رسمیت بخشیدن به جهان بینی دینی و غلبه یافتن بر پیشفرض های سکولار برای حیات اجتماعی، سنگ بنای پروژه تمدن نوین اسلامی از سوی ۲ امام انقلاب است
شهدای ایران: گذر از چله انقلاب اسلامی و پدیدار شدن نظم سیاسی تثبیتشده در کالبد نظام جمهوری اسلامی، فرصتی را فراهم میکند تا به سنجش موقعیت آغازین، کنونی و آینده پیشاروی انقلاب اسلامی بپردازیم. اگر یک ناظر بیرونی بخواهد پیرامون آنچه از آن به عنوان انقلاب اسلامی- چه در ساحت ایده و چه در ساحت عمل- بنگرد، نخستین سوالی که باید به آن پاسخ دهد چیستی این انقلاب است. انقلاب اسلامی در نخستین سطح خود یک کنش سیاسی و اجتماعی از سوی جامعه ایران با نیتی مشخص بود که به دنبال سرنگونی یک نظم سیاسی مستقر و جایگزین کردن نظمی جدید به جای آن بود.
از این منظر آنچه ممیزه انقلاب اسلامی ایران از سایر انقلابهای سیاسی و اجتماعی معاصر میشود را میتوان در ظرف زمانی و مکانی انقلاب پیدا کرد؛ انقلابی با مختصات مشخص که در آن مردمی با خروش جمعی علیه رأس هرم قدرت آن باعث یک جابهجایی حداکثری در سطح صاحبان قدرت شدند و نظام جدید را با نظام پیشین جابهجا کردند. با این تفسیر انقلاب اسلامی ایران انقلابی بود در میان انبوه انقلابهای سیاسی قرن بیستم، انقلابی با مبدا و مقصد زمانی مشخص در یک حریم جغرافیایی تعریفشده که چشمانداز آن را میتوان با میزان موفقیت در جابهجایی نظم سیاسی جدید با نظم سیاسی پیشین یافت. این تفسیر با همه صحتی که دارد بروندادی از یک نگاه تقلیلگرایانه نسبت به اصل واقعهای است که در عین کثرت در نمونههای آن، موردی ممتاز و بدیع به شمار میرود.
پرسشی که در این زمینه مطرح میشود نقطه ممیزه و بدیع بودن این انقلاب از سایر انقلابهای سیاسی است. در پاسخ به این پرسش میتوان به مجموعهای از گزارههای معرفتی و پدیدههای اجتماعی اشاره کرد که هر کدام از آنها انقلاب اسلامی ایران را تبدیل به سوژهای خاص در میان انبوه انقلابهای معاصر میکند. نخستین و در عین حال مهمترین نکتهای که در این مورد میتوان به آن اشاره داشت، مرکز ثقل و هسته مرکزی انقلاب اسلامی است.
حرکت برای یافتن جایگاه «دین» بهطور اعم و خوانش «شیعی» بهطور اخص، در میان مناسبات سیاسی حاکم بهمثابه موتور محرکه انقلاب ایران طرح میشود؛ امری که تجربههای مختلف چه در نظم سیاسی مسیحیت و چه حتی در نظم سیاسی مسلمانان، مؤید امکانناپذیری آن به شمار میرفت. شکلگیری دولتهای مدرن با پذیرش فرضهای عرفی (سکولار) از بایستههای زندگانی بشر بود، فرضی که سعی میکرد با به پستو فرستادن ارزشهای دینی، آنها را متعلق به بخش خصوصی زندگی بشر تعریف کرده و نظام سیاسی را حاصلی از یک «قرارداد اجتماعی» برای نیل به اهداف مشترک و دنیوی انسانها بپندارد. قوام این پیشفرض طی قرون متمادی(بخصوص 18 و 19میلادی) باعث شد عمده گفتمانهای دینی در رقابت با نظم نوین شکلگرفته، سیر تضعیف خود را طی کنند و عمدتا خود نیز بپذیرند دین در عرصهای بیرون از زیست خصوصی افراد جایگاهی ندارد.
نظام حقوقی نوین با خط زدن حقوق الهی، مصالح عرفی را مبنای قانونگذاری کرد، بافت «دولت/ ملت» پس از انعقاد عهدنامه وستفالی هویت را از جمعیتهای دینی گرفت و به دست جمعهای ملی سپرد، نظم اقتصادی با پذیرش حقوق فردی و عبور از حرمت ربا بهعنوان ابزار نامشروع انباشت ثروت، باعث شکلگیری نظم اقتصادی جدیدی شد و به اشکالی مشابه باقی ساحتهای زیست جمعی انسانها، از وجود متغیر تعیینکننده دین تهی شد.
با چنین نگاهی انقلاب اسلامی ایران در سال 57، همانگونه که شوک جهانی را نیز با خود به همراه آورد، بهمثابه نخستین حرکت جدیدی شناخته شد که سعی داشت نه با در پیش گرفتن طریقه انزوای دیندارانه و نه رو آوردن به جنگ با مظاهر تکنولوژی، به دنبال احیای یک زیست دینی در عین به رسمیت شناختن امور حادثشده در بافت نوین جهان بگردد. گزاره و مفاهیم جدیدی همچون مردمسالاری، ملیت، حقوق بشر و... خود را در فضایی عرفی تثبیت کرده بودند و بهرغم وجود تجربههایی در تاریخ همچون حکومت پیامبر اسلام در مدینه و امیرالمؤمنین در کوفه، هیچ کدام به شکل امروزی آن تعاریف جاافتادهای نداشتند.
برای نمونه این پرسش که چگونه میتوان با حکمرانی در موقعیت دولت / ملتهای نوین کماکان واحد امت دینی را بهمثابه جمعیتی پیرو یک دین مشترک سازماندهی کرد، از کلیدیترین مسائلی بود که در فضای زیست دینی نوین پس از انقلاب اسلامی طرح شد. یا در موردی مشابه طرح نظریه ولایت فقیه و احیای جایگاه ولایت در عین به رسمیت شناختن آرای عمومی، از دیگر مواردی بود که در این فضا عینیت پیدا کرد.
فقدان بنیاد نظری منسجم و نوپا بودن چنین مباحثی از یک سو و نبود تجربه مشترک برای انجام چنین کار ویژهای، باعث شد ایران پساانقلابی تبدیل به میدان جدیدی برای پیادهسازی الگویی شود که مشابه آن حتی در نهضتهای آزادی معاصر نیز پیدا نبود. مرجعیت یافتن امام خمینی(ره) بهعنوان رهبر و بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی برای پیش برد این گام تمدنی جدید باعث شد ایشان تبدیل به قطب گفتمانی یک جریان دینی شود.
با همه گمانهزنیها مبنی بر توقف پروژه تمدنی انقلاب اسلامی با پایان حیات بنیانگذار آن، در عمل اتفاق دیگری افتاد تا پس از رحلت امام خمینی(ره) و آغاز رهبری حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای، این حرکت در همان طریقه پیشین خود و بهرغم فراز و نشیبهای متعدد به مسیرش ادامه دهد. پروژه زیست اجتماعی دینی در تقابل با سیطره جهانی زیست سکولار هرچند تا رسیدن به مطلوب اولیه خود فاصله زیادی دارد اما در گذر زمان و تقویت جریانهای دینی توانست به رسمیت شناخته شود و در سایه این رسمیت واجد ویژگی الهامبخشی به محیط پیرامونی خود شود. افزایش افق و گستره این راه جدید به گونهای بود که یکی از نخستین چالشهای خود یعنی چگونگی حکمرانی در واحد دولت / ملت و در عین حال انسجامبخشی به واحد برونمرزی امت دینی را تا حد زیادی حل کرد. تبدیل شدن الگوی انقلابی ایران و نظام طراحی شده امامان آن، محور مقاومت را تا افقهای دوردست برد و از ایران نشانی برای یک تمدن پیشرو دینی در عرصه جهانی ساخت.
معماری دینی عرصه سیاست و تعریف جغرافیای نوینی که الهامبخش سایر نهضتهای آزادیطلبانه باشد، جهان را در مسیر 2 امام انقلاب قرار داد؛ مسیری که بهرغم مسافت زیاد باقیمانده، نماد و نمودی از یک نظام تمدنی جدید دارد.
از این منظر آنچه ممیزه انقلاب اسلامی ایران از سایر انقلابهای سیاسی و اجتماعی معاصر میشود را میتوان در ظرف زمانی و مکانی انقلاب پیدا کرد؛ انقلابی با مختصات مشخص که در آن مردمی با خروش جمعی علیه رأس هرم قدرت آن باعث یک جابهجایی حداکثری در سطح صاحبان قدرت شدند و نظام جدید را با نظام پیشین جابهجا کردند. با این تفسیر انقلاب اسلامی ایران انقلابی بود در میان انبوه انقلابهای سیاسی قرن بیستم، انقلابی با مبدا و مقصد زمانی مشخص در یک حریم جغرافیایی تعریفشده که چشمانداز آن را میتوان با میزان موفقیت در جابهجایی نظم سیاسی جدید با نظم سیاسی پیشین یافت. این تفسیر با همه صحتی که دارد بروندادی از یک نگاه تقلیلگرایانه نسبت به اصل واقعهای است که در عین کثرت در نمونههای آن، موردی ممتاز و بدیع به شمار میرود.
پرسشی که در این زمینه مطرح میشود نقطه ممیزه و بدیع بودن این انقلاب از سایر انقلابهای سیاسی است. در پاسخ به این پرسش میتوان به مجموعهای از گزارههای معرفتی و پدیدههای اجتماعی اشاره کرد که هر کدام از آنها انقلاب اسلامی ایران را تبدیل به سوژهای خاص در میان انبوه انقلابهای معاصر میکند. نخستین و در عین حال مهمترین نکتهای که در این مورد میتوان به آن اشاره داشت، مرکز ثقل و هسته مرکزی انقلاب اسلامی است.
حرکت برای یافتن جایگاه «دین» بهطور اعم و خوانش «شیعی» بهطور اخص، در میان مناسبات سیاسی حاکم بهمثابه موتور محرکه انقلاب ایران طرح میشود؛ امری که تجربههای مختلف چه در نظم سیاسی مسیحیت و چه حتی در نظم سیاسی مسلمانان، مؤید امکانناپذیری آن به شمار میرفت. شکلگیری دولتهای مدرن با پذیرش فرضهای عرفی (سکولار) از بایستههای زندگانی بشر بود، فرضی که سعی میکرد با به پستو فرستادن ارزشهای دینی، آنها را متعلق به بخش خصوصی زندگی بشر تعریف کرده و نظام سیاسی را حاصلی از یک «قرارداد اجتماعی» برای نیل به اهداف مشترک و دنیوی انسانها بپندارد. قوام این پیشفرض طی قرون متمادی(بخصوص 18 و 19میلادی) باعث شد عمده گفتمانهای دینی در رقابت با نظم نوین شکلگرفته، سیر تضعیف خود را طی کنند و عمدتا خود نیز بپذیرند دین در عرصهای بیرون از زیست خصوصی افراد جایگاهی ندارد.
نظام حقوقی نوین با خط زدن حقوق الهی، مصالح عرفی را مبنای قانونگذاری کرد، بافت «دولت/ ملت» پس از انعقاد عهدنامه وستفالی هویت را از جمعیتهای دینی گرفت و به دست جمعهای ملی سپرد، نظم اقتصادی با پذیرش حقوق فردی و عبور از حرمت ربا بهعنوان ابزار نامشروع انباشت ثروت، باعث شکلگیری نظم اقتصادی جدیدی شد و به اشکالی مشابه باقی ساحتهای زیست جمعی انسانها، از وجود متغیر تعیینکننده دین تهی شد.
با چنین نگاهی انقلاب اسلامی ایران در سال 57، همانگونه که شوک جهانی را نیز با خود به همراه آورد، بهمثابه نخستین حرکت جدیدی شناخته شد که سعی داشت نه با در پیش گرفتن طریقه انزوای دیندارانه و نه رو آوردن به جنگ با مظاهر تکنولوژی، به دنبال احیای یک زیست دینی در عین به رسمیت شناختن امور حادثشده در بافت نوین جهان بگردد. گزاره و مفاهیم جدیدی همچون مردمسالاری، ملیت، حقوق بشر و... خود را در فضایی عرفی تثبیت کرده بودند و بهرغم وجود تجربههایی در تاریخ همچون حکومت پیامبر اسلام در مدینه و امیرالمؤمنین در کوفه، هیچ کدام به شکل امروزی آن تعاریف جاافتادهای نداشتند.
برای نمونه این پرسش که چگونه میتوان با حکمرانی در موقعیت دولت / ملتهای نوین کماکان واحد امت دینی را بهمثابه جمعیتی پیرو یک دین مشترک سازماندهی کرد، از کلیدیترین مسائلی بود که در فضای زیست دینی نوین پس از انقلاب اسلامی طرح شد. یا در موردی مشابه طرح نظریه ولایت فقیه و احیای جایگاه ولایت در عین به رسمیت شناختن آرای عمومی، از دیگر مواردی بود که در این فضا عینیت پیدا کرد.
فقدان بنیاد نظری منسجم و نوپا بودن چنین مباحثی از یک سو و نبود تجربه مشترک برای انجام چنین کار ویژهای، باعث شد ایران پساانقلابی تبدیل به میدان جدیدی برای پیادهسازی الگویی شود که مشابه آن حتی در نهضتهای آزادی معاصر نیز پیدا نبود. مرجعیت یافتن امام خمینی(ره) بهعنوان رهبر و بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی برای پیش برد این گام تمدنی جدید باعث شد ایشان تبدیل به قطب گفتمانی یک جریان دینی شود.
با همه گمانهزنیها مبنی بر توقف پروژه تمدنی انقلاب اسلامی با پایان حیات بنیانگذار آن، در عمل اتفاق دیگری افتاد تا پس از رحلت امام خمینی(ره) و آغاز رهبری حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای، این حرکت در همان طریقه پیشین خود و بهرغم فراز و نشیبهای متعدد به مسیرش ادامه دهد. پروژه زیست اجتماعی دینی در تقابل با سیطره جهانی زیست سکولار هرچند تا رسیدن به مطلوب اولیه خود فاصله زیادی دارد اما در گذر زمان و تقویت جریانهای دینی توانست به رسمیت شناخته شود و در سایه این رسمیت واجد ویژگی الهامبخشی به محیط پیرامونی خود شود. افزایش افق و گستره این راه جدید به گونهای بود که یکی از نخستین چالشهای خود یعنی چگونگی حکمرانی در واحد دولت / ملت و در عین حال انسجامبخشی به واحد برونمرزی امت دینی را تا حد زیادی حل کرد. تبدیل شدن الگوی انقلابی ایران و نظام طراحی شده امامان آن، محور مقاومت را تا افقهای دوردست برد و از ایران نشانی برای یک تمدن پیشرو دینی در عرصه جهانی ساخت.
معماری دینی عرصه سیاست و تعریف جغرافیای نوینی که الهامبخش سایر نهضتهای آزادیطلبانه باشد، جهان را در مسیر 2 امام انقلاب قرار داد؛ مسیری که بهرغم مسافت زیاد باقیمانده، نماد و نمودی از یک نظام تمدنی جدید دارد.