ای مولای من! تو هم هستی و هم نیستی! هستی برای اینکه به هر چیزی مینگرم علتش را در تو میبینم چون غیر تو نمیتواند باشد، آری هستی برای دوستانت آنان که به تو میاندیشند.
به گزارش شهدای ایران، شهید سید علیرضا قاسمی فرزند سید علیاکبر در سال ۱۳۴۷ در
بیرجند چشم به جهان گشود و تحصیلات خود را تا پایان مقطع متوسطه با موفقیت
پشت سر نهاد.
فردی راستگو و بسیار مهربان بود، به فقرا و نیازمندان کمک میکرد. از
دوران کودکی با قرآن مأنوس بود. به ورزش بسکتبال علاقه زیادی داشت. در
عزاداری ائمه اطهار، مجالس مذهبی و فعالیتهای مساجد حضور مییافت، نمازش
را اول وقت میخواند.
به مطالعه بسیار علاقهمند بود، علاوهبر کتابهای درسی، در زمینههای مذهبی بهویژه کتب شهید مطهری نیز مطالعاتی داشت. چند بار به جبهه رفت و سرانجام در دوم شهریورماه سال ۱۳۶۶ بعد از نماز ظهر هنگام خواندن قرآن در منطقه بانه به شهادت رسید. پیکر پاکش چند روز بعد از شهادت تشییع و در قطعه یکم مزار شهداء بیرجند آرام گرفت.
شهید سید علیرضا قاسمی در وصیتنامهاش نوشت: «بارالها! بنده حقیرت را چشم بصیرت عنایت کن تا حقایق را دریابد و گول دروغها را نخورد. معبودا! میدانم که هنوز تو را نشناختهام. آخر تو کیستی؟ به تو میاندیشم اما مغز رنجور و ناتوان من تو را درک نمیکند، در این دنیای بزرگ هم نمیگنجی اما دل هر ذره را که بشکافی وسعت ملک لامکان بینی! ای مولای من! تو هم هستی و هم نیستی! هستی برای اینکه به هر چیزی مینگرم علتش را در تو میبینم چون غیر تو نمیتواند باشد، آری هستی برای دوستانت آنان که به تو میاندیشند. عاشقانت کسانی که فکر و ذکرشان تو هستی، دنیا و آخرتشان تو هستی! نیستی برای کوردلان، آنان که خفتهاند در لاک خود فرو رفتهاند چشمشان را پردهای ضخیم از مطامع دنیا فرا گرفته است.»
به مطالعه بسیار علاقهمند بود، علاوهبر کتابهای درسی، در زمینههای مذهبی بهویژه کتب شهید مطهری نیز مطالعاتی داشت. چند بار به جبهه رفت و سرانجام در دوم شهریورماه سال ۱۳۶۶ بعد از نماز ظهر هنگام خواندن قرآن در منطقه بانه به شهادت رسید. پیکر پاکش چند روز بعد از شهادت تشییع و در قطعه یکم مزار شهداء بیرجند آرام گرفت.
شهید سید علیرضا قاسمی در وصیتنامهاش نوشت: «بارالها! بنده حقیرت را چشم بصیرت عنایت کن تا حقایق را دریابد و گول دروغها را نخورد. معبودا! میدانم که هنوز تو را نشناختهام. آخر تو کیستی؟ به تو میاندیشم اما مغز رنجور و ناتوان من تو را درک نمیکند، در این دنیای بزرگ هم نمیگنجی اما دل هر ذره را که بشکافی وسعت ملک لامکان بینی! ای مولای من! تو هم هستی و هم نیستی! هستی برای اینکه به هر چیزی مینگرم علتش را در تو میبینم چون غیر تو نمیتواند باشد، آری هستی برای دوستانت آنان که به تو میاندیشند. عاشقانت کسانی که فکر و ذکرشان تو هستی، دنیا و آخرتشان تو هستی! نیستی برای کوردلان، آنان که خفتهاند در لاک خود فرو رفتهاند چشمشان را پردهای ضخیم از مطامع دنیا فرا گرفته است.»