سر کلاس میگفت: من دانشجویی داشتم که همین اخیراً روی فیزیک پلاسما کار میکرد.»
همه این توصیفهایی که در کتاب چمران ذکر شده، خوب است، اما کافی نیست. نمیتوان چمران را با این کتاب شناخت. این موضوع به نقطه ضعف کتاب بازنمیگردد، چمران عجیب بود، عجیب و مبهم. او شبیه هیچ کس نبود، شبیه هیچ کس نیست.
چمران به روایت همسر شهید
«مصطفی یک شاهکار بود؛ غافلگیرکننده و جذاب.»؛ شاید همین یک جمله کافی باشد که برای بیان احساسات یک زن درباره شوهرش، اما نه! کافی نیست. این جمله، احساس او از اواسط داستان است، اول این داستان، او حسی متفاوت داشت. از جنگ بدش میآمد و فکر میکرد مگر کسی هم هست که جنگ را دوست داشته باشد؟! پاسخ، منفی بود و همین پاسخ منفی، توی ذهنش خنده ایجاد میکرد. جنگ را دوست نداشت و مرد هم در ذهن او با جنگ گره خورده بود. معادلهی سادهای است، پس مرد را هم دوست نداشت.
در «چمران به روایت همسر شهید»، که نخستین کتاب از مجموعه کتابهای «نیمه پنهان» است، غاده چمران از همین دوست نداشتنها آغاز میکند، از غم جنگهای داخلی، از مصیبت، از این که تصویرش از چمران یک آدم جنگجوی خشن است که شریک جنگ است. او حتی پا را فراتر از اینها میگذارد و خطاب به امام موسی صدر میگوید: «من از این جنگ ناراحتم، از این خون و هیاهو، و هر کس را هم که در این جنگ شریک باشد نمیتوانم ببینم.»
اما تصورش اشتباه است و او به این اشتباه اعتراف میکند. آشنایی با چمران به عشق میانجامد و عشق به ازدواج. غاده چمران، سختیهای این ازدواج را توصیف میکند: «روزهای سختی بود. اجازه نمیدادند از خانه بروم بیرون. بعد از هجده سال تنها اینور و آنور رفتن، کلید ماشین را از من گرفتند. هرجا میخواستم بروم، برادرم مرا میبرد و برمیگرداند تا مبادا بروم مدرسه یا پی آقای غروی.»
در این کتاب، همسر دکتر مصطفی چمران از ابعاد وجودی شوهرش میگوید و از ابعادی که حتی برای او هم پنهان است: «برای من که زنش بودم هر روز یک زاویه از وجودش و روحش روشن میشد.»
از لبنان تا ایران، از پاوه به سقز، از سقز به میاندوآب، نوساد، مریوان و سردشت، زندگی این دو بین همهی این مکانها شکل میگیرد و پیش میرود، یک زندگی با سادهترین امکانات موجود و در سختترین شرایط، اما غاده، همهی اینها را پذیرفته، به همهی اینها راضی است، آنچه به آن رضایت نمیدهد، شهادت چمران است: «مصطفی، من رضایت نمیدهم و این دست شما نیست. خب هر وقت خداوند ارادهاش تعلق بگیرد، من راضی هستم به رضای خدا و منتظر این روز هستم.»
اما چمران، از او رضایت میگیرد و غاده، حالا باید یاد بگیرد صورت شوهرش را با چشمهای بسته، ببیند.
«چمران به روایت همسر شهید»، حکایت همراهی غاده و مصطفی چمران است. با نفرت از جنگ، غاده چمران در این کتاب، با لحنی شکسته، داستانی را روایت میکند: «داستان یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بینهایت.»
نیمه پنهان ماه 1/ چمران به روایت همسر شهید/ حبیبه جعفریان/ روایت فتح
این گزارش به معرفی دو کتا
ب «روزگاران 9 - غواصان لشگر 14» و «روزگان 7 - کتاب غواصان» میپردازد که هر دو آنها توسط فاطمه غفاری نوشته شده و به نحوه زندگی و عملیاتهای غواصان اشاره کرده است.
