در بخشی از وصیتنامه شهید آمده است: «از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا(س) رعایت کنند، نه مثل حجابهای امروز، چون...
به گزارش شهدای ایران، محمدهادی شدیدا مراقبت چشمش بود. چه زمانی که نوجوان بود و در فلافلفروشی
جوادین کار میکرد و چه زمانی که مهاجرت به نجف کرد و برای لولهکشی به
خانه برخی اهل نجف میرفت، مراقب چشمش بود.
آن اواخر اقامت در ایران که در حوزه علمیه حاج ابوالفتح خان درس میخواند، رفتم دیدنش. موقع برگشت قرار شد با هم برگردیم. در مسیر برگشت چند خانم بدحجاب را دید، با صدای بلند گفت خواهرم حجابت را حفظ کن. در مسیر گفت: «دیگر از اینجا خسته شدهام. این حجابها بوی حضرت زهرا(س) نمیدهد. بعد از سفر کربلا دیگر دوست ندارم توی خیابان بروم. من مطمئنم چشمی که به نگاه حرام عادت کند، خیلی از چیزها را از دست میدهد. چشم گناهکار لایق شهادت نمیشود».
این اواخر وقتی میآمد ایران، در خیابانها احساس راحتی نمیکرد و چفیهاش را روی صورتش میانداخت. میگفت: «از وضعیت حجاب خانمها خیلی ناراحتم و در رفت و آمدها نمیتوانم سرم را بالا بگیرم». معتقد بود اگر به نامحرم نگاه کند، از لحاظ معنوی خیلی عقب میافتد و راه شهادت بسته میشود.
یک روز با هم از سامرا رفتیم بغداد. از من پرسید: «وضعیت حجاب در بغداد چطور است؟» گفتم: مثل تهران. گفت: «برای رسیدن به شهادت باید از خیلی گناهان گذشت. باید مراقب چشم خودمان باشیم تا توفیق شهادت را از دست ندهیم». بعد چفیهاش را روی صورتش انداخت. در کل مدتی که بغداد بودیم، همین طور بود تا اینکه از شهر به سمت نجف خارج شدیم.
در بخشی از وصیتنامه شهید آمده است: «از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا(س) رعایت کنند، نه مثل حجابهای امروز، چون این حجابها بوی حضرت زهرا(س) نمیدهد».
آنچه خواندید برشی از کتاب «پسرک فلافل فروش»؛ خاطرات شهید محمدهادی ذوالفقاری بود.
آن اواخر اقامت در ایران که در حوزه علمیه حاج ابوالفتح خان درس میخواند، رفتم دیدنش. موقع برگشت قرار شد با هم برگردیم. در مسیر برگشت چند خانم بدحجاب را دید، با صدای بلند گفت خواهرم حجابت را حفظ کن. در مسیر گفت: «دیگر از اینجا خسته شدهام. این حجابها بوی حضرت زهرا(س) نمیدهد. بعد از سفر کربلا دیگر دوست ندارم توی خیابان بروم. من مطمئنم چشمی که به نگاه حرام عادت کند، خیلی از چیزها را از دست میدهد. چشم گناهکار لایق شهادت نمیشود».
این اواخر وقتی میآمد ایران، در خیابانها احساس راحتی نمیکرد و چفیهاش را روی صورتش میانداخت. میگفت: «از وضعیت حجاب خانمها خیلی ناراحتم و در رفت و آمدها نمیتوانم سرم را بالا بگیرم». معتقد بود اگر به نامحرم نگاه کند، از لحاظ معنوی خیلی عقب میافتد و راه شهادت بسته میشود.
یک روز با هم از سامرا رفتیم بغداد. از من پرسید: «وضعیت حجاب در بغداد چطور است؟» گفتم: مثل تهران. گفت: «برای رسیدن به شهادت باید از خیلی گناهان گذشت. باید مراقب چشم خودمان باشیم تا توفیق شهادت را از دست ندهیم». بعد چفیهاش را روی صورتش انداخت. در کل مدتی که بغداد بودیم، همین طور بود تا اینکه از شهر به سمت نجف خارج شدیم.
در بخشی از وصیتنامه شهید آمده است: «از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا(س) رعایت کنند، نه مثل حجابهای امروز، چون این حجابها بوی حضرت زهرا(س) نمیدهد».
آنچه خواندید برشی از کتاب «پسرک فلافل فروش»؛ خاطرات شهید محمدهادی ذوالفقاری بود.