ملوكالسادات حسینی بهشتی فرزند ارشد خانواده شهید آیتالله دكتر سیدمحمد حسینی بهشتی است وی مدرك كارشناسی ارشد خود را در رشته زبانشناسی همگانی و دكترای خود را از دانشگاه تهران در همین رشته اخذ كرده و هم اكنون نیز عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم و فناوری اطلاعا
در آستانه هفتم تیرماه سالگرد شهادت شهید بهشتی و هفتاد و دوتن از یارانش، به گفتوگویی با دختر شهید بهشتی پیرامون شخصیت و رفتارهای آن اندیشمند، سیاستمدار و مصلح شهید پرداخته شده كه متن آن در ادامه میآید:
زمانی كه به ساختمان محل كار وی برای انجام مصاحبه میرویم مشاهده میكنیم كه به استقبال ما آمدهاند و در طی مصاحبه متوجه میشویم كه این از جمله رفتارهایی است كه از اخلاق و رفتار پدر خود آموختهاند و در صحبتهای خود آنچنان با حرارت از پدر یاد میكند كه وقتی میگوید "شهید بهشتی واقعا الگوی ما بود"، به راحتی باورمان میشود.
شهید بهشتی خانواده و مركز اسلامی هامبورگ
تحصیلات دوران ابتدایی من با فراز و نشیب بسیاری همراه بود به شكلی كه سال اول را در قم بودم و سپس به تهران آمدم و سطح آموزشی قم با تهران متفاوت بود، پدر جزو روحانیون روشنفكر آن زمان به حساب میآمدند و معتقد به تحصیل دختران بودند ولی در سالهای 40 خانوادههای روحانی در كل اجازه نمیدادند كه دخترانشان تحصیلات جدید داشته باشند. مگر اینكه در خانه تحصیلات حوزوی داشتند و یا عدهای كه یك مقدار روشنفكرتر بودند دخترانشان را به حوزه علمیه هدایت میكردند و آنان علوم قدیم را میآموختند.
پدر چون در كل خودشان هم علوم جدید و هم علوم قدیم را آموخته بودند، معتقد بودند كه چه دختر و چه پسر باید در حد امكان از علوم جدید بهرهمند شوند و در كنار آن نیز معتقد بودند كه علوم حوزوی را نیز باید مطالعه كرده و آشنایی داشت كه من كمتر توفیق تحصیل در علوم قدیم را داشتم ولی برادرانم الحمدالله در این زمینه موفق بودهاند
در سالهای 42ـ41 كه با قیام 15 خرداد نیز مصادف بود شهید بهشتی جزو افرادی بودند كه میان نسل جوان جایگاه و جاذبه ویژهای داشتند و این جاذبه به خاطر سعه صدری بود كه ایشان در مقابل ابراز عقیده جوانان از همان ابتدا داشتند.
آن زمان شهید بهشتی دبیر آموزش و پرورش بودند و خودشان یك مدرسهای را تحت عنوان «دین و دانش» تاسیس كردند و دقیقا میخواستند تلفیقی میان علوم قدیم و علوم جدید را در این دبیرستان به وجود آورند و در این زمینه هم بسیار موفق بودند زیرا اولین دورههای آموزش زبان انگلیسی را ایشان در آنجا تاسیس كردند كه فارغالتحصیلان آن دوره هنوز هم از آن كلاسها و مفید بودن آنها یاد میكنند.
تا سال سوم دبستان من در یكی از بهترین مدارس قم تحصیل میكردم و بعد كه پدر به خاطر وضعیتی كه بعد از قیام 42 برایشان به وجود آمد و ایشان از طرف ساواك به این امید كه در این شهر دیگر نتوانند فعالیت سیاسی، اجتماعی داشته باشند به تهران تبعید شدند و به تبع خانواده هم به این شهر منتقل شدند و من به مدرسهای رفتم كه آن زمان بیشتر خانوادههای ارتشی و فرنگی فرزندان خود را به این نوع مدارس میفرستادند.
در آن زمان من و یك نفر دیگر كه از خانوادههای مذهبی بودیم استثنائا چادر سر میكردیم و این زمانی بود كه من تازه به سن تكلیف رسیده بودم و ناظم مدرسه هم مدام به ما ایراد میگرفت كه شما شكل و شمایل مدرسه و نظم و انضباط مدرسه ما را به هم ریختهاید چون اكثر دانشآموزان با یونیفورم به مدرسه میآمدند و اصلا روسری و چادر در آن زمان مرسوم نبود.
شهیدبهشتی، استاد مطهری و یك الی دو نفر از علمای دیگر به عنوان رابط امام با اعضای هیاتهای موتلفه انتخاب شدند و سال 43 بود كه باز به خاطر فعالیتهایی كه شهید بهشتی در تهران داشتند - كه شامل سخنرانیهای مختلف و جلسات متفاوتی با اعضای هیاتهای موتلفه اسلامی در آن زمان و مهندسان و پزشكان بود- مجددا ساواك به ایشان ایراد گرفت و ایشان ممنوع السخنرانی شدند.
پدر با تمامی مشغلهای كه داشتند هرشب به تكالیف من رسیدگی میكردند و همین باعث شد كه پایان سال شاگرد سوم دبستان بشوم و این برای من خیلی مهم بود چون ما نه اینكه چادر سر میكردیم و حجاب داشتیم مهم بود كه در آنجا از لحاظ درسی نیز سطحمان پایین نباشد.
در آن زمان علمایی مانند آیتالله خوانساری و میلانی پیشنهاد كردند كه تعدادی از روحانیون كه به درجه اجتهاد رسیدهاند و مدارج دانشگاهی را هم طی كرده و مسلط به زبان انگلیسی و عربی بوده و در حد مطلوبی با جامعه اسلامی آشنایی داشتند و اطلاعات مفیدی نیز از سطح بینالملل داشتند را به مناطق مختلف دنیا اعزام كنند تا آنها در مناطق مختلف جهان به تبلیغ اسلام بپردازند و در نتیجه امام موسی صدر برای لبنان و شهیدبهشتی برای هامبورگ آلمان انتخاب شدند و در اواخر نیز محل استقرار ایشان مركز اسلامی هامبورگ بود كه در كل اروپا بسیار موثر بود و میتوانست از این جهت كل اروپا را هدایت كند.
