شهدای ایران shohadayeiran.com

نگاهی به مجموعه خاطرات «روزگاران»
انتشارات روایت فتح مجموعه کتاب‌هایی از خاطرات جنگ منتشر کرده است که عنوان همگی این مجموعه‌ها «روزگاران» نام دارد و در هر کدام از کتاب‌ها نگاهی متفاوت به تلاش و کمک‌های اقشار مختلف مردم به دفاع از میهن داشته است. عناوین برخی از آن‌ها عبارت است از: کتاب دزفول، کتاب غواصان، کتاب خرمشهر، کتاب از سفر برگشتگان و...
آنان که به دیگران زندگی بخشیدند
شهدای ایران: مجموعه روزگاران (۴)، به خاطرات پرستاران زن و امدادگر در طول هشت سال جنگ ایران و عراق پرداخته که خواندن بعضی از آن‌ها اگر چه بسیار تلخ و غم‌انگیز است، اما به مخاطب تلنگری اساسی می‌زند و به او یادآور می‌شود که همیشه در شرایط سخت و بحرانی، انسان‌های بزرگی بوده‌اند که با جانفشانی‌های خود، به دیگران زندگی دوباره بخشیده‌اند. آن‌ها نه تیربارچی بوده‌اند، نه تخریبچی و نه آرپی‌جی زن، سلاح دست آن‌ها وسایل و دارو‌های پزشکی بوده است، اما تلاش و ایثار آن‌ها در تاریخ، دست‌کمی از رزمندگان ما در خط اول جبهه نداشته است. نمونه بارز جانفشانی پزشکان و پرستاران کشورمان را در چند ماه اخیر، در مبارزه با بیماری کرونا هم شاهد بوده‌ایم.

تصویر‌هایی کوتاه از جنگ

جابر تواضعی ۱۰۰خاطره کوتاه و مینی‌مال از پرستاران جنگ را در این کتاب تهیه، تنظیم و گردآوری کرده است که هر کدام از آن‌ها گوشه‌ای از تلاش و ایثار این قشر زحمتکش جامعه را به تصویر می‌کشد. در مقدمه این کتاب آمده است: «روزگاران، عنوان کتاب‌هایی است که بنا دارد تصویر‌هایی از سال‌های جنگ را در قالب خاطره‌های بازنویسی‌شده برای آن‌ها که آن سال‌ها را ندیده‌اند، نشان دهد. این مجموعه راهی است به سرزمینی نسبتاً بکر میان تاریخ و ادبیات، میان واقعه‌ها و بازگفته‌ها...».

نویسنده در نگارش خاطرات بازگوشده که از زبان پرستار‌های جنگ روایت می‌شود، نهایت خلاصه‌نویسی را رعایت کرده است و بی‌هیچ توضیح و فضا‌سازی اضافه‌ای، فقط خاطره تعریف کرده و در این کار از نثری سلیس، روان و داستانی استفاده کرده است که خاطرات را خواندنی‌تر می‌کند. در یکی از خاطرات کتاب این‌گونه می‌خوانیم: «خرمشهر تازه آزاد شده بود. سر از پا نمی‌شناختیم. یک جعبه شیرینی خریدم، رفتم بیمارستان. از همان دم در شیرینی را می‌گرفتم جلوی تک تک پرسنل و مجروح‌ها و داد می‌زدم: «خرمشهر آزاد شد. انگار دنیا را بهشان می‌دادند. توی اتاق آخری بودم. جعبه را گرفتم جلوی مجروحی که نصف صورتش سوخته بود، گفتم مبارکه، خرمشهر آزاد شد. همینطور نگاهم کرد. شیرینی برنداشت. گفتم برادر پیروز شدیم... باز هم خبری نشد... مجروح تخت بغلی‌اش گفت: نمی‌تونه برداره خواهر. پتو را آرام از سینه‌اش زدم کنار. دست نداشت.» (خاطره بیستم)
 
این کتاب از ۱۱۲ صفحه تشکیل و با قطع رقعی وارد بازار کتاب شده است.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار