شهدای ایران: وقتي گلعلي اعلاميه منافقان را پاره كرد، از او عكس انداخته و تهديدش كردند: «اگر ما به قدرت برسيم به حساب تو و خانوادهات خواهيم رسيد.» شهيد گلعلي فندرسكي، متولد 1345، از روستاهاي توابع بهشهر بود و از شهداي هنرمندي كه لنز دوربينش به اندازه اسلحه پرخشابش، تأثيرگذار بود و كمر دشمن را شكست. جوان بود كه راهي جبهههاي حق عليه باطل شد. گلعلي با هنر خود به ثبت وقايع جنگ همت گماشت و نهايتاً در تاريخ 21دي ماه 1365 در عمليات كربلاي 5 در منطقه شلمچه به درجه رفيع شهادت نايل آمد. برگزاري كنگره شهداي عكاس در يزد و گراميداشت ياد و خاطره اين شهيدان هنرمند بهانهاي بود تا چند كلامي با خواهر بزرگوارش عشرت فندرسكي همصحبت شويم.
روحيات اجتماعي و سيره شهيد فندرسكي چگونه بود؟
من از برادرم گلعلي كوچكتر بودم. در كودكي مانند يك كودك معمولي بود، اما كم كم و با گذشت زمان به ساختن خودش پرداخت و به انسان بزرگي تبديل شد، يادم هست حتي در دوران ابتدايي در زمان طاغوت صفحه اول كتاب كه عكس شاه ملعون بود را با خودكار قرمز به طور كامل مخدوش كرد. روحيه انقلابي داشت و در فعاليتهاي انقلاب اسلامي بسيار آگاهانه شركت ميكرد، حتي بعد از انقلاب نيز در مبارزه با منافقان خيلي همت داشت.
خوب به خاطر دارم يك روز در مقابل منافقان اقدام به پاره كردن اعلاميه آنها كرد كه منافقان از او عكسي انداخته بودند و گفته بودند: «روزي كه ما به قدرت برسيم به حساب تو و خانوادهات خواهيم رسيد.»
يك بار ديگر هم وقتي منافقان روي ديوار شعار مينوشتند، ايشان در يك ظرف حلبي نفت ميريزند و با فرچه نوشتههايشان را پاك ميكنند، البته من هم كمكشان ميكردم، جالب اينكه منافقان مينوشتند و ما همانجا و دقيقاً پشت آنها شروع به پاك كردن شعارها ميكرديم.
از هنر برادرتان برايمان بگوييد، شهيد به جز عكاسي در هنر ديگري هم دست داشت؟
گلعلي علاوه بر عكاسي، در نقاشي، خطاطي و نويسندگي هم توانمند بود. شعر هم ميگفت. در ورزش بسيار فعال بود و رتبههاي گوناگون ورزشي داشت، همچنين چندين بار در سطح منطقه و استان در مسابقات قرآني شركت كرد و حائز رتبه برتر شد.
ظاهراً شهيد در جبهه هم فعاليت قرآني داشتند؟
خاطرم هست كه ميگفتند ايشان در لشكر 25 كربلا مقام اول قرآني را كسب كردند، جايزه نفر اول يك جارو برقي بود و جايزه نفر دوم يك جلد قرآن مجيد در ابعاد جيبي، شايد بتوان گفت آن زمان در سال 60 در شهر كوچكي مثل شهر ما در استان گلستان، شايد فقط پنج نفر از سرمايهداران شهر در خانهشان جارو برقي وجود داشت، اما ايشان جايزه نفر دوم را برداشتند. دوستان حاضر به ايشان گفتند شما كه حقتان جارو برقي بود چرا برنداشتيد، كه ايشان در جواب گفته بود من به احترام قرآن نميتوانم دست به چيز ديگري بزنم. فكر ميكنم اين هنرهاي ايشان برجستهتر از ساير هنرهايشان بود.
