خواه ناخواه، تو با یک آدمی که از زاویهٔ دیدِ شصت نفر روایت شده، دو سه سال زندگی میکنی و بهش نزدیک میشوی. این تجربه را هیچ کسی جز یک نویسنده نمیتواند داشته باشد. هیچ کسی. چون یک نویسنده.
شهدای ایران: جواد کلاته عربی که به تازگی کتابی درباره زندگی شهید مدافع حرم، مهدی ثامنی راد در انتشارات ۲۷ بعثت منتشر کرده است در مطلبی نوشت:
نوشتن را نوعی کشف (در برابر خلق) میدانم. نوعی جستوجوگری برای کنارِ هم چیدنِ اتفاقات بیرونی و درونی در بستر زمان و مکان، و کشف روایت - تصویری که بیشترین نسبت را با واقعیت داشته باشد. دربارهٔ مستندنگاری که دغدغهٔ جدی و همیشگیام است، دست کم به این تعریف رسیدهام و باورش دارم.
و اینکه اگرچه همهٔ ماجرا درنهایت از فیلتر منِ نویسنده میگذرد، اما تا جایی که میدانم و میتوانم، نوشتهام عاری از جلوهگریِ عامدانه و آگاهانهٔ قلمم باشد. حالا برای من که چنین معیار سختگیرانهای دارم، نوشتن کمی سخت میشود. چون باید خط به خطِ نوشتههایم را در میدان جستوجوگری بیابم و گاهی حتی برایشان بجنگم تا پیدایشان کنم.
و گاهی در این میان، تو برمیخوری به یک آدم سختگیر، لجباز و یکدندهای مثل مهدی که دمار از روزگارت درمیآورد. به زور هم که شده پای انتظارات و خواستههایش میایستد و میگوید طوری باید بنویسی که من میخواهم، نه جوری که خودت دوست داری. میشود مصیبت اصلا... اما ماجرا جدیتر از این حرفهاست.
خواه ناخواه، تو با یک آدمی که از زاویهٔ دیدِ شصت نفر روایت شده، دو سه سال زندگی میکنی و بهش نزدیک میشوی. این تجربه را هیچ کسی جز یک نویسنده نمیتواند داشته باشد. هیچ کسی. چون یک نویسنده، برای تألیفِ بین مطالب، از مقامِ یک شنوندهٔ سادهٔ خاطره عبور میکند، به شخصیت محوریِ کتابش نزدیک و نزدیکتر میشود، و نه فقط با تحلیلهای ذهنی، که با تمام تواناییهای شناختیِ خودش، به معرفت و تجربهٔ منحصربهفردی میرسد. میخواهم بگویم از همین رهگذر هم مهدی بر من سخت گرفت. میشناختم، میسوختم، اشک میریختم و مینوشتم. میفهمیدم دنیا جای راه رفتن آدمهایی مثل مهدی است، نه مثل من. باز هم میسوختم، اشک میریختم و مینوشتم.
بگذریم... مقدمهٔ کتاب آقامهدی را کوتاه نوشتم. شاید به خاطر همین حرفهای بالا، حوصلهاش نبود. اما چند تشکر اساسی به عزیزانی بدهکارم:
به مازیار حاتمی، دوست، رفیق و همکارم که در جایگاه مدیریت نشر۲۷ بعثت، حق بسیاری بر گردن حقیر و این کتاب دارد؛
به شمسا سبزیان و مهدیهٔ زکیزاده که زحمت انجام مصاحبهها را بهخوبی کشیدند؛
به روحالله الیاسینژاد، رزمندهٔ مدافع حرم، دوست و همکارم که همواره دلگرمی و کمکم بود و حقیقتا دِینش را به آقامهدی و کتابش ادا کرد؛
به مهدی جاودان برای صفحهآرایی هنرمندانهاش و طرح جلد کتاب؛
به معصومه زهراکار، محبوبه گودرزی، شیما ناصری، محسن تفرشی، مهدی بهشتی و بقیهٔ همکارانم در نشر۲۷ بعثت؛
و به همسرم، فاطمه کنشلو که بدون حمایتهای او، هیچم.
نوشتن را نوعی کشف (در برابر خلق) میدانم. نوعی جستوجوگری برای کنارِ هم چیدنِ اتفاقات بیرونی و درونی در بستر زمان و مکان، و کشف روایت - تصویری که بیشترین نسبت را با واقعیت داشته باشد. دربارهٔ مستندنگاری که دغدغهٔ جدی و همیشگیام است، دست کم به این تعریف رسیدهام و باورش دارم.
و اینکه اگرچه همهٔ ماجرا درنهایت از فیلتر منِ نویسنده میگذرد، اما تا جایی که میدانم و میتوانم، نوشتهام عاری از جلوهگریِ عامدانه و آگاهانهٔ قلمم باشد. حالا برای من که چنین معیار سختگیرانهای دارم، نوشتن کمی سخت میشود. چون باید خط به خطِ نوشتههایم را در میدان جستوجوگری بیابم و گاهی حتی برایشان بجنگم تا پیدایشان کنم.
و گاهی در این میان، تو برمیخوری به یک آدم سختگیر، لجباز و یکدندهای مثل مهدی که دمار از روزگارت درمیآورد. به زور هم که شده پای انتظارات و خواستههایش میایستد و میگوید طوری باید بنویسی که من میخواهم، نه جوری که خودت دوست داری. میشود مصیبت اصلا... اما ماجرا جدیتر از این حرفهاست.
خواه ناخواه، تو با یک آدمی که از زاویهٔ دیدِ شصت نفر روایت شده، دو سه سال زندگی میکنی و بهش نزدیک میشوی. این تجربه را هیچ کسی جز یک نویسنده نمیتواند داشته باشد. هیچ کسی. چون یک نویسنده، برای تألیفِ بین مطالب، از مقامِ یک شنوندهٔ سادهٔ خاطره عبور میکند، به شخصیت محوریِ کتابش نزدیک و نزدیکتر میشود، و نه فقط با تحلیلهای ذهنی، که با تمام تواناییهای شناختیِ خودش، به معرفت و تجربهٔ منحصربهفردی میرسد. میخواهم بگویم از همین رهگذر هم مهدی بر من سخت گرفت. میشناختم، میسوختم، اشک میریختم و مینوشتم. میفهمیدم دنیا جای راه رفتن آدمهایی مثل مهدی است، نه مثل من. باز هم میسوختم، اشک میریختم و مینوشتم.
بگذریم... مقدمهٔ کتاب آقامهدی را کوتاه نوشتم. شاید به خاطر همین حرفهای بالا، حوصلهاش نبود. اما چند تشکر اساسی به عزیزانی بدهکارم:
به مازیار حاتمی، دوست، رفیق و همکارم که در جایگاه مدیریت نشر۲۷ بعثت، حق بسیاری بر گردن حقیر و این کتاب دارد؛
به شمسا سبزیان و مهدیهٔ زکیزاده که زحمت انجام مصاحبهها را بهخوبی کشیدند؛
به روحالله الیاسینژاد، رزمندهٔ مدافع حرم، دوست و همکارم که همواره دلگرمی و کمکم بود و حقیقتا دِینش را به آقامهدی و کتابش ادا کرد؛
به مهدی جاودان برای صفحهآرایی هنرمندانهاش و طرح جلد کتاب؛
به معصومه زهراکار، محبوبه گودرزی، شیما ناصری، محسن تفرشی، مهدی بهشتی و بقیهٔ همکارانم در نشر۲۷ بعثت؛
و به همسرم، فاطمه کنشلو که بدون حمایتهای او، هیچم.