به گزارش شهدای ایران، علی سلطانی وش:
تقلیل انگاری تبیین
باور نگارنده این سطور این است که هنوز مفاهمه منطقی، علمی، فنی و حتی گفتمانی و اعتقادی عمیقی بین رهبر انقلاب و متولیان تحقق جهاد تبیین شکل نگرفته است و هنوز یک دیدگاه یکسان و یک فهم و درک مشابه در این باره صورتبندی نشده است که به چند مورد اشاره میکنم:
1- مکانیکیانگاری تبیین
تصور و ادراک بسیاری از ما تلقی مکانیکی از موضوعی است که اتفاقا به شدت ذات دینامیکی و پویا دارد. به گمان اکثریت تحقق فرمان جهاد تبیین رهبر انقلاب، تنها نیازمند یک مصوبه، بودجه به مقدار کافی، ابلاغ و بخشنامه آمرانه و عدهای کارمند حقوقبگیر نهادهای فرهنگی و تعدادی بسیجی و پیادهنظام داوطلب است که به محض اعلام فرمان آغاز جهاد، پس از مدتی شاهد تحقق خودکار و بسیار راحت موضوع خواهند بود در حالی که مساله تبیین موضوعی به غایت پیچیده است که مولفهها و بازیگران بسیاری در آن حائز اثر و نقش هستند که بدون درنظر گرفتن آنها، این پروژهها محتوم، مختوم و محکوم به شکست خواهد بود.
2- احساس بینیازی نسبت به اقناع
در سازمان فهم بسیاری درخصوص جهاد تبیین، موضوعی به نام نیاز به اقناع اساسا صورتبندی نشده است حال آنکه معنی تبیین، صرف رساندن محتوا و ابلاغ آن به مخاطب یا تولید و فوروارد فلهای محصولات در فضای مجازی نیست بلکه نیازمند مجاهدت و ممارست برای اقناع است. برخی فکر میکنند که مشکل تبیین نرسیدن پیام است و اگر سازمان، تشکیلات و بسترهای سختافزاری و زیربنایی راهاندازی شود و محتوا به مخاطب برسد کار تمام است حال آنکه موضوع تغییر در نگرشها و باورها بسیار دشوارتر و پیچیدهتر از این تصورات سادهانگارانه است.
3-فروکاست مساله تبیین به یک مونولوگ آمرانه
مساله بعدی احساس بینیازی از دیالوگ و ارتباط دوسویه با مخاطب است. ما گمان میکنیم که جنگ نرم تمام شئون و ویژگیهایش مانند جنگ سخت است و ما باید لشکری سازماندهی کنیم و هر چه در توان داریم موشک و گلوله بر سر مخاطب بریزیم غافل از اینکه امر تبیین اتفاقا یک دیالکتیک و دوسویه پویاست که میسر نمیشود مگر در رفت و برگشتهای که یکدیگر را تعدیل، اصلاح و تکمیل میکنند و تا به درک دقیقی از موقعیت، وضعیت، شرایط و جهان مخاطب نرسی، امکان تاثیرگذاری بنیادین بر او تقریبا غیرممکن است.
نافهمی پیچیدگیهای امر اجتماعی
رویکردهای نوین علوم انسانی قائل به آن است که واقعیت امری ثابت و از پیش داده شده در جهان نیست بلکه در خلال تعاملات ما و درجهان زبان ما شکل گرفته و این ما هستیم که در کنشهای زبانی خود، واقعیت را برمیسازیم و معنا از بسترها و روندهای تاریخی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تاثیر پذیرفته و برساخته میشود.
به جرات میتوانم ادعا کنم که بیشتر ما در مواجهه با مساله جهاد تبیین، امر اجتماعی را از نظرگاه برساخت اجتماعی واقعیت و مناسبات پیچیده جهان زبانها و رویکردهای جامعهشناختی، روانشناختی و معرفتشناختی و ... به تماشا نمیایستیم و درک دقیقی از آنچه ماهیت و ذات تبیین و نسبت آن با امر اجتماعی است نداریم.
