شهدای ایران: در 22 بهمن 57 زمانی که دیگر عوامل رژیم طاغوت از میان رفته بود، مردم شروع به تصرف مراکز مهم نمودند. یکی از این مراکز "رادیو تلویزیون" بود که از اهمیت زیادی برخوردار بود. آنچه پیش روی شماست بخشهایی از خاطرات یکی از خبرنگاران رادیو به نام «جمشید عدیلی» است که برای شما انتخاب شده است.
*بعدازظهر روز 22 بهمن هزاران نفر در سراسر ایران خبر پیروزی انقلاب را با صدای شما از رادیو ایران شنیدند. اگر ممکن است درباره شرایط و اتفاقات آن روز در رادیو تلویزیون توضیح دهید؟
آن روز از کارکنان اعتصابی سازمان رادیو تلویزیون دعوت شد که به محل کارشان بیایند. ما وقتی به جام جم رسیدیم دیدیم گروهای مختلفی ایستادهاند و جمعی از مردم قصد دارند به داخل تلویزیون هجوم ببرند. نیروهای نظامی که تا آن ساعات در جامجم مستقر بودند حالا با اعلام بی طرفی ارتش دستور گرفته بودند آنجا را ترک کنند و به پادگان های خود برگردند.
شرایط حساسی بود و ما با مشکلاتی روبرو بودیم. گروههای چریکی مقابل جامجم سنگر بندی کرده بودند و میخواستند نیروهای نظامی را که آهنگ بازگشت کرده بودند، هدف گلوله قرار دهند! خطر اینکه خیلیها کشته شوند بود. ما با هر دو طرف گفتگو کردیم قرار شد ستونهای نظامی با تصویری که از آقای خمینی جلوی تانکها و خودروهایشان نصب می کنند آنجا را ترک کنند و به پادگانهایشان برگردند. در هر صورت با میانجی گری و خواهش و تمنا قضیه ختم به خیر شد.
ما با بلندگوی دستی از مردم خواهش کردیم هر چه زودتر محل را تخلیه کنند تا کارکنان اعتصابی بتوانند وارد ساختمانهای رادیو تلویزیون شوند و کارشان را آغاز کنند. کارکنان پخش در آن زمان – که اغلبشان جزو کادر رادیو تلویزیون نبودند و توسط نظامیان به کار گمارده شده بودند – یک نوار بزرگ موسیقی که ما به آن KL میگفتیم روی دستگاه گذاشته بودند و از راه دیگر، استودیو را ترک کرده بودند.
هر لحظه ممکن بود نوار به انتها برسد و در این صورت با توجه به اینکه استودیو تخلیه شده بود، هیچ کس آنجا نبود تا برنامهای پخش کند یا توضیحی برای هزاران نفری که از سکوت گیرندههایشان نگران شده بودند بدهد. این خطر وجود داشت که برقراری سکوت تصوراتی را بوجود آورده و فاجعه ای را – نه تنها در تهران – بلکه در سراسر ایران رقم بزند؛ یک از هم پاشیدگی و کشتار عظیم؛ و ما نگرانیمان از همین مسئله بود. به هر حال ستونهای نظامیان از خیابان پهلوی یا ولیعصر کنونی به طرف شمال رفتند و ما هم وارد رادیو شدیم. البته خیلی ترس داشت! امکان همه چیز بود، امکان این بود هر دری را که باز کنیم یا روی هر صندلی که مینشینیم اتفاقی بیفتد. سرانجام من رفتم و اعلام کردم که «اینجا تهران است؛ صدای راستین ملت ایران، صدای انقلاب؛ امروز به همت مردانه ملت، آخرین دژهای استبداد فرریخت، یکی از آخرینها رادیو بود؛ صدای واقعی استبداد، ملت به ما نیرو داد و راهمان را هموار کرد تا بتوانیم همچون پاره ای کوچک از پیکر عظیم مردم، صدای راستین انقلاب را به گوش ها برسانیم...!»
*آن لحظات ضبط تصویری هم شد؟
نه، چون چند نفری که آنجا بودیم مشغلههای فراوانی داشتیم و فرصتی برای این کار نبود.
*نوار صدای شما- که الان موجود است – توسط گیرندههای خانگی ضبط شد؟
بله ، توسط این گیرندهها ضبط شد؛ ما پیش بینی و برنامهریزی خاصی برای ضبط برنامه نداشتیم.
*استودیو پخش رادیو ایران در جام جم بود یا میدان ارک؟
قسمت میدان ارک، به تولید برنامه اختصاص داشت. البته از آنجا هم امکان پخش برنامه وجود داشت ولی طبق برنامهریزیهای موجود، برنامههای پخش در جامجم مستقر شده بود.
*تقریباً هم زمان با صدای شما، بر روی یک دیگر از فراکانسهای رادیو یکی از انقلابیون به نام حجت الاسلام محلاتی نیز خبر پیروزی انقلاب را اعلام کرده بود. این صدا از کدام فرستنده و با چه پوششی پخش شد؟
آن را از فرستنده بیسیم پخش کرده بودند. البته چون کسی فرکانس آن فرستنده را نمیدانست شاید فقط افراد معدودی آن را شنیده باشند. صدای اصلی که در سراسر ایران و خارج از ایران شنیده شد همان صدای اصلی رادیو ایران بود.
*شنیده ایم که کارکنان رادیو تهران در اوایل بهمن ماه اعتصاب را شکست بودند و برنامه پخش میکردند، رادیو تهران در روز 22 بهمن برنامهای نداشت؟
نه، آنها فعالیتی نداشتند و رادیو را ترک کرده بودند. رادیو تهران اصولاً برد پخشش فقط در تهران بود. فرستنده این رادیو کوچک FM بود. اما شعاع پخش رادیو ایران سراسری و هزار کیلوواتی بود.
*پیش از صدای شما پیام آقای طالقانی با صدای آقای فیاض از رادیو پخش شده بود؟
بله، پیام آقای طالقانی بود که طی آن از کارکنان اعتصابی خواسته بودند به رادیو و محل کارشان بیایند. ما هم رفتیم برای اینکه کارمان را ادامه دهیم.
*آنچه شما گفتید: «این صدای راستین انقلاب ملت ایران است» فی البداهه بود یا از روی یک متن خوانده شد؟
متنی نداشتیم و تقریبا فی البداهه بود. خیلی جالب است، چند ساعتی که گذشت (در واقع چند روزی که گذشت) خبر رسید نیروهای گارد دارند به طرف رادیو میآیند. چون ما در داخل بودیم نمی توانستیم درستی یا نادرستی اخباری را که به ما میرسید تشخیص بدهیم. متنی تهیه کردیم به این مظمون که «این آخرین پیام ما است که می شنوید و اگر صدای ما قطع شد، ما آرزو میکنیم که باز هم صدای آزادی شنیده شود» چند نفری که در استودیو بودیم زیر متن را امضا کردیم. قرار شد همه بچهها بروند و من در استودیو بمانم و متن را تکرار کنم. لحظات پرهیجانی بود؛ با آرزوهایی بزرگ.
