شبي که در حال گذر است، ما را غايتالآمال اين است که بزرگ ِ شهيدان عليهالسلام، ما را نيز در صف کربلائيان و شيدائيان بپذيرد... و شايد دليل آنکه به گاه ِ تفحص در احوالات «شهيد مجيد افقهي»، ناگهان در ناگهان به معناي «شهيد محمدمهدي احمديخباز» منتقل شديم همين است؛ حسين عليهالسلام!
شهدای ایران:و بزرگ ِ شهدا عليهالسلام بود که سالها پيشتر از حادثه فلک فرساي کربلا فرمود: «کفي برآمد و فرو نشست و شتابي برقآسا درخشيد و گذشت و مصائب بيپوشش فروباريد و زهري تلخ در کامها ريخت و دو دشت هموار در کوفه و کربلاست که به خدا سوگند سرور حماسهآفرين آنان و فدائيانشان – در آن وقت که گنجشکها در خوشهها لانه گزيدهاند – منم آنگاه که اطراف کوهها پست و فروتن شوند، و تلهاي انبوه بيم، نعره کشند، و صلاح و نيکويي از پهلوي خود نيز دريغ شود و اهداف توحيدي خانه خدا تعطيل شود و آتشگيرههاي فساد انتشار يابد و دانههاي حنظل چون خوراک در بشقابهاي پذيرايي کشيده شوند، وه! چه گروههايي که سرور آنان منم! چه خوب، چه خوب! کجا و چگونه؟! اگر بخواهي ميگويم کجا فرود ميآيم و کجا ساکن ميشوم! مقامم ميان آسمان و زمين است و نزولم آنگاه است که شيعيان از اصلاب و پهلوهاي قوي فرود آيند، در برابر ستم سر فرود نيارند و از پذيرش حق سر نتابند، اگر چه بندبندشان از هم بگسلد تا با آنان ميراث بران بر وارثان خاندان خود زنده شوند.» (طبري)
همه حقيقت کربلاست و آنان که حقيقت را موقنانه و مومنانه، چونان جامي از عسل گوارا نوشيدهاند، همانانند که عشقبازان کوي حسين عليهالسلام هستند و شهيدان، همان عشقبازان دل بريده از زخارف و تعلقات دنيوياند...
همه حقيقت کربلاست و ما لاجرعه از صهباي مهر حسين عليهالسلام مينوشيم با فهم معناي کلماتش؛ شهيدان! آري! شهيدان آيات الحسين عليهالسلام هستند و کلمات جاودانه او. شهيدان، معجزات حسينياند همه. و جاودانه بودنشان گواه آيات الحسين عليهالسلام بودنشان. شهيدان صوت شريف و قدسي و ملکوتي حسين عليهالسلام هستند و طغيان و جوشش خون او که خون ربالعالمين است.
و شايد از اينروست که دوستشان ميداريم شهيدان را، بيآنکه دنبال دليل اين دوست داشتن باشيم و شايد از اينروست که تا ذکر و ياد شهيدان ميشود، آن چنان قلبهامان به طپش ميافتند و رخسارههامان برافروخته ميشوند و نفسهامان منقطع، که به گاه بردن نام حضرت ثارالله ارواحنا له الفداء!
شبي که در حال گذر است، ما را غايتالآمال اين است که بزرگ ِ شهيدان عليهالسلام، ما را نيز در صف کربلائيان و شيدائيان بپذيرد... و شايد دليل آنکه به گاه ِ تفحص در احوالات «شهيد مجيد افقهي»، ناگهان در ناگهان به معناي «شهيد محمدمهدي احمديخباز» منتقل شديم همين است؛ حسين عليهالسلام!
من نميدانم محمدمهدي احمدي عاشقتر بود براي امام حسين عليهالسلام و يا شهيد افقهي و يا شهيد رضا شاکري و يا شهيد گرکاني و يا... اما موقنم که «شهيد محمدمهدي خباز» معاني بزرگي را در قلب خويش جسته، يافته و پنهان کرده بود و بر سر اين پنهان کردن اخلاص تامّ و تمام ورزيده بود که استقامتش را نمرهاي عالي داده بودند...
