به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران "احترام سادات" مادربزرگ همه ایرانی هاست و هیچ تماشاگری در خانه او غریبی نمی کند. یک خانه ایرانی با آداب و رسوم ایرانی در یک محله ایرانی . یک مادر مسلمان ایرانی با مختصاتی روشن از این دو ویژگی ، مادر یک مفقودالاثر است و محور قصه کوتاه آخرین ساخته کارگردان "طلا و مس" .از اینرو گفت و گویی با کارگردان این فیلم انجام داده ایم که شرح آن به قرار زیر است.
*قصه بوسیدن روی ماه از کجا آمد؟
طرح اولیه آن را آقای محمدی پیشنهاد داد. ما نگران فراموش شدن چیزهایی در جامعه بودیم که یکی از آنها هم فداکاری کسانی بود که هیچ وقت به چشم نمی آیند و خودشان را به نمایش نمی گذارند. اگرچه دیده نشده اند اما همیشه بخشیده اند و ایثار کرده اند. این دغدغه به شکل طرح چند صفحه ای مطرح شد و بعد روی فیلم نامه آن کار کردیم.
*نمی خواستید جلو جبهه بروید؟ فیلمهای دفاع مقدس اخیرا از خط مقدم عقب رفتند ، قصه های آنجا تمام شده یا فکر کردید پشت جبهه مغفول مانده؟
نه قصه های آنجا تمام نشده. این ایام که روی سریال "دا " کار می کنم با دوستان صحبت می کردیم که سالها از جنگ جهانی دوم گذشته است اما همچنان درباره آن فیلمهای نو ساخته می شود . الان که به دلیل پروژه"دا " کتابهای دفاع مقدس را بررسی می کنم تازه متوجه می شوم که چقدر قصه درباره خط مقدم و جبهه وجود دارد که هنوز کسی سراغ آن نرفته است.قصه های آنجا تمام نشده، چیزی نیست که به این سادگی تمام شود. وقتی جنگی اینقدر ابعاد وسیع پیدا می کند، سالها میتوان درباره آن، کار تولید کرد.
*چطور به جزئیات رفتار احترام السادات رسیدید؟ آدم بعضی از قسمتهای فیلم به وجد می آید از اینکه چقدر جزئیات رفتار احترام سادات واقعی است و ما چقدر این رفتارها را دور و بر خودمان دیده ایم و البته نه در سینما و تلویزیون! این جزئیات را چطور پیدا کردید؟
نمی دانم چطور این اتفاق افتاده. اما هر فیلمسازی آن چیزی را نمایش می دهد که حاصل عمر اوست. تجربه 50ساله زندگی من جمع شده و بدون آنکه به آن فکر کنم در فیلم آمده.چیزی است که مثلا در 7-8 سالگی در خانه خاله جانم دیدم و هنوز پس ذهن من است و حالا خودش را نشان می دهد. بوسیدن روی ماه قصه ای ندارد که به وسیله آن مخاطب را پای خود نگه دارد. در واقع سخت ترین فیلم عمر من است. اگر با چیزی توانستم مخاطب را نگه دارم ، همین جزئیات است. میدانستم که این فیلم ، فیلم جزئیات است، چون قصه پرتنشی ندارد اما اگر پای آن می نشینیم به دلیل شباهتی است که می تواند با گذشته هر یک از ما داشته باشد. اینها برای ما دلچسب است و به وسیله آن می توانیم فیلم را دنبال کنیم. احترام سادات با اینکه پادرد و تنگی نفس دارد، حواسش هست که اگر مربا درست می کند یا گردو می خرد باید به همه خانواده بدهد، برای همه سبزی پاک کند. انگار معنای مادرانه در این اهدای دایمی است. کسی که مرتب به همه سرویس می دهد و کسی به او سرویس نمی دهد. می خواستم این حس را در همه صحنه ها ببینیم . نه فقط در خانه بلکه بیرون هم که می رود یادش هست برای رفتگر پیری که می شناخته، شله زرد ببرد. یا در کیفش شکلات داشته باشد که به بچه داخل اتوبوس بدهد. این حس ایثار انگار در ذات مادرهاست.
*خانواده های شهدا متفاوت اند . صبر و تحمل برخی از آنها عجیب است. چیزی که رسانه ها از خانواده های شهید ارائه کردند. بیشتر مربوط به همین نوع از خانوادهای شهداست اما به قدری ضعیف بوده که باور پذیر نیستند، درحالیکه ما در مواجهه با این مادران آنها را باور می کنیم. نقدی که بر فیلم شما هست نوع نمایش شما از خانواده شهداست . چرا چنین تصویری ارائه دادید؟
اول اینکه متاسفانه تصویری که از خانواده شهدا داریم مثل تصویر خود شهدا بد ترسیم شده است و آنها را آدم های دست نیافتنی نشان دادند. این غلط است. می گوییم اینها با ما فرق دارند . این مادرها با بقیه مادرها فرق دارند . چه فرقی دارند؟ نباید فقط استثناها را بگوییم و بقیه را از شبیه شدن به آنها بترسانیم. همین الگو سازیها کارمان را خراب کرده. انگار صاحب خون شهدا فقط یک عده خاص هستند، انگار بقیه خون شهدا را مسخره می کنند. همین تصویر رسانه ای کار را خراب کرده . من عمد داشتم که وقتی این خانواده را می بینیم ، بگوییم خانواده خودمان است. احساس غریبگی نکنیم این ایران با همه طیف های آن است و این مادر ، مادر همه ماست. یعنی مادر آن آقای دکتر هم هست که کراوات می زند چون آدم خوبی است. به او می گوید شما آدم خوبی هستید ، چون دروغ نمی گویید. مادر دخترش که حجابش را رعایت نمی کند و پسر جانبازش هم هست.این ایران ماست. در تهران که راه می رویم همین ها را می بینیم.
نکته دوم اینکه دو برخورد از مادران شهید هم در مواجهه با رسانه ها وجود دارد.زمانی هست که شما دوربین را بر می دارید و میکروفون را جلوی خانواده شهید می گذارید . یک برخورد هم هست که با آنها زندگی می کنید . در فیلم مستندی که سالها پیش می ساختیم، روزهای اول وقتی دوربین را جلوی آنها می گذاشتیم و با آنها مصاحبه می کردیم یک جور حرف می زدند و روزهای پنجم و ششم جور دیگر حرف می زدند، نه اینکه حرفهای روزهای اولشان را نقض کنند، بلکه بخش دیگری را بروز می دادند. یعنی اگر روزهای اول می گفتند من افتخار می کنم که فرزندم شهید شده یا زنی که شوهرش مفقود شده بود به آن افتخار می کرد، وقتی روزهای بعد می پرسیدم خواب همسرت را می بینی؟ می گفت بله و وقتی خوابش را تعریف می کرد ، می دیدی خواب عاشقانه است و گریه می کرد. این نقض آن احساس افتخار نبود . اینها اصلا نقیض هم نیستند . او انسان است . ما می توانیم به عزیزی که در راه آرمانش شهید شده افتخار کنیم اما به معنی این نیست که دلمان هم برایش تنگ نشود . می رویم سرخاک او و گریه می کنیم و دلتنگی هایمان را می گوییم.این ویژگی های انسانی هر خانواده ای است...
*در فیلم چیزهایی درباره این دو شهید می شنویم. مثل اینکه عاشق بودند یا فلان موسیقی را گوش می کردند.اما درباره اینکه چطور این جوان های به ظاهر ساده به جبهه می روند چیزی گفته نمی شود. مثلا اینکه به دلیل حرف اما رفتند یا به دلیل شرایط کشوراحساس وظیفه کردند. چرا ؟
فیلم من درباره شهدا نبود . درباره خانواده آنهاست.
*بله ولی این نقد وجود دارد که....
این نقد وجود دارد که نگاه من ایدئولوژیک نیست. بله نگاه من اینطور نیست. اگر «بوسیدن روی ماه» بعد از اکران در جشنواره باعث می شود خانمی با آرایش غلیظ و موهای بیرون، بگوید من بعد از این فیلم تا صبح گریه کردم، به دلیل این بود که نگاه ایدئولوژیک نداشتم و او احساس کرده که فیلم مال او هم هست. مشکل ما به نظر من در این سالها اتفاقا این است که با نگاه ایدئولوژیک همه چیز را خط کشی کردیم و گفتیم این است و جز این نیست.حواسمان نیست که سال 57 هم که انقلاب شد ،فقط یک طیف آدم در صحنه نبودند . تصویر راهپیمایی آن سالها را ببینید. قشنگی ماجرا هم به همین بوده که همه نوع آدم وارد میدان شدند. جنگ هم که شد طیف های مختلف آنجا بودند. شما وقتی حوادث خرمشهر را می خوانید می بینید آدم های مختلفی و در واقع ایران در مقابل آن ماجرا ایستاده. انکار این حرفها باعث می شود گروه بزرگی از مردم در لحظه های بحرانی چون می ترسند نتوانند مثل شهدا عمل کنند، خودشان را عقب بکشند . بله من عمد داشتم که نوع دیگری به خانواده شهدا نگاه شود.