مرگ از من فرار میکند
قرار است دو سفر داشته باشی. دو سفر که در آن، همسفرانی همراهیات خواهند کرد. در سفر نخست؛ سیده هیام عطفی، محمدعلی مهتدی، مهدی بهادرینژاد، فاطمه نوابصفوی، سیدمحمد غروی، ربابه صدر، یوسف حسین، سعید سهرابپور و طاهره توکلیان. در سفر دوم هم تنها نیستی؛ حسین اعرابی، علی صیادشیرازی، مجید نداف، جواد مادرشاهی، علی ارشادی، خلیل صراف، محسن اللهداد، مصطفی ابراهیمیمجد، رضاپور، ابوالفضل سیدمرتضوی، محمدهادی اصغریانجدی و خیلیهای دیگر. اینها در این سفر، تو را همراهی میکنند تا او را بهتر بشناسی. او شهید «مصطفی چمران» است و همه خاطراتی که دیگران از او در یاد دارند در «مرگ از من فرار میکند» جمع شده است.
«مرگ از من فرار میکند»، یک نام با مسماست، برگرفته از صحبتهای شهید چمران: «عجیبست که من دنبال مرگ میدوم او از من فرار میکند.»
این نام و این جمله، شواهدی هم دارد، شواهدی که در صفحات بسیاری از کتاب، میتوان آن را دید، میتوان شجاعت و استقبال دکتر چمران از مرگ را به خوبی لمس کرد: «کارهایی میکرد که بچهها واقعاً معتقد بودند او رویینتنست. گلوله شوخی نداشت. منتها دکتر میشناختش. گذاشت آمدنش که کم شد به بچهها گفت سینهخیز بروند از منطقه دور شوند. ماندم من. گفتم: من هم سینهخیز بروم، دکتر؟ گفت: نه عزیز، نیمخیز هم میتوانی بروی. که دیدم خودش بلند شد ایستاد. به خودم گفتم: جان من که عزیزتر از جان او نیست. بلند شدم راه افتادم رفتم دنبال دکتر. گلوله داشت میآمد. میدیدم داشت میآمد. حسش میکردم. منتها خیالم راحت بود دارم قدم جای پای کسی میگذارم که از گلوله نمیترسد. این را هم خودم دیده بودم و هم برایم تعریف کرده بودند.»
این سفر به تو میفهماند که او یک بعدی نبود. فارغالتحصیل مقطع دکترا، کارمند آزمایشگاه تحقیقاتی بل در نیوجرسی، در شرایط سخت جنگی نیز روحی لطیف داشت: «گفته بودند در اوج گلولهباران متوجه صدایی شده از رادیاتور که در بیابان افتاده بوده. به صدای بالزدن پرنده شبیه بوده. رفته خودش را به رادیاتور رسانده، با کمک بچهها آن را زده کنار، دیده حدسش درست است؛ بلبلی زخمی است.»
در هر یک از ایستگاههای این سفر، به شخصیت چمران، دری جدید گشوده میشود، همسری مهربان، فرماندهی مهربان و انسانی مهربان، کسی که «مهربانی» ویژگی دائمی اوست، آنقدر که حتی قربانیشدن یک گوسفند نیز آزارش میدهد: «امروز گوسفندی را برای من قربانی کردند. چقدر زجر کشیدم. درد گوسفند را تا اعماق وجودم احساس میکردم. هنگامی که خون از گردنش فوران میکرد، گویی این خون منست که بر خاک میریزد. میدیدم که حیوان زبانبسته برای حیات خودش تلاش میکند، دست و پا میزند، میخواهد ضجه بزند، فریاد کند و از زیر کارد براق بگریزد. اما افسوس ... که مظلوم است، که اسیر دست و پا بسته است، که زیر پنجههای توانای آن دو جوان بر خاک افتاد و ...»