عبرت نگرفتن از تجربههای پیشینی
مساله بعدی این است که آسیبشناسی جدی درباره کوششهای پیشینی مشابه و تجربههای زیسته نزدیک به این ماموریت انجام نمیدهیم. فکر میکنیم جهاد تبیین از اساس با جهاد بصیرت، با جهاد روشنگری با دهها پروژه و برنامهای که هدفش افزایش اطلاعات و قدرت تحلیل مردم بوده و صدها میلیارد تومان و ... برایشان هزینه کردهایم متفاوت است و باز با همان روش و چارچوب به دنبال تحقق این دیگری نیز هستیم. دوباره قرارگاه میزنیم برنامه درست میکنیم و با همان دست فرمان و با همان افراد به دنبال بصیرتافزایی و تبیین هستیم.
بیتوجهی نسبت به تخصصپایه بودن امر تبیین
مساله بعدی سادهانگاری و تقلیلگرایی درباره کم و کیف انجام ماموریت است. در بهترین حالت یک تلقی و درک حداقلی مبنی بر تخصصمحور و فنی بودن مساله داریم. فکر میکنیم همینکه طرف عاشق رهبر و انقلاب باشد میتواند تبیینگر و هادی و بصیرتافزای جامعه باشد حال آنکه تجربههای مشابه پیشین از همین نقطه و نااهل بودن متولیان و مجریان امر چه ضربهها و لطمهها نخورده است. قطعا یک تبیینگر چه در سطح دانشی، چه سطح بینشی و چه سطح مهارتی نیازمند تواناییها و قابلیتهای زیادی است تا بتواند به کمک این سلاحها در این جنگ پیچیده و حرفهای کاری از پیش ببرد.
پروژه انگاری پروسه تبیین
ما گمان میکنیم جهاد تبیین یک پروژه است. رهبر انقلاب سفارش آن را داده است حالا باید افراد، گروهها یا سازمانیهایی برای انجام آن اعلام آمادگی کنند و سپس به عنوان پیمانکارِ این سفارش وارد میدان شده، قراردادی را تنظیم کنند و سپس پروژه را تکمیل و خروجی را فاکتور و گزارش کنند در حالی که جهاد تبیین یک پروسه و فرایند است که ماهیت آن غیرقابل تطبیق با ذات یک پروژه است.
نظامسازی به جای نهضتسازی
دانا بوید مفهومی را وضع کرده با عنوان «همگان شبکهای» و معتقد است در عصر کنونی مساله تبیین و تاثیرگذاری اجتماعی از طریق «کنش جمعی» قابل تحقق نیست و شیوه کارآمد امروزی «کنش وصلی» است. در کنش جمعی که اغلب ویژگیهای سازمانی هم دارد، هماهنگی، توافق، رهبری و مدل بالا به پایین لازمه پایداری کنش هستند و منابع در اختیار عده محدودی محصور شده است اما در کنش وصلی شکل کنش، بیشتر بر شکلهای بسیج مبتنی بر شبکهها تاکید دارد تا گروهها و سازمانهای رسمی.
دقیقا همان مدلی که رهبر انقلاب بر آن تاکید میکند و ما عاجز از فهم آن هستیم. جهاد تبیین محقق نمیشود مگر با راه افتادن یک «نهضت» مردمی. مانند نهضت سوادآموزی که حضرت امام(ره) در فرمان تشکیل آن فرمودند ایران را تبدیل به یک مدرسه میکنیم و همه باسوادها قیام کنندو به میدان بیایند و هرکس هر چند نفر را که میتواند باسواد کند و معطل آموزش و پرورش و دولت هم نماند. جهاد تبیین هم نیازمند یک نهضت است نه نظام و ساختار و تشکیلات رسمی و سازمانی.
فرمزدگی مفرط و بیتوجهی به محتوا
مانع دیگر تحقق جهاد تببین، فرمزدگی رادیکال و التفات نداشتن به اهمیت محتواست. عاشق این هستیم که ظرفهای شکیل و قشنگ بسازیم بیاعتنا به اینکه در این ظرفها چه مظروفی قرار است بریزیم. فوری فرمان تشکیل شبکه کشوری تبیین را صادر میکنیم و ساختار کشوری، استانی، شهرستانی و کوچه به کوچه آن را راه اندازی میکنیم و بعد از آن تازه از خودمان میپرسیم ثم ماذا؟ حالا به این لشکر بلاتکلیف بگوییم دقیقا چه کار باید بکنند؟ جمله معروفی در ادبیات رسانهایها رواج دارد که میگوید «محتوا پادشاه رسانه است» که برای تبیین هم همین گزاره صادق است. ما استاد راهاندازی قلمروهای بدون پادشاه هستیم!
بیاعتنایی نسبت به تربیت نیروی شایسته
هر نهضتی نیازمند یک کارخانه انسانسازی است. در اصل یه حلقه اصلی این زنجیره، فرایند مستمر تربیت و پرورش نیروی شایسته و صلاحیتدار این نهضت است که تقریبا میتوان گفت هیچ کجای جمهوری اسلامی، نه برنامهای برای آن دارد و نه آن را پیگیری میکند.
تصدیگری، تمامیتخواهی و حامیپروری حاکمیتی به جای تسهیلگری و حمایتگری
آفت دیگر و مانع و بعدی بر سر راه تحقق جهاد تبیین، همین نهادها و سازمانهایی هستند که خود را محور و متولی تحقق این فرمان میدانند. فکر میکنند با سازماندهیِ از بالا به پایین و آمرانه میتوانند یک نهضت را ساماندهی کنند و همواره خود را مالک، صاحب و ولی شبکهای که تشکیل داده اند میپندارند که هر کسی در این شبکه است باید مطیع فرامین و عمله بیمزد و مواجب باشد. به جای آنکه یک ستاد چابک و کوچک برای تسهیلگری و تسهیلگری و خدمترسانی به نهضت باشند تبدیل به مالک و متصدی شبکه میشوند که خود را محق انحصار و رهبری این جریان میدانند و به جای حمایتگری به دنبال حامیپروری هستند.
نافهمی یا بدفهمی نقش جریانهای حلقههای میانی
یکی از راهبردیترین مفاهیمی که رهبر انقلاب در سالهای اخیر به عنوان پیشران حرکت عمومی کشور به سمت اهداف و وضعیت مطلوب مطرح کرده است جریانهای حلقه های میانی است که مجموعههایی از خود مردم هستند که باید برنامهریزی، هدایت و پیگیری حرکتهای همچون نهضت تبیین را برعهده داشته باشند. اما امر واقع این است که مفهوم نیز مانند بسیاری از مفاهیم راهبردی دیگر رهبر انقلاب مورد بدفهمی، نافهمی و بیمهری افراد و مجموعههایی شده است که خود را متولی انحصاری تحقق فرامین و وعدههای رهبری میدانند.
ادراکسازی غضنفرهای بازیخرابکن
در مواجهه با برخی افراد و بعضی مجموعهها باید یک جمله گفت: بزرگترین لطف شما به جهاد تبیین این است که هیچ کاری برایش انجام ندهید. تجربههای برنامههای ناموفق و سیاستهای غلط برخی افراد و مجموعهها، بدنه جریانهای حلقه میانی و حتی توده مردم را نسبت به موضوعات مشابه دچار بدبینی و بیاعتمادی عمیقی کرده است که مقاومت آنان در برابر اقدامات دیگر و حرکتهای اینچنین به شدت بالا برده است. تجربههای زیسته تلخ از پروژههای سنگین قبلی که با عناوین مشابهی چون بصیرتافزایی و روشنگری و جنگ نرم و ...، پذیریش حرکت جدید دیگر را بسیار دشوار پیچیده کرده است.
تقلیل انگاری تبیین
باور نگارنده این سطور این است که هنوز مفاهمه منطقی، علمی، فنی و حتی گفتمانی و اعتقادی عمیقی بین رهبر انقلاب و متولیان تحقق جهاد تبیین شکل نگرفته است و هنوز یک دیدگاه یکسان و یک فهم و درک مشابه در این باره صورتبندی نشده است که به چند مورد اشاره میکنم:
1- مکانیکیانگاری تبیین
تصور و ادراک بسیاری از ما تلقی مکانیکی از موضوعی است که اتفاقا به شدت ذات دینامیکی و پویا دارد. به گمان اکثریت تحقق فرمان جهاد تبیین رهبر انقلاب، تنها نیازمند یک مصوبه، بودجه به مقدار کافی، ابلاغ و بخشنامه آمرانه و عدهای کارمند حقوقبگیر نهادهای فرهنگی و تعدادی بسیجی و پیادهنظام داوطلب است که به محض اعلام فرمان آغاز جهاد، پس از مدتی شاهد تحقق خودکار و بسیار راحت موضوع خواهند بود در حالی که مساله تبیین موضوعی به غایت پیچیده است که مولفهها و بازیگران بسیاری در آن حائز اثر و نقش هستند که بدون درنظر گرفتن آنها، این پروژهها محتوم، مختوم و محکوم به شکست خواهد بود.
2- احساس بینیازی نسبت به اقناع
در سازمان فهم بسیاری درخصوص جهاد تبیین، موضوعی به نام نیاز به اقناع اساسا صورتبندی نشده است حال آنکه معنی تبیین، صرف رساندن محتوا و ابلاغ آن به مخاطب یا تولید و فوروارد فلهای محصولات در فضای مجازی نیست بلکه نیازمند مجاهدت و ممارست برای اقناع است. برخی فکر میکنند که مشکل تبیین نرسیدن پیام است و اگر سازمان، تشکیلات و بسترهای سختافزاری و زیربنایی راهاندازی شود و محتوا به مخاطب برسد کار تمام است حال آنکه موضوع تغییر در نگرشها و باورها بسیار دشوارتر و پیچیدهتر از این تصورات سادهانگارانه است.
3-فروکاست مساله تبیین به یک مونولوگ آمرانه
مساله بعدی احساس بینیازی از دیالوگ و ارتباط دوسویه با مخاطب است. ما گمان میکنیم که جنگ نرم تمام شئون و ویژگیهایش مانند جنگ سخت است و ما باید لشکری سازماندهی کنیم و هر چه در توان داریم موشک و گلوله بر سر مخاطب بریزیم غافل از اینکه امر تبیین اتفاقا یک دیالکتیک و دوسویه پویاست که میسر نمیشود مگر در رفت و برگشتهای که یکدیگر را تعدیل، اصلاح و تکمیل میکنند و تا به درک دقیقی از موقعیت، وضعیت، شرایط و جهان مخاطب نرسی، امکان تاثیرگذاری بنیادین بر او تقریبا غیرممکن است.
نافهمی پیچیدگیهای امر اجتماعی
رویکردهای نوین علوم انسانی قائل به آن است که واقعیت امری ثابت و از پیش داده شده در جهان نیست بلکه در خلال تعاملات ما و درجهان زبان ما شکل گرفته و این ما هستیم که در کنشهای زبانی خود، واقعیت را برمیسازیم و معنا از بسترها و روندهای تاریخی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تاثیر پذیرفته و برساخته میشود.
به جرات میتوانم ادعا کنم که بیشتر ما در مواجهه با مساله جهاد تبیین، امر اجتماعی را از نظرگاه برساخت اجتماعی واقعیت و مناسبات پیچیده جهان زبانها و رویکردهای جامعهشناختی، روانشناختی و معرفتشناختی و ... به تماشا نمیایستیم و درک دقیقی از آنچه ماهیت و ذات تبیین و نسبت آن با امر اجتماعی است نداریم.
عبرت نگرفتن از تجربههای پیشینی
مساله بعدی این است که آسیبشناسی جدی درباره کوششهای پیشینی مشابه و تجربههای زیسته نزدیک به این ماموریت انجام نمیدهیم. فکر میکنیم جهاد تبیین از اساس با جهاد بصیرت، با جهاد روشنگری با دهها پروژه و برنامهای که هدفش افزایش اطلاعات و قدرت تحلیل مردم بوده و صدها میلیارد تومان و ... برایشان هزینه کردهایم متفاوت است و باز با همان روش و چارچوب به دنبال تحقق این دیگری نیز هستیم. دوباره قرارگاه میزنیم برنامه درست میکنیم و با همان دست فرمان و با همان افراد به دنبال بصیرتافزایی و تبیین هستیم.
بیتوجهی نسبت به تخصصپایه بودن امر تبیین
مساله بعدی سادهانگاری و تقلیلگرایی درباره کم و کیف انجام ماموریت است. در بهترین حالت یک تلقی و درک حداقلی مبنی بر تخصصمحور و فنی بودن مساله داریم. فکر میکنیم همینکه طرف عاشق رهبر و انقلاب باشد میتواند تبیینگر و هادی و بصیرتافزای جامعه باشد حال آنکه تجربههای مشابه پیشین از همین نقطه و نااهل بودن متولیان و مجریان امر چه ضربهها و لطمهها نخورده است. قطعا یک تبیینگر چه در سطح دانشی، چه سطح بینشی و چه سطح مهارتی نیازمند تواناییها و قابلیتهای زیادی است تا بتواند به کمک این سلاحها در این جنگ پیچیده و حرفهای کاری از پیش ببرد.
پروژه انگاری پروسه تبیین
ما گمان میکنیم جهاد تبیین یک پروژه است. رهبر انقلاب سفارش آن را داده است حالا باید افراد، گروهها یا سازمانیهایی برای انجام آن اعلام آمادگی کنند و سپس به عنوان پیمانکارِ این سفارش وارد میدان شده، قراردادی را تنظیم کنند و سپس پروژه را تکمیل و خروجی را فاکتور و گزارش کنند در حالی که جهاد تبیین یک پروسه و فرایند است که ماهیت آن غیرقابل تطبیق با ذات یک پروژه است.
نظامسازی به جای نهضتسازی
دانا بوید مفهومی را وضع کرده با عنوان «همگان شبکهای» و معتقد است در عصر کنونی مساله تبیین و تاثیرگذاری اجتماعی از طریق «کنش جمعی» قابل تحقق نیست و شیوه کارآمد امروزی «کنش وصلی» است. در کنش جمعی که اغلب ویژگیهای سازمانی هم دارد، هماهنگی، توافق، رهبری و مدل بالا به پایین لازمه پایداری کنش هستند و منابع در اختیار عده محدودی محصور شده است اما در کنش وصلی شکل کنش، بیشتر بر شکلهای بسیج مبتنی بر شبکهها تاکید دارد تا گروهها و سازمانهای رسمی.
دقیقا همان مدلی که رهبر انقلاب بر آن تاکید میکند و ما عاجز از فهم آن هستیم. جهاد تبیین محقق نمیشود مگر با راه افتادن یک «نهضت» مردمی. مانند نهضت سوادآموزی که حضرت امام(ره) در فرمان تشکیل آن فرمودند ایران را تبدیل به یک مدرسه میکنیم و همه باسوادها قیام کنندو به میدان بیایند و هرکس هر چند نفر را که میتواند باسواد کند و معطل آموزش و پرورش و دولت هم نماند. جهاد تبیین هم نیازمند یک نهضت است نه نظام و ساختار و تشکیلات رسمی و سازمانی.
