سراغ تعدادی از شاعران شناخته شده رفته ایم و از آنها پرسیدیم اگر امسال دیدار شاعران برگزار میشد و شما در فهرست شعرخوانان این جلسه حضور داشتید، کدام یک از اشعارتان را قرائت میکردید؟
شهدای ایران: هر ساله در نیمه ماه رمضان یعنی در شب ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام، جمعی از شاعران برجسته فارسی زبان، به دعوت حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی به دیدار رهبر معظم انقلاب میروند. پیشینه این جلسات، به دهه اول انقلاب و سالهایی بر میگردد که رهبر انقلاب، مسئولیت ریاست جمهوری را بر عهده داشتند. در این دیدار شاعران، تازه ترین اشعار خود را در حضور رهبر انقلاب قرائت میکنند و پوشش رسانه ای و اتفاقات حول و حوش این دیدار، آن را به یکی از جذاب ترین جلسات بیت مقام معظم رهبری مبدل کرده است.
امسال به علت شیوع ویروس کرونا، از یک ماه پیش اعلام شد که امسال دیدار شاعران برگزار نخواهد شد و به احتمال قوی سال ۱۳۹۹ دیگر دیدار شاعران با رهبری را نخواهد دید. به همین بهانه سراغ تعدادی از شاعران شناخته شده این روزهای دنیای ادبیات رفته ایم و از آنها پرسیدیم اگر امسال دیدار شاعران برگزار میشد و شما در فهرست شعرخوانان این جلسه حضور داشتید، کدام یک از اشعارتان را قرائت میکردید؟ تعدادی از این شاعران پیش تر در این دیدار شعر خوانده اند و تعدادی هم تاکنون نوبتشان نشده. آنها که در سالهای پیش در این جلسه شعر خوانده اند، امروز با نگاهی تازه شعری را برای خوانش انتخاب کرده اند و آنها که تاکنون شعر نخوانده اند، شعری را که برای آن روز مبادا کنار گذاشته بودند را برای انتشار به ما دادند. شعرهایشان را بخوانید و در آن جلسه تصورشان کنید!
سیدحمیدرضا برقعی
عاشق شده است دانه به دانه هزاربار
دل خون و سینه چاک و برافروخته انار
فریاد بی صداست ترکهای پیکرش
از بس که خورده خونِ دل از دست روزگار
پاشیده رنگ سرخ به پیراهن خزان
بسته حنا به پینه دستان شاخسار
در سرزمین گرم، انار آتشین شود
یاقوت را میآورد آتشفشان به بار
با دست خود به حوصله پنهان نموده است
یک دانه از بهشت در او آفریدگار
آن میوهای که ساخته تسبیحی از خودش
شُکر است بر زبانش، فی اللیل و النهار
آن میوه ای که فاطمه آن را طلب نمود
چون باب میل اوست شد این میوه تاجدار
آن بانویی که نام خودش شعر مطلق است
در وصفش استعاره نیاید به هیچ کار
نامی که داده است به زن قیمتی دگر
نامی که داده است به مردان هم اعتبار
آن نام را میآورم ،اما نه بیوضو
دل را به آب میزنم ،اما نه بی گدار
جبر آن زمان که پشت در خانهاش نشست
برخاست آن قیامت عظمی به اختیار
رفت آنچنان که از نفس افتاد جبرئیل
گویی محمد است به معراج رهسپار
شد عرصه گاه تنگ، ولی ماند پشت در
چون ماندن علی به اُحد ماند، استوار
برگشت زخم خورده ،ولی فاتح نبرد
چون بازگشت حمزه از آشوب کارزار
در خون خضاب شد تن یاران بعد از او
آنها که نام فاطمه را میزنند جار
من از کدام یک بنویسم که بودهاند
حجاجها به ورطه تاریخ بیشمار
آنها که با غرور نوشتند ساختیم
دریاچه های احمری از خونِ این تبار
از کربلا به واقعه فَخ رسیدهایم
از عمق ناگوارترینها به ناگوار
محمود غزنوی به عداوت مگر نساخت
از استخوان فاطمیان چوبههای دار
بوسهل زوزنی به شرارت هنوز هم
محکوم میکند حسنک را به سنگسار
در لمعه الدمشقیه جاریست همچنان
خون شهید اول و ثانی چون آبشار
اما هنوز هم به تأسی فاطمه
نام علیست روی لب شیعه آشکار
علی محمد مودب
[...]
اینها که گفتهایم یکی بود از هزار
اما هنوز شیعه مصمم، امیدوار…
دل به ابرهای هرزه خوش مکن
روی با ستارگان تُرُش مکن!
هیچ، هیچ، هیچ
هیچ غیر حرف آسمان درست نیست
آسمان هر آنچه دود را ز یاد میبرد
پیشبینی هوای این و آن درست نیست
موضع خروسکان بادسنج را
باد میبرد!
جواد محمدزمانی
باید که تن از راحت ایام گرفتن
دل را، ز صنمخانۀ اوهام گرفتن
ناکام شد آنکس که به یک عمر ندانست
از ساغر دنیا نتوان کام گرفتن
از تیر و کمان اجلت نیست رهایی
هر گور نشانیست ز بهرام گرفتن...
تا چند سرا از قفس دام گزیدن؟
تا چند سراغ هوس خام گرفتن؟
ای دل بطلب وعده دیدار که زیباست
آرام دل از یارِ دلارام گرفتن
فرمود که باید دل از این دام گرفتن
عبرت ز دغلکاری ایام گرفتن
فرمود بترسید که رایج شود اینبار
مروان شدن و مردِ خدا نام گرفتن
از مثل یزید آیۀ تطهیر شنیدن
از آلامیه خطِ اسلام گرفتن
از خدعۀ دشمن بهراسید، روا نیست
پیغام به او دادن و پیغام گرفتن
باید به شب میکدۀ شوق، رسیدن
از جام شهادت میِ گُلفام گرفتن
قربانی جان را به منا بدرقه گفتن
اینگونه ز تن جامۀ احرام گرفتن
یا همره سردار حسین همدانی
امضای بهشت از سفرِ شام گرفتن
یا مثل حبیب و وهب و عابس و عباس
با سوختنِ جان و تن آرام گرفتن
پروانه علیاکبرِ مولاست که آموخت
با شمع سحر بالِ سرانجام گرفتن
اظهار عطش کرد پسر تا بتواند
از کوثر لبهای پدر کام گرفتن
فرمود مخواه آب که دیگر شده نزدیک
از دست رسول دو سرا جام گرفتن
خیزید و به صیاد بگویید روا نیست
مرغانِ حرم را به چنین دام گرفتن
میخواست پدر فدیه و قربانی حج را
با جان جوانان خود انجام گرفتن
این وعدۀ وصل است که هر آینه باید
با وصلت این فاصله فرجام گرفتن
برخیز بسیجی صف اعزام شلوغ است
سخت است کمی برگۀ اعزام گرفتن
محمد رسولی
عشق رسوایی محض است که حاشا نشود
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود
شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم
هر کسی در به در خانه لیلا نشود
دیر اگر راه بیافتیم، به یوسف نرسیم
سر بازار کسی منتظر ما نشود
لذت عشق به این حس بلا تکلیفی ست
لطف تو شامل حالم بشود یا نشود؟
من فقط روبهروی گنبد تو خم شده ام
کمرم غیر در خانه تو تا نشود
هر قدر هم بشود دور ضریح تو شلوغ
من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود
بین زوار که باشم به تو نزدیکترم
قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود
امن تر از حرمت نیست، همان بهتر که
کودک گمشده در صحن تو پیدا نشود
بهتر این است که عاشق دم پابوسی تو
نفس آخر خود را بکشد پا نشود
دردهایم به تو نزدیک ترم کرده، طبیب
حرفم این است که یک وقت مداوا نشود!
من دخیل دل خود را به تو طوری بستم
که به این راحتی آقا گره اش وا نشود
بارها حاجتی آورده ام و هر بارش
پاسخی آمده از سمت تو، الّا: نشود!
امتحان کردم و دیدم که میان حرمت
هیچ ذکری قسم حضرت زهرا نشود
آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کشت
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود
حامد عسکری
گرچه خلوت گرچه خسته گرچه بی سو و سراغ
خوابهایی در قفس دیدیم با تعبیر باغ
از اناری حال دل پرسیدم امشب گفت : خون
لاله را گفتم: خبر تازه چه داری؟ گفت داغ!
سوگوارانیم و کاری بر نمیآید جز آه
لوک مست داغ بر گُرده چه دارد غیر ماغ ؟
ما برادرهایمان را دفن کردیم ای دریغ
زیر حجم سایه سنگین کاجی از کلاغ
عطسههای عافیت را ارج ننهادیم پس
بوسه افطارمان افتاد به وقت فراغ
میرود این روزها گل میدهد آغوشها
باز عطر زلف یاری میخزد زیر دماغ
باز کوچه غرق لبخند و هیاهو میشود
باز هم گل میخریم از کودکی پشت چراغ
باز منقار قناری به غزل وا میشود
باغ را تحویل قمری میدهد یک روز زاغ
آرزو : گرمیفزای جمع یاران بودن است
چه تفاوت گر می وصلیم یا نفت چراغ ...
محمدحسین ملکیان
عشق آمد، عقل را ناچار بردم در مصافش
عشق اما برد حتی عقل را در ائتلافش
پرده ای انداختم بر چشم هایم بس که دیدم
عقل، هر سو می کشد، دل می کشد پا را خلافش
هر که نفروشد، خریدارند زیبایی او را
این یکی با تاج و تختش آن یکی هم با کلافش
از سر زلفی رها در باد حق دارم بترسم
کفر، در واقع سر مویی ست با دین اختلافش
در حجاب و دلبری من که منافاتی ندیدم
کعبه دائم پرده پوشیده ست و خلقی در طوافش
دل اگر شد کعبه، گیرم بشکند، اصلا چه بهتر
یک نفر مثل علی بیرون میاید از شکافش
ترس دارم در صدف باشم ولی گوهر نباشم
معدن خالی ندارد هیچ سودی اکتشافش
خلوتی دارم که روی هیچ کس در وا نکرده
خلوتی دارم تماشایی که... قربان عفافش
حامد جانفدا
نذر امام حسن مجتبی(ع)
جهود و عیسوی و احمدی و گبر ندارد
برای دیدن حسن تو شهر صبر ندارد
به مرگ وعده دیدار داده ای که بیاید
وگرنه عشق تب اختیار و جبر ندارد
جمل که غائله ای بود زیر زانوی اسبت
حجاز بعد علی مثل تو هژبر ندارد
حسین پیش تو از معرفت زبان نگشوده
کسی مقابل تو سینه ستبر ندارد
کدام داغ تو را آسمان به گریه ببارد
به قدر غربت تو این دریچه ابر ندارد
بقیع شاهد این مدعاست در دل شبها
که آفتاب نیازی به سنگ قبر ندارد...
محمود حبیبی کسبی
پی پیدایی یک لحظه ثباتی که ندارم
رفتم از شهر شلوغت به دهاتی که ندارم
مثل یک مِلک کلنگی که بکوبند و بسازند
زندهام بعد تو با شوق حیاتی که ندارم
دیدنت روزه من، بردن نام تو نمازم
به چه دل خوش کنم؟ این صوم و صلاتی که ندارم؟
در خیال شب آشفتهی موی تو شدم گم
در پی یافتن راه نجاتی که ندارم
حاجتی دارم و حیران قنوتی که نبستم
تشنهی اشکم و دنبال قناتی که ندارم
واژهها کوچک و دلتنگی من سخت بزرگ است
حرفها دارم و گنگ کلماتی که ندارم
من اگر باز کنم سفره دل را پُر زخم است
قانعم با نمک و نان بیاتی که ندارم
این همه تلخی تنهایی و تنهایی تلخم
اجر صبریست ازآن شاخ نباتی که ندارم
عارفه دهقانی
باید آیینه را قسم بدهم
صورتت را به من نشان بدهد
دیدن روی ماه تو, تنها
میتواند به من توان بدهد
رو گرفتی …خسوف شد …شبها
آه ! از سوزِ مانده بر لبها
نفَسی زنده کن مرا که فقط
میتواند دَمِ تو ,جان بدهد
اَنتِ روحُ الحیاهِ…لَم یَرضا
بعدَکِ جسمُنا عنِ الدنیا
دونَنا, لا تُسافِری زهرا !
کاش هجران, کمی امان بدهد
جز من و کودکان و سلمان و
دو سه یارِ "به حق-مسلمان”م
یک نفر نیست در مدینه به ما
برسد… آب دستمان بدهد
اینهمه زخم… آه… اینهمه زخم
رازهای تو بود و دَم نزدی
چاره سازِ علی…بگو چه کنم؟
کیست تا مَرهَمی نشان بدهد؟
"کمی آبِ روان بریز اسماء…”
عذر میخواهم از همه سادات!
روضه سنگین شده…کسی باید
آبِ قندی به روضه خوان بدهد
غایب بزرگ دیدار شاعران
یکی از کسانی که دلمان میخواست برای این گزارش، از شعرهای او هم استفاده کنیم و شعری را که دوست دارد در حضور رهبر انقلاب بخواند را از او بگیریم، شاعری زلال، عزیز و خوش لهجه اهل تاجیکستان بود. اما در روزهای اخیر خبری منتشر شد که با آن، همه شاعران پارسی زبان داغدار شدند. محمدعلی عجمی، شاعر نامآشنای تاجیکستانی، به تازگی و در ۶۴ سالگی بر اثر عارضه قلبی درگذشت. عجمی متولد ۱۹۵۶ در استان وخش تاجیکستان بود و مدتی را نیز در ایران زندگی کرد. او از جمله شاعران فارسیزبانی بود که در دیدار شاعران با رهبر معظم انقلاب در سال ۹۰ به شعرخوانی پرداخت. بدون شک دیدار شاعران از این به بعد، غایب بزرگی به نام محمدعلی عجمی خواهد داشت و جای او همیشه در صندلی های این جلسه خالی خواهد ماند.
این هم غزلی که عجمی در دیدار شاعران خوانده بود:
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
چون لاله در سپیدهدم از خون دمیدهام
مثل نسیم صبح از خود رها شدم
میخواستم به چرخ در آیم به گرد دوست
پیش از طواف کعبه سوی کربلا شدم
از عشق دوست، خاک وجودم بلند شد
از عشق دوست، آینه کبریا شدم
میخواستم رضا شود از من خدای من
گردی ز آستان امامِ رضا شدم
میخواستم به سمت حرا دل روان کنم
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
امسال به علت شیوع ویروس کرونا، از یک ماه پیش اعلام شد که امسال دیدار شاعران برگزار نخواهد شد و به احتمال قوی سال ۱۳۹۹ دیگر دیدار شاعران با رهبری را نخواهد دید. به همین بهانه سراغ تعدادی از شاعران شناخته شده این روزهای دنیای ادبیات رفته ایم و از آنها پرسیدیم اگر امسال دیدار شاعران برگزار میشد و شما در فهرست شعرخوانان این جلسه حضور داشتید، کدام یک از اشعارتان را قرائت میکردید؟ تعدادی از این شاعران پیش تر در این دیدار شعر خوانده اند و تعدادی هم تاکنون نوبتشان نشده. آنها که در سالهای پیش در این جلسه شعر خوانده اند، امروز با نگاهی تازه شعری را برای خوانش انتخاب کرده اند و آنها که تاکنون شعر نخوانده اند، شعری را که برای آن روز مبادا کنار گذاشته بودند را برای انتشار به ما دادند. شعرهایشان را بخوانید و در آن جلسه تصورشان کنید!
سیدحمیدرضا برقعی
عاشق شده است دانه به دانه هزاربار
دل خون و سینه چاک و برافروخته انار
فریاد بی صداست ترکهای پیکرش
از بس که خورده خونِ دل از دست روزگار
پاشیده رنگ سرخ به پیراهن خزان
بسته حنا به پینه دستان شاخسار
در سرزمین گرم، انار آتشین شود
یاقوت را میآورد آتشفشان به بار
با دست خود به حوصله پنهان نموده است
یک دانه از بهشت در او آفریدگار
آن میوهای که ساخته تسبیحی از خودش
شُکر است بر زبانش، فی اللیل و النهار
آن میوه ای که فاطمه آن را طلب نمود
چون باب میل اوست شد این میوه تاجدار
آن بانویی که نام خودش شعر مطلق است
در وصفش استعاره نیاید به هیچ کار
نامی که داده است به زن قیمتی دگر
نامی که داده است به مردان هم اعتبار
آن نام را میآورم ،اما نه بیوضو
دل را به آب میزنم ،اما نه بی گدار
جبر آن زمان که پشت در خانهاش نشست
برخاست آن قیامت عظمی به اختیار
رفت آنچنان که از نفس افتاد جبرئیل
گویی محمد است به معراج رهسپار
شد عرصه گاه تنگ، ولی ماند پشت در
چون ماندن علی به اُحد ماند، استوار
برگشت زخم خورده ،ولی فاتح نبرد
چون بازگشت حمزه از آشوب کارزار
در خون خضاب شد تن یاران بعد از او
آنها که نام فاطمه را میزنند جار
من از کدام یک بنویسم که بودهاند
حجاجها به ورطه تاریخ بیشمار
آنها که با غرور نوشتند ساختیم
دریاچه های احمری از خونِ این تبار
از کربلا به واقعه فَخ رسیدهایم
از عمق ناگوارترینها به ناگوار
محمود غزنوی به عداوت مگر نساخت
از استخوان فاطمیان چوبههای دار
بوسهل زوزنی به شرارت هنوز هم
محکوم میکند حسنک را به سنگسار
در لمعه الدمشقیه جاریست همچنان
خون شهید اول و ثانی چون آبشار
اما هنوز هم به تأسی فاطمه
نام علیست روی لب شیعه آشکار
علی محمد مودب
[...]
