خاطرهای از شهید منوچهر خزایی از شهدای شهرستان دلفان.
به گزارش خبرنگار فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ پس از تصرف شهر «فاو« در عملیات والفجر۸ (بهمن ماه ۶۴) موقع نماز ظهر شد. «منوچهر خزایی» که بچه دلفان بود گفت: میخواهم بروم بالای گلدستهها اذان بگویم. چندین نفر به او گفتند خطر دارد. بالاخره بالای گلدستهها رفت و با صدای رسا شروع به اذان گفتن کرد.
گفت:الله اکبر، اشهد ان لا اله الا الله، اشهدان محمدرسول الله. تا اینکه رسید به اشهد ان علیا ولی الله. ناگهان بدنش مورد اصابت مستقیم گلوله خمپاره قرار گرفت و بدنش قطعه قطعه شد و مسجد فاو نظارهگر عروج ملکوتی این شهید شد.
خاطرهای از «شهید منوچهر خزایی» از شهدای شهرستان دلفان.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
گفت:الله اکبر، اشهد ان لا اله الا الله، اشهدان محمدرسول الله. تا اینکه رسید به اشهد ان علیا ولی الله. ناگهان بدنش مورد اصابت مستقیم گلوله خمپاره قرار گرفت و بدنش قطعه قطعه شد و مسجد فاو نظارهگر عروج ملکوتی این شهید شد.
خاطرهای از «شهید منوچهر خزایی» از شهدای شهرستان دلفان.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
در عملیات محرم سال 61 پس از یک حمله انهدام نیرو در حال باز گشت بودیم د رهمین حین که باقیمانده تانک های عراقی در تعقب ما بودند ناگهان صدای انفجاری برخواست وقتی اطراف خود را نگاه کردیم بسیجی به خاک افتاد به یکی از دوستان کنارش رفتیم بر لب زمزمه شهادتین می گفت س1س بار سفر را بست رفت و پیکرش هم در شن ها رمل این منطقه مفقود الاثر شد خوشا به سعادت شان که زبیا ترین مرگ را انتخاب کردند بر پشتش نوشته بود اعزامی از اراک ولی نامش را ندیدم
این صحنه هرگز از ذهنم نمی رود ودر آنجا بود عاشورا باورم شد