چه خاطرهاي از شهيد در ذهنتان ماندگار شده است؟
برادرم در خصوص بيتالمال خيلي حساس بود. يك بار ايشان دو دست لباس در مسابقات مختلف برنده شده و هديه گرفته بودند. من آن موقع 12 ، 13 سال داشتم، گفتم داداش يكي از اينها را به من ميدهِي؟ گفت اشكالي ندارد ولي هزينه اينها را از شما ميگيرم، آن زمان حدود 350 يا 400 تومان از من پول گرفت، بعد از چند روز براي رفع ناراحتي من، به من گفت يك چيزي به شما ميگويم، بين خودمان بماند و به كسي نگو. من هم تا وقتي كه زنده بود به كسي نگفتم، گفت: هزينههايي كه لشكر به عنوان پاداش يا هديه به ما ميدهد، من هم مقداري پول روي آن هديهها ميگذارم و به لشكر برميگردانم. اين پولي را هم كه از شما گرفتم براي خودم نبود، براي برگرداندن به لشكر بود. توجه ايشان به بيتالمال در اين حد بود.
از دوستان شهيد شنيدهايم ايشان عبادتهاي بسياري داشت، در اين خصوص برايمان توضيح دهيد.
ايشان بسيار سعي در مخفي نگه داشتن عبادات خود ميكرد و اهل عبادت در خفا بود، آقاي جمشيد كردي كه تا دو سال پيش رئيس شوراي شهر ما در گلستان بودند نقل ميكرد كه روزهاي اول جبهه من با گلعلي همچادر شده بودم. در يك گروهان بوديم چون بار اولي بود كه به جبهه رفته بودم با توجه به توصيه بزرگترهاي گروهان، بسيار مراقب وسايل خود بودم، شب اول چون عادت به خوابيدن در چادر نداشتم خوابم نميبرد، همه خواب بودند اما من بيدار بودم، ناگهان ديدم كسي به سمت ساكها و وسايل بچهها ميرود، در ابتدا فكر ديگري كردم كه نكند خداي نكرده به طمع وسايل رزمندهها به آن سو ميرود اما ديدم كسي از داخل ساك چيزي برداشت، نزديكتر كه شد ديدم گلعلي است، سجاده خودش را از داخل ساكش برداشته و از ابتداي شب تا صبح نماز خواند و با صداي آرام گريه ميكرد، نزديكيهاي اذان آمد و دراز كشيد، اذان كه شد رزمندهها بيدار شدند، فكر كردند گلعلي خوابيده در حالي كه من ميدانستم خواب نيست و وضو هم دارد. هنگام بيدار كردن گلعلي ايشان خيلي عادي مانند ساير رزمندهها بيدار شد و رفت تا وضو بگيرد.
از نحوه شهادت اخويتان برايمان بفرماييد.
ايشان ارادت و توسل خاصي به سيد و سالار شهيدان حضرت امام حسين (ع) داشت. در يكي از نامهها نوشته بود كه من خيلي دوست دارم امام زمان (عج) را ببينم و امضاي شهادت را از ايشان بگيرم و بعد جايي ديگر گفته بود كه راستي آقا به خواب يكي از دوستانم آمده فرمودند: گلعلي قبولي! ايشان سه ماه را كه به جبهه رفت شهيد نشد، بعد همان جا تبديل به شش ماهش كردند و به مرخصي آمدند، خواهر بزرگم از ايشان پرسيد كه آن دوستت كه خواب ديده بود كدام دوستت بود كه ما از سكوت ايشان فهميديم خودش بوده، ايشان يك پيشانيبند داشت كه مادرم پاي اتوبوس رزمندگان اعزامي به جبهه به سر ايشان ميبندد كه عبارت آن «يا صاحب الزمان (عج)» بود.
به مرخصي كه ميآيند يك سفر به همراه يكي از دوستانشان به مشهد مقدس ميروند، در برگشت مادرم پرسيدند چرا پيشانيبندت نصف شده؟ گفت نصفش را بستم به ضريح امام رضا (ع) انشاءالله در اين عمليات كربلا آزاد ميشود و نصف ديگر را ميبندم به ضريح امام حسين (ع)، دوستانشان تعريف ميكردند كه در هنگام عمليات هم همان سربند نصفه را به كلاه خود بسته بود. در زمان مرخصي تقريباً همه ما فهميده بوديم كه اين آخرين ديدار ما با گلعلي است، حتي پدرم ميگفت ميدانم اين نوبت گلعلي برود ديگر برنميگردد، در مورد لحظه شهادت هم دوستش تعريف ميكند كه ديدم گلعلي تير خورده، كنار كانال افتاده و تمام صورتش غرق خون است، فكر كردم شهيد شده نزديكتر كه شدم ديدم چشمانش باز است، صدايش زدم، جوابم را داد، گلعلي گفت تشنهام، نگاهي به قمقمهام انداختم ديدم آبي ندارد، قمقمه خودش هم خالي بود، ميگفت همين كه گلعلي مطمئن شد كه از آب خبري نيست، دست بر پيشاني گذاشت، سلامي به امام حسين (ع) عرضه داشت، به سجده رفت و شهيد شد.
در وصيتنامه ايشان هم اين بيت به چشم ميخورد كه:
دلم خواهد نمازي با وضوي خون بخوانم
و ذكر سجده را بر تربتي گلگون بخوانم
روحيات اجتماعي و سيره شهيد فندرسكي چگونه بود؟
من از برادرم گلعلي كوچكتر بودم. در كودكي مانند يك كودك معمولي بود، اما كم كم و با گذشت زمان به ساختن خودش پرداخت و به انسان بزرگي تبديل شد، يادم هست حتي در دوران ابتدايي در زمان طاغوت صفحه اول كتاب كه عكس شاه ملعون بود را با خودكار قرمز به طور كامل مخدوش كرد. روحيه انقلابي داشت و در فعاليتهاي انقلاب اسلامي بسيار آگاهانه شركت ميكرد، حتي بعد از انقلاب نيز در مبارزه با منافقان خيلي همت داشت.
خوب به خاطر دارم يك روز در مقابل منافقان اقدام به پاره كردن اعلاميه آنها كرد كه منافقان از او عكسي انداخته بودند و گفته بودند: «روزي كه ما به قدرت برسيم به حساب تو و خانوادهات خواهيم رسيد.»
يك بار ديگر هم وقتي منافقان روي ديوار شعار مينوشتند، ايشان در يك ظرف حلبي نفت ميريزند و با فرچه نوشتههايشان را پاك ميكنند، البته من هم كمكشان ميكردم، جالب اينكه منافقان مينوشتند و ما همانجا و دقيقاً پشت آنها شروع به پاك كردن شعارها ميكرديم.
از هنر برادرتان برايمان بگوييد، شهيد به جز عكاسي در هنر ديگري هم دست داشت؟
گلعلي علاوه بر عكاسي، در نقاشي، خطاطي و نويسندگي هم توانمند بود. شعر هم ميگفت. در ورزش بسيار فعال بود و رتبههاي گوناگون ورزشي داشت، همچنين چندين بار در سطح منطقه و استان در مسابقات قرآني شركت كرد و حائز رتبه برتر شد.
ظاهراً شهيد در جبهه هم فعاليت قرآني داشتند؟
خاطرم هست كه ميگفتند ايشان در لشكر 25 كربلا مقام اول قرآني را كسب كردند، جايزه نفر اول يك جارو برقي بود و جايزه نفر دوم يك جلد قرآن مجيد در ابعاد جيبي، شايد بتوان گفت آن زمان در سال 60 در شهر كوچكي مثل شهر ما در استان گلستان، شايد فقط پنج نفر از سرمايهداران شهر در خانهشان جارو برقي وجود داشت، اما ايشان جايزه نفر دوم را برداشتند. دوستان حاضر به ايشان گفتند شما كه حقتان جارو برقي بود چرا برنداشتيد، كه ايشان در جواب گفته بود من به احترام قرآن نميتوانم دست به چيز ديگري بزنم. فكر ميكنم اين هنرهاي ايشان برجستهتر از ساير هنرهايشان بود.
چه خاطرهاي از شهيد در ذهنتان ماندگار شده است؟
برادرم در خصوص بيتالمال خيلي حساس بود. يك بار ايشان دو دست لباس در مسابقات مختلف برنده شده و هديه گرفته بودند. من آن موقع 12 ، 13 سال داشتم، گفتم داداش يكي از اينها را به من ميدهِي؟ گفت اشكالي ندارد ولي هزينه اينها را از شما ميگيرم، آن زمان حدود 350 يا 400 تومان از من پول گرفت، بعد از چند روز براي رفع ناراحتي من، به من گفت يك چيزي به شما ميگويم، بين خودمان بماند و به كسي نگو. من هم تا وقتي كه زنده بود به كسي نگفتم، گفت: هزينههايي كه لشكر به عنوان پاداش يا هديه به ما ميدهد، من هم مقداري پول روي آن هديهها ميگذارم و به لشكر برميگردانم. اين پولي را هم كه از شما گرفتم براي خودم نبود، براي برگرداندن به لشكر بود. توجه ايشان به بيتالمال در اين حد بود.
