شهدای ایران shohadayeiran.com

پدرش می گوید خیلی مهربان بود. با همه می‌جوشید. این طور نبود کسی را از خودش براند اما پای عقیده خودش می‌ایستاد. خیلی زود عضو موثری در پایگاه بسیج و دارالقرآن شد. از هر نوع دیده شدن پرهیز داشت. در کارهای اجتماعی شرکت می‌کرد اما حتی در جمع هم خلوت خودش را حفظ می‌کرد. همیشه در سکوت کار عملی انجام می‌داد.

«عارف» دهه هشتادی چگونه آسمانی شد +عکسشهدای ایران؛ سکوت ویژگی جدا نشدنی‌اش بود. فقط نزدیکان محمد عارف کاظمی از وجود پر از معنویت او خبر داشتند. خیلی کم اظهار نظر می‌کرد. اما وقتی چانه‌اش گرم می‌شد و قرار بود از عقیده‌ای دفاع کند کسی به گرد پایش نمی‌رسید.

این طور وقت‌ها کمتر می‌شد تناسبی بین سن و سال کمی که داشت با حرف‌های پخته‌ای که می زد پیدا کرد. کارنامه‌های درخشانش گواه  سخت کوشی‌اش در درس خواندن بود. با نمره‌هایی که داشت به سادگی می‌توانست در هر کنکوری موفق شود اما دست روی پذیرفته شدن در دانشگاهی گذشت که نقطه اتصال خیلی از پاسدارها به دارالوصال شده بود. 18 ساله بود که وارد دانشگاه امام حسین (ع) شد و همزمان با تمرین برای پاسداری در اردو های جهادی مشق خدمت و از خود گذشتگی می‌کرد.

***مخلصانه برای محرومان کار می‌کرد
بیشتر اهالی شهرستان سیمرغ از دیر باز خانواده کاظمی را به تدین و ولایت مداری می‌شناسند. پدر محمد عارف می‌گوید او از کودکی دل به اهل‌بیت(ع) داد و عمل به سیره آن‌ها را در پیش گرفت: «پسرم در سال 80 به دنیا آمد. از کودکی سر به راه بود. هنوز سن و سالی نداشت که جذب کلاس‌های فرهنگی پایگاه بسیج شهرستان سیمرغ در مازندران شد. با این که به سن تکلیف نرسیده بود نماز اول وقت می خواند و روزه می گرفت. در رشته معارف قرآنی در استان مازندران رتبه دوم را به دست آورد.

مداوم در جلسات قرآن شرکت می‌کرد و دارالقرآن تبدیل به خانه دوم او شده بود.»

آقای کاظمی می‌گوید پسرش از نوجوانی تمایلات متفاوتی با هم سن و سال هایش داشته است: «خیلی مهربان بود. با همه می‌جوشید. این طور نبود کسی را از خودش براند اما پای عقیده خودش می‌ایستاد. خیلی زود عضو موثری در پایگاه بسیج و دارالقرآن شد. از هر نوع دیده شدن پرهیز داشت. در کارهای اجتماعی شرکت می‌کرد اما حتی در جمع هم خلوت خودش را حفظ می‌کرد. همیشه در سکوت کار عملی انجام می‌داد. در سیل سال گذشته روستاهای اطراف روستای ما در شهرستان سیمرغ صدمه زیادی دیدند. همراه من آمد و هر جا که کمتر تعریف و تمجید و تشکر می‌شد محمد عارف را آنجا در سکوت مشغول کارهای سخت تر می‌دیدم.»

شهید زنده‌ی محمد عارف حاج قاسم سلیمانی بود. پدرش به خوبی حد و اندازه اندوه عمیق این بسیجی جهادگر برای سردار سلیمانی را به یاد دارد: «تازه به اردوی بوشهر رفته بودند. تلفن کرد و برای اولین بار صدای گریه و زاری‌اش را شنیدم. همان جا به من گفت اردوی بعدی کرمان است و دعا کنم که قرعه کرمان به نام او بیفتد. چرا که می‌خواست مزار حاج قاسم سلیمانی را زیارت کند. همین اتفاق هم افتاد. یک شب تا سحر را در کنار مزار ایشان مانده و نجواها کرده بود. بعد که به شوخی او گفتم بی‌معرفت است و تنها رفته است به من گفت شما هم به زودی به کرمان می‌آیید. همین هم شد. 12 روز بعد در روز آخر اردوی جهادی تصادفی اتفاق افتاد. عده‌ای از جهادگران زخمی شدند. محمد عارف به کما رفت و بعد از 7 روز به شهادت رسید.

***هیچ وقت صاحب تلفن همراه نشد
برای مادری که جوان استخوان ترکانده اش را در 19 سالگی از دست داده باشد ذکر خوبی های جوانش مساوی است با داغ دلتنگی بیشتر. اما گفتگو با مادر شهید محمد عارف کاظمی سخت پیش نمی‌رود. می‌گوید در بود و نبود پسر ارشدش همیشه به او افتخار می‌کرده است: «من 3 فرزند دارم. محمد اولین فرزند من بود. وقتی خواهرهای دوقلویش به دنیا آمدند 12 ساله بود اما خیلی به من کمک می‌کرد. به طوری که در آن شرایط به حضور کسی دیگری در خانه نیاز نداشتم. همیشه احترام گذاشتن به من و پدرش برای او حرف اول و آخر را می زد. همیشه درسخوان بود اما به انتخاب رشته که رسید دانشگاه امام حسین (ع) را انتخاب کرد. دوست داشت پاسدار شود و در این مسیر خودش را به شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم نزدیک تر می‌دید.»

