اعضای منافقین در ترکیه با راه اندازی جار و جنجال در این کشور و شکستن شیشههای اتوبوس تلاش زیادی کردند که خواهر ما را تحویل بگیرند.
به گزارش شهدای ایران، وب سایت "رجویسم" متعلق به اعضای جدا شده از گروهک تروریستی منافقین در یادداشتی به قلم یکی از اعضای خانواده ای که با حیله گری این گروهک دو تن از برادرانش جذب منافقین شده است پرداخت.
در بخش هایی از این نوشتار آمده است:«نرگس بهشتی کسی است که دو برادرش در سال ۸۰ به عضویت گروهک منافقین درآمدند. وی در خصوص شیوه جذب برادرانش گفت: مرتضی بهشتی بزرگترین برادر من بود که سال ۸۰ با توجه به وضعیت مالی خانواده ما برای کار راهی ترکیه شد. وی دو ماه تمام در ترکیه به دنبال کار میگشت و با خانواده در تهران تماس داشت اما به یکباره ناپدید شد و تمامی تماسهایش با ما قطع شد.مرتضی چند ماه بعد نامهای به ما نوشت و خواست که برادر کوچکم مصطفی را برای کار نزد وی در ترکیه بفرستیم. ما هنوز نمیدانستیم که چه اتفاقی برای مرتضی افتاده است و حرف او را باور کردیم.
نامه مرتضی را یک آقای کرد برای ما آورد که بعدها متوجه شدیم این آقا از «نفربر»های سازمان بوده است. مرتضی در نامهاش نوشته بود که هیچ سؤالی از وی نپرسیم و فقط شناسنامه مصطفی را به وی بدهیم و یک شلوار کردی پای او کنیم و به همراه این فرد راهیاش کنیم. این در حالی بود که برادر کوچک من خدمت سربازی نرفته بود و به همین خاطر اجازه خروج از کشور نداشت و مجبور بود به صورت قاچاقی از کشور خارج شود. بهشتی در پاسخ به این سؤال که چه زمانی متوجه شدید که برادرانتان جذب سازمان شدهاند، عنوان کرد: یک ماه بعد از اینکه مصطفی از ایران رفت، وی با ما تماس گرفت و گفت که اینجا کار پیدا کرده و خواهر دیگرمان را نیز برای کار به ترکیه بفرستید. وی گفت که در ترکیه خود وی به استقبال خواهرمان خواهد رفت.
ما نیز خواهرمان را با اتوبوس راهی ترکیه کردیم اما در ترکیه هیچ کدام از برادرانمان به استقبال خواهرمان نرفت و به جای وی دو مرد غریبه برای تحویل گرفتن خواهرمان به ترمینال رفته بودند. راننده اتوبوس که ایرانی بود، با دیدن این دو مرد غریبه با آنها درگیر میشود و اجازه نمیدهد که خواهرمان را با خودشان ببرند. وی خواهرمان را پنهان میکند و موقع بازگشت با خود به ایران میآورد. نکته جالب اینجاست که اعضای منافقین در ترکیه با راه اندازی جار و جنجال در این کشور و شکستن شیشههای اتوبوس تلاش زیادی کردند که خواهر ما را تحویل بگیرند. زمانی که خواهرمان به ایران بازگشت ما تازه متوجه شدیم که آنها اعضای گروهک منافقین بودند و برادران ما جذب سازمان شدهاند.
سال ۸۲ گروهک منافقین که فکر میکرد میتواند از میان خانوادهها نیرو جذب کند، ترتیبی اتخاذ کرد که خانواده نیروهایش به اشرف بیایند و ملاقاتهایی محدود با فرزندان خود داشته باشند. مادرم در این سال با برادر کوچکم دیدار کرد و برادرم در این دیدار با ترس چندبار از احتمال اعدامش در اشرف سخن گفت.
کار من شده بود تماشای تلویزیون منافقین تا از حال برادرانم با خبر شوم. وقتی خبر مرگ مرتضی را این شبکه پخش کرد، برادر کوچکم را نیز نشان داد که یک دسته گل دستش گرفته بود که بر روی آن نوشته بود از طرف خانواده بهشتی، در حالی که ما هیچ گلی به اشرف نفرستاده بودیم.
منافقین جسد برادر من را برای تبلیغات خود ۲۷ روز دفن نکرده بودند. جالب اینجا بود که برادر کوچکم در فیلمی که از جنازه مرتضی منتشر شد، بالای سر با گریه میگفت «مگر ما عید قرار نگذاشتیم که در کنار هم بمانیم» که این جمله نشان میدهد مرتضی و مصطفی پنج ماه بود که یکدیگر را ندیده بودند و حتی در محیط کوچکی مثل اشرف اعضا اجازه ملاقات باهم را ندارند.»