همين اندازه ميدانم که از غير حسين عليهالسلام دل بريده و از جرعههاي ملکوتي «حبالحسين عليهالسلام» نوشيده بود.
«از دست و تيغ عشق فگارند لالهها / در خاک و خون نشسته يارند لالهها»
همين اندازه ميدانم که ما ديديم قافلهسالار حسين بن علي عليهالسلام است که هميشه دل بريدگان از خاک را گلچين ميکند و ميبرد و ماندگان و دلبستگان به خاک، تنها تماشاچياني هستند که ميبينند قافله حسين عليهالسلام که هميشه تعدادش کم است ولي همه چونان زبرالحديد مدافعان کلمه توحيدند، ميآيد و ميرود و به غوغاي خون عالمين را فتح ميکند... و نه! نگو فتح و بگو فتح الفتوح.
همين اندازه ميدانم که تنها آنها که استقامت ميکنند، وارد حصن حصين الهي ميشوند. و همين اندازه ميدانم که «حبالحسين عليهالسلام» است سرّ استقامت تامّ و تمام. که او را از عشق، جاني برافروخته و قلبي حزين بود...
«محمدمهدي احمديخباز» از سربازان در گهوارهاي بود که امام روحي له الفداء بدانها باليده بود. متولد مرداد سال ۴۲. و من با خود ميانديشم که آيا فقط او و همسنگرانش، سربازان در گهواره براي روحاللهالمعظم بودند؟
پس من و تو که هستيم؛ با اين همه محبت و باور قلبي به آن حقيقت جاودانه تاريخ؟ پس من و تو که هستيم؛ با اين شرارههاي محبتي که از درون آتشفشان جانهامان طغيان ميکند به گاه بردن نام مسيحاي شهيدان؟
پس من و تو کهايم؛ وقتي سخن از بهشت بکر و بينظير و مقدس و ملکوتي «خميني» نام که خود به رنج تفقه و بصيرت و محبت يافتهايم، ميکنيم و دنيا را مبهوت اين عشق شريف خويش ميکنيم؟
پس من و تو کهايم؛ وقتي ناديده عاشق کمال و نورانيت و تقدس و عظمت «روحالله الخميني» گشتهايم؟
پس من و تو کهايم؛ وقتي در کلمه به کلمه و پلک به پلک زدنهاي مسيحامان، عطر خميني را استشمام ميکنيم و از دنيا و مافيها انقطاع مييابيم؟ نه! اين شدني نيست که فقط آنها را سربازان در گهواره امام روحالله بدانيم.
به دور از انصاف است که آنها را شيدائيان و دلباختگان پير جماراني بدانيم و خود را نه. باور من آنست که هماره روزگاران، هر که حقيقت را بجويد و طريق آزادگي بپيمايد از سربازان روحالله عليهالسلام است. باور من آنست که تا دنيا، دنياست احرار عالم وامدار روحالله المعظماند.
باور من آنست که خط سرخ حسين عليهالسلام و خميني، هر دو يکيست و اگر کل يوم عاشورا و کل ارض کربلا، پس من و تو نيز از سربازان آن روح مطمئن خداييم. داشتم به نقطه اشتراک شهيدان مشهد و لشکر امام رضا عليهالسلام ميانديشيدم! که دانستم بلاشک، همه آنها را با وجود اختلاف سليقه و نگرش، اشتراک عجيبي در کار بود! به ياد داري شهيد علي اصغر سبزيکار را؟
به ياد داري با وجود آنکه مدرسهاي در نزديکي خانه آنها بود، مسيري طولاني و طاقتفرسا را ميپيمود تا به مدرسهاي برود که در آنجا کمتر گناه و معصيت رخ ميدهد؟ با آنکه سنّ و سال زيادي هم نداشت. و حالا در زندگي «شهيد احمديخباز» هم باز به همين مسأله و نظير همين خاطره ميرسيم.
