مادر شهید روحالله سلطانی میگوید: "میخواهم به گروه منافق پژاک، آمریکا، رژیم صهیونیستی و داعش برسانم که راه حاج روحالله ادامه دارد و فرزندان شهید راه پدرشان را ادامه خواهند داد".
به گزارش شهدای ایران؛ در بحبوحه سفر قاصدکهای مهاجر و 175 شهید غواص به خاک میهن، مازندران به استقبال شهید بزرگواری رفت که در غرب کشور در مقابله با گروهک پژاک به درجه رفیع شهادت رسید.
شهیدی که با گذشت 36 سال از پیروزی انقلاب اسلامی و 23 سال از پایان روزهای هشت سال دفاع مقدس، همچنان با نثار خونش به جهانیان و دشمنان اسلامی یادآور شد که با خون خودشان همیشه بیدارند و نمیگذارند توطئهگران به خاک میهن دستدرازی کنند.
شهید حاجروحالله سلطانی از توابع روستای کچب کلوا بخش دابودشت شهرستان آمل بهعنوان هزار و سی و ششمین شهید این شهرستان در روز بیستوسوم خردادماه امسال در درگیری با گروهک پژاک در غرب کشور به شهادت رسید، به همین منظور گفتوگویی با خانواده این شهید بزرگوار انجام دادیم.
حاجیه خانم مهین حسنپور، مادر شهید حاجروحالله سلطانی در این گفتوگو در معرفی پسر بزرگوارش میگوید: در سن چهارده سالگی در اول مهر 1359 خداوند حاج روحالله را به من داد، که تولدش با بحبوحه اوایل پیروزی انقلاب اسلامی همزمان شده بود، فرزندی که در یک خانوادهای کاملاً متدین و مذهبی با پدری مقید به ائمه اطهار(ع) و پیرو انقلاب و ولایت فقیه به دنیا آمد.
وی دوران ابتدایی و راهنمایی را با نمرات عالی و رتبه برتر در روستا گذراند، بهطوری که هرسال نامش در مسجد محل بهعنوان شاگرد اول طنین انداز بود. پس از تحصیلات راهنمایی در روستا بهخواسته پدرشان برای ادامه تحصیل راهی شهر آمل شدیم و با تلاش پدر مرحومشان در بهترین دبیرستان این شهر به ادامه تحصیل پرداختند.
در آن سالها علاوه بر تحصیل، در هیئتهای مذهبی حضور یافت و با داشتن سن کم همیشه زبانزد و مورد توجه عام و خاص بود.
حاج روحالله پس از فارغالتحصیلی دوره دبیرستان در رشته مدیریت دولتی دانشگاه پیامنور بابل قبول شد و پس از پشتسر گذاشتن سه ترم در آن دانشگاه، وارد دانشگاه افسری امام حسین(ع) شد، با توجه به اهداف خود بر پیروی ولایتمحوری و اجرای پیام مقام معظم رهبری، در مسیر خدمت به نظام جمهوری اسلامی ایران گام برداشت.
حاج روحالله فرزندی بود که همیشه در حال تلاش بود و به همه ما و خانواده خود توجه داشت، بهگونهای برنامهریزی میکرد که هیچیک از بستگان ما نمیدانستند پس از فوت پدرشان چگونه زندگیمان را میگذرانیم.
خیلی سربلند هستم که پسرم به رفیع شهادت رسید و میخواهم به گروه منافق پژاک، آمریکا، رژیم صهیونیستی و داعش برسانم که "راه حاج روحالله ادامه دارد و فرزندان شهید، راه پدرشان را ادامه خواهند داد".
مصطفی سلطانی، برادر شهید بزرگوار نیز از نحوه ورود شهید به سپاه پاسداران، میگوید: شهید سلطانی در سال 77 وارد دانشگاه امام حسین(ع) شد، پس از فارغالتحصیلی وارد سپاه پاسداران شد. در فاز علمی و معنوی وی زبانزد بود بهطوری که در سن 15 و 16 سالگی هنگام ورود به شهر آمل با هیئت مذهبی رهروان شهدا آشنا شدند، هیئت مذهبی که در شهرستان آمل جزو نخستین هیئتهای مذهبی است.
وی اضافه کرد: تیپ 2 بابل یکی از تیپهای مطرح و حوزه کاری گسترده بود که حاج روحالله به دفتر فرماندهی تیپ 2 معرفی شد و ایشان در آن زمان فعالیتشان را بهصورت دفتری و اداری آغاز کردند. در آن دوران با توجه به استعدادی که از ایشان دیده میشد از طرف مسئولان به وی پیشنهاد شد به یکی از گردانهای رزم معرفی شود بنابراین به گردان حمزه منتقل شد.