از دوستان شهيد شنيدهايم ايشان عبادتهاي بسياري داشت، در اين خصوص برايمان توضيح دهيد.
ايشان بسيار سعي در مخفي نگه داشتن عبادات خود ميكرد و اهل عبادت در خفا بود، آقاي جمشيد كردي كه تا دو سال پيش رئيس شوراي شهر ما در گلستان بودند نقل ميكرد كه روزهاي اول جبهه من با گلعلي همچادر شده بودم. در يك گروهان بوديم چون بار اولي بود كه به جبهه رفته بودم با توجه به توصيه بزرگترهاي گروهان، بسيار مراقب وسايل خود بودم، شب اول چون عادت به خوابيدن در چادر نداشتم خوابم نميبرد، همه خواب بودند اما من بيدار بودم، ناگهان ديدم كسي به سمت ساكها و وسايل بچهها ميرود، در ابتدا فكر ديگري كردم كه نكند خداي نكرده به طمع وسايل رزمندهها به آن سو ميرود اما ديدم كسي از داخل ساك چيزي برداشت، نزديكتر كه شد ديدم گلعلي است، سجاده خودش را از داخل ساكش برداشته و از ابتداي شب تا صبح نماز خواند و با صداي آرام گريه ميكرد، نزديكيهاي اذان آمد و دراز كشيد، اذان كه شد رزمندهها بيدار شدند، فكر كردند گلعلي خوابيده در حالي كه من ميدانستم خواب نيست و وضو هم دارد. هنگام بيدار كردن گلعلي ايشان خيلي عادي مانند ساير رزمندهها بيدار شد و رفت تا وضو بگيرد.
از نحوه شهادت اخويتان برايمان بفرماييد.
ايشان ارادت و توسل خاصي به سيد و سالار شهيدان حضرت امام حسين (ع) داشت. در يكي از نامهها نوشته بود كه من خيلي دوست دارم امام زمان (عج) را ببينم و امضاي شهادت را از ايشان بگيرم و بعد جايي ديگر گفته بود كه راستي آقا به خواب يكي از دوستانم آمده فرمودند: گلعلي قبولي! ايشان سه ماه را كه به جبهه رفت شهيد نشد، بعد همان جا تبديل به شش ماهش كردند و به مرخصي آمدند، خواهر بزرگم از ايشان پرسيد كه آن دوستت كه خواب ديده بود كدام دوستت بود كه ما از سكوت ايشان فهميديم خودش بوده، ايشان يك پيشانيبند داشت كه مادرم پاي اتوبوس رزمندگان اعزامي به جبهه به سر ايشان ميبندد كه عبارت آن «يا صاحب الزمان (عج)» بود.
به مرخصي كه ميآيند يك سفر به همراه يكي از دوستانشان به مشهد مقدس ميروند، در برگشت مادرم پرسيدند چرا پيشانيبندت نصف شده؟ گفت نصفش را بستم به ضريح امام رضا (ع) انشاءالله در اين عمليات كربلا آزاد ميشود و نصف ديگر را ميبندم به ضريح امام حسين (ع)، دوستانشان تعريف ميكردند كه در هنگام عمليات هم همان سربند نصفه را به كلاه خود بسته بود. در زمان مرخصي تقريباً همه ما فهميده بوديم كه اين آخرين ديدار ما با گلعلي است، حتي پدرم ميگفت ميدانم اين نوبت گلعلي برود ديگر برنميگردد، در مورد لحظه شهادت هم دوستش تعريف ميكند كه ديدم گلعلي تير خورده، كنار كانال افتاده و تمام صورتش غرق خون است، فكر كردم شهيد شده نزديكتر كه شدم ديدم چشمانش باز است، صدايش زدم، جوابم را داد، گلعلي گفت تشنهام، نگاهي به قمقمهام انداختم ديدم آبي ندارد، قمقمه خودش هم خالي بود، ميگفت همين كه گلعلي مطمئن شد كه از آب خبري نيست، دست بر پيشاني گذاشت، سلامي به امام حسين (ع) عرضه داشت، به سجده رفت و شهيد شد.
در وصيتنامه ايشان هم اين بيت به چشم ميخورد كه:
دلم خواهد نمازي با وضوي خون بخوانم
و ذكر سجده را بر تربتي گلگون بخوانم