*هم زمان در استودیوی پخش تلویزیون آقای علیحسینی نیز خبر مشابهی را اعلام میکند و از مردم برای نجات رادیو تلویزیون کمک میخواهد.
بله، شنیدم که ایشان همزمان اعلام کرده بود.
*خبر حمله گارد به سازمان واقعیت داشت یا شایعه بود؟
چنین چیزی اتفاق نیفتاد، ارتش بیطرفی خود را اعلام کرده بود. اگر گارد میخواست حرکتی بکند، جدا از ارتش تصور نمیشد. این مسئله بیشتر حالت شایعه داشت.
*حضور شما در استودیوی پخش رادیو تا چه زمانی ادامه پیدا کرد؟
ما شبانه روزی کار میکردیم. روز و شب برایمان مطرح نبود. سه روز به این روال گذشت، تا آقای قطب زاده – سرپرست جدید رادیو تلویزیون – به آنجا آمد. اولین بار ما آقای قطبزاده را در استودیوی رادیو دیدیم. ایشان وقتی که آمد به جای هرگونه تشکر یا سپاس یا اینکه بخواهد با چند نفری که آنجا بودیم آشنا شود، اولین جملهای که گفت این بود «من خاک اینجا را به توبره میکشم» تعجب کردیم؛ برای چه؟! ایشان گفت بیائید دفتر من. گویا دفترشان همان دفتر سابق آقای قطبی بود. یکی دو تا از بچهها رفتند ولی من نرفتم به قدری زده شدم که آمدم پایین و با یکی از دوستانم آنجا را ترک کردم.
*آیا شما در جریان فعالیتهای «شورای مؤسس کارکنان رادیو تلویزیون» بودید که در فاصله پائیز 1357 تا پیروزی انقلاب یک اعتصاب 99 روزه را سازماندهی کرد؟
شورای منسجمی نبود. اول خواستههایی صنفی داشتند و بعد این خواستهها جنبه سیاسی پیدا کرد. مسئولان سازمان این شورا را منحل اعلام کردند و اجازه ندادند اعضایش به محل کارشان بیایند. خواست شورا در درجه اول آزادی بیان بود و اینکه واقیت هایی بی کم و کاست بازگو شود. آرزوی ما این بود که که یک رادیوی مستقل و دُرُست داشته باشیم...
اعضای شورا مرا انتخاب کرده بودند که از روز ورود آیت الله خمینی از بهشت زهرا گزارش تهیه کنم. آقای حسینی هم برای تلویزیون گزارش تهیه میکرد. ما شب آنجا رفتیم، اینکه چه دیدیم و چه صحنههایی بود این هم ماجراهایی دارد تا آقای خمینی به بهشت زهرا آمدند و بعد از آن نطق مشهور ایشان و اینکه چگونه بازگشتند و... اینها همه را گزارش میکردیم. خبرنگاران خارجی آنجا بودند و من با آنها هم صحبت کردم. وسایلی که در اختیار گروه استقبال کننده بود خیلی بود به نظر من بی نظیر بود! من صحنههای مختلفی را دیده و گزارش کرده بودم که یکی از جالبترین آنها، تیم محافظت (تشکل از هزاران نفر از فرودگاه تا بهشت زهرا) بود. این مسئله برای من شگفت انگیز بود و هنوز هم هست که چطور یک سیستم با این قدرت و با این شکل منسجم در آن موقع برای محافظت به وجود آمده بود؟
*شما از درگذشت آیت الله طالقانی هم گزارش تهیه کرده بودید؟
نه، ما آن روز در رادیو بودیم که خبر را شنیدیم و دیگر فرصت تهیه گزارش را نداشتیم. در ضمن شرایطی بوجود آمده بود که ما فعالیت چندانی نمیتوانستیم بکنیم. گروههایی با عقاید بخصوصی آمده بودند که گاه با هم دعوایشان میشد و ما از طرز تفکرشان بی خبر بودیم. برای ما ناشناس بودند. بعضی ها در همان روز خیلی متأثر بودند بعضی نه چندان و از این مسأله رضایت هم داشتند. ما آنچنان قدرت مانور و فعالیت را نداشتیم.
*برخی می گویند در سال 58 رادیو عمدتاً در دست مجاهدین خلق بود، این صحت دارد؟
گروهای مختلفی سعی میکردند بیایند و با هم دعوا داشتند. آنها همدیگر را میشناختند، اما چندان با انشعابات و طرز تفکرشان آشنایی نداشتیم. ولی بودند کسانی که عضو یا هوادار مجاهدین خلق بودند. گروهی در آنجا مستقر شده بودند، تفسیرهایی مینوشتند، مطالبی میگفتند، در تهیه برنامهها شرکت داشتند، یک گروه دیگر خیلی مقابل آنها و مخالف نظر آنها بودند، بعضی وقتها حتی کار به تهدید مسلحانه می کشید. البته ما فقط ناظر بودیم.
*شما فعالیت حرفه ای شاخص در آن دوره نداشتید؟
نه، آن موقع مسائل دشوار و پیچید شده بود. تصمیم گرفته بودند موسیقی از رادیو پخش نشود در حالی که ساخت برنامه رادیویی بدون موسیقی امکان پذیر نیست. در آن صورت باید صرفاً نطق، خطابه و موعظه پخش شود. ما در آن شرایط نمیتوانستیم برنامه سازی بکنیم. در تلویزیون هم چنین مشکلی وجود داشت. روزی با خبر شدیم که اجازه دادهاند 15 ثانیه سه تار عبادی در پایان برنامهای پخش شود و ما خوشحال شده بودیم که بعد از مدتها به مدت 15 ثانیه موسیقی ایرانی را میشنویم. در آن وضع انتظار نمیرفت بتوانیم برنامه سازی کنیم یا گزارش تهیه کنیم. چیزی اصلاً ساخته نشد که ما بتوانیم در آن شرکت کنیم.