نیمههای كلاس چهارم بودم كه مساله رفتن به هامبورگ مطرح شد و پدر معتقد بودند كه تا پایان سال را ما در تهران باشیم و ایشان خودشان زودتر به آنجا عزیمت كردند تا از لحاظ جا و مكان و شرایط اجتماعی آنجا را بسنجند و مقدمات را برای ملحق شدن ما به ایشان فراهم كنند و من هم بتوانم درسم را آن سال به اتمام برسانم و امتحاناتم را بدهم ولی برادرانم به مدرسه نمیرفتند.
بعد از پایان امتحانات ما مقدمات را فراهم كردیم البته مشكلاتی وجود داشت به سختی به ما پاسپورت میدادند و مادر بودند و سه فرزند خردسال و برای ایشان هم رفتن به خارج از كشور به تنهایی خیلی مشكل بود، ولی مادر در تمامی دوران زندگی همراه شهیدبهشتی بودند و من فكر میكنم كه یكی از بزرگترین حامیان شهیدبهشتی در موفقیتهای مختلف مادر بودند (ایشان در سال 78 از دنیا رفتند).
بعد از آنكه ما به هامبورگ رفتیم من وارد مدرسه شدم بدون اینكه حتی یك كلمه آلمانی بدانم ثبت نام كردم و این بسیار برای من سخت بود این مدرسه تنها و آخرین مدرسه دخترانهای بود كه بعد از آن دیگر مدارس مختلط شدند و آنجا من روسری داشتم و خیلی جالب است كه از ابتدای ورود من همه تعجب كردند چون در آن دوران بچهها خیلی بی پروا و راحت لباس میپوشیدند و اصلا اینگونه مسایل برایشان مطرح نبود اسلام ناشناخته بود و به شكل امروزی شناخته نشده و گسترش پیدا نكرده بود و این موضوع برای آنان خیلی عجیب بود. چون دخترانی از خانوادههای دیگری كه خود را مسلمان میدانستند در آنجا بودند ولی حجاب هم نداشتند البته پوشیده بودند ولی روسری نداشتند و این خیلی هم سخت بود چون یك دختر 10 ساله بخواهد در آن محیط باز و بدون قید و بند روسری سر كند.
ابتدا من مشكل چندانی نداشتم چون وقتی وارد مدرسه میشدم همه خانم بودند و میتوانستم روسریام را بردارم تا زمانی كه به مقطع دبیرستان رسیدم.
در دبیرستان، مدرسه كاملا مختلط بود چون من به مدرسه «گیمنازیوم» رفته بودم و این مدرسه به دانشگاه منتهی میشد.
برای حل مشكل ندانستن زبان به پیشنهاد معلممان تنها راهحل این بود كه من در سر كلاس در كنار دختری قرار گرفتم كه از یك خانواده آلمانی نسبتا مذهبی بود و خانواده منسجمی داشت و این نكته مهمی بود چون متاسفانه در خارج از كشور خانوادهها اكثرا انسجامی ندارند و حتی در آن زمان هم این وجود داشت و امروزه كه این مساله بدتر هم شده است و اعضای آن هركدام برای خود زندگی میكنند.
پدر با مدرسه مشورت كردند و مشاور مدرسه گفتند كه آن دختر خانم روزها به خانه ما بیایند و همانطور كه ما بازی میكنیم، ضمن بازی من نیز زبان را فرا بگیرم و این روش برای من و برادرهایم خیلی موثر بود.
من در شش ماهه دوم سال تحصیلی به آنجا رسیده بودم و باید در پایان این شش ماه امتحان میدادم و این بسیار برای من سخت بود اما لطف خدا و با حمایت پدر و رسیدگی كه ایشان با وجود مشغله فراوان نسبت به تكالیف من داشتند باعث شد كه در پایان سال من بتوانم امتحانات را بدهم و قبول شوم. اما در طول این شش ماه مشاور مدرسه به من توصیه كرد كه سه سال اول دبستان را نیز به تدریج در خانه بخوانم و هر مقطع را امتحان دهم و من در این شش ماه هم امتحان كلاس اول، دوم، سوم و چهارم را دادم.
یادگیریهای آن زمان هنوز برای من مفید است و این شیوه آموزش آنجا را میرساند كه چقدر با شیوه آموزشی ما فرق میكرد.
برای ورود به مقطع دبیرستان، دیگر مدرسه مختلط بود و همچنان حجاب من برای دیگر هم مدرسهایهایم عجیب بود كه این چه نوع اسلامی است كه بعضی از خانوادهها براساس آن به رعایت حجاب مقید نیستند و برخی دیگر مقیدند و من باید مدام این را توضیح میدادم و به خاطر همین توضیحی كه من باید میدادم نیز در خانه با پدر راجع به حجاب بحث میكردم و همین بحث كردنها و استدلالهایی كه ایشان میآوردند باعث شد كه حجاب را مستدل بپذیرم و بتوانم از آن دفاع كنم آن هم در جامعهای كه اصلا هیچ نوع قید و بندی نداشت و من سعی میكردم كه خوب و مناسب سنم لباس بپوشم و این مقیداتی بود كه هم پدر و مادر بر آن تاكید داشتند.
