قبضهٔ را میدهد دست چپش و به لبهٔ دیوار نزدیک میشود. با چشم راستش نگاهی به گنبدیها میاندازد و بهسرعت سرش را میکشد عقب. تا آنجا سی چهل متری فاصله است.
شهدای ایران: مهدی آرپیجی را از دست رزمندهٔ سوری میگیرد و بهش اشاره میکند عقبتر بایستد.
قبضهٔ را میدهد دست چپش و به لبهٔ دیوار نزدیک میشود. با چشم راستش نگاهی به گنبدیها میاندازد و بهسرعت سرش را میکشد عقب. تا آنجا سی چهل متری فاصله است.
قبضه را توی دو دستش محکم میگیرد. چند لحظهای نگاهش را گره میزند به نقطهای نامعلوم. توی ذهنش حساب میکند که چطور بچرخد به طرف چپ، چطور نشانه بگیرد و شلیک کند. از حالا به بعد، ثانیهها به شماره میافتد.
صدای شلیکِ بچههای توی ساختمان بلند میشود. بعد از آن اما یکدفعه همه چیز به سرعت میگذرد. مهدی قبضه را تکیه میدهد روی شانه. دستگیرهٔ قبضه را توی دست راستش محکم میکند و دستگیرهٔ ماشه را با دست چپ میگیرد.
نفسش را توی سینه حبس میکند. پا جلو میبرد و از لبهٔ دیوار رد میشود. بهسرعت میچرخد به طرف چپ و روبهروی گنبدیها قد علم میکند. پوتینهایش را روی زمین میفشارد و جاپایش را محکم میکند. گلولهٔ آرپیجی مثل تیرِ در کمان کشیده، تابِ ماندن توی قبضه را ندارد.
مهدی چشم میگذارد پشتِ چشمیِ قبضه. گنبدیِ سمت راستی را نشانه میگیرد. انگشت میگذارد پشت ماشه. اما زمان از حرکت میایستد.
آنچه خواندید بخشی از کتاب «ماجرای عجیب یک جشن تولد» است که جواد کلاته عربی درباره زندگی شهید مهدی ثامنی راد نوشته است.
این کتاب در مدت کوتاهی به چاپ سوم رسیده و با استقبال مخاطبان روبرو شده است.