«مرگ از من فرار میکند» ششمین جلد از مجموعه «از چشمها» است و کسی را توصیف میکند که وقتی بود هر غیرممکن میشد ممکن بشود، اما تواناییها و ذکاوتهایش، او را از ساده زیستن
دور نکرد: «توی کاخ نخستوزیری رفت کوچکترین جای ممکن را برای زندگی پیدا کرد ... این ساختمان یک زیرزمین داشت که قابل استفاده نبود. دکتر و خانمش همه جایش را تمیز کردند رفتند همان جا. من وقتی وارد آنجا شدم دیدم هیچی ندارد. کفش پارکت بود، آشپزخانه و حمام و توالتی کوچک، و یک اتاق، خالیتر از هر جایی که فکرش را بکنید.»
در «مرگ از من فرار میکند»، حتی میتوان دقایقی با او؛ چمران، همسفر شد و از قلم او، از چشم او، به وقایع نگاه کرد. این امکان در «فصل نوشتن» کتاب فراهم میشود، دقیقاً در هفت فصل و فصل آخر؛ «مرگ و مصطفی» است: «خدایا! هدایتم کن، زیرا میدانم گمراهی چه بلای خطرناکیست. خدایا! هدایتم کن ظلم نکنم، زیرا میدانم ظلم گناهی نابخشودنیست. نگذار دروغ بگویم، زیرا دروغ ظلمی کثیفست ... خدایا! از عالم و عالمیان میگریزم. به سوی تو میآیم.»
کتاب یادگاران چمران
نوشته: «نام چمران برای آنها که او را ندیدهاند، تصویر مبهمی است از کسی که درس و دانشگاه را رها کرد و جنگید؛ تن به تن، سلاح به دست.» درست نوشته، چمران، مبهم است، خیلی مبهم، آنقدر که حتی وقتی دربارهاش هم بخوانی، باز این ابهام با تو باقی میماند.
«کتاب چمران»، جنبههای مختلفی از شخصیت او را در قالب کلمات، به تصویر کشیده است. مهربانیاش را: «نشسته بود زار زار گریه میکرد. همه جمع شده بودند دورمان. چه میدانستم اینطوری میکند؟ میگویم: مصطفی طوریش نیست. من ریاضی رد شدم. برای من ناراحته. کی باور میکند؟»
اما چمران فقط مهربان نبود، او دانشآموز خوبی هم بود: «دکتر چند سؤال ازش پرسید. بعد یک ورقه داد که مسئله را حل کند. هنوز مصطفی جوابها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت: پسر جان! تو قبولی. شهریه هم لازم نیست بدهی.» اما چمران فقط دانشآموز خوبی نبود، دانشجوی خوبی هم بود: «سال دوم یک استاد داشتیم که گیر داده بود همه باید کراوات بزنند. سر امتحان، چمران کراوات نزد، استاد دو نمره ازش کم کرد. شد هجده، بالاترین نمره.»
یک انسان مهربان، دانشآموزی شایسته، دانشجویی خلاق و فرماندهی راستین: «گفت: ببین فلانی، من هم توی انگلیس دوره دیدم، هم توی آمریکا، هم توی اسرائیل. خیلی جنگیدهم. فرمانده زیاد دیدهم. دکتر چمران اولین فرماندهیه که موقع جنگیدن جلوی نیروهاست و موقع غذا خوردن عقب صف.»
در «کتاب چمران»، میتوان صد بار درباره او خواند و هر بار برای فهمیدن، برای درک کردن او تشنهتر شد. میتوان کتاب را خواند، به پایان رساند، اما باز در ابهام باقی ماند. حتی صحبتهای او هم، مخاطب کتاب را انگشت به دهان نگه میدارد: «چند بار اتفاق افتاده بود که کنار جاده، وقتی از این ده به ده دیگر میرفتیم، میدید که بچهای کنار جاده نشسته و دارد گریه می-کند. ماشین را نگه میداشت، پیاده میشد و میرفت بچه را بغل میکرد. صورتش با دستمال پاک میکرد و او را میبوسید. بعد همراه بچه شروع میکرد به گریه کردن. ده دقیقه، یک ربع، شاید هم بیشتر.»