*در دوره آقای قطب زاده از سازمان بیرون آمدید؟
بله، در همان موقع من با عقایدش مخالف بودم، در بعضی مسائل انتظارات دیگری داشتیم. ایشان ما را از جام جم به میدان ارک منتقل کرد. در میدان ارک باز از من خوششان نیامده، مرا فرستادند قسمت بازنشستهها، گفتند تشکیلاتی درست شده که افراد را مورد بازرسی قرار میدهند. یک تشکیلات اداری برای پالایش نیروها بود که بعداً گفتند غیر قانونی بوده است. در آنجا مرا بازنشسته کردند. بعد از بازنشستگی شکایت کردم که چرا ما بازنشسته کردید؟ من جزو هیچ حزب و دسته و گروهی نبودم، یک خبرنگار مستقل بودم و مدتی کار کردم حالا چرا بازنشسته کردند؟ بگذریم. بعد از چند سال که بازنشسته بودم یک نامه برای من فرستادند که از این به بعد دیگر بازنشسته هم نیستی و حقوقت را قطع می کنیم؛ که این کار را کردند. من اعتراضی نکردم.
*شما در سالهای میانی 1360از ایران مهاجرت کردید؟
من سال 1990 و پس از جنگ ایران مهاجرت کردم.
*پس تا این زمان شما فعالیت حرفه ای نداشتید؟
گه گاه کار دوبله می کردم؛ غالباً دوبله فیلم های مستند. فعالیتهای دیگری هم برای گذران زندگی داشتم؛ مثلاً «اوستا نجار» شده بودم و نجاری میکردم! چندی بعد با مشارکت یکی از دوستانم – که استاد دانشگاه است – تشکیلاتی راه اندازی کردیم که به عکاسی از آثار هنری اختصاص داشت و شاید در آن موقع کار جالبی بود. پس از کسب اجازه از موزها، از آثار هنری ایرانی نظیر کارهای کمال الملک، تابلوهای خوشنویسی و ... عکسبرداری فنی می کردیم. شاید چند هزار قطعه عکس به همین ترتیب به دست آمد. اینها را علاقه مندان آن آثار می خریدند و استفاده می کردند.
*پس از شهریور سال 1357 و استعفای مدیرعامل وقت رادیو تلویزیون (قطبی) تا بهمن آن سال چندین نفر به این سمت منصوب شدند؛ از جمله سپهبد ابوالحسن سعادتمند، دکتر ناصر الدین شاه حسینی و... درباره بازتاب این تغییرات در سازمان مایلم توضیحی بفرمایید.
شاه حسینی استاد دانشگاه بود و من با کارهایشان آشنا بودم. همه او را می شناختند و آدم معتدل و میانه رویی بود. در این میان تیمسار سعادمتند چون قبلاً هم فعالیتهایی در اداره رادیو داشت به این سمت منصوب شد. او به واسطه آشنایی قبلی با تقی روحانی که یکی از بهترین گویندگان رادیو بود، از او خواست تا به همکاری با آنها بپردازد. سعادتمند در این اندیشه بود که آن مطلب خیلی شدید فرمانداری نظامی و ... را از زبان روحانی بگویند. تقی روحانی در آن زمان بازنشسته بود و می توانم بگویم او را به زور آوردند؛ چون فرمانداری نظامی آن زمان به دنبالش فرستاده بود و او مجبور بود بیاید. آقای روحانی در آن زمان معتقد بود کارمند دولت است و به عنوان گوینده از خودش چیزی ندارد؛ گوینده چهره بخصوصی ندارد و باید مطالب را بگوید و این طور برای خودش توجیه می کرد.
*مایلم نام به یاد ماندنی ترین آثارتان را بپرسم؛ در میان آثاری که طی فعالیت حرفه ای، تهیه یا اجرای آن را برعهده داشته اید.
من کارم را هنگامی که دبیرستانی بودم ، از رادیو اصفهان آغاز کردم . سپس به تهران آمدم و در تلویزیون ثابت پارسال به مدت یک سال کارهای تلویزیونی میکردم. بعد از آن به رادیو ایران و رادیو تهران رفتم و آنجا برنامه های مختلفی اجرا کردم؛ برنامه هایی چون: «ادبیات جهان»، «جهان هنری» و «جهان اندیش ». اینها برنامه های سنگین ادبی بود که اغلب به اتفاق همسرم آنرا اجرا می کردیم. برنامه های زنده صبح را از ساعت 6 تا 9، یک هفته من و یک هفته آقای مانی اجرا می کردیم. همه کارهایشان با خودمان بود، برنامه ای زنده و بسیار پرطرفدار بود و برای سراسر ایران پخش می شد.
برنامه «پنج و سه دقیقه» که جزو برنامه های بسیار بسیار پرطرفدار رادیو بود. آن را چند نفر اجرا کرده بودند اسدالله پیمان، بعد از او ناصر خدایار که نویسنده بود و معاون نخست وزیر شد و سپس مانی. بعد از او اجرا کردم و در این دوره، نویسنده اش آقای هوشنگ مستوفی بود که بعد از مدت ها برگشته بود و متن برنامه را می نوشت. خانم فروزنده اربابی هم اجرا کننده زن برنامه بود. اینهایی که گفتم برنامه های پر شنونده رادیو بود.
ما کارهای متفاوتی انجام دادیم مثلاً نواری از موسیقی ملی آثار آقای اسداله ملک و آقای جهانبگلو تهیه شد که در آن من و خانمم گویندگی کردیم. چند برنامه درباره شناخت موسیقی ایرانی ساختیم که خیلی قوی بود اما متوقف شد و ادامه پیدا نکرد . شاید 90 درصد از گویندگی تیتر نمایشنامه های یک ساعته رادیو تهران تحت عنوان "داستان های رادیو تهران" با من بود. همین نمایشنامه ها که سطح بالایی داشت را بیژن مفید و آقای بهشتی کارگردانی می کردند. اجرای آنرا گروهی از هنر پیشه های خیلی حرفه ای بر عهده داشتند و کارگردانی آن با کارگردانی رادیو ایران متفاوت بود. از نظر کار رادویی شاید شنیدنی باشد زیرا کل فضای داستان نمایش در بیان تیتراژ آن منعکس می شد.
من کار دیگری هم انجام دادم و آن تنظیم برنامه های رادیو دریا بود. تهیه و طراحی برنامه های این رادیو با من بود . برنامه های رادیو دریا تفریحی بود اما موسیقی کلاسیک و موسیقی ایارنی نظیر مجموعه آثار «گلها» نیز از آن پخش می شد. پس از راه اندازی این رادیو بعنوان تشویق، یک بورس تهیه کنندگی برای دویچه وله (آلمان) گرفتم. حدود یکسال و نیم در دویچه وله بودم. هرچند که قرار بود آنجا بمانم ولی میل درونی ام این بود که برگردم ایران و در رادیو به کارم ادامه دهم. برگشتنم مصادف شد با روزهای انقلاب.
*«رادیو دریا» تا مدتی پس از انقلاب هم فعالیت می کرد؟
پس از پیروزی انقلاب تبدیل شد به رادیوی دیگر که آقای ابطحی (معاون آقای خاتمی) آن را مدیریت می کرد به رادیوی مذهبی تبدیل شد. و به نوع دیگری در آن برنامه اجرا می شد.
*برنامه های رادیویی امروز ایران در مقایسه با آنچه از گذشته ضبط شده و میشنویم خیلی متفاوت است. آنچه از دهههایی که شما فعالیت میکردید باقی مانده حس و حال خاصی دارد و شنونده نسبت به آنها احساس تعلق خاطر دارد. صداهایی است که انگار از قعر فرهنگ و تمدن ایرانی بیرون می آید، با یک سر ظرافت های خاص که الان کمتر دیده می شود. برخی صداهایی که الان هست شاید مناسب گویندگی نباشد. به نظر می رسد در انتخابات گویندگان نسل گذشته جنس صداها و توانایی ذاتی و حرفه ای بیشتر مورد توجه بود.
آن زمان نحوه کار به این روال بود که بعد از امتحانات متعدد از بین هزاران داوطلب انتخاب می شدیم. وقتی که شروع می کردیم، می باید اول می گفتیم: « اینجا تهران است، رادیو ایران. بعد از آن اجرای برنامههای کوتاهی به ما می دادند، اگر استعداد داشتیم بالاتر می آمدیم و مراحلی را می گذارندیم. ما بابت هر توپوقی چریمه می دادیم! از هر توپوقی جریمه می دادیم! از هر توپوقی که می زدیم بین 10 تا 200 تومان از حقوق ما که حدود 470 تا 500 تومان بود کم می کردند.
مسئله این بود که هر صدایی باید شخصیتی داشته باشد و هر صدا باید مناسب برنامه و موضوع مورد نظر باشد. در زمان ما همه اینها محاسبه می شد. امیدوارم الان هم این ملاحظات اعمال شود چون رادیو طوری است که اگر کسی حوصله اش را نداشته باشد، بلافاصله موج راعوض می کند.
*در حال حاظر چه کاری انجام می دهید؟
الان شاید یکسالی است که فعالیتی ندارم. بعد از حادثه تصادفی که برایم پیش آمد، خانه نشین شدم و نتوانستم کاری انجام می دهم. گاهی مسافراتی میروم . در استرالیا هم خبری نیست. اگر ایرانیها جشنی یا فعالیت هنری داشته باشند، گهگاهی چیزی برایشان می نویسم. یکی از دوستانم جوانی است که برای تلویزیون استرالیا فیلم می سازد و شهرتی پیدا کرده، بعضی وقتها با او همکاری می کنم. مهندسان و مخترعانی هستند از نسل جدید که فعالیت ها دانشگاهی دارند، خودم را با چیزها سرگرم می کنم.
*شما متولد چه سالی هستید؟
سال 1324 در اصفهان
*مرحوم مولود کنعانی متولد چه سالی بودند و در چه سالی فوت کردند؟
همسرم هم سن بود و در تهران متولد شده بود ایشان در سال 1997 به دنبال یک سانحه رانندگی در گذشت.
*گفتار فیلم مستند «طپش تاریخ» در سال 1358 با صدای شما و شادروان مولود کنعانی ضبط شده است؛ خواهش می کنم درباره روند اجرای این کار و بازتاب آن بگویید.
باید شرایط آن زمان را در نظر گرفت؛ آن موقع در حقیقت ما از اعتصابی های رادیو بودیم. در داخل سازمان کاری نمی توانستیم انجام دهیم. یک گروه از بچه ها تصمیم گرفتند با فیلمبرداری از صحنه های واقعی که آن روزها در بحبوحه انقلاب اتفاق می افتد فیلمی بسازند. قرار بر این شد که برای ساخت این فیلم هر یک کاری انجام دهند و خوشبختانه با همکاری هم موفق شدند این فیلم را بسازند. برای فیلم متنی تهیه شد که البته من و همسرم (مولود کنعانی) در تهیه آن دخالتی نداشتیم. ما فقط در آن زمان آن را اجرا کردیم. شکی نیست که شرایط محیط در هر دوره ای تأثیرات عمده ای روی کارها می گذارد. ممکن بود اگر این فیلم را به همان شکل تدوین نشده با ذکر تاریخ وقوع رخداد ها نگه می داشتند، در آینده بهتر می شد تجزیه و تحلیلش کرد ولی به هرحال این فیلم آن موقع ساخته شد و فیلم خوبی هم بود. فیلمی بود که واقعیت داشت و هر آنچه اتفاقی می افتاد را نشان می داد.
*شما عکسهایی از مقطع مورد نظر این مصاحبه در اختیار دارید که به این مصاحبه ضمیمه شود؟
در همان روزهای نخست پیروزی انقلاب آقای پرویز ورجاوند در وزارت فرهنگ و هنر مسئولیتی پذیرفته بود. او از خبرنگاران رسانه ها دعوت کرد تا در نشستی خبری شرکت کنند. در زمان مقرر ما به وزارت فرهنگ و هنر – محل برپایی نشست مطبوعاتی – رفتیم. من از رادیو رفته بودم و با خودم دستگاه ضبط برده بودم. خبرنگار BBC به نام «تری گراهام» هم آنجا بود. او خبرنگار فعالی بود فارسی هم میدانست. ساعت 9 قرار داشتیم. آقای ورجاوند آمد و صحبتی کرد؛ ساعت حدود 9 و 30 دقیقه شد.
تری گراهام به عنوان اولین سوال از وی پرسید: نیم ساعت پیش گروهی کلنگ بدست رفته اند تخت جمشید را خراب کنند، شما نظرتان چیست؟ آقای ورجاوند و همه ما که آنجا بودیم، تعجب کردیم چون او را می دیدم که از نیم ساعت پیش آنجاست و در این مدت خبری هم به او نرسیده است، او از کجا خبر داشت؟! آقای ورجاوند به آقای قهرمانی که رئیس دفتر یا مشاورش بود گفت: زود زنگ بزنید ببینید چنینن خبری صحت دارد؟ زنگ زدند و معلوم شد دقیقاً همین ساعت یک گروهی رفته بودند تخت جمشید را منفجر و ویران کنند که اینکار با وساطت ها و تلفنها متوقف شد. من از آن روز یک عکس دارم. هروقت می بینم یاد آن خاطره می افتم. البته الان نمی دانم تری گراهام کجاست ولی قبل از انقلاب هر کجا خبری بود تری را می دیدیم، خبرنگار فعالی بود. خبرنگار فعالی بود. عجیب اینکه به عرفان شرق هم تمایل داشت.
*از اینکه در این مصاحبه شرکت کردید متشکرم .
من هم از شما تشکر می کنم
*بعدازظهر روز 22 بهمن هزاران نفر در سراسر ایران خبر پیروزی انقلاب را با صدای شما از رادیو ایران شنیدند. اگر ممکن است درباره شرایط و اتفاقات آن روز در رادیو تلویزیون توضیح دهید؟
آن روز از کارکنان اعتصابی سازمان رادیو تلویزیون دعوت شد که به محل کارشان بیایند. ما وقتی به جام جم رسیدیم دیدیم گروهای مختلفی ایستادهاند و جمعی از مردم قصد دارند به داخل تلویزیون هجوم ببرند. نیروهای نظامی که تا آن ساعات در جامجم مستقر بودند حالا با اعلام بی طرفی ارتش دستور گرفته بودند آنجا را ترک کنند و به پادگان های خود برگردند.
شرایط حساسی بود و ما با مشکلاتی روبرو بودیم. گروههای چریکی مقابل جامجم سنگر بندی کرده بودند و میخواستند نیروهای نظامی را که آهنگ بازگشت کرده بودند، هدف گلوله قرار دهند! خطر اینکه خیلیها کشته شوند بود. ما با هر دو طرف گفتگو کردیم قرار شد ستونهای نظامی با تصویری که از آقای خمینی جلوی تانکها و خودروهایشان نصب می کنند آنجا را ترک کنند و به پادگانهایشان برگردند. در هر صورت با میانجی گری و خواهش و تمنا قضیه ختم به خیر شد.
ما با بلندگوی دستی از مردم خواهش کردیم هر چه زودتر محل را تخلیه کنند تا کارکنان اعتصابی بتوانند وارد ساختمانهای رادیو تلویزیون شوند و کارشان را آغاز کنند. کارکنان پخش در آن زمان – که اغلبشان جزو کادر رادیو تلویزیون نبودند و توسط نظامیان به کار گمارده شده بودند – یک نوار بزرگ موسیقی که ما به آن KL میگفتیم روی دستگاه گذاشته بودند و از راه دیگر، استودیو را ترک کرده بودند.
هر لحظه ممکن بود نوار به انتها برسد و در این صورت با توجه به اینکه استودیو تخلیه شده بود، هیچ کس آنجا نبود تا برنامهای پخش کند یا توضیحی برای هزاران نفری که از سکوت گیرندههایشان نگران شده بودند بدهد. این خطر وجود داشت که برقراری سکوت تصوراتی را بوجود آورده و فاجعه ای را – نه تنها در تهران – بلکه در سراسر ایران رقم بزند؛ یک از هم پاشیدگی و کشتار عظیم؛ و ما نگرانیمان از همین مسئله بود. به هر حال ستونهای نظامیان از خیابان پهلوی یا ولیعصر کنونی به طرف شمال رفتند و ما هم وارد رادیو شدیم. البته خیلی ترس داشت! امکان همه چیز بود، امکان این بود هر دری را که باز کنیم یا روی هر صندلی که مینشینیم اتفاقی بیفتد. سرانجام من رفتم و اعلام کردم که «اینجا تهران است؛ صدای راستین ملت ایران، صدای انقلاب؛ امروز به همت مردانه ملت، آخرین دژهای استبداد فرریخت، یکی از آخرینها رادیو بود؛ صدای واقعی استبداد، ملت به ما نیرو داد و راهمان را هموار کرد تا بتوانیم همچون پاره ای کوچک از پیکر عظیم مردم، صدای راستین انقلاب را به گوش ها برسانیم...!»
*آن لحظات ضبط تصویری هم شد؟
نه، چون چند نفری که آنجا بودیم مشغلههای فراوانی داشتیم و فرصتی برای این کار نبود.
*نوار صدای شما- که الان موجود است – توسط گیرندههای خانگی ضبط شد؟
بله ، توسط این گیرندهها ضبط شد؛ ما پیش بینی و برنامهریزی خاصی برای ضبط برنامه نداشتیم.
*استودیو پخش رادیو ایران در جام جم بود یا میدان ارک؟
قسمت میدان ارک، به تولید برنامه اختصاص داشت. البته از آنجا هم امکان پخش برنامه وجود داشت ولی طبق برنامهریزیهای موجود، برنامههای پخش در جامجم مستقر شده بود.
*تقریباً هم زمان با صدای شما، بر روی یک دیگر از فراکانسهای رادیو یکی از انقلابیون به نام حجت الاسلام محلاتی نیز خبر پیروزی انقلاب را اعلام کرده بود. این صدا از کدام فرستنده و با چه پوششی پخش شد؟
آن را از فرستنده بیسیم پخش کرده بودند. البته چون کسی فرکانس آن فرستنده را نمیدانست شاید فقط افراد معدودی آن را شنیده باشند. صدای اصلی که در سراسر ایران و خارج از ایران شنیده شد همان صدای اصلی رادیو ایران بود.
*شنیده ایم که کارکنان رادیو تهران در اوایل بهمن ماه اعتصاب را شکست بودند و برنامه پخش میکردند، رادیو تهران در روز 22 بهمن برنامهای نداشت؟
نه، آنها فعالیتی نداشتند و رادیو را ترک کرده بودند. رادیو تهران اصولاً برد پخشش فقط در تهران بود. فرستنده این رادیو کوچک FM بود. اما شعاع پخش رادیو ایران سراسری و هزار کیلوواتی بود.
*پیش از صدای شما پیام آقای طالقانی با صدای آقای فیاض از رادیو پخش شده بود؟
بله، پیام آقای طالقانی بود که طی آن از کارکنان اعتصابی خواسته بودند به رادیو و محل کارشان بیایند. ما هم رفتیم برای اینکه کارمان را ادامه دهیم.
*آنچه شما گفتید: «این صدای راستین انقلاب ملت ایران است» فی البداهه بود یا از روی یک متن خوانده شد؟
متنی نداشتیم و تقریبا فی البداهه بود. خیلی جالب است، چند ساعتی که گذشت (در واقع چند روزی که گذشت) خبر رسید نیروهای گارد دارند به طرف رادیو میآیند. چون ما در داخل بودیم نمی توانستیم درستی یا نادرستی اخباری را که به ما میرسید تشخیص بدهیم. متنی تهیه کردیم به این مظمون که «این آخرین پیام ما است که می شنوید و اگر صدای ما قطع شد، ما آرزو میکنیم که باز هم صدای آزادی شنیده شود» چند نفری که در استودیو بودیم زیر متن را امضا کردیم. قرار شد همه بچهها بروند و من در استودیو بمانم و متن را تکرار کنم. لحظات پرهیجانی بود؛ با آرزوهایی بزرگ.
*هم زمان در استودیوی پخش تلویزیون آقای علیحسینی نیز خبر مشابهی را اعلام میکند و از مردم برای نجات رادیو تلویزیون کمک میخواهد.
بله، شنیدم که ایشان همزمان اعلام کرده بود.
*خبر حمله گارد به سازمان واقعیت داشت یا شایعه بود؟
چنین چیزی اتفاق نیفتاد، ارتش بیطرفی خود را اعلام کرده بود. اگر گارد میخواست حرکتی بکند، جدا از ارتش تصور نمیشد. این مسئله بیشتر حالت شایعه داشت.
*حضور شما در استودیوی پخش رادیو تا چه زمانی ادامه پیدا کرد؟
ما شبانه روزی کار میکردیم. روز و شب برایمان مطرح نبود. سه روز به این روال گذشت، تا آقای قطب زاده – سرپرست جدید رادیو تلویزیون – به آنجا آمد. اولین بار ما آقای قطبزاده را در استودیوی رادیو دیدیم. ایشان وقتی که آمد به جای هرگونه تشکر یا سپاس یا اینکه بخواهد با چند نفری که آنجا بودیم آشنا شود، اولین جملهای که گفت این بود «من خاک اینجا را به توبره میکشم» تعجب کردیم؛ برای چه؟! ایشان گفت بیائید دفتر من. گویا دفترشان همان دفتر سابق آقای قطبی بود. یکی دو تا از بچهها رفتند ولی من نرفتم به قدری زده شدم که آمدم پایین و با یکی از دوستانم آنجا را ترک کردم.
*آیا شما در جریان فعالیتهای «شورای مؤسس کارکنان رادیو تلویزیون» بودید که در فاصله پائیز 1357 تا پیروزی انقلاب یک اعتصاب 99 روزه را سازماندهی کرد؟
شورای منسجمی نبود. اول خواستههایی صنفی داشتند و بعد این خواستهها جنبه سیاسی پیدا کرد. مسئولان سازمان این شورا را منحل اعلام کردند و اجازه ندادند اعضایش به محل کارشان بیایند. خواست شورا در درجه اول آزادی بیان بود و اینکه واقیت هایی بی کم و کاست بازگو شود. آرزوی ما این بود که که یک رادیوی مستقل و دُرُست داشته باشیم...
اعضای شورا مرا انتخاب کرده بودند که از روز ورود آیت الله خمینی از بهشت زهرا گزارش تهیه کنم. آقای حسینی هم برای تلویزیون گزارش تهیه میکرد. ما شب آنجا رفتیم، اینکه چه دیدیم و چه صحنههایی بود این هم ماجراهایی دارد تا آقای خمینی به بهشت زهرا آمدند و بعد از آن نطق مشهور ایشان و اینکه چگونه بازگشتند و... اینها همه را گزارش میکردیم. خبرنگاران خارجی آنجا بودند و من با آنها هم صحبت کردم. وسایلی که در اختیار گروه استقبال کننده بود خیلی بود به نظر من بی نظیر بود! من صحنههای مختلفی را دیده و گزارش کرده بودم که یکی از جالبترین آنها، تیم محافظت (تشکل از هزاران نفر از فرودگاه تا بهشت زهرا) بود. این مسئله برای من شگفت انگیز بود و هنوز هم هست که چطور یک سیستم با این قدرت و با این شکل منسجم در آن موقع برای محافظت به وجود آمده بود؟
*شما از درگذشت آیت الله طالقانی هم گزارش تهیه کرده بودید؟
نه، ما آن روز در رادیو بودیم که خبر را شنیدیم و دیگر فرصت تهیه گزارش را نداشتیم. در ضمن شرایطی بوجود آمده بود که ما فعالیت چندانی نمیتوانستیم بکنیم. گروههایی با عقاید بخصوصی آمده بودند که گاه با هم دعوایشان میشد و ما از طرز تفکرشان بی خبر بودیم. برای ما ناشناس بودند. بعضی ها در همان روز خیلی متأثر بودند بعضی نه چندان و از این مسأله رضایت هم داشتند. ما آنچنان قدرت مانور و فعالیت را نداشتیم.
*برخی می گویند در سال 58 رادیو عمدتاً در دست مجاهدین خلق بود، این صحت دارد؟
گروهای مختلفی سعی میکردند بیایند و با هم دعوا داشتند. آنها همدیگر را میشناختند، اما چندان با انشعابات و طرز تفکرشان آشنایی نداشتیم. ولی بودند کسانی که عضو یا هوادار مجاهدین خلق بودند. گروهی در آنجا مستقر شده بودند، تفسیرهایی مینوشتند، مطالبی میگفتند، در تهیه برنامهها شرکت داشتند، یک گروه دیگر خیلی مقابل آنها و مخالف نظر آنها بودند، بعضی وقتها حتی کار به تهدید مسلحانه می کشید. البته ما فقط ناظر بودیم.
*شما فعالیت حرفه ای شاخص در آن دوره نداشتید؟
نه، آن موقع مسائل دشوار و پیچید شده بود. تصمیم گرفته بودند موسیقی از رادیو پخش نشود در حالی که ساخت برنامه رادیویی بدون موسیقی امکان پذیر نیست. در آن صورت باید صرفاً نطق، خطابه و موعظه پخش شود. ما در آن شرایط نمیتوانستیم برنامه سازی بکنیم. در تلویزیون هم چنین مشکلی وجود داشت. روزی با خبر شدیم که اجازه دادهاند 15 ثانیه سه تار عبادی در پایان برنامهای پخش شود و ما خوشحال شده بودیم که بعد از مدتها به مدت 15 ثانیه موسیقی ایرانی را میشنویم. در آن وضع انتظار نمیرفت بتوانیم برنامه سازی کنیم یا گزارش تهیه کنیم. چیزی اصلاً ساخته نشد که ما بتوانیم در آن شرکت کنیم.
