یکی از رزمندگان تخریبچی لشکر ۱۰ سیدالشهدا خاطره نحوه شهادت فرمانده حاج ناصر اربابیان را روایت کرد.
شهدای ایران: «مجتبی کوهیمقدم» از رزمندگان تخریبچی لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در خاطرهای از دوران دفاع مقدس با حضور در منطقه فکه و تپههای «برغازه» ـ محل شهادت سردار شهید حاج ناصر اربابیان معاون گردان تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهدا ـ به بیان خاطره لحظه شهادت این شهید پرداخت.
وی اظهار داشت: روز ۲۲ تیر سال ۱۳۶۷ بود که به همراه ناصر اربابیان با موتور به نزدیکی تپههای برغازه آمدیم، جایی که محل قرارگاه تیپ ارتش بود. بعد از ورود به محل، کامیونی را دیدیم که دو نفر از آن پیاده شدند که آچار دستشان بود. به گمان اینکه ایرانی هستند از مقابلشان رد شدیم.
در سمت مقابل ما خاکریزی سراسری قرار داشت که به محض پیچیدن از خاکریز ۱۰ تا ۱۵ تانک مقابل ما قرار گرفت. با توجه به تجهیزاتی که داشتند فهمیدیم تانکهای عراقی هستند. از پشت به ناصر گفتم «حاجی اینا تانک عراقیه، جلوتر نریم» نمیدانم حاجی حرفم را شنید یا نشنید، اما جلوتر رفتیم.
دیگر در تیررس عراقیها بودیم و ما را دیده بودند، حاجی هم متوجه شد که افراد رو به روی ما عراقی هستند، دور زدیم که برگردیم. رسیدیم به کامیونی که چند دقیقه قبل آن را رد کردیم. دو سرنشین آچار به دست حالا تفنگ روی دوششان بود و تا متوجه ما شدند به فاصله پنج متری ما را به گلوله بستند. حاجی همان موقع یک آخی گفت و موتور به زمین خورد.
وقتی دیدم عراقیها در حال دویدن به سمت ما هستند دیگر حاجی را نگاه نکردم و به سمت مقر که کیلومترها از ما فاصله داشت دویدم. فردا که آمدیم تا حاجی را پیدا کنیم اثری از او نبود، تنها موتور روی زمین افتاده بود.
وی اظهار داشت: روز ۲۲ تیر سال ۱۳۶۷ بود که به همراه ناصر اربابیان با موتور به نزدیکی تپههای برغازه آمدیم، جایی که محل قرارگاه تیپ ارتش بود. بعد از ورود به محل، کامیونی را دیدیم که دو نفر از آن پیاده شدند که آچار دستشان بود. به گمان اینکه ایرانی هستند از مقابلشان رد شدیم.
در سمت مقابل ما خاکریزی سراسری قرار داشت که به محض پیچیدن از خاکریز ۱۰ تا ۱۵ تانک مقابل ما قرار گرفت. با توجه به تجهیزاتی که داشتند فهمیدیم تانکهای عراقی هستند. از پشت به ناصر گفتم «حاجی اینا تانک عراقیه، جلوتر نریم» نمیدانم حاجی حرفم را شنید یا نشنید، اما جلوتر رفتیم.
دیگر در تیررس عراقیها بودیم و ما را دیده بودند، حاجی هم متوجه شد که افراد رو به روی ما عراقی هستند، دور زدیم که برگردیم. رسیدیم به کامیونی که چند دقیقه قبل آن را رد کردیم. دو سرنشین آچار به دست حالا تفنگ روی دوششان بود و تا متوجه ما شدند به فاصله پنج متری ما را به گلوله بستند. حاجی همان موقع یک آخی گفت و موتور به زمین خورد.
وقتی دیدم عراقیها در حال دویدن به سمت ما هستند دیگر حاجی را نگاه نکردم و به سمت مقر که کیلومترها از ما فاصله داشت دویدم. فردا که آمدیم تا حاجی را پیدا کنیم اثری از او نبود، تنها موتور روی زمین افتاده بود.