*یعنی اصرار داشتید یک شهید ملی نشان دهید ، نه یک شهید مذهبی؟
نه. شهدای من ، ملی مذهبی هستند. البته نه به معنای آن اصطلاح رایج سیاسی. چند سال پیش به مناسبت کاری با رزمنده های خرمشهر صحبت می کردم. می گفتند: بحث اسلام و انقلاب همه سرجایش، اما آنجا خانه ما بود. من تصوری از این حرف ندارم. برای اینکه در جای امنی بودم. آن دوست خرمشهری می گفت آنجا خانه ام بود، خواهر و مادرم آنجا بودند. گفتم تو زمان جنگ 14 سالت بود! گفت :آره ولی خواهر و مادرم در خطر بودند، چاره ای نداشتم!
اسلام که در ذات همه ما هست،کسی نمی تواند آن را از ما تفکیک کند. مگر می شود مذهب این کشور را از آن جدا کرد؟ ولی به این معنی نیست که درآن شرایط فقط آن عامل باعث می شود ما به جنگ برویم. بستگی به شرایط دارد.یک زمان هست که شما شمال ایران زندگی می کنید، یک دلیل شما را به جنوب می کشاند، یک زمان هم هست که شما در کرمانشاه زندگی می کنید ،لب مرز هستید.اینجا همه آن باورها و آرمان ها هم هست ، اما نزدیک است دشمن وارد خانه ات شود ، پس باید جلوی او بایستی. این به معنی نگاه ناسیونالیستی نیست!
*در فیلم درباره شهید حرف می زنید اما ناقص. انگار ، شهید نیمه کاره مانده ! صحنه نماز احترام سادات هم در فیلم هست اما اصلا به نظر نمی رسد که کار ایدئولوژیکی انجام می دهد . چون در بطن فیلم نشسته ، اما درباره این شهیدها چنین برداشتی از فیلم نیست!
هست . شما برادر جانباز این شهید را می بینید.این ، همان است . این ادامه اوست.برادر جانبازی که وقتی به او خبر می دهند مادرت می خواهدچنین کاری بکند سر مادرش را می بوسد و گریه می کند و همبازی مادر می شود و بلیط مشهد را به او می دهد تا به بقیه نشان بدهد .آن برادر هم اگر می ماند ، شاید مثل همین می شد. روح از خود گذشتگی که در این برادر هست احتمالا در او هم بوده . من احساس نمی کنم که لازم است دلیل جنگیدن آدم ها را بگویم. این که مشخص است ، پاسخ نمی خواهد. به ما حمله شده ، چه کار باید می کردیم؟ هر انسانی که ذره ای به آب و خاک و مذهبش علاقه داشته باشد باید به هرشکلی شده بجنگد.
*نگاه شما به فضای بیرون خانه تلخ است . به قدری که مخاطب تصور می کند از چنین فضایی ، دیگر آن جوان ها بیرون نمی آیند. نگاه شما اینطور بود؟
جامعه به نظر من همین طور است که در فیلم هست.
*یعنی اینقدر تلخ ؟
یعنی آستانه تحمل آدم ها پایین آمده.خودتان هم که در جامعه راه می روید این بی تحملی آدم ها را می بینید. اما من باور ندارم که این یعنی ناامیدی! اصلا این را باور ندارم. باور من این است که در سال 59 هم به جز برخی جامعه شناس های خوب - که مهمترین شان هم امام بود- کسی نمی دانست چه خبر است. بقیه فکر نمی کردند که چنین اتفاق عظیمی در مردم بیفتد. خاصیت بزنگاه هم همین است. پایین بودن آستانه تحمل من که تا کسی بوق می زند سرم را از پنجره بیرون می برم و دعوا می کنم به معنی این نیست که خصلتهای خوبم از بین رفته. زمانه به گونه ای شده که زمینه بروز این خصلتهای بد بیشتر فراهم است.الان به دلیل شرایط بد اقتصادی کلاهبرداری و دزدی زیاد شده اما زلزله آذربایجان که اتفاق می افتد شما چیز دیگری می بینید. این به معنی این است که این روحیه در ما هست و در بزنگاهها خودش را نشان می دهد.
*خب از این نشانه ها در فیلم نداریم. داخل خانه با بودن احترام سادات همه احساس خوبی دارند اما بیرون از آن ، نه کسی به او احترام می گذارد نه او می تواند برجامعه تاثیر بگذارد و جامعه دست شخصی مثل آقای فیض افتاده.آقای مصطفوی هم کنار رفته . یعنی کدهای خوبی که می گویید دیده نمی شود....
فکر نمی کنم که نداشته باشیم. مثلا آن جوانی که در ستاد را برای احترام سادات باز می کند و می گوید:"هر چی می خواهی ، بمان" . یک نشانه از خوبی آدم های این عصر است. وقتی احترام سادات می گوید:" چند دقیقه وقت بدهید که با بچه ام باشم." پاسخی از آقای فیض نمی بینم ولی بعد که وسایل پسرش را می بینیم ، می فهمیم که همان آقای فیض به او داده. یعنی حتی آن آدمی که ابتدا بی احترامی می کرد، درآخر تحت تاثیر احترام سادات رفتارش عوض می شود.
لازم نمی دیدم که همه چیز را نشان دهم. شخصی ایراد گرفته بود که چرا صحنه حضور احترام سادات سر تابوت فرزندش را نشان ندادی؟ گفتم یک بار فروغ را نشان دادم، این هم، همان است دیگر! برای من مهم است که فروغ از احترام سادات می پرسد "قیافه ام خوب است؟" اینجا که احترام تنهاست ، خودش ظاهرش را مرتب میکند .حس این دوتا یکی است .آیا لازم بود که بازهم آن را ببینید؟!
*اگر قرار بود این فیلم را درباره مادر شهید همت بسازید ، چه تغییری می کرد؟
من بابت پروژه " دا " کتابهایی را می خوانم که قبلا با آنها آشنا نبودم . اینجا هم با تصویر دیگری از آنها مواجه شدم و احساس کردم درباره آنها هم چقدر بد برخورد کردیم. راجع به همت ، باکری، کاوه و... از این شهدا هم یک قاب درست کردیم که همه آنها در آن ، جا می شوند . در حالیکه وقتی خاطره ها را می خوانید ، می بینید هر یک با دیگری یک دنیا فرق دارد. اشتراک هایی دارند اما در خصلتهای انسانی و روحیه ها و رفتارها با هم متفاوت بودند. ولی چون برای ما مهم بوده که نکند شهید صدایش را بالا ببرد یا با همسرش بداخلاقی کند ، همه را در یک قاب محدود کردیم. امیدوارم روزی این امکان فراهم شود که فیلمی درباره این شهدا بسازم. رسول ملاقلی پور زمان ساخت فیلم " هیوا " می گفت نامه های فلان شهید به همسرش را حتما بخوان . ببین چقدر گفته دوستت دارم. این درست عکس تصور ما بود . فکر می کردیم اینها در نامه هایشان فقط درباره شهادت و احساس تکلیف حرف می زنند.
*مثل نامه های امام به همسرش...
دقیقا. انگار بد بود درباره احساس این افراد به خانواده شان حرف بزنیم. انگار از دنیا بریده بودند. تصویری ساخته بودیم که اینها رفتند شهید شوند. نه ! اینها رفته بودند برای دفاع از عقیده و کشورشان بجنگند، اگرشهید هم می شدند استقبال می کردند . بیشتر اینها تازه ازدواج کرده بودند یا بچه شان هنوز متولد نشده بود . وقت رفتن دلش برای بچه اش ریش می شد . اماوظیفه اش این بود که برود. شاید حس عاطفی او به بچه اش از همه ما هم بیشتر بود، اما فکر می کنیم گفتن اینها بد است. عاشق ترین عاشق ها اینها بودند . اما وظیفه شان را از یاد نمی بردند. بزرگی می گفت اشکال فیلمهای جنگی ما این است که وقتی یک رزمنده می خواهد وارد میدان مین شود ذره ای تردید در چهره او نشان نمی دهیم . می گفت باید تردید بکند بعد وارد میدان مین شود . ذره ای تردید در چهره او نشان نمی دهیم . می گفت باید تردید بکند بعد وارد میدان مین شود. باید به پشت سرش نگاه بکند اما تردید را کنار بگذارد و وارد میدان مین شود. اگر نگاه نکند که آدم آهنی است ، اما اگر نگاه کند و بعد تصمیم به رفتن بگیرد ، آن وقت خیلی بزرگتر می شود . ما این پشت را از شهدا گرفته ایم!