«عارف» دهه هشتادی چگونه آسمانی شد +عکس

مادر محمد عارف از پرهیز او برای داشتن گوشی همراه می‌گوید: «یک نوع نگرانی نسبت به داشتن گوشی تلفن همراه داشت. می‌گفت همکلاسی هایش به قدری معتاد چک کردن لحظه به لحظه گوشی‌ها و شبکه های اجتماعی هستند که در کلاس درس هم هوش و حواس ندارند و پنهانی این کار را انجام میدهند. از این که وقتش را این گونه سپری کند پرهیز داشت. می گفت حیف این وقت ارزشمند نیست که پای این شبکه های اجتماعی به هر برود. حتی بیشتر وقت‌ها غذاهایش را ساندویچ می‌کرد. از سفره فاصله می‌گرفت و حین خوردن لقمه‌ها به ادامه مطالعه‌اش می‌پرداخت. به کتاب زندگینامه شهدای مدافع حرم علاقه ویژه‌ای داشت و بعضی از آن ها را چند بار می‌خواند و سیر نمی‌شد.»

خانم کاظمی دوری کردن پسرش از ریا را به خاطر دارد و در این باره راوی خاطره‌ای برای‌مان می‌شود: «در سیل سال گذشته با پدرش برای کمک به روستاییان رفته بودند. از طرف صدا و سیمای استان برای فیلمبرداری آمدند تا تلاش جهادگران در این زمینه ثبت شود. یک فیلم از  این لحظات برای ما به یادگار مانده است. با ورود دوربین محمد عارف به سرعت خانه‌ای که در آن مشغول کار بود را رها می‌کند و به کمک همسایه دیگر می‌رود تا گروه فیلمبرداری از آنجا خارج شوند و بعد به سر کار خودش برگردد. با پدرش مصاحبه‌ای کرده بودند. از طرف اعضای گروه صدا و سیما به ایشان هم گفته شده بود که 10 دقیقه کار را متوقف کنند و برای گفتگو آماده شود. محمد عارف ناراحت می‌شود و می‌گوید چرا باید 10 دقیقه را صرف این کار کنیم. مردم در ناراحتی هستند. همین 10 دقیقه را برویم کار کنیم. بعدها خیلی اتفاقی همین فیلم چند ثانیه‌ای خروجش از خانه که در کامپیوتر ذخیره کرده بودم را دید. من را صدا زد و گفت مادرجان اگر اجازه بدهید من میل دارم این فیلم پاک شود. به او گفتم نه، دوست دارم یادگاری بماند و کمک کردن‌های تو و پدرت را ببینم. گفت آن که باید ببیند این ها را دیده و دیگر نیازی نیست کسی دیگر ببیند. اصل کار خداست که همه کارهای ما در نزد او محفوظ است و به همه آن ها علیم و بصیر و سمیع است. با همه این حرف‌ها نتوانست من را متقاعد کند. انگار می‌دانستم که کمتر قرار است ببینمش. گفتم فیلم در کامپیوتر خانه است و هیچ کسی جز من این را نمی‌داند. ریایی نمی شود. یادگار می‌ماند و همین طور هم شد.»

***عارف لایق شهادت بود
جعفری از مربیان پایگاه بسیج شهرستان سیمرغ خاطرات دست نخورده زیادی از شهید محمد عارف کاظمی دارد. می گوید قرار است به زودی این شهید جهادگر 19 ساله را در قالب خاطره‌های یک کتابچه به دیگران معرفی کند: «ایشان از 10 سالگی جذب پایگاه بسیج و برنامه های فرهنگی و عقیدتی شد. خیلی زود در روخوانی قرآن به تبحر رسید و به عضویت دارالقرآن هم در آمد. ایشان خانواده بسیار ولایتمداری داشتند و همین امر و تربیت با سبک اسلامی تاثیر زیادی بر ایشان داشت. پیش از آن که وارد دانشگاه شود در اردو های جهادی شرکت می‌کرد چرا که پدر بزرگوار ایشان هم از جهادگران شناخته شده منطقه ما هستند.»

مربی و رفیق 8 ساله محمد عارف از توجه او به بیت‌المال خاطره‌های زیادی دارد:

«ایشان مسئول تدارکات پایگاه بسیج در اجرای برنامه‌های مناسبتی بودند. شب میلاد یکی از ائمه بود و قرار شد خرید وسایل پذیرایی با محمد عارف باشد. تنها کمی تا شروع برنامه مانده بود. در حال ورود به شبستان مسجد بودم که دیدم عارف ایستاده و در حال شمارش کفش‌های زیادی است که جلوی در جفت شده بودند. گفتم اینجا چه کار می‌کنی؟ چرا هنوز وسایل پذیرایی آماده نشده؟ سر به زیر انداخت و با همان حیای همیشگی گفت بار پیش بیشتر از نیاز میوه و شیرینی تهیه شده بود. الان دارم کفش ها را می‌شمارم که به اندازه خرید کنم و اسراف نشود. در همه مسائل تا این اندازه جزئی نگر بود و با رعایت همین نکته ها لایق شهادت شد و مسیر خودسازی و شهادت در راه خدمت به محرومان را برای خودش هموار کرد.»
 
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار