شهدای ایران shohadayeiran.com

دفعه دوم احتمال انجام قصاص بیشتر بود. 6 نفر از زندان رجایی شهر بودیم و دوباره یک زن از اوین به ما اضافه شد، آن زمان پای چوبه دار آیت الکرسی خواندم و منتظر بودم هر لحظه بمیرم. از خدا خواستم که به من فرصت جبران بدهد. آن موقع هیچ کس حالش خوب نبود. یکی داد زد که دستبند و پابند "صفر" را باز کنید و بیاوریدش پایین، وقت گرفته. آن روز همه اعدام شدند جز من..
شهدای ایران: "صفر" در سن 17 سالگی در یک نزاع خیابانی از سر غیرت کودکانه برای یکی از دختران هم محلیش، دوستش «مهدی رضایی» را با چاقو کشت و دو روز بعد عذاب وجدانش او را وادار کرد تا خود را معرفی کند، هفت‌سال حبس کشید و خواب دار، کابوس هر شبش بود تا این‌که جمعیت دانشجویی امام علی (ع) در سال 93 برای آزادی او کمپینی تشکیل داد و پول رضایت از خانواده «مهدی» را که ۲۰۰‌میلیون تومان بود، جمع‌آوری کرد.

با صفر در همایش طفلان مسلم جمعیت امام علی (ع) به مناسبت بخشش وحید.ق در شب اربعین سال 93 آشنا شدم. آن موقع صفر آزاد شده بود و به عنوان کارگر ساختمانی مشغول به کار بود و سعی داشت سالم زندگی کند.
پس از گذشت مدت زمانی با او تماس گرفتم و او را به مصاحبه دعوت کردم متن ذیل شرحی از گفتگو میان ماست:

سال 86 چه اتفاقی افتاد که محکوم به قصاص شدی؟

من آن موقع غیرت الکی داشتم کسی نگاه چپ به دختران محل می کرد خونم به جوش می آمد. با مهدی دعوایم شد که 10 درصد آن مربوط به دختران محل بود. او رفت تا رفیق هایش را جمع کند، من هم رفتم چاقو برداشتم تا او را دیدم، چاقو زدم. دو روز فرار کردم، عذاب وجدان تمام وجودم را گرفته بود. خودم را معرفی کردم. مرا به زندان رجایی شهر فرستادند. یک سالی طول کشید تا به دادگاه کیفری رفتم و بعد دادگاه حکم قصاص را داد.

چند بار از تو خواستند صحنه قتل را بازسازی کنی؟

یک بار

قبل از این اتفاق اهل دعوا کردن بودی؟

قبل از این اتفاق کار می کردم اهل دعوا نبودم.

کجا کار می کردی؟

در شهر سیستان و بلوچستان کار ساختمان می کردم. آماده بودم مرخصی برای تعطیلات عید نوروز که روز 4 فروردین این اتفاق افتاد.

همیشه با خودت چاقو حمل می کردی؟

نه، یک چاقوی دکوریِ دست ساز در خانه داشتم که روز دعوا آن برداشتم.

اگر دوباره با کسی به مشکل بخوری و حق هم با تو باشد چکار می کنی؟

دیگر عصبانی نمی شوم. اخلاقم را درست کردم. با همه خوب هستم و بچه های محل را نصیحت می کنم که چاقو دست نگیرند و خودشان را کنترل کنند.

این ۷‌ سال در زندان چگونه وقت خود را می گذراندی؟

مشغول به حفظ قرآن، قلاب بافی و ورزش بودم و در گروه تواشیح شرکت می‌کردم که در کل زندان ها مقام دوم را کسب کرد، اما ترس از مرگ همیشه همراهم بود.

درباره زندان چه نظری داری؟

زندان هم مفید است هم مضر، اگر کسی بخواهد شیوه درست زندگی کردن را بیاموزد می تواند از تجربه های دیگران درس عبرتی بگیرد اما اگر کسی نخواهد درست زندگی کند کلی کارهای خلاف از دیگران یاد می گیرد.

زندان چه تأثیراتی بر روح و روان تو گذاشت؟

به خاطر شرایط بد روحی و مرور خاطرات شب حادثه، هرچند وقت یک ‌بار سرم را می‌کوبیدم به دیوار تا آرام شوم.

آیا در زندان به خودکشی فکر کرده بودی؟

بله من 8 بار خودم را بالا کشیدم ولی هردفعه نمی شد و نجاتم می دادند.

چرا می خواستی خودت را بکشی؟

فکر اعدام، چوبه دار، ناراحتی پدر و مادرم و نداشتن پول دیه عذابم می داد.

تو در بند جوانان بودی یا با بقیه زندانی‌ها بودی؟

بله، در بند جوانان بودم. بیشتر هم سن‌ و ‌سال بودیم.

همه هم بندی هایت جرمشان قتل بود؟

همه جوره بود ولی قتلی بیشتر بود.

آیا با هم بندی هایت هنوز در ارتباط هستی؟

چند ماهی است به خاطر مشغله زندگی از آنان بی خبرم.


خواب اعدام را زیاد می دیدی؟

خواب؟! بهتر است بگوئید تا حالا شده که یک شب خواب اعدام را نبینی!

مراسم اعدام چه شکلیه؟

شب قبل از اعدام فرد محکوم به قصاص را به انفرادی می برند و به او 4-5  ساعت اجازه ملاقات حضوری با خانواده اش را می دهند و باز دوباره او را به انفرادی بر می گردانند تا نزدیک اذان صبح شود.بعد از خواندن نماز او را می برند نگبهانی پیش خانواده شاکی تا طلب بخشش کند اگر نبخشیدند او را به پایه چوبه دار می برند، آن جا افراد اعدامی به صورت گروهی روی چرخ ریلی می روند که طنابی به  آن وصل است. بعد سربازها طناب رو به عقب می کشند و همه با هم اعدام می شوند.