تو گويي خدا آنهايي را گلچين کرد و برگزيد و پيش خود برد که بر سر اوامر و نواهي الهي ذرهاي شک و تزلزل و کوتاهي نداشتند. کوتاه نيامدن در برابر فساد و گناه و حضور نيافتن در محيط ارتکاب معصيت، ويژگي مشترک شهداست.
و اگر چنين است چرا برگزيده نشوند؟ چرا برنگزيند آنها را دست مهر حسين بن علي عليهالسلام؟
يکبار ديگر جرعههاي کلام سيدالشهدا عليهالسلام را نيکتر بنوش! «...مقامم ميان آسمان و زمين است و نزولم آنگاه است که شيعيان از اصلاب و پهلوهاي قوي فرود آيند، در برابر ستم سر فرود نيارند و از پذيرش حق سر نتابند، اگر چه بندبندشان از هم بگسلد...»
و کل ارض کربلا، و کل يوم عاشورا. و معالوصف تمام جانهاي عالي و ارواح بلندمرتبه خلف حسين عليهالسلاماند! و معالوصف، آن چنان که حسين عليهالسلام خود فرموده، نزول ميکند هر آنگاه که مرداني به سان زبرالحديد از خاک برخيزند و در برابر ظلم قيام کنند...
و چه شيرين است شنيدن و خواندن اين کلام سيدالشهدا عليهالسلام، در حالي که تمام احرار را همين باور است که در صحنه به صحنه و پرده به پرده جهاد هشت ساله ما، حسين عليهالسلام حضور داشت و هم اينک نيز، قافله سالار خود اوست. نشان به نشان اين سخن شهيد احمديخباز در وصيتنامهاش: «اگر همه و همه از جبهه بروند و هيچ کس جبهه نيايد، اين جنگ شکست نميخورد. اين جنگ صاحب دارد. اين جنگ کس دارد. اين جنگ فرمانده دارد...»
«با نور آفتاب چه باشد فروغ شمع؟ / با روي يار، در چه شمارند لالهها»
ما را بخوان سربازان امام روحالله. و بخوان زبر الحديد، آنگاه که مسيحامان بخواهد و بپسندد. ما را بخوان اهالي بهشتي که به رنج تفقه و بصيرت و محبت خويش يافتهايم خميني نام و مسيحا نشان.
و بهشت ما را، بخوان سرزمين محبت و معرفت مسيحا.
«در ديده بصيرت پروانه طينتان / فانوس شمع چهره يارند لالهها»
دنيا سر از کار ما در نميآورد در اين سوختگي و افروختگي از مهر مسيحايمان و اهل دنيا درميمانند در کار ما! اما خودمان ميدانيم که چيست سرّ اين محبت و گداختگي و حزن شيرين علي الدوام! خودمان ميدانيم که «حبالحسين عليهالسلام» همان معنايي است که ما را از احرار عالم کرده است و از شيدائيان مسيحا.
و قبيله شهيدان؛ راهنمايان و ستارگان راه ما را در اين شب ظلمت.
«در شيشه حسن باده لعلي عيان شود / آيينهدار روي بهارند لالهها»
همه حقيقت کربلاست! همه حقيقت کربلاست و آنان که حقيقت را موقنانه و مومنانه، چونان جامي از عسل گوارا نوشيدهاند، همانانند که عشقبازان کوي حسين عليهالسلام هستند و شهيدان، همان عشقبازان دل بريده از زخارف و تعلقات دنيوياند...
همه حقيقت کربلاست و ما لاجرعه از صهباي مهر حسين عليهالسلام مينوشيم با فهم معناي کلماتش؛ شهيدان! آري! شهيدان آيات الحسين عليهالسلام هستند و کلمات جاودانه او. شهيدان، معجزات حسينياند همه. و جاودانه بودنشان گواه آيات الحسين عليهالسلام بودنشان. شهيدان صوت شريف و قدسي و ملکوتي حسين عليهالسلام هستند و طغيان و جوشش خون او که خون ربالعالمين است.
و شايد از اينروست که دوستشان ميداريم شهيدان را، بيآنکه دنبال دليل اين دوست داشتن باشيم و شايد از اينروست که تا ذکر و ياد شهيدان ميشود، آن چنان قلبهامان به طپش ميافتند و رخسارههامان برافروخته ميشوند و نفسهامان منقطع، که به گاه بردن نام حضرت ثارالله ارواحنا له الفداء!
شبي که در حال گذر است، ما را غايتالآمال اين است که بزرگ ِ شهيدان عليهالسلام، ما را نيز در صف کربلائيان و شيدائيان بپذيرد... و شايد دليل آنکه به گاه ِ تفحص در احوالات «شهيد مجيد افقهي»، ناگهان در ناگهان به معناي «شهيد محمدمهدي احمديخباز» منتقل شديم همين است؛ حسين عليهالسلام!
من نميدانم محمدمهدي احمدي عاشقتر بود براي امام حسين عليهالسلام و يا شهيد افقهي و يا شهيد رضا شاکري و يا شهيد گرکاني و يا... اما موقنم که «شهيد محمدمهدي خباز» معاني بزرگي را در قلب خويش جسته، يافته و پنهان کرده بود و بر سر اين پنهان کردن اخلاص تامّ و تمام ورزيده بود که استقامتش را نمرهاي عالي داده بودند...
همين اندازه ميدانم که از غير حسين عليهالسلام دل بريده و از جرعههاي ملکوتي «حبالحسين عليهالسلام» نوشيده بود.
«از دست و تيغ عشق فگارند لالهها / در خاک و خون نشسته يارند لالهها»
همين اندازه ميدانم که ما ديديم قافلهسالار حسين بن علي عليهالسلام است که هميشه دل بريدگان از خاک را گلچين ميکند و ميبرد و ماندگان و دلبستگان به خاک، تنها تماشاچياني هستند که ميبينند قافله حسين عليهالسلام که هميشه تعدادش کم است ولي همه چونان زبرالحديد مدافعان کلمه توحيدند، ميآيد و ميرود و به غوغاي خون عالمين را فتح ميکند... و نه! نگو فتح و بگو فتح الفتوح.
همين اندازه ميدانم که تنها آنها که استقامت ميکنند، وارد حصن حصين الهي ميشوند. و همين اندازه ميدانم که «حبالحسين عليهالسلام» است سرّ استقامت تامّ و تمام. که او را از عشق، جاني برافروخته و قلبي حزين بود...
«محمدمهدي احمديخباز» از سربازان در گهوارهاي بود که امام روحي له الفداء بدانها باليده بود. متولد مرداد سال ۴۲. و من با خود ميانديشم که آيا فقط او و همسنگرانش، سربازان در گهواره براي روحاللهالمعظم بودند؟
پس من و تو که هستيم؛ با اين همه محبت و باور قلبي به آن حقيقت جاودانه تاريخ؟ پس من و تو که هستيم؛ با اين شرارههاي محبتي که از درون آتشفشان جانهامان طغيان ميکند به گاه بردن نام مسيحاي شهيدان؟
پس من و تو کهايم؛ وقتي سخن از بهشت بکر و بينظير و مقدس و ملکوتي «خميني» نام که خود به رنج تفقه و بصيرت و محبت يافتهايم، ميکنيم و دنيا را مبهوت اين عشق شريف خويش ميکنيم؟
پس من و تو کهايم؛ وقتي ناديده عاشق کمال و نورانيت و تقدس و عظمت «روحالله الخميني» گشتهايم؟
پس من و تو کهايم؛ وقتي در کلمه به کلمه و پلک به پلک زدنهاي مسيحامان، عطر خميني را استشمام ميکنيم و از دنيا و مافيها انقطاع مييابيم؟ نه! اين شدني نيست که فقط آنها را سربازان در گهواره امام روحالله بدانيم.
به دور از انصاف است که آنها را شيدائيان و دلباختگان پير جماراني بدانيم و خود را نه. باور من آنست که هماره روزگاران، هر که حقيقت را بجويد و طريق آزادگي بپيمايد از سربازان روحالله عليهالسلام است. باور من آنست که تا دنيا، دنياست احرار عالم وامدار روحالله المعظماند.