شهید در آن گردان فعالیت خود را از فرماندهی دسته آغاز کرد، تا معاونت گردان حمزه ادامه داد تا اینکه پس از حدود 10 سال در یک برهه کوتاه زمانی در گردان امام حسین(ع) آمل مشغول به خدمت شد، سپس به گردان حمزه بهعنوان فرمانده گردان معرفی شد و در آن گردان به ادامه فعالیت پرداخت.
وی تأکید میکند: حاج روحالله در زمان فوت پدر چندین مسئولیت بر دوششان افتاد، با توجه به اینکه در گردان حمزه مشغول به فعالیت و کسب تجربه بود و دورههای مختلف نظامی میدید، بهطور همزمان در رشته علوم جغرافیایی و سیاسی در دانشگاه نیز مشغول تحصیل بود، مسئولیت مادر، 2 خواهر و یک برادر نیز بر دوش شهید سلطانی قرار گرفت. شهید به خانواده خود نیز توجه خاصی داشت و پس از پدرم که بهنوعی در طایفه ما بهعنوان بزرگ خاندان بوده، عهدهدار این مسئولیت بزرگ نیز شد.
وی ضمن اشاره به آخرین مأموریت شهید سلطانی میگوید: حاج روحالله با وجود مأموریتهای بسیاری که محور اصلی بهعهده وی بود، همیشه در این مأموریتها بهعنوان نخستین نفر ورود پیدا میکرد و آخرین نفر خارج میشد بهطوری که بیشتر اوقات خود را صرف کار و انجام مأموریت میکرد.
در آخرین روز مرخصی که برای دیدار خانواده آمده بود و خواست خداحافظی کند؛ اصرار داشت بنده هرچه سریعتر در منزل حضور یابم تا با وی خداحافظی داشته باشم، شبی که یادم هست بر سر نماز مغرب بود، بهسمتم برگشت و گفت: "این دفعه دارم میروم." مابقی حرفش را نزد و سکوت کرد؛ انگار به وی این رفتن و برنگشتن الهام شده بود.
برادر شهید سلطانی خاطرنشان میکند: شهید عازم مأموریت و در آنجا مستقر شد، مأموریت را در دستور کار گرفت و کمینهایی انجام داد که در این درگیریها با اشرار تروریست پژاک، یک گلوله از سمت پشت پهلوی راست بهحالت مورب سمت بالا تا کتف چپ اصابت میکند. این تیر دو شریان اصلی قلب وی را پاره میکند و بعد از 25 دقیقه خونریزی لبیک حق را میگویند و به شهادت میرسند.
بهگفته همرزمانشان شهید هنگام شهادت بهحالت آماده و به پشت خوابیده بودند و با دست و پای درازشده و گفتن "السلام علیک یا اباعبدالله(ع)" به درجه شهادت رسیدند.
شهیدی که با گذشت 36 سال از پیروزی انقلاب اسلامی و 23 سال از پایان روزهای هشت سال دفاع مقدس، همچنان با نثار خونش به جهانیان و دشمنان اسلامی یادآور شد که با خون خودشان همیشه بیدارند و نمیگذارند توطئهگران به خاک میهن دستدرازی کنند.
شهید حاجروحالله سلطانی از توابع روستای کچب کلوا بخش دابودشت شهرستان آمل بهعنوان هزار و سی و ششمین شهید این شهرستان در روز بیستوسوم خردادماه امسال در درگیری با گروهک پژاک در غرب کشور به شهادت رسید، به همین منظور گفتوگویی با خانواده این شهید بزرگوار انجام دادیم.
حاجیه خانم مهین حسنپور، مادر شهید حاجروحالله سلطانی در این گفتوگو در معرفی پسر بزرگوارش میگوید: در سن چهارده سالگی در اول مهر 1359 خداوند حاج روحالله را به من داد، که تولدش با بحبوحه اوایل پیروزی انقلاب اسلامی همزمان شده بود، فرزندی که در یک خانوادهای کاملاً متدین و مذهبی با پدری مقید به ائمه اطهار(ع) و پیرو انقلاب و ولایت فقیه به دنیا آمد.
وی دوران ابتدایی و راهنمایی را با نمرات عالی و رتبه برتر در روستا گذراند، بهطوری که هرسال نامش در مسجد محل بهعنوان شاگرد اول طنین انداز بود. پس از تحصیلات راهنمایی در روستا بهخواسته پدرشان برای ادامه تحصیل راهی شهر آمل شدیم و با تلاش پدر مرحومشان در بهترین دبیرستان این شهر به ادامه تحصیل پرداختند.
در آن سالها علاوه بر تحصیل، در هیئتهای مذهبی حضور یافت و با داشتن سن کم همیشه زبانزد و مورد توجه عام و خاص بود.
حاج روحالله پس از فارغالتحصیلی دوره دبیرستان در رشته مدیریت دولتی دانشگاه پیامنور بابل قبول شد و پس از پشتسر گذاشتن سه ترم در آن دانشگاه، وارد دانشگاه افسری امام حسین(ع) شد، با توجه به اهداف خود بر پیروی ولایتمحوری و اجرای پیام مقام معظم رهبری، در مسیر خدمت به نظام جمهوری اسلامی ایران گام برداشت.
حاج روحالله فرزندی بود که همیشه در حال تلاش بود و به همه ما و خانواده خود توجه داشت، بهگونهای برنامهریزی میکرد که هیچیک از بستگان ما نمیدانستند پس از فوت پدرشان چگونه زندگیمان را میگذرانیم.
خیلی سربلند هستم که پسرم به رفیع شهادت رسید و میخواهم به گروه منافق پژاک، آمریکا، رژیم صهیونیستی و داعش برسانم که "راه حاج روحالله ادامه دارد و فرزندان شهید، راه پدرشان را ادامه خواهند داد".
مصطفی سلطانی، برادر شهید بزرگوار نیز از نحوه ورود شهید به سپاه پاسداران، میگوید: شهید سلطانی در سال 77 وارد دانشگاه امام حسین(ع) شد، پس از فارغالتحصیلی وارد سپاه پاسداران شد. در فاز علمی و معنوی وی زبانزد بود بهطوری که در سن 15 و 16 سالگی هنگام ورود به شهر آمل با هیئت مذهبی رهروان شهدا آشنا شدند، هیئت مذهبی که در شهرستان آمل جزو نخستین هیئتهای مذهبی است.
وی اضافه کرد: تیپ 2 بابل یکی از تیپهای مطرح و حوزه کاری گسترده بود که حاج روحالله به دفتر فرماندهی تیپ 2 معرفی شد و ایشان در آن زمان فعالیتشان را بهصورت دفتری و اداری آغاز کردند. در آن دوران با توجه به استعدادی که از ایشان دیده میشد از طرف مسئولان به وی پیشنهاد شد به یکی از گردانهای رزم معرفی شود بنابراین به گردان حمزه منتقل شد.
شهید در آن گردان فعالیت خود را از فرماندهی دسته آغاز کرد، تا معاونت گردان حمزه ادامه داد تا اینکه پس از حدود 10 سال در یک برهه کوتاه زمانی در گردان امام حسین(ع) آمل مشغول به خدمت شد، سپس به گردان حمزه بهعنوان فرمانده گردان معرفی شد و در آن گردان به ادامه فعالیت پرداخت.
وی تأکید میکند: حاج روحالله در زمان فوت پدر چندین مسئولیت بر دوششان افتاد، با توجه به اینکه در گردان حمزه مشغول به فعالیت و کسب تجربه بود و دورههای مختلف نظامی میدید، بهطور همزمان در رشته علوم جغرافیایی و سیاسی در دانشگاه نیز مشغول تحصیل بود، مسئولیت مادر، 2 خواهر و یک برادر نیز بر دوش شهید سلطانی قرار گرفت. شهید به خانواده خود نیز توجه خاصی داشت و پس از پدرم که بهنوعی در طایفه ما بهعنوان بزرگ خاندان بوده، عهدهدار این مسئولیت بزرگ نیز شد.
وی ضمن اشاره به آخرین مأموریت شهید سلطانی میگوید: حاج روحالله با وجود مأموریتهای بسیاری که محور اصلی بهعهده وی بود، همیشه در این مأموریتها بهعنوان نخستین نفر ورود پیدا میکرد و آخرین نفر خارج میشد بهطوری که بیشتر اوقات خود را صرف کار و انجام مأموریت میکرد.
در آخرین روز مرخصی که برای دیدار خانواده آمده بود و خواست خداحافظی کند؛ اصرار داشت بنده هرچه سریعتر در منزل حضور یابم تا با وی خداحافظی داشته باشم، شبی که یادم هست بر سر نماز مغرب بود، بهسمتم برگشت و گفت: "این دفعه دارم میروم." مابقی حرفش را نزد و سکوت کرد؛ انگار به وی این رفتن و برنگشتن الهام شده بود.
برادر شهید سلطانی خاطرنشان میکند: شهید عازم مأموریت و در آنجا مستقر شد، مأموریت را در دستور کار گرفت و کمینهایی انجام داد که در این درگیریها با اشرار تروریست پژاک، یک گلوله از سمت پشت پهلوی راست بهحالت مورب سمت بالا تا کتف چپ اصابت میکند. این تیر دو شریان اصلی قلب وی را پاره میکند و بعد از 25 دقیقه خونریزی لبیک حق را میگویند و به شهادت میرسند.
بهگفته همرزمانشان شهید هنگام شهادت بهحالت آماده و به پشت خوابیده بودند و با دست و پای درازشده و گفتن "السلام علیک یا اباعبدالله(ع)" به درجه شهادت رسیدند.