من الان با خودم کی رو ببرم؟ هرکدام از اعضای خانواده ام را ببرم اون یکی ناراحت میشه.گفت: همین را هم از بس خواهش کردی دلم سوخت و بهت دادم وگرنه باید مثل بقیه کلی منتظر میموندی.خیلی اصرارکردم.بنده خدا حوصله اش سررفت و گفت:اگر بیشتر اصرارکنم همین برگه را هم ازمن میگیرد.
آمدم خانه و ماجرا را تعریف کردم. حال همه گرفته شد.تک تک ما برای دیدن روی ماه امام بیتاب بودیم.نمیدانم این وسط چه کسی گفت یک، ۱ کنار ۴ بگذاریم و آن را بکنیم ۱۴.اینطور به جای چهار نفر،۱۴نفر میتوانیم برویم.گل از گلم شکفت.زود یک خودکارهمرنگ با نوشته آوردم و ۴را کردم۱۴
روز دیدار، پاسداری که مامور چک کردن برگه بود آن را از دستم گرفت. بعد سراغ یک دفتررفت و چیزی را در آن چک کرد. سرش را آورد بالا و به من گفت:کی به شمااجازه داد تعداد نفرات ملاقات کننده رو دستکاری کنید؟خشکم زد. دستم رو شده بود.جای حاشاکردن نبود.گفتم خب چکارکنم بااعضای خانوادهام که دلشون پرمیکشید برای زیارت امام؟با تندی گفت: میخواستی با تقلب بیاریشون زیارت؟ یک لحظه فکر نکردی ممکنه آمار این برگه ها رو،ما اینجاداشته باشیم؟
حق با او بود. مامان شروع کرد به خواهش و التماس.عذرخواهی کرد و گفت:دخترم به خاطرمااین کار را کرد. بگذارید برویم داخل.گفت: اصلا امکان ندارد.اگر این کار رانکرده بودید همه تان را میفرستادم ولی حالا نه!گفتم: لااقل همان چهارنفر سهمیه رابگذار بروند تو. گفت:اون مال وقتی بود که برگه را دستکاری نکرده بودید.خیلی حرصم گرفت.با ناراحتی گفتم:حالا که داغ دیدار امام رو به دل ما گذاشتی،ان شالله داغ شهادت به دلت بمونه