گفتوگو با دکتر سیدکاظم اکرمی از دوستان شهید رجایی؛
ادم هست تعریف کردند که خواهرزاده آقای رجایی به ایشان میگوید اجازه بده من محافظ شما و دم در اتاق شما باشم. اما آقای رجایی قبول نمیکند و میگوید، نه.
شهدای ایران: اگر زنده بود امروز ۸۷ساله میشد اما ۳۹سال قبل در هشتم شهریور به شهادت رسید، وقتی ۲۸روز از دوره ریاست جمهوریاش سپری شدهبود. کوتاهترین دوره ریاستجمهوری در تاریخ انتخابات ایران. اما همین دوره کوتاه بهعنوان الگویی برای زمامداری در حکومت اسلامی در تاریخ ایران ثبت شد و نام و مرام شهید محمدعلی رجایی بهعنوان بااخلاقترین و مخلصترین فرد انقلابی همیشه این نکته را به ما و نسلهای آینده یادآوری میکند که جمهوریاسلامی چه آرمانهایی داشت و بر چه اساس و پایهای پیروز شد و چگونه دهه ۶۰ بهعنوان بهیادماندنیترین دهه انقلاباسلامی در یادها ماند. با سیدکاظم اکرمی، یکی از وزیران آموزشوپرورش در دهه ۶۰ که با شهید رجایی هم دوست بوده همصحبت شدم تا از ویژگیهای این شهید برایمان بگوید و اینکه او چه مرامی داشت که بعد از گذشت چهار دهه از شهادتش هنوز هم بهعنوان شاخص ریاست جمهوری ایران شناخته میشود.
از سابقه آشنایی و دوستیتان با آقای رجایی بگویید.
دوره دانشجویی به مسجد هدایت میرفتم و در جلسات تفسیر قرآن آیتا... طالقانی شرکت میکردم. در آنجا آقای رجایی را میدیدم و سلاموعلیکی با هم داشتیم. بعد من به همدان رفتم و معلم شدم تا زمانی که دستگیرشده و به زندان اوین بردهشدم. در آنجا وقتی برای هواخوری به حیاط زندان میرفتیم آقای رجایی را دیدم و با هم احوالپرسی کردیم اما زیاد نمیتوانستیم صحبت کنیم تا وقتی که به زندان قصر منتقل شدیم. آنجا شرایط برای گفتوگو بهتر بود. اما زمانی آقای رجایی نگران این مراوده و همصحبتی شد که دو سال زندان من تمام شدهبود اما مرا آزاد نمیکردند. آن زمان به من گفتند که زیاد دور و بر من نباش. هنوز بازجویی من تمام نشده و تحت نظرم و شاید برایت مشکل ایجاد کند و چنین شد که ایشان به نیت خیرخواهی مرا از دیدار منع کردند.
چه اشتراکات سیاسیای داشتید که به هم نزدیک شدید؟
هر دوی ما در درس تفسیر آیتا... طالقانی و کلاسهای شهید مطهری شرکت میکردیم. این کلاسها و سخنرانیها ما را با منش و عدالت امیرالمومنین(ع) آشنا میکرد و ما متوجه میشدیم که امامعلی(ع) با کارگزاران و مردم معمولی چه رفتاری داشتند. همه ما علاقهمند بودیم کشورمان به شیوه امامعلی(ع) اداره شود. مسلمان بودیم و به قرآن و معاد اعتقاد داشتیم و شیفته عدالت امام اول شیعیان بودیم و همه اینها باعث دوستی و نزدیکی ما به یکدیگر شد.
بعد از انقلاب چطوری همدیگر را پیدا کردید؟
سال ۵۸ در همدان مسؤول مرکز تربیتمعلم دوره راهنمایی بودم. اواخر بهمنماه بود که استاندار همدان که از ارادتمندان آقای طالقانی بود به من گفت که مدیرکل آموزشوپرورش همدان مناسب این روزگار نیست و تو باید خودت این مسؤولیت را قبول کنی. ایشان با آقای رجایی که وزیر آموزشوپرورش وقت بودند صحبت کرد و من به تهران آمدم و ایشان حکم را امضا کردند و من به همدان برگشتم.
شهید رجایی معلم هم بود، خبر دارید چگونه معلمی بود و چه روشهای آموزشی و تربیتی را اجرا میکرد ؟
قبل از انقلاب ایشان دبیر ریاضی بود و بیشتر در مدارس اطراف میدان قیام تدریس میکرد. ایشان و امثال ایشان هم معلم بودند و هم مربی اخلاق و انسانیت. آن طور که شنیدم اولا ریاضی را خیلی خوب تدریس میکردند و دوما شرکت در کلاسهای آیتا... طالقانی و شهید مطهری از ایشان یک انسان کامل ساخته بود. بسیار منظم بودند و آرامش ایشان زبانزد همه بود. زمانی که وزیر آموزشوپرورش شدند و بعد نخستوزیر و در ادامه رئیسجمهور همان آدم بود. پیش از اینکه معلم و وزیر و رئیسجمهور باشد، انسان مسلمان به تمام معنا بود.
دوره ریاستجمهوری ایشان کوتاه بود اما هر زمان بخواهیم شاخص رئیسجمهور موفق و انساندوست و وطندوست و مسلمان را ذکر کنیم نام شهید رجایی را اول به زبان میآوریم. چه مشخصاتی باعث شد که نام ایشان در تاریخ ایران ثبت شود؟
برای ایشان «مقام» ارزشی نداشت که باعث تغییر رفتار ایشان شود. زمانی که رئیسجمهور بود روزی در آخر وقت کاری، یکی از نیروهای خدماتی سیب یا پرتقالی را پوست میکند و روی میز ایشان میگذارد. آقای رجایی به ایشان نگاه میکند و میپرسد چرا چنین کاری را کردی؟ میوه آوردی دستت درد نکند اما پوستکندن آن وظیفه خودم هست نه شما! هرگز شنیده نشد که ایشان بگوید من وزیرم یا رئیسجمهورم و باید برایم چنین و چنان کنید. یادم هست تعریف کردند که خواهرزاده آقای رجایی به ایشان میگوید اجازه بده من محافظ شما و دم در اتاق شما باشم. اما آقای رجایی قبول نمیکند و میگوید، نه، اینگونه رفتارها در باور مردم تاثیر منفی دارد. خواهرزاده ایشان بعد از شهادت آقای رجایی کنار پیکر ایشان آمد و گفت چند بار گفتم اجازه بده محافظت باشم اما قبول نکردی و کشمیری ملعون به شهادت رساند شما را.
خاطره دیگری برایتان بگویم، وقتی نخستوزیر بودند با دو سه محافظ راهی همدان میشود و برای خوردن غذا در یک رستوران بینراهی توقف میکنند و بدون هیچ تشریفاتی. پیشخدمت رستوران ایشان را میشناسد و میگوید شما آقای رجایی هستید؟ مگر میشود نخستوزیر بدون هیچ تشریفاتی به رستوران بیاید و چلوکباب ساده بخورد. آرامش ایشان بینظیر بود. هرگز عصبانیت و تندی ایشان را کسی ندید، نه زمانی که وزیر بود و نه زمانی که رئیسجمهور بود. اخلاقمدارترین آدمی بود که تا حالا دیدهام.
اشرافیگری یکی از مواردی است که مردم شدیدا به آن انتقاد دارند، مسألهای که شهیدرجایی کاملا با آن مخالف بود و مبارزه با آن یکی از اهداف انقلاب بود، چه شد که این ارزش امروز در میان برخی مسؤولان رنگ باخته است؟
جامعه سالم به ناظر و مدیر سالم نیازمند است. ناظرانی که با مشاهده اولین کجرویها جلوی آن را میگیرند و نمیگذارند عمیق و وسیعتر شود. شیوهای که آقای رجایی هم در زمان نخستوزیری و هم در زمان ریاست جمهوری پایبند آن بودند. شیوه کار آقای بهشتی هم چنین بود. وقتی برخی مسؤولان از شیوه و روش انقلابی دور میشوند، جامعه به بیراهه رفته و به جایی میرسد که اختلاس و اشرافیگری، آرمانهای انقلاب را کمرنگ کرده و اعتماد مردم را سلب میکند. تنها راه برگشت به جامعه و آرمانهای انقلابی، سپردن جامعه به دست مسؤولانی است که نگرش انقلابی دارند و هنوز هم پایبند بنیانگذاران انقلاب هستند. نباید مسؤولیت جامعه به دست نااهلان سپرده شود.
از سابقه آشنایی و دوستیتان با آقای رجایی بگویید.
دوره دانشجویی به مسجد هدایت میرفتم و در جلسات تفسیر قرآن آیتا... طالقانی شرکت میکردم. در آنجا آقای رجایی را میدیدم و سلاموعلیکی با هم داشتیم. بعد من به همدان رفتم و معلم شدم تا زمانی که دستگیرشده و به زندان اوین بردهشدم. در آنجا وقتی برای هواخوری به حیاط زندان میرفتیم آقای رجایی را دیدم و با هم احوالپرسی کردیم اما زیاد نمیتوانستیم صحبت کنیم تا وقتی که به زندان قصر منتقل شدیم. آنجا شرایط برای گفتوگو بهتر بود. اما زمانی آقای رجایی نگران این مراوده و همصحبتی شد که دو سال زندان من تمام شدهبود اما مرا آزاد نمیکردند. آن زمان به من گفتند که زیاد دور و بر من نباش. هنوز بازجویی من تمام نشده و تحت نظرم و شاید برایت مشکل ایجاد کند و چنین شد که ایشان به نیت خیرخواهی مرا از دیدار منع کردند.
چه اشتراکات سیاسیای داشتید که به هم نزدیک شدید؟
هر دوی ما در درس تفسیر آیتا... طالقانی و کلاسهای شهید مطهری شرکت میکردیم. این کلاسها و سخنرانیها ما را با منش و عدالت امیرالمومنین(ع) آشنا میکرد و ما متوجه میشدیم که امامعلی(ع) با کارگزاران و مردم معمولی چه رفتاری داشتند. همه ما علاقهمند بودیم کشورمان به شیوه امامعلی(ع) اداره شود. مسلمان بودیم و به قرآن و معاد اعتقاد داشتیم و شیفته عدالت امام اول شیعیان بودیم و همه اینها باعث دوستی و نزدیکی ما به یکدیگر شد.
بعد از انقلاب چطوری همدیگر را پیدا کردید؟
سال ۵۸ در همدان مسؤول مرکز تربیتمعلم دوره راهنمایی بودم. اواخر بهمنماه بود که استاندار همدان که از ارادتمندان آقای طالقانی بود به من گفت که مدیرکل آموزشوپرورش همدان مناسب این روزگار نیست و تو باید خودت این مسؤولیت را قبول کنی. ایشان با آقای رجایی که وزیر آموزشوپرورش وقت بودند صحبت کرد و من به تهران آمدم و ایشان حکم را امضا کردند و من به همدان برگشتم.
شهید رجایی معلم هم بود، خبر دارید چگونه معلمی بود و چه روشهای آموزشی و تربیتی را اجرا میکرد ؟
قبل از انقلاب ایشان دبیر ریاضی بود و بیشتر در مدارس اطراف میدان قیام تدریس میکرد. ایشان و امثال ایشان هم معلم بودند و هم مربی اخلاق و انسانیت. آن طور که شنیدم اولا ریاضی را خیلی خوب تدریس میکردند و دوما شرکت در کلاسهای آیتا... طالقانی و شهید مطهری از ایشان یک انسان کامل ساخته بود. بسیار منظم بودند و آرامش ایشان زبانزد همه بود. زمانی که وزیر آموزشوپرورش شدند و بعد نخستوزیر و در ادامه رئیسجمهور همان آدم بود. پیش از اینکه معلم و وزیر و رئیسجمهور باشد، انسان مسلمان به تمام معنا بود.
دوره ریاستجمهوری ایشان کوتاه بود اما هر زمان بخواهیم شاخص رئیسجمهور موفق و انساندوست و وطندوست و مسلمان را ذکر کنیم نام شهید رجایی را اول به زبان میآوریم. چه مشخصاتی باعث شد که نام ایشان در تاریخ ایران ثبت شود؟
برای ایشان «مقام» ارزشی نداشت که باعث تغییر رفتار ایشان شود. زمانی که رئیسجمهور بود روزی در آخر وقت کاری، یکی از نیروهای خدماتی سیب یا پرتقالی را پوست میکند و روی میز ایشان میگذارد. آقای رجایی به ایشان نگاه میکند و میپرسد چرا چنین کاری را کردی؟ میوه آوردی دستت درد نکند اما پوستکندن آن وظیفه خودم هست نه شما! هرگز شنیده نشد که ایشان بگوید من وزیرم یا رئیسجمهورم و باید برایم چنین و چنان کنید. یادم هست تعریف کردند که خواهرزاده آقای رجایی به ایشان میگوید اجازه بده من محافظ شما و دم در اتاق شما باشم. اما آقای رجایی قبول نمیکند و میگوید، نه، اینگونه رفتارها در باور مردم تاثیر منفی دارد. خواهرزاده ایشان بعد از شهادت آقای رجایی کنار پیکر ایشان آمد و گفت چند بار گفتم اجازه بده محافظت باشم اما قبول نکردی و کشمیری ملعون به شهادت رساند شما را.
خاطره دیگری برایتان بگویم، وقتی نخستوزیر بودند با دو سه محافظ راهی همدان میشود و برای خوردن غذا در یک رستوران بینراهی توقف میکنند و بدون هیچ تشریفاتی. پیشخدمت رستوران ایشان را میشناسد و میگوید شما آقای رجایی هستید؟ مگر میشود نخستوزیر بدون هیچ تشریفاتی به رستوران بیاید و چلوکباب ساده بخورد. آرامش ایشان بینظیر بود. هرگز عصبانیت و تندی ایشان را کسی ندید، نه زمانی که وزیر بود و نه زمانی که رئیسجمهور بود. اخلاقمدارترین آدمی بود که تا حالا دیدهام.
اشرافیگری یکی از مواردی است که مردم شدیدا به آن انتقاد دارند، مسألهای که شهیدرجایی کاملا با آن مخالف بود و مبارزه با آن یکی از اهداف انقلاب بود، چه شد که این ارزش امروز در میان برخی مسؤولان رنگ باخته است؟
جامعه سالم به ناظر و مدیر سالم نیازمند است. ناظرانی که با مشاهده اولین کجرویها جلوی آن را میگیرند و نمیگذارند عمیق و وسیعتر شود. شیوهای که آقای رجایی هم در زمان نخستوزیری و هم در زمان ریاست جمهوری پایبند آن بودند. شیوه کار آقای بهشتی هم چنین بود. وقتی برخی مسؤولان از شیوه و روش انقلابی دور میشوند، جامعه به بیراهه رفته و به جایی میرسد که اختلاس و اشرافیگری، آرمانهای انقلاب را کمرنگ کرده و اعتماد مردم را سلب میکند. تنها راه برگشت به جامعه و آرمانهای انقلابی، سپردن جامعه به دست مسؤولانی است که نگرش انقلابی دارند و هنوز هم پایبند بنیانگذاران انقلاب هستند. نباید مسؤولیت جامعه به دست نااهلان سپرده شود.