کتاب چمران، به خوبی ابهام اطرافیان چمران درباره شخصیت او را بازگو میکند: «چپیها میگفتند: جاسوس آمریکاست. برای ناسا کار میکند. راستیها میگفتند: کمونیسته. هر دو برای کشتنش جایزه گذاشته بودند. ساواک هم یک عده را فرستاده بود ترورش کنند. یک کمی آن طرفتر دنیا، استادی سر کلاس میگفت: من دانشجویی داشتم که همین اخیراً روی فیزیک پلاسما کار میکرد.»
همه این توصیفهایی که در کتاب چمران ذکر شده، خوب است، اما کافی نیست. نمیتوان چمران را با این کتاب شناخت. این موضوع به نقطه ضعف کتاب بازنمیگردد، چمران عجیب بود، عجیب و مبهم. او شبیه هیچ کس نبود، شبیه هیچ کس نیست.
چمران به روایت همسر شهید
«مصطفی یک شاهکار بود؛ غافلگیرکننده و جذاب.»؛ شاید همین یک جمله کافی باشد که برای بیان احساسات یک زن درباره شوهرش، اما نه! کافی نیست. این جمله، احساس او از اواسط داستان است، اول این داستان، او حسی متفاوت داشت. از جنگ بدش میآمد و فکر میکرد مگر کسی هم هست که جنگ را دوست داشته باشد؟! پاسخ، منفی بود و همین پاسخ منفی، توی ذهنش خنده ایجاد میکرد. جنگ را دوست نداشت و مرد هم در ذهن او با جنگ گره خورده بود. معادلهی سادهای است، پس مرد را هم دوست نداشت.
در «چمران به روایت همسر شهید»، که نخستین کتاب از مجموعه کتابهای «نیمه پنهان» است، غاده چمران از همین دوست نداشتنها آغاز میکند، از غم جنگهای داخلی، از مصیبت، از این که تصویرش از چمران یک آدم جنگجوی خشن است که شریک جنگ است. او حتی پا را فراتر از اینها میگذارد و خطاب به امام موسی صدر میگوید: «من از این جنگ ناراحتم، از این خون و هیاهو، و هر کس را هم که در این جنگ شریک باشد نمیتوانم ببینم.»
اما تصورش اشتباه است و او به این اشتباه اعتراف میکند. آشنایی با چمران به عشق میانجامد و عشق به ازدواج. غاده چمران، سختیهای این ازدواج را توصیف میکند: «روزهای سختی بود. اجازه نمیدادند از خانه بروم بیرون. بعد از هجده سال تنها اینور و آنور رفتن، کلید ماشین را از من گرفتند. هرجا میخواستم بروم، برادرم مرا میبرد و برمیگرداند تا مبادا بروم مدرسه یا پی آقای غروی.»
در این کتاب، همسر دکتر مصطفی چمران از ابعاد وجودی شوهرش میگوید و از ابعادی که حتی برای او هم پنهان است: «برای من که زنش بودم هر روز یک زاویه از وجودش و روحش روشن میشد.»
از لبنان تا ایران، از پاوه به سقز، از سقز به میاندوآب، نوساد، مریوان و سردشت، زندگی این دو بین همهی این مکانها شکل میگیرد و پیش میرود، یک زندگی با سادهترین امکانات موجود و در سختترین شرایط، اما غاده، همهی اینها را پذیرفته، به همهی اینها راضی است، آنچه به آن رضایت نمیدهد، شهادت چمران است: «مصطفی، من رضایت نمیدهم و این دست شما نیست. خب هر وقت خداوند ارادهاش تعلق بگیرد، من راضی هستم به رضای خدا و منتظر این روز هستم.»
اما چمران، از او رضایت میگیرد و غاده، حالا باید یاد بگیرد صورت شوهرش را با چشمهای بسته، ببیند.
«چمران به روایت همسر شهید»، حکایت همراهی غاده و مصطفی چمران است. با نفرت از جنگ، غاده چمران در این کتاب، با لحنی شکسته، داستانی را روایت میکند: «داستان یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بینهایت.»
نیمه پنهان ماه 1/ چمران به روایت همسر شهید/ حبیبه جعفریان/ روایت فتح