به نظر من در حال حاضر نیز یكی از مشكلات ما در خانوادهها این است كه خانواده به طور عرفی میگوید كه دختر حجاب داشته باشد و فرزندان هیچ نوع استدلالی را در بطن این حجاب ندیده و نمیشناسند و در نتیجه در دبیرستان و دانشگاه نمیتوانند از آن دفاع كنند و همین ناتوانی در دفاع كردن باعث میشود كه فرد در حجابش سست شود و اینگونه مباحث به تدریج در فرد اهمیت واقعیاش را از دست بدهد و این از جمله مشكلاتی است كه خانوادههای ما در این 30 سال گذشته از انقلاب با آن روبهرو بودهاند و اینكه ما میبینیم در زمینه باورهایی اینچنین مشكلاتی به وجود آمده دقیقا به خاطر همین مساله است زیرا پدر و مادر اطلاعاتی كافی نداشتهاند كه به طور استدلالی با این موضوع برخورد كنند یا اینكه خود اولیای مدرسه نیز با استدلال با دختران ما رفتار نكردهاند و حجاب را به شكل مستدل برای آنها توضیح ندادهاند.
اینكه كسی كه حجاب ندارد چه مشكلی دارد؟ و حجاب در پیشرفت من چه تاثیری دارد؟ را با پدر بحث میكردم و استدلال ایشان این بود كه این حجاب باعث میشود كه شما از قید و بندهای ظاهری رها میشوی و میتوانی واقعیتهای زندگی را درك كنی و در پیشرفت علمی هم خیلی موثر است و ما میبینیم آن كسی كه علمیتر است، سادهتر است و این نتیجه بر اساس آن چیزی هست كه در داخل و خارج كشور مشاهده كردهام. زیرا چنین فردی از لحاظ علمی، استدلالی و نیز اعتماد به نفس آنقدر توانایی دارد كه لزومی نمیبیند به ظاهرش آنقدر برسد كه فقط از جهت ظاهری جلوه داشته باشد البته استثناءها را مدنظر قرار نمیدهیم.
در دوران ما در اروپا نسلی حضور داشت كه میخواست تمامی قید و بندهای یك جامعه صنعتی را از بین ببرد و آن نسل به یك نوع عرفانی گرایش پیدا كرد كه آن را در اروپا و مسیحیت كه به شكلی كلیشهای شده بود، نمییافت البته مثلا در دبستان ما یكسری برنامههای خاصی برای ایام كریسمس انجام میشد، مثلا كاردستیهای خاصی درست میكردند و فعالیتهایی انجام میدادند كه حتی برای من مسلمان نیز جاذبه داشت و میگفتم كه اینها چقدر جالب هستند و این به خاطر آن بود كه آنها همیشه وجه زیبای دین را نشان میدادند، ولی با وجود این میبینم كه نسل آن زمان باز هم به دنبال یك گمشدهای بود و همین باعث شد در زمانی كه ما در آنجا بودیم یعنی در دهه 70 میلادی نسل جدید اروپا به مذاهب شرقی گرایش پیدا كند و به هندوییسم و بودیسم رو آورد زیرا در آنها یك نوع معنویت مییابد و برای آنان این معنویت جالب بود و همچنین شرق برای آنها بسیار اسرارآمیز و رویایی بود و این باعث شد حتی لباس پوشیدن و زینتهایی كه دختران استفاده میكردند به فرهنگ هند گرایش پیدا كند و در حال حاضر هم بیشتر شده است.
بنابراین گرایش به معنویت در آن جامعه هم بوده و هست، ولی نمیدانستند كه كجا آن را بیابند و بعدها كه اسلام شناختهتر شد ما میبینیم كه گرایش به اسلام نیز در آنها افزایش یافت و شاهد هستیم كه این گرایش در آنها محكمتر است چون افراد در آنجا با استدلال و مطالعه مسلمان میشوند و اینگونه نیست كه یك روز خوشش بیاید حجاب بگذارد و روز دیگر نه، یا میپذیرد و یا نمیپذیرد.
ما در دبیرستان یك معلم دینی خیلی روشنفكر داشتیم كه یك روز به بچهها گفت كه میخواهید مسجد هامبورگ رو ببینیم و این به خاطر این بود كه من قبلا گفته بودم كه ما مسجدی داریم كه كتابخانهای و واحد سمعی، بصری دارد و بحثهای مختلفی در آنجا میشود و ما قرار گذاشتیم كه تمام كلاس به آنجا بیایند و شهیدبهشتی كه در زمان بسیار كوتاهی به زبان آلمانی تسلط پیدا كرده بودند خودشان به زبان آلمانی با دانشآموزان بحث كردند و به سوالاتشان جواب دادند و این موضوع آنقدر تاثیر مثبت گذاشت زیرا برایشان جالب بود كه یك چنین دینی بوده و ما از آن اطلاع نداشتیم و از این اتفاقات در مسجد بسیار میافتاد.
مسجد هامبورگ در بهترین نقطه هامبورگ بود كه منطقهای بسیار زیباست و هنوز هم مانند مرواریدی میدرخشد و یك بخش وسیعی از آن مسجد و نمازخانه بود و یك بخش آن نیز كاملا اداری و دارای سالن جلسات، كتابخانه مفصل و چون نیمهكاره بود با كوشش شهیدبهشتی به اتمام رسید و فعال شد.
این موضوع آنقدر پیشرفت كرد كه ایشان جلسات ماهیانهای را با دانشآموزان آلمانی و فرزندان خانوادههای مسلمان آنجا كه عملا فقط آلمانی میدانستند برگزار كرد و شهیدبهشتی در جلساتی با آنها به بحث در رابطه با مسایل مختلفی كه برای دانشآموزان در آن جامعه به وجود میآمد و فقط حجاب نبود بلكه خوردن گوشت حرام و حلال، رفتارهای خانوادگی و... را شامل میشد پرداختند.
خانوادههای ایرانی بدون اینكه كسی به آنها بگوید هنوز هم آنجا مقیداتی دارند و در كل خانوادههای مسلمان ایرانی حتی آنهایی كه ظاهرا مسلمان نبودند از لحاظ فرهنگی متفاوت بودند و ابعاد مختلف فرهنگ غرب برای دانشآموزان آنجا مشكل بود و در آنجا برای خانوادههای ایرانی مسایلی به وجود میآید كه برای فرزندانشان به طور مثال سوال بود كه حال ما باید چه كار كنیم بنابراین دانشآموزان به این جلسات میآمدند و سوالات خود را مطرح میكردند.
