در سن ۲۱ سالگی ، ازدواج کرد.هنوز چند سالی از ازدواج و تأهل برات نگذشته بود که برات به آرزوی خود یعنی خلبان شدن و پرواز رسیده بود و زندگی ساده و بی آلایش خود را در کنار زنی صبورتر از خودش ادامه می داد. بعد ازپیروزی انقلاب، بروز جنگ ها و آشوب های داخلی در مناطق کردستان، سقز، سلماس و … باعث شد تا هوانیروز حضور پر رنگ و مؤثری در سرکوب تجزیه طالبان در غرب داشته باشد. برات مأموریت های مختلفی را در غرب به ویژه کردستان با موفقیت انجام داد. حضور مستمر و مفید برات علی در مناطق مرزی غرب و پروازهای جنگی او نقل مجلس دوستان و همکاران بود. مدت ها پس از حضور نظامی هوانیروز در غرب، و حمایت و مراقبت از مردمان بی دفاع در برابر تجزیه طلبان، جنگ در جبهه های غرب و جنوب از طرف صدام شروع شدحال جنگ شروع شد و تجاوز عراق به کشورعزیزمان ایران.حضور فعال و مستمر برات در مأموریت های غرب کشور طی روزهای نخست تجاوز دشمن به خاک کشور عزیزمان، زبان زد خاص و عام و دوستان و همکاران بود. طی همین مأموریت ها یک بار بالگردش مورد اصابت گلوله ی دشمن قرار می گیرد، اما برات به هر طریق ممکن از مهارت پروازی خود استفاده کرده و بالگردش را سالم به مقصد می رساند. حضور مؤثر در منطقه ی جنوب، پس از آغاز جنگ تحمیلی از دیگر کارهای نظامی برات بود. شرایط خاص حاکم بر جنگ و حضور در مأموریت های مستمر باعث شده بود تا برات علی بیش تر روزها و ساعاتش را در پایگاه شکاری بماند.برات تأکید داشت که می خواهد عازم جبهه های جنوب شود و به اهواز برود و در بیست و چهارم مهر ماه ۱۳۵۹ در غرب شهر دزفول، بالگرد برات علی نمایان، هدف آتش ضد هوایی دژخیمان متجاوز قرار گرفت و بدین ترتیب نیک مردی از کاروان خوبان به همراه کمک خلبان شجاعش-سلطان علی صلاحلو-به خیل شهدا و معراجیان پیوست.
و حال پدر شهید دربیست وچهارم مردادماه به دیار باقی شتافت و دوستان ما در بنیادی که به نام زیبا و مقدس شهید مزین شده کاری کردند کارستان.حتما دست پدر شهید را در این ۱۰سالی که در خانه بیمارو ودلشکسته بود بوسیدند. شاید هم ۱۰ روزی که در بیمارستان شفا ساری بستری بود اینکار را کردند.یادم می اد زمانی که پرستاران و پرسنل بخش مردان متوجه شدند که بیمارشان که در اتاق بستری است پدر شهید آنهم شهید خلبان برات نمایان است چه کارها می کردند.چه لبخندهایی از روی رضایت بر چهره شان جاری میشد.برای زدن سرم از پدر شهید اجازه می خواستند و عذرخواهی می کردند.پس بنیاد شهید هم سنگ تمام گذاشته.
آری بنیاد شهید ساری سنگ تمام گذاشت.زمانی که با پیگیری های مکرر و آنهم با کمک یکی از بچه های جبه و جنگ آمبولانسی از بنیاد گرفتیم وانها را در جریان فوت پدر شهید قرار دادیم هرگز باورمان نمی شد که بنیاد شهید در مراسم تشیع که حضور پیدا نکردند « پارچه تسلیت هم که نزدند « بیایند و زمانی که هنوز لباس مشکی برتن صاحبان عزاست و هنوز سه روز از فوت پدر شهید نگذشته آن کارمند بی درد بی مسئولیت بی نزاکت پیگیر برگه فوت پدر شهید باشد تا خدای نکرده حقوقش به کسی برسد.
حق و حقوقی که هیچ وقت پدر شهید از کسی نخواست و همیشه سفارش می کرد که مبادا از بنیاد شهید طلبکار باشید.
زیباست وقتی به ساختمان اداره کل بنیاد شهید می رویم.همه جا مزین است به وصیت شهید.
چه زیباست این متن
من بال و پر شهید را می بوسم
پا تا به سر شهید را می بوسم
دستم نرسد اگر به دامان شهید
دست پدر شهید را می بوسم
جناب آقای مدیر کلی که مدیر همایش ها و مدیر سیاست هایی امیدوارم جوابی برای ارزشهایی که از دست دادیدباشید.
یاحق
نوشته شهرام چوپانی