باور من آنست که خط سرخ حسين عليهالسلام و خميني، هر دو يکيست و اگر کل يوم عاشورا و کل ارض کربلا، پس من و تو نيز از سربازان آن روح مطمئن خداييم. داشتم به نقطه اشتراک شهيدان مشهد و لشکر امام رضا عليهالسلام ميانديشيدم! که دانستم بلاشک، همه آنها را با وجود اختلاف سليقه و نگرش، اشتراک عجيبي در کار بود! به ياد داري شهيد علي اصغر سبزيکار را؟
به ياد داري با وجود آنکه مدرسهاي در نزديکي خانه آنها بود، مسيري طولاني و طاقتفرسا را ميپيمود تا به مدرسهاي برود که در آنجا کمتر گناه و معصيت رخ ميدهد؟ با آنکه سنّ و سال زيادي هم نداشت. و حالا در زندگي «شهيد احمديخباز» هم باز به همين مسأله و نظير همين خاطره ميرسيم.
تو گويي خدا آنهايي را گلچين کرد و برگزيد و پيش خود برد که بر سر اوامر و نواهي الهي ذرهاي شک و تزلزل و کوتاهي نداشتند. کوتاه نيامدن در برابر فساد و گناه و حضور نيافتن در محيط ارتکاب معصيت، ويژگي مشترک شهداست.
و اگر چنين است چرا برگزيده نشوند؟ چرا برنگزيند آنها را دست مهر حسين بن علي عليهالسلام؟
يکبار ديگر جرعههاي کلام سيدالشهدا عليهالسلام را نيکتر بنوش! «...مقامم ميان آسمان و زمين است و نزولم آنگاه است که شيعيان از اصلاب و پهلوهاي قوي فرود آيند، در برابر ستم سر فرود نيارند و از پذيرش حق سر نتابند، اگر چه بندبندشان از هم بگسلد...»
و کل ارض کربلا، و کل يوم عاشورا. و معالوصف تمام جانهاي عالي و ارواح بلندمرتبه خلف حسين عليهالسلاماند! و معالوصف، آن چنان که حسين عليهالسلام خود فرموده، نزول ميکند هر آنگاه که مرداني به سان زبرالحديد از خاک برخيزند و در برابر ظلم قيام کنند...
و چه شيرين است شنيدن و خواندن اين کلام سيدالشهدا عليهالسلام، در حالي که تمام احرار را همين باور است که در صحنه به صحنه و پرده به پرده جهاد هشت ساله ما، حسين عليهالسلام حضور داشت و هم اينک نيز، قافله سالار خود اوست. نشان به نشان اين سخن شهيد احمديخباز در وصيتنامهاش: «اگر همه و همه از جبهه بروند و هيچ کس جبهه نيايد، اين جنگ شکست نميخورد. اين جنگ صاحب دارد. اين جنگ کس دارد. اين جنگ فرمانده دارد...»
«با نور آفتاب چه باشد فروغ شمع؟ / با روي يار، در چه شمارند لالهها»
ما را بخوان سربازان امام روحالله. و بخوان زبر الحديد، آنگاه که مسيحامان بخواهد و بپسندد. ما را بخوان اهالي بهشتي که به رنج تفقه و بصيرت و محبت خويش يافتهايم خميني نام و مسيحا نشان.
و بهشت ما را، بخوان سرزمين محبت و معرفت مسيحا.
«در ديده بصيرت پروانه طينتان / فانوس شمع چهره يارند لالهها»
دنيا سر از کار ما در نميآورد در اين سوختگي و افروختگي از مهر مسيحايمان و اهل دنيا درميمانند در کار ما! اما خودمان ميدانيم که چيست سرّ اين محبت و گداختگي و حزن شيرين علي الدوام! خودمان ميدانيم که «حبالحسين عليهالسلام» همان معنايي است که ما را از احرار عالم کرده است و از شيدائيان مسيحا.
و قبيله شهيدان؛ راهنمايان و ستارگان راه ما را در اين شب ظلمت.
«در شيشه حسن باده لعلي عيان شود / آيينهدار روي بهارند لالهها»