روایت شهید همدانی از مهتاب خیّن؛
امام(ره) که فرمان داد؛ بیتأمل پا به رکاب شد. برای سیلی زدن به دشمن رنج بسیار برد، اما درست یک روز مانده به آزادی خونین شهر، پر کشید و محاسنش به خون سر خضاب شد.
شهدای ایران: دفاع مقدس فصل رویش و شکفتن بود؛ جوانههایی که در زمستان بیداد سر برآوردند و در بهار انقلاب به گل نشستند.
نهالهای نازکی که در پرتو مکتب سیدالشهدا(ع) قد کشیدند و بارور شدند؛ سروهایی استوار که داستان صبر و استقامت باورنکردنیشان، اخلاص بینظیر و معنویت ملکوتی در تاریخ به یادگار مانده است.
حاج محمود شهبازی دستجردی، دوست و همرزم حاج ابراهیم همت یکی از همین اسطورهها بود که گرچه در خانوادهای مستضعف متولد شد، اما تربیت در دامن پدر و مادری متدین و رشد در مکتب امام روحالله از او فرماندهای مقتدر و موفق ساخت.
فرماندهای که با همه بلندمقامی متواضع بود و با اینکه فرمانده سپاه در استان همدان و جانشین لشکر 27 محمد رسول الله(ص) بود از سفره انقلاب، سهمی برای نخواست.
او فاتح دو عملیات بزرگ فتحالمبین و بیتالمقدس بود که یکی موجب شکسته شدن حصر آبادان و دیگری آزاد سازی خرمشهر شد؛ گرچه یک روز پیش از آزادی شهر، آسمانی شد.
جان محمد جان مرادی، دوست و همرزم روزهای حماسه اینطور روایتش میکند: « دستش را گرفت زیر شیر آب تانکر محوطه و گفت: این خیلی داغ است. میخوستم خودم را بشویم ولی خیلی داغ است و میسوزاند
آقای سوخته سرایی که کنار ما بود، گفت: اجازه بدهید دو تکه از این یخها را بیاندازیم داخل آن تا کمی آبش ولرم شود. گفت: مگر یخها مال رزمندهها نیست؟ او گفت: نه اینها اضافه آمده؛ جلوی آفتاب میماند و از بین میرود.
بعد از شستشو وقتی محاسن بلند و مشکی قشنگش را شانه میزد، گفت: جان جان فردا میآیی داخل خط میبینی که یک تیر خورده اینجای حاجی ...و پیشانیاش را نشان داد و گفت: میبینی از اینجا خون آمده و کاملا این محاسن مرا خضاب کرده است.
حاج ابراهیم همت دیگر نگذاشت من چیزی بگویم، گفت: محمود! این حرفها چیه میزنی؟ ما قرار است بعد از این عملیات به لبنان برویم. بیتالمقدس را آزاد بکنیم و باید چه و چه بکنیم. کجا میخواهی بروی شهید بشوی؟ گفت: من شهید میشوم همت. ما همه اینها را به شوخی گرفتیم، اما فردا درست همان شد که گفته بود و تمام صورتش خون آلود بود».
سردار سرلشکر شهید حاج حسین همدانی هم در کتاب «مهتاب خیّن»، چگونگی شهادت فرمانده سپاه همدان را روایت کرده است: « ساعت از دوازده شب هم گذشته بود و وارد دقایق اولیه یکشنبه دوم خرداد 1361 شده بودیم. من پیش حاج همت در مقر نصر 2 مانده بودم و آقای محمودزاده در همان مقر جلویی، پیش حاج محمود شهبازی بود.
حاج محمود در همان دقایق اولیه دوم خرداد در خط شهید شد. خودم از لحظهای دچار شک و ابهام شدم که دیدم روی شبکه مخابراتی مردم پیام نصر 2، هیچ صدایی از حاج محمود شنیده نمیشود. عمده مکالمات آن محور را یا مسعود نیک بخت با فرمانده گردانهای محور سلمان انجام میداد یا آقای محمودزاده.
قدری که گذشت؛ حاج همت هم دلشوره پیدا کرده و گفت: عجیب است، حاج شهبازی با ما تماسی ندارد. من میروم ببینم کجا رفت. از مقر نصر 2 رفت سمت سنگر آقای شهبازی. دقایقی بعد که برگشت؛ دیدم با یک شتاب عجیبی از کنار من گذشت؛ رفت پای بیسیم و پشت به من، گوشی به دست، مشغول مکالمه با گردانهای محور محرم شد.
فکر میکنم وقتی به آنجا رفت، از شهادت محمود مطلع شد، منتها در مراجعت، چون دلش رضا نمیداد مرا در جریان بگذارد؛ دوید پشت بی سیم که هم سَرِ خودش را گرم کند؛ هم من برای سین جیم کردن او درباره حاج محمود، مجالی پیدا نکنم.
به رغم این اوصاف، آن غبار کدورتی که چهره حاج همت را پوشانده بود و صدایش که قدری میلرزید؛ نشان میداد باید اتفاقی افتاده باشد».
سردار شهید حاج محمود شهبازی سال 1337 در اصفهان متولد شده و در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا ایفای نقش کرد. او سال 1359 به فرماندهی سپاه همدان منصوب شد و در ماههای آغازین جنگ تحمیلی برای دفاع از وطن تلاش کرد.
