به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران ؛ علی موسوی گرمارودی به سال 1320 در قم بدنیا آمد. ایشان که پدرش نیز از دانشمندان گرمارود شهر قزوین بود توانست مدرک کارشناسی خود را در رشته علوم قضایی و کارشناسی ارشد و دکترای خود را در رشته ادبیات فارسی از دانشگاه تهران بگیرد.
علی موسوی گرمارودی از جمله شعرای متعهد دفاع مقدس و انقلاب است که بیشک به خاطر آثاری که از خود به جای گذاشته میتوان او را از جمله شعرای به نام در این عرصه دانست.
کارنامه شعری گرمارودی مشتمل بر 9 کتاب شعر با نامهای: عبور، در سایه سار نخل ولایت، سرود رگبار، چمن لاله، خط خون، دستچین، باران اخم، گزیده شعر نیستان، تا ناکجاآباد و گزینه شعر به انتخاب بهاءالدین خرمشاهی است.
آنچه پیش روی شماست اثری است فاخر از این استاد شعر که در سوگ شهید مرتضی مطهریاینگونه میسراید:
*پوشید از جهان، رو، خورشید خاوری
افتاد شب به چنبره چرخ چنبری
شامی سیاه چون دل و روی منافقان
شامی چون روزگار سیاه ستمگری
چشمان روشنان فلک خفته اندر آن
یک یک، چه فرقَدان چه ثریا، چه مشتری
شامی گرفته ملک جهان در بُن نگین
از شام تا عراق و ز اهواز تا هَری
پایان روزگار و جهان، غیر شام نیست
با چشم عاقبتنگر ار نیک بنگری
نیرنگ این دو روی دغل، سرسری مگیر
کاین خیره چشم را نبود کار، سرسری
ایمن مباش هیچ دم از کار روزگار
کورا بود فریب و فساد و فسونگری
گاهی زموج لجه سنگین بحر بیش
گاهی کم از حباب بود در سبکسری
تا پایبند، هیچ نگردی به دام چرخ
باید چون خور، به جای نمانی و بگذری
از خشت خام پرس اگر پختهای که چند
بر جای ماند کنگره قصر قیصری
عاقل نگیرد از کف جوزا حمایلی
تا بست میتوان به میان چرم ساغری
گر وادهی، هزار هزار آرزوی سبز
ریزد تو را در این دل سرخ صنوبری
گل پیرهن ز دست جهان پاره میکند
دلتنگ ازوست غنچه بدان سبز پیکری
خون شقایق، او به دمن ریخت بر زمین
زآنسان که ریخت خون گل ما «مطهری»
آن آفتاب عشق و فضیلت که بردمید
از مشرق مبارک دامان رهبری
مردی که در طریق تکاپوی علم و دین
در پای عزم او، حرکت گشته جوهری
مردی که تسمه میکشد از گردههای موج
چون میکند به قلزم حکمت شناوری
مردی که سروباغ بدو رشک میبرد
هم در رسائی قد و هم درتناوری
***
استاد آشنای مطهر! ز جای خیز
از دوستان دریغ مکن مهر و یاوری
ای آفتاب دانش و دین سوی مانگر
غافل مباش از صفت ذرّهپروری
برخیز و در کنار دلیران جان به کف
در نبض جنگ بین ضربان دلاوری
تا برکنند خیبر بعثی ز بیخ و بن
در جانشان بدم نفس پاک حیدری
برخیز و باز فلسفه آموز و وعظ کن
آخر تو اوستاد و خداوند منبری
برخیز و سوی شاعر و فرزند خود نگر
ای دوستار شعر تر و دلکش دری
در سوک تو به سینه غم بیکران کند
با ابرهای پهنه عالم برابری
در سوک تو به رود بگویم: خروش کن!
در سوک تو به ابر بگویم که: خونگری!
برخیز و در چکامه سوک ای سخنشناس
با موسوی بگوی، رسوم سخنوری
منبع: فارس