در كنار این میبینیم كه همه مذاهب اسلامی از ملیتهای مختلف در آن مركز حاضر میشوند و این یكی از ویژگیهای شهیدبهشتی بود كه با استدلال قوی كه داشتند سعی میكردند همه آنها را جذب كنند و ایشان واقعا سعی میكردند كه با همه آنها درست برخورد كنند و معتقد به این بودند كه در جامعه اسلامی باید بین مذاهب وحدت باشد.
در حال حاضر شاهدیم كه در همه این كشورهای اسلامی كه در آنها تحركاتی به وجود آمده، اول مساله تفرقه میان مذاهب را مطرح میكنند و ایشان میگفتند كه ما خود باید عامل این وحدت باشیم و تا زمانی كه زنده بودند واقعا چه در داخل و خارج از كشور عامل وحدت بین این مذاهب بودند، البته تهمتهایی هم به ایشان زده شد، ولی ایشان یكی از شاگردان راستین امام بودند و امام هم به این مساله بسیار مقید بوده و تاكید میكردند ایشان نیز در این زمینه معتقد بودند.
ارتباط شهید بهشتی با دین مسیحیت و حتی یهودیت به گونهای بود كه ایشان جلسات مختلفی در مراكز علمی اروپا و نه فقط هامبورگ با روحانیون آنها داشتند و در آنها با سران این ادیان در رابطه با مباحث مختلف میان ادیان بحث میكردند و چون از استدلالی قوی برخوردار بودند همه میشناختنشان و دعوتشان میكردند و از جمله آن میتوان به جلسهای كه دانشجویان مسلمان در آمفی تئاتر دانشگاه وین میان كاردینال مسیحی اتریش و شهیدبهشتی تشكیل دادند اشاره كرد كه بدلیل تسلط بالای شهید بهشتی به زبان آلمانی و استدلال قوی، ایشان و در نتیجه اسلام در نهایت در آن بحث برنده شد و آن دانشجویان میگفتند كه برای اولین بار است كه میبینیم اسلام تا چه حد استدلالش قوی است و ما احساس پیروزی میكنیم.
از وقتی كه شهیدبهشتی به مركز اسلامی هامبورگ آمده بودند نه تنها ایشان به ساختمان آن توجه میكردند بلكه تلاش میكردند تا از لحاظ فرهنگی نیز آنجا برنامهریزی دقیقی داشته باشد و بر همین اساس جلسات ماهیانه متعددی را در آن برنامهریزی كردند كه یكی از آنها جلسات تفسیر قرآن بود كه تاكید بسیار داشتند كه حتما خانوادهها هم در آنها شركت داشته باشند و اكثرا خانمها و فرزندان آنهایی كه زبان فارسی را میدانستند و معمولا دانشجو بودند نیز در آنها شركت میكردند و در آن جلسات مباحث روز و مبتلابه خانوادههای مسلمان در یك جامعه غربی مطرح میشد و آن هم برای خانوادهها و هم برای فرزندانشان جلسات خیلی پرباری بود.
شهید بهشتی برای جوانان زیر 20 سال به زبان آلمانی مباحث دینی از جمله احكام میگذاشت چون كسانی كه در آنجا بزرگ شدهاند، خیلی صراحت لهجه دارند و صادق و پاك هستند و به همین دلیل آنان مشكلات و مسائل به ظاهر بسیار كوچك خود را برای ایشان بیان میكردند و شهیدبهشتی بدون مترجم به سوالات آنان پاسخ داده و با آنها به بحث و گفتوگو می پرداخت و این فعالیتها تا زمانی ادامه پیدا كرد كه تلویزیون آلمان درخواست كرد كه با حضور در این جلسات از آنها فیلمبرداری كند و آنها را پخش كند و این برای ما خیلی جالب بود كه در آن زمان كه اسلام ناشناخته بود باید دید كه ایشان چقدر خوب و دقیق عمل كرده بودند كه آنها خود درخواست كردند كه آن جلسات ضبط و پخش شوند و این خود موجب شد كه اسلام به عنوان یك دین پویا و پیشرفته در جوامع آلمانی مطرح شود و بسیاری از افراد علاقهمند شوند كه به مطالعه اسلام و آثار مرتبط با آن بپردازند.
ایشان میتوانستند بحث كنند و شاید كسانی كه بعد از ایشان آمدند شاید به آن اندازه بر زبان آلمانی تسلط نداشتند و چون ایشان در قم زبان انگلیسی را تدریس میكردند به سرعت توانستند بر زبان آلمانی هم تسلط پیدا كنند.
ما تا سال 1970 در آلمان بودیم و ایشان به فعالیتهایشان ادامه میدادند و در این مدت میبینیم كه ایشان رویكردشان به جوانان خیلی زیاد بود و از سوی دانشجویان ایرانی كه به ویژه در رشتههای مهندسی و پزشكی در شهرهای مختلف آلمان مشغول به تحصیل هستند تقاضا میشود كه یك جلساتی به صورت انجمن داشته باشند و ارتباطشان با مسجد هامبورگ هم برقرار باشد.
ایشان با تاكید خودشان به همراه خانواده بویژه همراه با مادر به شهرهای مختلف میرفتند و حضور یك خانم محجبه در آن دورانی كه حجاب اصلا مطرح نبود الگویی برای بقیه بود و این معنا را داشت كه در جامعه آلمانی هم میتوان با حجاب بود و در عین حال در فعالیتهای اجتماعی هم شركت كرد و الحمدالله همواره مادر نیز همراه و همفكر ایشان بودند.
