سارا صفالو، نویسنده جوان کتاب شهید سالاری از مجموعه مادران انتشارات روایت فتح درگذشت.
به گزارش شهدای ایران، «سارا صفالو» نویسنده کتاب شهید سید داوود سالاری از مجموعه مادران انتشارات روایت فتح بامداد امروز، 25 تیرماه 1394 درگذشت.
دلیل فوت وی در 31 سالگی، ایست قلبی عنوان شده است. صفالو مسئولیت روابط عمومی شبکه مستند را هم بر عهده داشت.
کتاب «مادران؛ شهید سالاری» در کنار راویت زندگی شهید سالاری از زبان مادرش، به نحوه مبارزه صدیقه گلپایگانی (مادر شهید) و همسرش با رژیم پهلوی هم میپردازد.
در ابتدای این کتاب، درباره مجموعه «مادران» میخوانیم: «روزی که کودک متولد میشود، مادر هزار امید میبندد به او و به آیندهاش. هر روز آرزوهایی که برای خود در سر پرورانده و به آنها نرسیده را در او تجسم میکند. در هر محله از قد کشیدنش لذتی میچشد، آمیخته به رنج. همیشه چنین بوده و هست. زمانی همین مادر دلبسته، چشم از قامت پسر برگرفت و با سلام و صلوات روانه میدان نبرد کرد؛ جایی که هر لحظهاش بوی انتظار میداد و جدایی. مادر چشم بست بر آرزوهای خود، تا روزی بر قامت رعنای فرزند شرم نکند که دل بستگیاش او را پابند زمین کرده است. چشم بست و اشکهایش را به دعای شبانهروز پیوند زد. اما گاه انتظار به فراق گره میخورد و باز مادر بود و شکوفههای پنهانی و دردهای ناگفته. این مجموعه قصد دارد لحظاتی از زندگی مادران شهدا را همراهی کند؛ همراهی تلخ و شیرین.»
در صفحه 37 کتاب میخوانیم: «صبح که صدای اذان بلند میشد، سید داوود من را به زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) میبرد و بعد هم تا پل سیمانی میدوید تا به سرویس کارخانه چیت ری برسد که البته بیشتر وقتها هم نمیرسید؛ اگر هم میرسید، سرپا میایستاد تا زنها بنشینند. همیشه میگفت: کارگرهای زن کارخانه از همه بیشتر زحمت میکشن. خیلی زود ریسنده درجه یک کارخانه شد...»
*مشرق
دلیل فوت وی در 31 سالگی، ایست قلبی عنوان شده است. صفالو مسئولیت روابط عمومی شبکه مستند را هم بر عهده داشت.
کتاب «مادران؛ شهید سالاری» در کنار راویت زندگی شهید سالاری از زبان مادرش، به نحوه مبارزه صدیقه گلپایگانی (مادر شهید) و همسرش با رژیم پهلوی هم میپردازد.
در ابتدای این کتاب، درباره مجموعه «مادران» میخوانیم: «روزی که کودک متولد میشود، مادر هزار امید میبندد به او و به آیندهاش. هر روز آرزوهایی که برای خود در سر پرورانده و به آنها نرسیده را در او تجسم میکند. در هر محله از قد کشیدنش لذتی میچشد، آمیخته به رنج. همیشه چنین بوده و هست. زمانی همین مادر دلبسته، چشم از قامت پسر برگرفت و با سلام و صلوات روانه میدان نبرد کرد؛ جایی که هر لحظهاش بوی انتظار میداد و جدایی. مادر چشم بست بر آرزوهای خود، تا روزی بر قامت رعنای فرزند شرم نکند که دل بستگیاش او را پابند زمین کرده است. چشم بست و اشکهایش را به دعای شبانهروز پیوند زد. اما گاه انتظار به فراق گره میخورد و باز مادر بود و شکوفههای پنهانی و دردهای ناگفته. این مجموعه قصد دارد لحظاتی از زندگی مادران شهدا را همراهی کند؛ همراهی تلخ و شیرین.»
در صفحه 37 کتاب میخوانیم: «صبح که صدای اذان بلند میشد، سید داوود من را به زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) میبرد و بعد هم تا پل سیمانی میدوید تا به سرویس کارخانه چیت ری برسد که البته بیشتر وقتها هم نمیرسید؛ اگر هم میرسید، سرپا میایستاد تا زنها بنشینند. همیشه میگفت: کارگرهای زن کارخانه از همه بیشتر زحمت میکشن. خیلی زود ریسنده درجه یک کارخانه شد...»
*مشرق