*جام
در بخش هایی از این نوشتار آمده است:«نرگس بهشتی کسی است که دو برادرش در سال ۸۰ به عضویت گروهک منافقین درآمدند. وی در خصوص شیوه جذب برادرانش گفت: مرتضی بهشتی بزرگترین برادر من بود که سال ۸۰ با توجه به وضعیت مالی خانواده ما برای کار راهی ترکیه شد. وی دو ماه تمام در ترکیه به دنبال کار میگشت و با خانواده در تهران تماس داشت اما به یکباره ناپدید شد و تمامی تماسهایش با ما قطع شد.مرتضی چند ماه بعد نامهای به ما نوشت و خواست که برادر کوچکم مصطفی را برای کار نزد وی در ترکیه بفرستیم. ما هنوز نمیدانستیم که چه اتفاقی برای مرتضی افتاده است و حرف او را باور کردیم.
نامه مرتضی را یک آقای کرد برای ما آورد که بعدها متوجه شدیم این آقا از «نفربر»های سازمان بوده است. مرتضی در نامهاش نوشته بود که هیچ سؤالی از وی نپرسیم و فقط شناسنامه مصطفی را به وی بدهیم و یک شلوار کردی پای او کنیم و به همراه این فرد راهیاش کنیم. این در حالی بود که برادر کوچک من خدمت سربازی نرفته بود و به همین خاطر اجازه خروج از کشور نداشت و مجبور بود به صورت قاچاقی از کشور خارج شود. بهشتی در پاسخ به این سؤال که چه زمانی متوجه شدید که برادرانتان جذب سازمان شدهاند، عنوان کرد: یک ماه بعد از اینکه مصطفی از ایران رفت، وی با ما تماس گرفت و گفت که اینجا کار پیدا کرده و خواهر دیگرمان را نیز برای کار به ترکیه بفرستید. وی گفت که در ترکیه خود وی به استقبال خواهرمان خواهد رفت.
ما نیز خواهرمان را با اتوبوس راهی ترکیه کردیم اما در ترکیه هیچ کدام از برادرانمان به استقبال خواهرمان نرفت و به جای وی دو مرد غریبه برای تحویل گرفتن خواهرمان به ترمینال رفته بودند. راننده اتوبوس که ایرانی بود، با دیدن این دو مرد غریبه با آنها درگیر میشود و اجازه نمیدهد که خواهرمان را با خودشان ببرند. وی خواهرمان را پنهان میکند و موقع بازگشت با خود به ایران میآورد. نکته جالب اینجاست که اعضای منافقین در ترکیه با راه اندازی جار و جنجال در این کشور و شکستن شیشههای اتوبوس تلاش زیادی کردند که خواهر ما را تحویل بگیرند. زمانی که خواهرمان به ایران بازگشت ما تازه متوجه شدیم که آنها اعضای گروهک منافقین بودند و برادران ما جذب سازمان شدهاند.
سال ۸۲ گروهک منافقین که فکر میکرد میتواند از میان خانوادهها نیرو جذب کند، ترتیبی اتخاذ کرد که خانواده نیروهایش به اشرف بیایند و ملاقاتهایی محدود با فرزندان خود داشته باشند. مادرم در این سال با برادر کوچکم دیدار کرد و برادرم در این دیدار با ترس چندبار از احتمال اعدامش در اشرف سخن گفت.
کار من شده بود تماشای تلویزیون منافقین تا از حال برادرانم با خبر شوم. وقتی خبر مرگ مرتضی را این شبکه پخش کرد، برادر کوچکم را نیز نشان داد که یک دسته گل دستش گرفته بود که بر روی آن نوشته بود از طرف خانواده بهشتی، در حالی که ما هیچ گلی به اشرف نفرستاده بودیم.
منافقین جسد برادر من را برای تبلیغات خود ۲۷ روز دفن نکرده بودند. جالب اینجا بود که برادر کوچکم در فیلمی که از جنازه مرتضی منتشر شد، بالای سر با گریه میگفت «مگر ما عید قرار نگذاشتیم که در کنار هم بمانیم» که این جمله نشان میدهد مرتضی و مصطفی پنج ماه بود که یکدیگر را ندیده بودند و حتی در محیط کوچکی مثل اشرف اعضا اجازه ملاقات باهم را ندارند.»
*جام