با توجه به اینكه در اساسنامه اتحادیههای انجمنهای اسلامی هم مطرح شده است، حداقل 3 الی 4 نفر هم اگر باشند میشود انجمن را تشكیل داد و بر همین اساس ما میبینیم كه در سراسر آلمان و در شهرهای مختلفی كه دانشجویان ایرانی مسلمان بودند این انجمنها را شكل میدهند چرایی اینكه بر این موضوع تاكید داشتند این بود كه تا قبل از آن جلساتی بود كه كلا ایرانیها برگزار میكردند و از هر قشر و گرایشی اعم از با دین و بیدین در آنها حضور پیدا میكردند ولی با صحبتی كه با دانشجویان هر شهر داشتند گفتند كه ما باید برای خودمان یكسری انجمن مستقل داشته باشیم كه پیرو اسلام باشد و بر این مساله اسلامی بودن از همان موقع تاكید فراوان داشتند و به تدریج این انجمنها به فرانسه، اتریش، ایتالیا و بعدها هلند و دانمارك و نروژ و سوئد و از سوی دیگر به انگلستان گسترش پیدا كرد و زمانی هم ما میبینیم كه از سوی جوامع دانشجویی آمریكا هم درخواست میشود كه این انجمنها را تشكیل دهند و با خود شهیدبهشتی ارتباط داشته باشند.
شهید بهشتی مطالعه و انس و الفت با قرآن
ما یك سلسله سفر به انجمنهای اسلامی اتریش و ایتالیا داشتیم و در جلساتی كه در آنجا تشكیل می شد دانشجویان غیرمسلمان غیرایرانی هم شركت كرده و سوالاتشان را مطرح میكردند و از آنجایی كه ایشان به منابع اصلی متفكران مكاتب دیگر تسلط داشته و آثار آنها را مطالعه كرده بودند مثلا ایشان دقیقا كتابهای ماركس و هگل و... را در كمونیسم و ماركسیسم به زبان اصلی مطالعه كرده بودند و حافظه خوبی نیز داشتند همانطور كه در مباحثی كه در اوایل انقلاب در رادیو و تلویزیون مطرح میشود و در آنها با بزرگان مكاتب غیراسلامی و احزابی مثل حزب توده و... برگزار میشود ما میبینیم كه شهید بهشتی به خاطر تسلطشان به آن متون اصلی پیروز میدان هستند و من فكر میكنم كه این موضوع برای نسل جوان ما نیز باید بسیار مهم بوده و مورد توجه قرار گیرد.
از نظر شهید بهشتی جوانان در زمینه پرداختن به مقوله كتابخوانی و اطلاع از مبانی دینی و مباحث مختلف دیگر باید مطالعه بسیار زیادی داشته باشند و دیگر آنكه به منابع اصلی مراجعه كنند به طور مثال ابتدا بر منابع اصیل اسلامی تسلط داشته و سپس به مطالعه مكاتب دیگر بپردازند و همین شیوه را هم انجمنهای اسلامی داشتند و سیر مطالعاتی دقیقی را پیرامون مكتب اسلام و دیگر مكاتب مطالعه میكردند تا با وجود آنكه مسلمان بودند به دلیل ضعف در مطالعات پیرامون دین خود در دفاع از آن سست نشوند.
شهید بهشتی، خانواده و اصل مشورت
شهیدبهشتی همیشه چه در خانواده و با فرزندان و چه در جامعه و با نسل جدید با مشورت عمل میكردند و این نكته بسیار مهمی است اینكه میبینیم در حال حاضر بین دو نسل والدین و فرزندان فاصله افتاده است دقیقا مشكل همین جا است زیرا یك روش بسیار بد این است كه افراد بخواهند تجویزی یك كسی را هدایت كنند و اینكه مرتب به وی گفته شود كه چه كاری انجام بده و چه چیز را بخوان باعث میشود كه اصلا آن فرد از آن مباحث زده شود.
ایشان همیشه ما را به مطالعه زیاد تشویق میكردند و خودشان نیز یك كتابخانه مفصل در خانه داشتند كه در حدی كه امكان داشتیم از آن استفاده میكردیم و فراتر از آن به خرید كتاب تشویق میشدیم و همچنین بسیار استقبال میكردند از اینكه ما كتابهایمان را در اختیار دوستانم قرار بدهم تا آنان نیز آنها مطالعه كنند تا با هم مطالعاتمان را بویژه در زمینه تفسیر قرآن كه تاكید بسیاری بر آن داشتند قوی كنیم و به نظر من یكی از اشتباهات ما این بوده است كه در طول مدت انقلاب تاكنون ما به فرزندانمان این را نیاموختهایم گرچه یك مقدار سخت است ولی اشكال ندارد زیرا وقتی ما یك منبع قوی و غنی داشته باشیم پایه عقیدتیمان محكم گذاشته میشود.
در مشاورهای با شهیدبهشتی علاوه بر مطالعاتی كه تك تك افراد ترجیح میدادند مطالعه كنند سیر مطالعاتی مختصری برای افراد در نظر گرفته شد.
دلیل آمدن شهیدبهشتی از آلمان
آرامآرام مسجد و مركز اسلامی هامبورگ در آلمان و كل اروپا شناخته شد و شهیدبهشتی به نقاط مختلفی چون آمریكا سفر كردند و خود به خود دولت وقت آن زمان متوجه شد كه آن مركز یك پایگاه خیلی قوی است و متاسفانه دولتها همیشه طمع میكنند و آرامآرام یك درخواستهایی كه با اهداف ایشان هم هماهنگ نبود در مورد برگزاری مراسم از ایشان شد و تحت فشارهای مختلفی قرار گرفتند چون تمام فعالیت ایشان از طرف سفارت كنترل میشد و بعد هم ایشان احساس كردند كه مركز دیگر به یك حدی رسیده است كه فعالیتهای آن بتواند با یك امام جماعت دیگر هم ادامه پیدا كند.