شنیده ام چند مرتبه تا پای چوبه دار رفته ای از دفعه اول بگو؟

دفعه اول ما ۹ نفر بودیم. دو نفرشان هم سن خودم و بقیه کمی از من بزرگتر بودند. یک زن را هم از اوین آوردند و شدیم ۱۰ نفر. آن روز من اولین بارم بودم. اما احتمال می دادم که نجات پیدا کنم.

دفعه دوم چی؟

دفعه دوم احتمال انجام قصاص بیشتر بود. 6 نفر از زندان رجایی شهر بودیم و دوباره یک زن از اوین به ما اضافه شد، آن زمان پای چوبه دار  آیت الکرسی خواندم و منتظر بودم هر لحظه بمیرم. از خدا خواستم که به من فرصت جبران بدهد. آن موقع هیچ کس حالش خوب نبود. یکی داد زد که دستبند و پابند صفر را باز کنید و بیاوریدش پایین، وقت گرفته. آن روز همه اعدام شدند جز من.

آنجا بود که ارتباطت با خدا بیشتر شد؟

بله، آن جا خدا را پیدا کردم چون اعتماد کرد و به من فرصت زندگی داد. الان دیگر خدا رو برای خود می دانم.

همانجا بود که بیشتر مو‌هایت ریخت. درست است؟

بله. از قبلش در سلول قسمتی از مو‌هایم ریخته بود و بعد پای دار، بیشترش ریخت.

وقتی برگشتی زندان برخورد هم بندی هایت چگونه بود؟

بار اول مطمئن بودند بر می گردم ولی بار دوم برایم مراسم ختم گرفته بودند.

چگونه با جمعیت امام علی (ع) آشنا شدی؟

 در دوران حبس، خواهرم در اینترنت با جمعیت امام علی (ع) که برای نجات محکومان  تلاش می کند آشنا شده بود.

 بعد چه اتفاقی افتاد؟

مسئولان جمعیت آمدند زندان و با هم آشنا شدیم و ظرف 3 روز مبلغ 150 میلیون تومان از دیه را با کمک مردم فراهم کردند. 30 میلیون تومان دیگر را هم فردی خیّر به من داد و مابقی را خودمان جمع کردیم.

دقیقاً چه سالی از زندان آزاد شدی؟

چهارشنیه سوری سال 93

آن موقع که آزاد شدی چه حسی داشتی؟

باور نمی‌کردم. خبر داشتم بخشیده شدم اما فکر نمی کردم انقدر زود آزاد شوم. از همه خداحافظی کردم و بعد از یک ساعت از زندان بیرون آمدم. حتی خانواده‌ام هم نمی‌دانستند آزاد می شوم.

هنوز هم بعد از آزادی به یاد آن شب و ترس از اعدام می فتی؟

تا 2 ماه بعد از آزادی خواب می دیدم که دارند خفه ام می کنند اما الان خدا را شکر خوب شدم.

چند کلاس درس خوندی؟

تا اول دبیرستان

دوست نداری درس بخونی؟

فقط الان به کار فکر می کنم 2-3 ماهه که بیکارم.

اگه یک ساعت از دنیا مونده باشه چیکار می کنی؟

با خدا راز و نیاز می کنم.

پارسال در مراسم بخشش وحید.ق مشغول به کارگری ساختمان بودی؟

بله، اما الان بیکارم

چرا؟

پروژه غیر قانونی بود بیکار شدیم.

اکنون که 26 ساله شدی به فکر ازدواج هستی؟

بله، من هم خیلی دوست دارم مثل بقیه مردم خانواده تشکیل بدهم و سالم زندگی کنم اما شغلی ندارم که بتوانم ازدواج کنم.

آیا خانواده رضایی برای بخش تو شرطی گذاشتند؟

بله آن شرط گذاشتند که من و خانواده ام در نظرآباد زندگی نکنیم.

الان کجا زندگی می کنی؟

هشتگرد.

آیا بعد از بخشش برای عرض تشکر پیش آن ها رفتی؟

قرار است موسسه جمعیت امام علی (ع) روزی را هماهنگ کند که برای تشکر و معذرت‌خواهی خدمت خانواده آنها بروم.

سر خاک مهدی می روی؟

نه، خانواده اش راضی نیستند ولی دوست دارم بروم سر خاکش فاتحه بخوانم، قرآن بخوانم که او هم مرا  ببخشد.

صفر،  اگر بر حسب اتفاق خانواده آنها این گفتگو را بخوانند چه صحبتی برایشان داری؟

می خواهم اجازه بدهند رو در رو شویم و به من مستقیم بگویند که مرا  بخشیده اند.

حرف آخر؟

می خوام دوباره زندگی کنم.

خلاصه صحبت های من با صفر که گزیده ای از آن در اختیار شماست نشان می دهد که او پشیمان از گذشته خود خواهان زندگی است. او 7 سال از بهترین دوران زندگی خود را در زندان گذرانده و خود را مدیون مردمی می داند که برای آزادی او تلاش بسیار کردند و نیازمند حمایت از جانب کسانی است که می توانند برای او شغلی ایجاد کنند. صفر می خواهد سالم زندگی کند و روزی حلال درآورد. الزام به اشتغال، روشي تربيتي و تشویقی است که با رعايت نظم و انضباط ، احترام به قوانين و مقررات، همزيستي مسالمت آميز با بزرگسالان، ايفاي نقش اجتماعي و درك مسئوليت و بالاخره براي پيشگيري از تكرار جرم او را برای زندگي عادي اجتماعي آماده می کند.
منبع: باشگاه خبرنگاران

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار