با اصرار بنیصدر، گروگانها را از جاهای مختلف به سفارت برگرداندیم تا نماینده صلیب سرخ بیاید و آنها را ببیند. وقتی نماینده صلیب سرخ آمد، درست یک روز بعد، حادثه طبس رخ داد! امریکا تمام تحرکات سفارت را زیرنظر داشت و میدانست گروگانها را به بیرون منتقل کردهایم، ولی، چون قصد حمله به سفارتخانه را داشت، لازم بود همه یکجا جمع شوند!
شهدای ایران: در روزهایی که بر ما
گذشت، زندهیاد حسین شیخالاسلام از دانشجویان مبارز دوران انقلاب و نیز
کارگزاران پرتلاش نظام اسلامی روی از جهان برگرفت و رهسپار ابدیت شد. هم از
این روی و در نکوداشت خاطره مجاهدات آن بزرگوار، گفتوشنود پیشروی را به
شما تقدیم میکنیم. آن مرحوم در این مصاحبه، به بیان شمهای از خاطرات خویش
از حضور در انجمن اسلامی دانشجویان امریکا و نیز رویداد تسخیر لانه جاسوسی
امریکا پرداخته است. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را
مفید و مقبول آید.
جنابعالی از چه مقطعی و چگونه وارد عرصه مبارزات شدید؟
بسماللهالرحمنالرحیم. من در سال ۱۳۵۰ برای ادامه تحصیل به امریکا رفتم و در دانشگاه برکلی کالیفرنیا در رشته کامپیوتر مشغول تحصیل شدم. آنجا توسط بعضی از دوستان دانشجو با انجمن اسلامی شمال امریکا - که شهید دکتر مصطفی چمران، شهید دکتر محمود قندی و آقای محمد هاشمی در آن فعالیت میکردند- آشنا شدم. این انجمن توانسته بود با انجمن اسلامی دانشجویان غیرایرانی هم ارتباط برقرار کند و در فعالیتهایی مثل تظاهرات علیه رژیم شاه، آنها هم همکاری میکردند.
جنابعالی از چه مقطعی و چگونه وارد عرصه مبارزات شدید؟
بسماللهالرحمنالرحیم. من در سال ۱۳۵۰ برای ادامه تحصیل به امریکا رفتم و در دانشگاه برکلی کالیفرنیا در رشته کامپیوتر مشغول تحصیل شدم. آنجا توسط بعضی از دوستان دانشجو با انجمن اسلامی شمال امریکا - که شهید دکتر مصطفی چمران، شهید دکتر محمود قندی و آقای محمد هاشمی در آن فعالیت میکردند- آشنا شدم. این انجمن توانسته بود با انجمن اسلامی دانشجویان غیرایرانی هم ارتباط برقرار کند و در فعالیتهایی مثل تظاهرات علیه رژیم شاه، آنها هم همکاری میکردند.
چرا؟ برای آنها چه سودی داشت؟
آنها مخصوصاً دانشجویان عرب، به خاطر مواضع ضداسرائیلی حضرت امام، به این حرکت علاقه داشتند. یکی از کارهای خوبی که انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در امریکا انجام داد، این بود که آرا و اندیشههای حضرت امام درباره اهداف انقلاب اسلامی و ماهیت رژیم صهیونیستی را توسط آقای حامد الگار - که فارسی را خیلی خوب میدانست و به انگلیسی و عربی مسلط بود- به این زبانها ترجمه کرد و در اختیار دانشجویان غیرایرانی قرار داد. موضع صریح امام درباره غاصب بودن و جعلی بودن رژیم صهیونیستی و دفاع از حقوق فلسطینیان برای دانشجویان جذابیت زیادی داشت و به همین دلیل از حرکت انجمن اسلامی دانشجویان حمایت میکردند. همکاری رژیم شاه با اسرائیل علیه اعراب، کار ما را راحت کرده بود و لازم نبود حقانیت مبارزه خود علیه رژیم شاه را به کسی ثابت کنیم. وقتی دانشجویان غیرایرانی متوجه شدند حضرت امام بخشی از سهم امام و وجوهات را برای کمک به آرمان فلسطین اختصاص دادهاند، محبوبیت و مقبولیت ایشان در بین دانشجویان عرب چندین برابر شد. تصور اینکه یک مرجع و عالم دینی بزرگ از مبارزات ملت فلسطین دفاع میکند، انحصار گروههای چپگرا در این زمینه را شکست و آثار حیرتانگیزی را به بار آورد. حضرت امام با زبانی بسیار ساده و همه فهم میفرمودند: «کافی است شما عربها نفری یک سطل آب بریزید، اسرائیل را آب میبرد. اسرائیل غده سرطانی است و باید از منطقه کنده شود». این تعابیر ساده بسیار برای دانشجویان عرب جالب و جذاب بود، چون تا آن زمان کسی با این زبان درباره اسرائیل حرف نزده بود.
علاوه بر این اندیشههای ظلمستیزانه حضرت امام، مخصوصاً برای سیاهپوستها و رنگینپوستهای امریکا که از نژادپرستی نهادینه شده در آنجا رنج میکشند، بسیار جالب بود. مخصوصاً که دیده بودند انقلابهای پیش از این با رهبری گروه، حزب یا سازمان خاصی پیش رفته بود، اما امام داشتند با تکیه بر دین و تودههای میلیونی نهضت را پیش میبردند، به همین دلیل پیامهای امام که برخلاف پیامهای رهبران انقلابهای دیگر دنیا مادی نبود، بلکه سرشار از مبانی معنوی و الهی بود، به مظلومان روحیه میداد. امام با منش و اخلاق سیاسی منحصر به فرد خود، به دخالت دین در سیاست اصالت دادند. پیش از آن همه دنیا تصور میکرد امثال شعارهایی که ما میدهیم که برگرفته از کلام امام بود، از جمله شعار «خون بر شمشیر پیروز است» فقط یک شعار معنوی است و جنبه کاربردی ندارد، اما زمانی که همه دیدند امام با تکیه بر حضور میلیونی مردم و دین انقلاب کردند، بسیار مورد توجه دانشجویان و محافل دانشجویی قرار گرفت. بعد هم که انقلاب پیروز شد و به فاصله اندکی نوع حکومت تعیین و قانون اساسی تدوین و نهادهای انقلابی ایجاد شدند، واقعاً برایشان قبول این اتفاقات ساده نبود. مردم دنیا همیشه دین را یک امر شخصی تلقی کرده بودند و مشکل میتوانستند بپذیرند امام چه در تفکر، چه در عمل ثابت کردند که دین و سیاست ما درهم آمیختهاند و قابل تفکیک نیستند. مظلومان دنیا دیدند هر چند دیکتاتورها صاحب قدرت، پول و اسلحه هستند، اما اگر آنها به خدا توکل کنند و شوق شهادت داشته باشند، بر مستکبران پیروز میشوند.
با توجه به رابطه خوب رژیم شاه و امریکا آیا اخبار تظاهراتها و اعتراضات مردمی ایران علیه شاه، به گوش مردم امریکا میرسید؟
امریکا برای سرپوش گذاشتن بر جنایات رژیم شاه، تبلیغات گستردهای به راه انداخته بود و در تعریف و تمجید از شاه افراط میکرد! مردم امریکا وقتی قیام سراسری مردم ایران را علیه رژیم شاه میدیدند، نسبت به صداقت حاکمیت خودشان دچار تردید میشدند. راهپیماییهای میلیونی مردم ایران، برای امریکاییها بسیار عجیب بود و دیگر نمیشد واقعیتها را پنهان کرد. همه تحلیلگران سیاسی دنیا به این نتیجه رسیده بودند که سقوط رژیم شاه حتمی است. فقط ظاهراً خود شاه باور نکرده بود! امریکاییها واقعاً هر کاری که از دستشان برآمد انجام دادند تا مثل قضیه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شاه را برگردانند، اما موفق نشدند.
شما در چه مقطعی به ایران برگشتید؟
در نوروز سال ۵۸.
فعالیتهای سیاسی شما در زمینههای گوناگون قابل تأمل و بررسی است، اما نخستین حضور جدی شما شرکت در تسخیر لانه جاسوسی است. چه شد که به دانشجویان پیرو خط امام پیوستید؟
من در ساعات اولیهای که دانشجویان سفارت را اشغال کردند، همراه آنها نبودم. عصر آن روز کسی را دنبالم فرستادند، چون دنبال کسی میگشتند که سابقه فعالیت مبارزاتی داشته و به انگلیسی هم مسلط باشد. من، چون در انجمن اسلامی دانشجویان در امریکا دبیر انتشارات بودم و قبل از انقلاب مصاحبههای متعددی را هم درباره نهضت امام با نشریات مختلف انجام داده بودم، چهره شناختهشدهای بودم و به من اعتماد داشتند، لذا دنبالم فرستادند و من در همان شب به دانشجویان پیرو خط امام پیوستم.
احساستان چه بود؟
حس میکردم در یک حادثه تاریخساز در تاریخ انقلاب، حضور پیدا کردهام. به همین دلیل از شب اول تا روزی که گروگانها آزاد شدند و رفتند، در سفارت ماندم و مخصوصاً در زمینه بررسی و ترجمه اسناد کمک کردم.
وقتی وارد سفارت شدید، حال و هوای آنجا را چگونه دیدید؟
حال و هوای عجیبی بود! دانشجویان از یکسو به نشانه اعتراض به امریکا که شاه را تحت عنوان معالجه پذیرفته بود، این کار را انجام داده و از سوی دیگر منتظر بودند دولت به آنها فشار بیاورد یا حتی به آنها حمله و دستگیرشان کند، چون قبلاً هم چنین حرکتی از طرف چپیها انجام و با واکنش سریع دولت روبهرو شده بود! از همه مهمتر این بود که دانشجویان نمیدانستند حضرت امام در برابر این حرکت چه واکنشی نشان خواهند داد و خلاصه یک جور حالت بلاتکلیفی وجود داشت. حالت انتظار و تحت فشار بودن، کاملاً مشهود بود.
شما چه کردید؟
من به محض اینکه وارد شدم، رفتم و با چند نفر از گروگانها صحبت کردم و بعد سراغ اسناد رشته رشته شده رفتم. فضا کاملاً امنیتی بود و به من گفتند بروم به طبقه دوم سفارت و با رئیس سیا در ایران، آقای آهرن صحبت کنم. این جناب آدم جالبی بود و همه کارهایش برنامه و حساب و کتاب داشت. استاد فلسفه بود و حدود ۶۰ سال و اندی سن داشت. قویبنیه بود و خیلی متین حرف میزد و برخورد میکرد. از صبح که بلند میشد، برنامه منظم شامل ورزش کردن، مطالعه و استراحت داشت. کاملاً باتجربه و آموزش دیده بود و سابقه ۱۸ سال حضور در جنگ ویتنام را داشت!
دیگر با چه کسانی صحبت کردید؟
خانم سوئیفت رئیس بخش سیاسی و آقای لیمبرت که در دولت اوباما، مسئول میز ایران در وزارت خارجه امریکا بود. همینطور آقای مترینکو. خانم سوئیفت طرفدار دموکراتها بود و خیلی صریح گفت با این کاری که کردید، باعث شدید که کارتر در دوره دوم انتخابات شکست بخورد و جمهوریخواهان که بسیار بیرحم هستند، سرکار بیایند! میخواست به این ترتیب توی دل ما را خالی کند، در حالی که برای ما مهم نبود که چه کسی رئیسجمهور امریکا میشود. ما فقط میخواستیم این را حالی سیاستمداران امریکایی کنیم که رژیم شاه ساقط شده است و جمهوری اسلامی اجازه نخواهد داد بیگانگان در امور کشورشان دخالت کنند. این خانم سوئیفت، زن فهمیدهای بود. آقای مترینکو هم که همسر ایرانی داشت و فارسی را خیلی خوب صحبت میکرد.
با توجه به اینکه سفارت هر کشوری جزو خاک آن کشور محسوب میشود، آیا حمله به سفارت امریکا به لحاظ حقوقی کار درستی بود؟
وقتی امریکا اجازه داد که شاه وارد خاک کشورش شود، ملت ایران احساس کرد توطئهای شبیه به ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در جریان است و احساس خطر کرد. وقتی موضوع بود و نبود یک کشور مطرح میشود، توجه به قوانینی مثل خاک یک کشور بودن سفارت، آن قدرها وزنی پیدا نمیکند. از این طرف هم به این نکته توجه داشته باشید که سفارتخانه جای انجام کارهای جاسوسی نیست، در حالی که اسناد به دست آمده از سفارت امریکا نشان داد سرنخ تمام توطئههایی که چه در زمان رژیم شاه و چه پس از انقلاب در ایران صورت گرفتند، در سفارت امریکا بود. دانشجویان صرفاً برای اینکه امریکا را تحت فشار قرار بدهند که شاه را پس بدهد، سفارت این کشور را اشغال کردند. طبق اسنادی که برای اثبات عدم کفایت بنیصدر هم به مجلس شورای اسلامی داده شد، معلوم شد امریکاییها با او در ارتباط بودند و میخواستند از طریق او، اهدافشان را در ایران پیاده کنند. اینها کار یک سفارتخانه معمولی در یک کشور نیست. بعدها حتی خود رئیس سیا در ایران هم اعتراف کرد از پاریس با بنیصدر ارتباط داشتند و از طریق او به اخبار و اوضاع و احوال ایران و امام دسترسی پیدا کرده بودند. اگر کشوری تا این حد به خود حق دخالت در امور کشور دیگری را میدهد، طبیعتاً این حق را برای کشور مقابل ایجاد میکند که برای دفاع از خود هر کاری را که از دستش برمیآید انجام بدهد.
ظاهراً شما بین اصرار بنیصدر برای بازدید نماینده صلیب سرخ از گروگانها و حادثه طبس ارتباطی میبینید. ماجرا از چه قرار بود؟
همینطور است. با اصرار بنیصدر، گروگانها را از جاهای مختلف به سفارت برگرداندیم تا نماینده صلیب سرخ بیاید و آنها را ببیند. وقتی نماینده صلیب سرخ آمد، درست یک روز بعد، حادثه طبس رخ داد! امریکا تمام تحرکات سفارت را زیرنظر داشت و میدانست گروگانها را به بیرون منتقل کردهایم، ولی، چون قصد حمله به سفارتخانه را داشت، لازم بود همه یکجا جمع شوند. به همین دلیل به بهانه بازدید صلیب سرخ، به دولت بنیصدر فشار آورد تا گروگانها دوباره در سفارت جمع شوند. من شک ندارم کسانی که تحت عنوان نمایندگان صلیب سرخ به ایران آمدند، مأمور امریکا بودند. خداوند دانههای شن را مأمور کرد که آن شکست مفتضحانه برای امریکا در صحرای طبس به وجود آمد، وگرنه معلوم نبود اگر پایشان به تهران میرسید، چه فجایعی را به بار میآوردند.
با توجه به اینکه مترجم مورد اعتماد دانشجویان پیرو خط امام و انقلابیون بودید، چه شد که در مذاکرات آزادی گروگانها در الجزایر شرکت نکردید؟
اتفاقاً شهید رجایی، چون مایل بود در گفتگوهایی که قرار بود برای آزادی گروگانها در الجزایر انجام شود، یکی از دانشجویان پیرو خط امام شرکت کند، دنبالم فرستاد تا مرا قانع کنند که بروم، اما من قبول نکردم!
چرا؟
چون مطمئن بودم با توجه به وکلای بسیار قویای که امریکاییها داشتند، اگر ما ماجرا را به صورت حقوقی پیگیری کنیم، قطعاً ایران بازنده خواهد بود. خیلی سعی کردند مرا قانع کنند، ولی زیربار نرفتم. استخاره هم که کردم بد آمد و دیگر ابداً حاضر نشدم قبول کنم.
ظاهراً درست هم فکر میکردید، اینطور نیست؟
بله، متأسفانه در مذاکرات نتوانستیم حقوق حقه خودمان را احقاق کنیم! هر چند هنوز هم این حرکت را در شکستن هیمنه امریکا حرکت بسیار درستی میدانم.
شیرینترین خاطرهای که از آن ایام دارید، کدام است؟
لحظهای که امام از حرکت دانشجویان دفاع کردند و فرمودند: این انقلاب دوم از انقلاب اول مهمتر بود. یکی هم موقعی که شنیدم امریکاییها در طبس زمینگیر شده و به جهنم رفتهاند!
انتظار نداشتید امام از این حرکت حمایت کنند؟
وضعیت مبهم بود، مخصوصاً که همانطور که اشاره کردم، یکبار قبلاً سفارت توسط چپیها اشغال شده بود و امام بلافاصله مخالفت کرده بودند؛
و تلخترین خاطره؟
شهادت دوستان نازنینی که در آنجا داشتیم. جنگ که شروع شد، عدهای از دانشجویان پیرو خط امام به جبهه رفتند، از جمله شهید عباس ورامینی که انسان بینظیری بود. او یک دوره آموزشی برای تعدادی از دانشجویان لانه جاسوسی در پارک چیتگر گذاشت. او و شهید محسن وزوایی، در واقع رکن و اساس جریان تسخیر لانه جاسوسی و نمود و نماد دانشجویان پیرو خط امام بودند. خیلیها با اهداف سیاسی به این جمع پیوستند و بعدها هم سیاسی شدند، ولی این دو نفر واقعاً کسانی بودند که خداوند انتخابشان کرد و برد. دیگر شهدایی که باید از آنها یاد کنم حسین بهادری، علیرضا هادیپور و علی صبوری بودند که در زمینه مطالعه اسناد، بسیار به من کمک کردند. عدهای از دانشجویان نماز شبخوان و واقعاً بچههای مخلص و خاصی بودند.
بعد از اینکه امام از این جریان حمایت کردند، خیلیها تلاش کردند خودشان را وارد این جریان کنند. حتی مسعود رجوی را هم یکبار دعوت کردند و به سفارت آمد! شورای دانشجویان متوجه شد بعضی از گروههای سیاسی خیالاتی دارند، برای همین شروع کرد به تصفیه دانشجویان که دلخوریهایی هم پیش آمد!
شهادت دوستان نازنینی که در آنجا داشتیم. جنگ که شروع شد، عدهای از دانشجویان پیرو خط امام به جبهه رفتند، از جمله شهید عباس ورامینی که انسان بینظیری بود. او یک دوره آموزشی برای تعدادی از دانشجویان لانه جاسوسی در پارک چیتگر گذاشت. او و شهید محسن وزوایی، در واقع رکن و اساس جریان تسخیر لانه جاسوسی و نمود و نماد دانشجویان پیرو خط امام بودند. خیلیها با اهداف سیاسی به این جمع پیوستند و بعدها هم سیاسی شدند، ولی این دو نفر واقعاً کسانی بودند که خداوند انتخابشان کرد و برد. دیگر شهدایی که باید از آنها یاد کنم حسین بهادری، علیرضا هادیپور و علی صبوری بودند که در زمینه مطالعه اسناد، بسیار به من کمک کردند. عدهای از دانشجویان نماز شبخوان و واقعاً بچههای مخلص و خاصی بودند.
بعد از اینکه امام از این جریان حمایت کردند، خیلیها تلاش کردند خودشان را وارد این جریان کنند. حتی مسعود رجوی را هم یکبار دعوت کردند و به سفارت آمد! شورای دانشجویان متوجه شد بعضی از گروههای سیاسی خیالاتی دارند، برای همین شروع کرد به تصفیه دانشجویان که دلخوریهایی هم پیش آمد!
و سخن آخر؟
تسخیر لانه جاسوسی به لحاظ تاریخی حادثه بسیار مهمی است. به همین دلیل هم حضرت امام آن را انقلاب دوم نامیدند. امام خط ضد امریکا را ترسیم فرمودند و نشان دادند امریکاییها شکستپذیر و توخالی هستند و میشود برای آنها تکلیف تعیین کرد. خیلیها در ایران علیه رژیم شاه و امریکا مبارزه کردند. چپیها در این زمینه ادعاهای بزرگی داشتند، اما فقط امام بودند که مبارزه با امریکا را تبدیل به مبارزهای الهی علیه شیطان و طاغوت کردند. حادثه طبس یکی از دهها حادثهای بود که حقانیت خط امام را اثبات کرد. خدا با امام بود که ایشان توانست با دست خالی و فقط با اتکای به خداوند و یاری تودههای ستمدیده، نظام تا بن دندان مسلح شاه را که پنجمین ارتش دنیا را در اختیار داشت، از بین ببرد و امریکا را به خواری بکشاند. امام و شهدای ما جز در راه خدا حرکت نمیکردند و لذا خداوند نیز آنان را یاری فرمود. امام همواره بر امریکا به عنوان دشمن اصلی ملت ایران تأکید میکردند و جنگ تحمیلی را هم طراحی توطئهآمیز امریکا میدانستند. به هرحال هیچگاه نباید فراموش کرد آنها مخالف استقلال ما هستند. قبل از انقلاب شاه وابسته به امریکا بود و از پول، خون، جان و همه امکانات ملت، در جهت اهداف امریکاییها بهرهبرداری میشد. شاه ژاندارم منطقه بود و امنیت جریان و تولید نفت را بر اساس خواست امریکا تأمین و امریکا بر این اساس (اداره جریان نفت) دنیا را اداره میکرد.
با تشکر از فرصتی که دراختیار ما قرار دادید.