*در دوره آقای قطب زاده از سازمان بیرون آمدید؟
بله، در همان موقع من با عقایدش مخالف بودم، در بعضی مسائل انتظارات دیگری داشتیم. ایشان ما را از جام جم به میدان ارک منتقل کرد. در میدان ارک باز از من خوششان نیامده، مرا فرستادند قسمت بازنشستهها، گفتند تشکیلاتی درست شده که افراد را مورد بازرسی قرار میدهند. یک تشکیلات اداری برای پالایش نیروها بود که بعداً گفتند غیر قانونی بوده است. در آنجا مرا بازنشسته کردند. بعد از بازنشستگی شکایت کردم که چرا ما بازنشسته کردید؟ من جزو هیچ حزب و دسته و گروهی نبودم، یک خبرنگار مستقل بودم و مدتی کار کردم حالا چرا بازنشسته کردند؟ بگذریم. بعد از چند سال که بازنشسته بودم یک نامه برای من فرستادند که از این به بعد دیگر بازنشسته هم نیستی و حقوقت را قطع می کنیم؛ که این کار را کردند. من اعتراضی نکردم.
*شما در سالهای میانی 1360از ایران مهاجرت کردید؟
من سال 1990 و پس از جنگ ایران مهاجرت کردم.
*پس تا این زمان شما فعالیت حرفه ای نداشتید؟
گه گاه کار دوبله می کردم؛ غالباً دوبله فیلم های مستند. فعالیتهای دیگری هم برای گذران زندگی داشتم؛ مثلاً «اوستا نجار» شده بودم و نجاری میکردم! چندی بعد با مشارکت یکی از دوستانم – که استاد دانشگاه است – تشکیلاتی راه اندازی کردیم که به عکاسی از آثار هنری اختصاص داشت و شاید در آن موقع کار جالبی بود. پس از کسب اجازه از موزها، از آثار هنری ایرانی نظیر کارهای کمال الملک، تابلوهای خوشنویسی و ... عکسبرداری فنی می کردیم. شاید چند هزار قطعه عکس به همین ترتیب به دست آمد. اینها را علاقه مندان آن آثار می خریدند و استفاده می کردند.
*پس از شهریور سال 1357 و استعفای مدیرعامل وقت رادیو تلویزیون (قطبی) تا بهمن آن سال چندین نفر به این سمت منصوب شدند؛ از جمله سپهبد ابوالحسن سعادتمند، دکتر ناصر الدین شاه حسینی و... درباره بازتاب این تغییرات در سازمان مایلم توضیحی بفرمایید.
شاه حسینی استاد دانشگاه بود و من با کارهایشان آشنا بودم. همه او را می شناختند و آدم معتدل و میانه رویی بود. در این میان تیمسار سعادمتند چون قبلاً هم فعالیتهایی در اداره رادیو داشت به این سمت منصوب شد. او به واسطه آشنایی قبلی با تقی روحانی که یکی از بهترین گویندگان رادیو بود، از او خواست تا به همکاری با آنها بپردازد. سعادتمند در این اندیشه بود که آن مطلب خیلی شدید فرمانداری نظامی و ... را از زبان روحانی بگویند. تقی روحانی در آن زمان بازنشسته بود و می توانم بگویم او را به زور آوردند؛ چون فرمانداری نظامی آن زمان به دنبالش فرستاده بود و او مجبور بود بیاید. آقای روحانی در آن زمان معتقد بود کارمند دولت است و به عنوان گوینده از خودش چیزی ندارد؛ گوینده چهره بخصوصی ندارد و باید مطالب را بگوید و این طور برای خودش توجیه می کرد.
*مایلم نام به یاد ماندنی ترین آثارتان را بپرسم؛ در میان آثاری که طی فعالیت حرفه ای، تهیه یا اجرای آن را برعهده داشته اید.
من کارم را هنگامی که دبیرستانی بودم ، از رادیو اصفهان آغاز کردم . سپس به تهران آمدم و در تلویزیون ثابت پارسال به مدت یک سال کارهای تلویزیونی میکردم. بعد از آن به رادیو ایران و رادیو تهران رفتم و آنجا برنامه های مختلفی اجرا کردم؛ برنامه هایی چون: «ادبیات جهان»، «جهان هنری» و «جهان اندیش ». اینها برنامه های سنگین ادبی بود که اغلب به اتفاق همسرم آنرا اجرا می کردیم. برنامه های زنده صبح را از ساعت 6 تا 9، یک هفته من و یک هفته آقای مانی اجرا می کردیم. همه کارهایشان با خودمان بود، برنامه ای زنده و بسیار پرطرفدار بود و برای سراسر ایران پخش می شد.
برنامه «پنج و سه دقیقه» که جزو برنامه های بسیار بسیار پرطرفدار رادیو بود. آن را چند نفر اجرا کرده بودند اسدالله پیمان، بعد از او ناصر خدایار که نویسنده بود و معاون نخست وزیر شد و سپس مانی. بعد از او اجرا کردم و در این دوره، نویسنده اش آقای هوشنگ مستوفی بود که بعد از مدت ها برگشته بود و متن برنامه را می نوشت. خانم فروزنده اربابی هم اجرا کننده زن برنامه بود. اینهایی که گفتم برنامه های پر شنونده رادیو بود.
ما کارهای متفاوتی انجام دادیم مثلاً نواری از موسیقی ملی آثار آقای اسداله ملک و آقای جهانبگلو تهیه شد که در آن من و خانمم گویندگی کردیم. چند برنامه درباره شناخت موسیقی ایرانی ساختیم که خیلی قوی بود اما متوقف شد و ادامه پیدا نکرد . شاید 90 درصد از گویندگی تیتر نمایشنامه های یک ساعته رادیو تهران تحت عنوان "داستان های رادیو تهران" با من بود. همین نمایشنامه ها که سطح بالایی داشت را بیژن مفید و آقای بهشتی کارگردانی می کردند. اجرای آنرا گروهی از هنر پیشه های خیلی حرفه ای بر عهده داشتند و کارگردانی آن با کارگردانی رادیو ایران متفاوت بود. از نظر کار رادویی شاید شنیدنی باشد زیرا کل فضای داستان نمایش در بیان تیتراژ آن منعکس می شد.
من کار دیگری هم انجام دادم و آن تنظیم برنامه های رادیو دریا بود. تهیه و طراحی برنامه های این رادیو با من بود . برنامه های رادیو دریا تفریحی بود اما موسیقی کلاسیک و موسیقی ایارنی نظیر مجموعه آثار «گلها» نیز از آن پخش می شد. پس از راه اندازی این رادیو بعنوان تشویق، یک بورس تهیه کنندگی برای دویچه وله (آلمان) گرفتم. حدود یکسال و نیم در دویچه وله بودم. هرچند که قرار بود آنجا بمانم ولی میل درونی ام این بود که برگردم ایران و در رادیو به کارم ادامه دهم. برگشتنم مصادف شد با روزهای انقلاب.
*«رادیو دریا» تا مدتی پس از انقلاب هم فعالیت می کرد؟
پس از پیروزی انقلاب تبدیل شد به رادیوی دیگر که آقای ابطحی (معاون آقای خاتمی) آن را مدیریت می کرد به رادیوی مذهبی تبدیل شد. و به نوع دیگری در آن برنامه اجرا می شد.