فرمزدگی مفرط و بیتوجهی به محتوا
مانع دیگر تحقق جهاد تببین، فرمزدگی رادیکال و التفات نداشتن به اهمیت محتواست. عاشق این هستیم که ظرفهای شکیل و قشنگ بسازیم بیاعتنا به اینکه در این ظرفها چه مظروفی قرار است بریزیم. فوری فرمان تشکیل شبکه کشوری تبیین را صادر میکنیم و ساختار کشوری، استانی، شهرستانی و کوچه به کوچه آن را راه اندازی میکنیم و بعد از آن تازه از خودمان میپرسیم ثم ماذا؟ حالا به این لشکر بلاتکلیف بگوییم دقیقا چه کار باید بکنند؟ جمله معروفی در ادبیات رسانهایها رواج دارد که میگوید «محتوا پادشاه رسانه است» که برای تبیین هم همین گزاره صادق است. ما استاد راهاندازی قلمروهای بدون پادشاه هستیم!
بیاعتنایی نسبت به تربیت نیروی شایسته
هر نهضتی نیازمند یک کارخانه انسانسازی است. در اصل یه حلقه اصلی این زنجیره، فرایند مستمر تربیت و پرورش نیروی شایسته و صلاحیتدار این نهضت است که تقریبا میتوان گفت هیچ کجای جمهوری اسلامی، نه برنامهای برای آن دارد و نه آن را پیگیری میکند.
تصدیگری، تمامیتخواهی و حامیپروری حاکمیتی به جای تسهیلگری و حمایتگری
آفت دیگر و مانع و بعدی بر سر راه تحقق جهاد تبیین، همین نهادها و سازمانهایی هستند که خود را محور و متولی تحقق این فرمان میدانند. فکر میکنند با سازماندهیِ از بالا به پایین و آمرانه میتوانند یک نهضت را ساماندهی کنند و همواره خود را مالک، صاحب و ولی شبکهای که تشکیل داده اند میپندارند که هر کسی در این شبکه است باید مطیع فرامین و عمله بیمزد و مواجب باشد. به جای آنکه یک ستاد چابک و کوچک برای تسهیلگری و تسهیلگری و خدمترسانی به نهضت باشند تبدیل به مالک و متصدی شبکه میشوند که خود را محق انحصار و رهبری این جریان میدانند و به جای حمایتگری به دنبال حامیپروری هستند.
نافهمی یا بدفهمی نقش جریانهای حلقههای میانی
یکی از راهبردیترین مفاهیمی که رهبر انقلاب در سالهای اخیر به عنوان پیشران حرکت عمومی کشور به سمت اهداف و وضعیت مطلوب مطرح کرده است جریانهای حلقه های میانی است که مجموعههایی از خود مردم هستند که باید برنامهریزی، هدایت و پیگیری حرکتهای همچون نهضت تبیین را برعهده داشته باشند. اما امر واقع این است که مفهوم نیز مانند بسیاری از مفاهیم راهبردی دیگر رهبر انقلاب مورد بدفهمی، نافهمی و بیمهری افراد و مجموعههایی شده است که خود را متولی انحصاری تحقق فرامین و وعدههای رهبری میدانند.
ادراکسازی غضنفرهای بازیخرابکن
در مواجهه با برخی افراد و بعضی مجموعهها باید یک جمله گفت: بزرگترین لطف شما به جهاد تبیین این است که هیچ کاری برایش انجام ندهید. تجربههای برنامههای ناموفق و سیاستهای غلط برخی افراد و مجموعهها، بدنه جریانهای حلقه میانی و حتی توده مردم را نسبت به موضوعات مشابه دچار بدبینی و بیاعتمادی عمیقی کرده است که مقاومت آنان در برابر اقدامات دیگر و حرکتهای اینچنین به شدت بالا برده است. تجربههای زیسته تلخ از پروژههای سنگین قبلی که با عناوین مشابهی چون بصیرتافزایی و روشنگری و جنگ نرم و ...، پذیریش حرکت جدید دیگر را بسیار دشوار پیچیده کرده است.