از سوی دیگر مشكلاتی هم برای خانواده به وجود آمد و عزیزانی در داخل ایران از دست رفتند و دلتنگیهای خانواده نیز تاثیر داشت هرچند كه شهیدبهشتی میدانستند كه اگر به ایران بیایند دیگر اجازه خروج نخواهند داشت و این كاملا مشخص بود و در مجموع یك محدودیتهایی ایجاد شده بود كه ایشان به اجبار به ایران بازگشتند و به دنبال آن ایشان در یك سخنرانی در حسینیه ارشاد گزارش كاملی از فعالیتهای خود در طی سفرشان ارائه كردند و همین باعث شد كه ساواك روی این موضوع حساس شود و باز ایشان را تحت نظر و كنترل قرار داد و مرتب شهیدبهشتی را احضار میكردند تا اینكه به همراه شهید باهنر و یكی دو نفر از آقایانی كه در بخش كارشناسی آموزش و پرورش كار میكردند، از آنجایی كه شهیدبهشتی قبلا كارمند آموزش و پرورش بودند به این سازمان رفتند.
آیا شهیدبهشتی ملبس تدریس میكردند؟
ایشان در بدترین شرایط نیز حاضر نمیشدند كه لباسشان را كنار بگذارند حتی زمانی كه ما تفریح میرفتیم با لباس میآمدند و این خود یك نوع تبلیغ بود و تصور افراد در آنجا این بود كه ایشان كشیش هستند و شهید بهشتی به راحتی حتی با بچهها بازی كرده و مثلا بادبادك هوا میكردند. ایشان به طور كل به صورت عملی برای بقیه الگوسازی میكردند تا بگویند الگوی اسلامی در واقع در عمل نشان میدهد كه شما با همین وضعیت میتوانید از همه امكانات استفاده كنید.
ایشان برخلاف بسیاری از آقایان كه شاید به توصیه پدر یا بزرگترشان لباس روحانیت اختیار كرده بودند، درآمدن به كسوت روحانیت به انتخاب خودشان بود و این موضوع در مورد هر چیز دیگر نیز صادق بود.
زمانی كه در آلمان بودیم در حال رفتن از یك شهر به شهر دیگری بودیم و ایشان در محلی كه در كنار اتوبان طراحی شده بود رفتند و حصیرشان را كه همه جا با خود همراه داشتند را انداختند و با ظرف آبی وضو گرفتند و با همان لباس روحانیت خود به نماز ایستادند و ما دیدیم از افرادی كه در آنجا بودند با حالت تعجبگونه گرد ایشان جمع شدهاند ولی ایشان با آرامش كامل و بینظیر نمازشان را ادامه دادند و تا نمازشان به اتمام برسد پلیس آمد و به آنها گفته بودند كه این آقا شعبدهباز است و اینجا معركه گرفته است. شهیدبهشتی با آرامش نماز را تمام كردند و بلند شدند و پلیس از ایشان پرسید كه شما چرا اینجا برای خود معركه گرفتهاید و زمانی كه از ایشان پرسیدند كه چه كار میكردی، ایشان گفتند كه من عبادت میكردم و نماز میخواندم و این برخلاف رسم آنجا بود چون در آنجا هركه معتقد است به كلیسا میرود و با خدا صحبت میكند و ایشان از آن فضا استفاده كردند و یك سخنرانی مفصل كردند كه در دین ما چون معتقدیم كه خدا در هر مكانی هست، در هر مكانی به شرط رعایت شرایط آن میتوانیم نماز خوانده و با خدای خود ارتباط برقرار كنیم و این برخلاف روال كلیسا است و آن پلیس معذرتخواهی كرد و جمعیت نیز متفرق شدند.
این به خاطر این بود كه در آن زمان اسلام به این شكل در اروپا شناخته شده نبود و فقط یك دید بسیار منفی داشتند چون زمانی عثمانیها به اروپا تهاجم كرده بودند و متاسفانه فقط خونریزی آنان در ذهن اروپاییان مانده بود و این تصورات باعث مهجوریت چهره واقعی اسلام در آنجا شده بود.
شهید بهشتی خیلی مستقل بودند و همواره ما با ماشین خودمان مسافرت میكردیم زیرا ایشان دوست نداشتند به كسی وابسته باشند و آن اواخر كه محافظ و راننده داشتند آن را برای خود یك تابوت میدانستند و از آن وضعیت زجر میكشیدند و همیشه چه قبل و چه بعد از انقلاب خودشان رانندگی و خرید میكردند.
در حال حاضر شهیدبهشتی را به عنوان یك اندیشمند نمیشناسند؟ چرا چنین اتفاقی افتاده است:
شاید نتوان گفت كه این اتفاق یك اشكال یا خلاء بوده است، شهیدبهشتی در كل در عین حال كه استدلال بسیار قوی داشتند ولی چه قبل و چه بعد از انقلاب آدمی نبودند كه برای خودشان تبلیغ بكنند ولی خوب هرجا كه نسل جدید از ایشان استمداد میطلبید میرفتند و در مباحث مختلف كمك میكردند.
در قبل از انقلاب هم ایشان همراه شهیدمطهری در انجمنهای اسلامی مهندسان، پزشكان، فرهنگیان و حتی بازاریان به طور جداگانه شركت داشتند و مباحث مختلف اسلامی را مطرح میكردند و قبل از انقلاب آنان در سطح جامعه خیلی شناخته شده نبودند بلكه در میان تحصیلكردگان مسلمان كاملا شناخته شده بودند.
گروه مطالعاتی انقلاب اسلامی
ایشان از سال 42 یك جمعی را تشكیل دادند كه در آنها شهیدمفتح، استاد مطهری، آقای موسوی اردبیلی، آقای رفسنجانی و آیتالله خامنهای بودند و علمای بسیاری در این گروه جمع شده بودند كه گروه مطالعاتی مبانی اسلامی را از آن سال تشكیل داده بودند و هرچه به انقلاب نزدیك میشویم میبینیم كه مباحث جدیدتری در این گروهها مانند مباحث حقوقی، قضایی، اقتصادی، مباحث روز پزشكی و سلامت و مباحثی كه مبتلابه جامعه بوده مطرح میشود و در كل بر محوریت دیدگاه امام مبنی بر تشكیل حكومت اسلامی بود و پیرامون این محور گروههای تحقیقاتی را تشكیل میدهند.
ایشان در مباحث مختلف هم كار مطالعاتی كرده بودند یعنی پژوهشهای مختلفی در منابع اسلامی چه به زبان عربی و انگلیسی وآلمانی و افرادی كه به زبانهای دیگر آشنا بودند در زبانهای دیگر انجام داده بودند و تا آنجایی كه من اطلاع دارم نتایج بسیار زیادی حاصل شده بود و در مجموع تا پیروزی انقلاب آن گروه در حال مطالعه كردن بودند و برخلاف نظر دشمنان كه میگفتند «اینها یك مرتبه اتفاقی پیروز شدند و اتفاقی به حكومت و جاه و مقامی رسیدند و حالا هم میخواهند كه اسلام را پیاده كنند» اصلا یك چنین چیزی نبوده است و آن مطالعات از سال 42 یك مرحله تكاملی تا سال 57 داشته است كه در واقع مبانی نظری شكلگیری حكومت جمهوری اسلامی را در پی داشت، البته نمیخواهیم بگوییم كه كامل بود ولی مبانی نظری آن ریخته شده بود و این مباحث به خاطر محدودیتهایی كه ساواك ایجاد كرده بود نه به موقع منتشر شده بود و نه كسی آنچنان از آنها اطلاع داشت.
ساختمان خانه را به صورت اندرونی و بیرونی خودشان طراحی كرده بودند كه یك بخشی كتابخانه و محل مراجعه میهمانان بود به گونهای كه مزاحم خانواده نباشد و محوطهای را نیز برای خانواده در نظر گرفته بودند. در حال حاضر پس از تلاش 20، 30 ساله خانه ایشان در قلهك به موزه تبدیل خواهد شد.
بعد انقلاب میبینیم كه در سمتهای اجرایی، شورای انقلاب قرار میگیرند و در مصاحبهای مهندس بازرگان ابراز میكنند كه به علت مدیریت خوب شهید بهشتی ما موافقت كردیم كه ایشان گرداننده این شورا باشد.
در مجلس خبرگان نیز افراد دیگری قرار بود مدیریت كنند ولی به خاطر مدیریت خوب ایشان و میانداری كه میان تفكرات مختلف میتوانستند ایجاد كنند مدیریت آن بر عهده ایشان قرار میگیرد.
شهید بهشتی و تحمل دیدگاهها و گروههای معاند
مدیریت بیسابقه و سعه صدر ایشان حتی در مقابل دیدگاههای عنادآمیز و اینكه افراد مسن و جوان را تحمل میكردند باعث شد كه برای اولین بار ایشان در زمینههای مدیریتی شناخته شوند و از سوی دیگر باعث شد كه حزب جمهوری اسلامی گسترش پیدا كند و از زمان پیروزی انقلاب تا تیر ماه 60 با مدیریت شهید بهشتی ما میبینیم یك شاخه از آن حتی در شهرهای بسیار كوچك تشكیل میشود بنابراین در جامعه بعد از انقلاب ایشان به عنوان یك مدیر اجرایی موفق مطرح میشوند و در نتیجه دیدگاههای علمی ایشان پنهان میماند هر چند كه ایشان مباحثی را در سطح جامعه، رادیو، تلویزیون و دانشگاهها و جلسات مختلفی كه بین مردم شكل میگرفت شركت میكردند و دیدگاههای اسلامی را در آنها مطرح میكنند.
صداوسیما و بزرگداشت شهید بهشتی
اگر رادیو و تلویزیون ما فقط مباحث نظری مجلس خبرگان را كه از ابتدای بررسی قانون اساسی تا پایان آن را كه ایشان میان علما هدایت میكردند را فقط پخش كند دیگر نمیخواهد هیچ كار دیگر كند، برای مثال امسال یك چنین كاری كنند و برای شهید بهشتی هیچ برنامه جدیدی لازم نیست كه هزینه كنند و پخش آن صحبتها كافی است چون در آن مدیریت، سعه صدر نسبت به افراد مختلف و مبانی فكری ایشان مشخص میشود.
وجهه بارز نظریات ایشان چیست؟ آنچه كه نظریات ایشان متفاوت میكند؟
دو سه نكته بود كه ایشان را از دیگران متمایز میكرد وگرنه تفكرات ایشان در راستای نظریات استاد مطهری و امثال ایشان است. یعنی وقتی استاد مطهری شهید شدند واقعا ایشان پریشان بودند و انگار كه پدر معنوی خود را از دست دادهاند آنان هر دو شاگرد علامه طباطبایی و امام بودند و در محیط علمی قم پرورش یافته بودند و ایشان همان روز به من گفتند كه متفكری را از دست دادیم كه مبانی فكری اسلامی را به خوبی میتوانست بیان و تبیین كند.
یك ویژگی دیگر ایشان این بود كه ایشان بسیار عملگرا بودند یعنی تمامی آن مبانی كه به آن معتقد بودند و راجع به آن مطالعه كرده بودند را سعی میكردند در سطح جامعه هم آن را به صورت كاربردی پیاده كنند.
ایشان در كنار تاسیس مجموعه آموزشی و پرورشی "دین و دانش" و اینكه دانش آموزان باید هم علوم دینی و هم علوم جدید را بیاموزند از سوی دیگر معتقد بودند كه باید در حوزه تحولی ایجاد شود و در نتیجه مدرسه حقانی را با مجموعه افرادی چون شهید قدوسی و ... تشكیل میدهند و در آنجا روش جدید تدریس علوم حوزوی را مطرح میكنند و كلاسهای خاصی برای آموزش زبان انگلیسی برای طلاب آنجا برای تبلیغ در اقصی نقاط جهان میگذارند.
تفكر تشكیلاتی:
مجله اشپیگل بعد از پیروزی انقلاب و قبل از شهادت ایشان یك بحث مفصلی راجع به ایشان مینویسد و در آن میگوید كه "ایشان یكی از بنیانگذاران و سازماندهیكنندگان انقلاب و در حال حاضر نظام جمهوری اسلامی بوده است" و از ایشان به عنوان مغز متفكر سازماندهی در این موضوع یاد میكند.
ایشان در بعد از انقلاب نیز معتقد بودند كه مسلمانان باید منسجم باشند زیرا این سازماندهی باعث وحدت آنان و انسجامشان در اجرا و پیادهسازی حكومت اسلامی میشود.
شهید بهشتی الگوی خانواده و جامعه
من ایشان را به عنوان پدر خانواده مطرح میكنم، در روزگار ما متاسفانه حتی در خانوادههای مذهبی متدین، پدر خانواده تبدیل به یك فردی شده است كه در خارج از خانه بسیار برای جامعه كار و تلاش میكند. ولی در خانه اولا ارتباطش با اعضای خانواده كم است و نیز نمیتواند الگو قرار بگیرد و یكی از مشكلات نسل جدید ما همین است.
یعنی من بارها با متولدان سالهای 60 به بعد صحبت كردهام، میگویند كه اصلا ما پدر را ندیدیم تا بدانیم كه چگونه باید باشیم و از ایشان نشنیدهایم كه چه اتفاقاتی قبل از انقلاب افتاده است بنا بر این ما در ارائه ارزشهایی كه برای دوران جوانی ما بسیار باارزش بود و اصولی كه ما بسیار به آن پایبند بودیم موفق نبودیم این در حالی است كه ما حتی حاضر بودیم كه برای رسیدن به آن اصول و ارزشها جان خود را فدا كنیم.
پدر در خانواده ما علیرغم همه مشغله زیادی كه داشتند یعنی حتی در آن زمانی كه یك دبیر ساده آموزش و پرورش بودند -دورهای نیست كه ایشان مشغلهاش بیش از حد نبوده باشد- ولی یك زمان خاصی را برای خانواده، همسر و فرزندان قرار میدادند و در این زمینه هم خیلی مقید بودهاند مثلا ایشان میگفتند كه روز جمعه فقط برای خانواده است.
پدر در زمینه تربیت دینی و انتقال اصول و ارزشها بسیار موفق بودهاند. ایشان در مدت زمانی كه وارد خانه میشدند مثل برخی از آقایان كه پای تلویزیون بنشینند نبودند در حالی كه ما تلویزیون هم داشتیم یعنی یكی از روشنفكرترین خانوادهها بودیم كه در زمانی كه همه تلویزیون را تحریم كرده بودند ما تلویزیون داشتیم و ایشان حتی یكسری سریالهایی مانند پهلوانان را میدیدند.
ایشان در خانه كارهای متفرقه را كنار میگذارند و از تك تك اعضای خانواده احوالپرسی میكنند اول از همه از همسرشان احوالپرسی میكنند و مثلا همین جمله ساده را میپرسیدند كه صبح تا حالا چكار كردید؟ مشكلات را میپرسیدند و به این اكتفا نمیكردند كه مادر میگفتند كه بچهها چكار كردهاند بلكه از تك تك فرزندان در مورد آن روزشان پرس و جو میكردند.
شهید بهشتی و تربیت دینی فرزندان و افراد دیگر
شهید بهشتی هیچ وقت در زمینه تربیت دینی تجویزی عمل نمیكردند و این یكی از مشكلات جامعه ما است. اگر میبینیم كه نسل جدید ما سركش شده است دقیقا به خاطر تجویزی عمل كردن در مدارس و خانوادهها است. مثلا میبینیم در خانواهای كه بسیاری مذهبی هستند یك دختر خانم بیحجاب میشود و این به خاطر همان منتقل نكردن ارزشها به آنان است زیرا به وی فقط گفتهایم كه تو باید حجاب داشته باشی.
چنین چیزی اصلا در خانوادههای ما نبود و اگر از خانوادههای علمای دیگر مانند شهید مطهری هم بپرسید هیچ وقت به این شكل كه بگویند "باید" نبود. من در آلمان روسری و لباس پوشیده داشتم ولی زمانی كه به ایران آمدیم متوجه شدم كه باید چادر سر كنم و برای من هم سخت بود و در این زمینه یك بحث مفصل كردم كه این همزمان با طرح بحث حجاب شد كه شهید مطهری در مجله زن روز مطرح كردند و در آن انواع حجاب در محیط های مختلف را بیان كردند.
اینكه خانمها با چادر نمیتوانند به آزمایشگاه و اتاق عمل بروند یك نكته كاملا طبیعی است و این موارد را شهید مطهری و گروه مرتبط با امام مطرح كردند.
شهید بهشتی در این زمینه با من خیلی قشنگ بحث كردند و به من گفتند كه حجاب تو در آلمان كامل بود ولی چادر برای ایران ما عرف جامعه است و ادامه دادند دخترم تو اگر بخواهی عرف جامعه را رعایت كنی بهتر است چادر سر كنی اما اگر نمیخواهی باید عواقب آن را نیز بپذیری، مخصوصا در آن دوران كه سالهای 49 (49-48) بود.
یا در رنگها ایشان هیچ وقت سختگیری نمیكردند. مثلا من یك بار یك لباس یا یك كفش كاملا سفید برای میهمانی خریده بودم و ایشان هیچوقت با برخورد شدید نمیگفتند كه چرا چنین لباسی پوشیدهای زیرا این برخورد پدر خانواده است كه میتواند برای من الگو باشد تا من بعد بتوانم همان روش را در تربیت فرزندان دخترم استفاده كنم به نحوی كه آنها در داشتن حجاب راحت باشند.
یكی از مشكلات آموزش و پرورش ما در همان سالهای 60 تا 70 این بود كه حتی روشنفكران به بچههای مدرسهای میگفتند كه شما باید «مقنعه نی