*برنامه های رادیویی امروز ایران در مقایسه با آنچه از گذشته ضبط شده و میشنویم خیلی متفاوت است. آنچه از دهههایی که شما فعالیت میکردید باقی مانده حس و حال خاصی دارد و شنونده نسبت به آنها احساس تعلق خاطر دارد. صداهایی است که انگار از قعر فرهنگ و تمدن ایرانی بیرون می آید، با یک سر ظرافت های خاص که الان کمتر دیده می شود. برخی صداهایی که الان هست شاید مناسب گویندگی نباشد. به نظر می رسد در انتخابات گویندگان نسل گذشته جنس صداها و توانایی ذاتی و حرفه ای بیشتر مورد توجه بود.
آن زمان نحوه کار به این روال بود که بعد از امتحانات متعدد از بین هزاران داوطلب انتخاب می شدیم. وقتی که شروع می کردیم، می باید اول می گفتیم: « اینجا تهران است، رادیو ایران. بعد از آن اجرای برنامههای کوتاهی به ما می دادند، اگر استعداد داشتیم بالاتر می آمدیم و مراحلی را می گذارندیم. ما بابت هر توپوقی چریمه می دادیم! از هر توپوقی جریمه می دادیم! از هر توپوقی که می زدیم بین 10 تا 200 تومان از حقوق ما که حدود 470 تا 500 تومان بود کم می کردند.
مسئله این بود که هر صدایی باید شخصیتی داشته باشد و هر صدا باید مناسب برنامه و موضوع مورد نظر باشد. در زمان ما همه اینها محاسبه می شد. امیدوارم الان هم این ملاحظات اعمال شود چون رادیو طوری است که اگر کسی حوصله اش را نداشته باشد، بلافاصله موج راعوض می کند.
*در حال حاظر چه کاری انجام می دهید؟
الان شاید یکسالی است که فعالیتی ندارم. بعد از حادثه تصادفی که برایم پیش آمد، خانه نشین شدم و نتوانستم کاری انجام می دهم. گاهی مسافراتی میروم . در استرالیا هم خبری نیست. اگر ایرانیها جشنی یا فعالیت هنری داشته باشند، گهگاهی چیزی برایشان می نویسم. یکی از دوستانم جوانی است که برای تلویزیون استرالیا فیلم می سازد و شهرتی پیدا کرده، بعضی وقتها با او همکاری می کنم. مهندسان و مخترعانی هستند از نسل جدید که فعالیت ها دانشگاهی دارند، خودم را با چیزها سرگرم می کنم.
*شما متولد چه سالی هستید؟
سال 1324 در اصفهان
*مرحوم مولود کنعانی متولد چه سالی بودند و در چه سالی فوت کردند؟
همسرم هم سن بود و در تهران متولد شده بود ایشان در سال 1997 به دنبال یک سانحه رانندگی در گذشت.
*گفتار فیلم مستند «طپش تاریخ» در سال 1358 با صدای شما و شادروان مولود کنعانی ضبط شده است؛ خواهش می کنم درباره روند اجرای این کار و بازتاب آن بگویید.
باید شرایط آن زمان را در نظر گرفت؛ آن موقع در حقیقت ما از اعتصابی های رادیو بودیم. در داخل سازمان کاری نمی توانستیم انجام دهیم. یک گروه از بچه ها تصمیم گرفتند با فیلمبرداری از صحنه های واقعی که آن روزها در بحبوحه انقلاب اتفاق می افتد فیلمی بسازند. قرار بر این شد که برای ساخت این فیلم هر یک کاری انجام دهند و خوشبختانه با همکاری هم موفق شدند این فیلم را بسازند. برای فیلم متنی تهیه شد که البته من و همسرم (مولود کنعانی) در تهیه آن دخالتی نداشتیم. ما فقط در آن زمان آن را اجرا کردیم. شکی نیست که شرایط محیط در هر دوره ای تأثیرات عمده ای روی کارها می گذارد. ممکن بود اگر این فیلم را به همان شکل تدوین نشده با ذکر تاریخ وقوع رخداد ها نگه می داشتند، در آینده بهتر می شد تجزیه و تحلیلش کرد ولی به هرحال این فیلم آن موقع ساخته شد و فیلم خوبی هم بود. فیلمی بود که واقعیت داشت و هر آنچه اتفاقی می افتاد را نشان می داد.
*شما عکسهایی از مقطع مورد نظر این مصاحبه در اختیار دارید که به این مصاحبه ضمیمه شود؟
در همان روزهای نخست پیروزی انقلاب آقای پرویز ورجاوند در وزارت فرهنگ و هنر مسئولیتی پذیرفته بود. او از خبرنگاران رسانه ها دعوت کرد تا در نشستی خبری شرکت کنند. در زمان مقرر ما به وزارت فرهنگ و هنر – محل برپایی نشست مطبوعاتی – رفتیم. من از رادیو رفته بودم و با خودم دستگاه ضبط برده بودم. خبرنگار BBC به نام «تری گراهام» هم آنجا بود. او خبرنگار فعالی بود فارسی هم میدانست. ساعت 9 قرار داشتیم. آقای ورجاوند آمد و صحبتی کرد؛ ساعت حدود 9 و 30 دقیقه شد.
تری گراهام به عنوان اولین سوال از وی پرسید: نیم ساعت پیش گروهی کلنگ بدست رفته اند تخت جمشید را خراب کنند، شما نظرتان چیست؟ آقای ورجاوند و همه ما که آنجا بودیم، تعجب کردیم چون او را می دیدم که از نیم ساعت پیش آنجاست و در این مدت خبری هم به او نرسیده است، او از کجا خبر داشت؟! آقای ورجاوند به آقای قهرمانی که رئیس دفتر یا مشاورش بود گفت: زود زنگ بزنید ببینید چنینن خبری صحت دارد؟ زنگ زدند و معلوم شد دقیقاً همین ساعت یک گروهی رفته بودند تخت جمشید را منفجر و ویران کنند که اینکار با وساطت ها و تلفنها متوقف شد. من از آن روز یک عکس دارم. هروقت می بینم یاد آن خاطره می افتم. البته الان نمی دانم تری گراهام کجاست ولی قبل از انقلاب هر کجا خبری بود تری را می دیدیم، خبرنگار فعالی بود. خبرنگار فعالی بود. عجیب اینکه به عرفان شرق هم تمایل داشت.
*از اینکه در این مصاحبه شرکت کردید متشکرم .
من هم از شما تشکر می کنم