محمود شهبازی دستجردی در آزادسازی خرمشهر نقش اساسی داشت و 2 خرداد 1361 در آستانه فتح خرمشهر به شهادت رسید.
نهالهای نازکی که در پرتو مکتب سیدالشهدا(ع) قد کشیدند و بارور شدند؛ سروهایی استوار که داستان صبر و استقامت باورنکردنیشان، اخلاص بینظیر و معنویت ملکوتی در تاریخ به یادگار مانده است.
حاج محمود شهبازی دستجردی، دوست و همرزم حاج ابراهیم همت یکی از همین اسطورهها بود که گرچه در خانوادهای مستضعف متولد شد، اما تربیت در دامن پدر و مادری متدین و رشد در مکتب امام روحالله از او فرماندهای مقتدر و موفق ساخت.
فرماندهای که با همه بلندمقامی متواضع بود و با اینکه فرمانده سپاه در استان همدان و جانشین لشکر 27 محمد رسول الله(ص) بود از سفره انقلاب، سهمی برای نخواست.
او فاتح دو عملیات بزرگ فتحالمبین و بیتالمقدس بود که یکی موجب شکسته شدن حصر آبادان و دیگری آزاد سازی خرمشهر شد؛ گرچه یک روز پیش از آزادی شهر، آسمانی شد.
جان محمد جان مرادی، دوست و همرزم روزهای حماسه اینطور روایتش میکند: « دستش را گرفت زیر شیر آب تانکر محوطه و گفت: این خیلی داغ است. میخوستم خودم را بشویم ولی خیلی داغ است و میسوزاند
آقای سوخته سرایی که کنار ما بود، گفت: اجازه بدهید دو تکه از این یخها را بیاندازیم داخل آن تا کمی آبش ولرم شود. گفت: مگر یخها مال رزمندهها نیست؟ او گفت: نه اینها اضافه آمده؛ جلوی آفتاب میماند و از بین میرود.
بعد از شستشو وقتی محاسن بلند و مشکی قشنگش را شانه میزد، گفت: جان جان فردا میآیی داخل خط میبینی که یک تیر خورده اینجای حاجی ...و پیشانیاش را نشان داد و گفت: میبینی از اینجا خون آمده و کاملا این محاسن مرا خضاب کرده است.
حاج ابراهیم همت دیگر نگذاشت من چیزی بگویم، گفت: محمود! این حرفها چیه میزنی؟ ما قرار است بعد از این عملیات به لبنان برویم. بیتالمقدس را آزاد بکنیم و باید چه و چه بکنیم. کجا میخواهی بروی شهید بشوی؟ گفت: من شهید میشوم همت. ما همه اینها را به شوخی گرفتیم، اما فردا درست همان شد که گفته بود و تمام صورتش خون آلود بود».
سردار سرلشکر شهید حاج حسین همدانی هم در کتاب «مهتاب خیّن»، چگونگی شهادت فرمانده سپاه همدان را روایت کرده است: « ساعت از دوازده شب هم گذشته بود و وارد دقایق اولیه یکشنبه دوم خرداد 1361 شده بودیم. من پیش حاج همت در مقر نصر 2 مانده بودم و آقای محمودزاده در همان مقر جلویی، پیش حاج محمود شهبازی بود.
حاج محمود در همان دقایق اولیه دوم خرداد در خط شهید شد. خودم از لحظهای دچار شک و ابهام شدم که دیدم روی شبکه مخابراتی مردم پیام نصر 2، هیچ صدایی از حاج محمود شنیده نمیشود. عمده مکالمات آن محور را یا مسعود نیک بخت با فرمانده گردانهای محور سلمان انجام میداد یا آقای محمودزاده.
قدری که گذشت؛ حاج همت هم دلشوره پیدا کرده و گفت: عجیب است، حاج شهبازی با ما تماسی ندارد. من میروم ببینم کجا رفت. از مقر نصر 2 رفت سمت سنگر آقای شهبازی. دقایقی بعد که برگشت؛ دیدم با یک شتاب عجیبی از کنار من گذشت؛ رفت پای بیسیم و پشت به من، گوشی به دست، مشغول مکالمه با گردانهای محور محرم شد.
فکر میکنم وقتی به آنجا رفت، از شهادت محمود مطلع شد، منتها در مراجعت، چون دلش رضا نمیداد مرا در جریان بگذارد؛ دوید پشت بی سیم که هم سَرِ خودش را گرم کند؛ هم من برای سین جیم کردن او درباره حاج محمود، مجالی پیدا نکنم.
به رغم این اوصاف، آن غبار کدورتی که چهره حاج همت را پوشانده بود و صدایش که قدری میلرزید؛ نشان میداد باید اتفاقی افتاده باشد».
سردار شهید حاج محمود شهبازی سال 1337 در اصفهان متولد شده و در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا ایفای نقش کرد. او سال 1359 به فرماندهی سپاه همدان منصوب شد و در ماههای آغازین جنگ تحمیلی برای دفاع از وطن تلاش کرد.
محمود شهبازی دستجردی در آزادسازی خرمشهر نقش اساسی داشت و 2 خرداد 1361 در آستانه فتح خرمشهر به شهادت رسید.