اینها که گفتهایم یکی بود از هزار
اما هنوز شیعه مصمم، امیدوار…
دل به ابرهای هرزه خوش مکن
روی با ستارگان تُرُش مکن!
هیچ، هیچ، هیچ
هیچ غیر حرف آسمان درست نیست
آسمان هر آنچه دود را ز یاد میبرد
پیشبینی هوای این و آن درست نیست
موضع خروسکان بادسنج را
باد میبرد!
جواد محمدزمانی
باید که تن از راحت ایام گرفتن
دل را، ز صنمخانۀ اوهام گرفتن
ناکام شد آنکس که به یک عمر ندانست
از ساغر دنیا نتوان کام گرفتن
از تیر و کمان اجلت نیست رهایی
هر گور نشانیست ز بهرام گرفتن...
تا چند سرا از قفس دام گزیدن؟
تا چند سراغ هوس خام گرفتن؟
ای دل بطلب وعده دیدار که زیباست
آرام دل از یارِ دلارام گرفتن
فرمود که باید دل از این دام گرفتن
عبرت ز دغلکاری ایام گرفتن
فرمود بترسید که رایج شود اینبار
مروان شدن و مردِ خدا نام گرفتن
از مثل یزید آیۀ تطهیر شنیدن
از آلامیه خطِ اسلام گرفتن
از خدعۀ دشمن بهراسید، روا نیست
پیغام به او دادن و پیغام گرفتن
باید به شب میکدۀ شوق، رسیدن
از جام شهادت میِ گُلفام گرفتن
قربانی جان را به منا بدرقه گفتن
اینگونه ز تن جامۀ احرام گرفتن
یا همره سردار حسین همدانی
امضای بهشت از سفرِ شام گرفتن
یا مثل حبیب و وهب و عابس و عباس
با سوختنِ جان و تن آرام گرفتن
پروانه علیاکبرِ مولاست که آموخت
با شمع سحر بالِ سرانجام گرفتن
اظهار عطش کرد پسر تا بتواند
از کوثر لبهای پدر کام گرفتن
فرمود مخواه آب که دیگر شده نزدیک
از دست رسول دو سرا جام گرفتن
خیزید و به صیاد بگویید روا نیست
مرغانِ حرم را به چنین دام گرفتن
میخواست پدر فدیه و قربانی حج را
با جان جوانان خود انجام گرفتن
این وعدۀ وصل است که هر آینه باید
با وصلت این فاصله فرجام گرفتن
برخیز بسیجی صف اعزام شلوغ است
سخت است کمی برگۀ اعزام گرفتن
محمد رسولی
عشق رسوایی محض است که حاشا نشود
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود
شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم
هر کسی در به در خانه لیلا نشود
دیر اگر راه بیافتیم، به یوسف نرسیم
سر بازار کسی منتظر ما نشود
لذت عشق به این حس بلا تکلیفی ست
لطف تو شامل حالم بشود یا نشود؟
من فقط روبهروی گنبد تو خم شده ام
کمرم غیر در خانه تو تا نشود
هر قدر هم بشود دور ضریح تو شلوغ
من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود
بین زوار که باشم به تو نزدیکترم
قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود
امن تر از حرمت نیست، همان بهتر که
کودک گمشده در صحن تو پیدا نشود
بهتر این است که عاشق دم پابوسی تو
نفس آخر خود را بکشد پا نشود
دردهایم به تو نزدیک ترم کرده، طبیب
حرفم این است که یک وقت مداوا نشود!
من دخیل دل خود را به تو طوری بستم
که به این راحتی آقا گره اش وا نشود
بارها حاجتی آورده ام و هر بارش
پاسخی آمده از سمت تو، الّا: نشود!
امتحان کردم و دیدم که میان حرمت
هیچ ذکری قسم حضرت زهرا نشود
آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کشت
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود
حامد عسکری
گرچه خلوت گرچه خسته گرچه بی سو و سراغ
خوابهایی در قفس دیدیم با تعبیر باغ
از اناری حال دل پرسیدم امشب گفت : خون
لاله را گفتم: خبر تازه چه داری؟ گفت داغ!
سوگوارانیم و کاری بر نمیآید جز آه
لوک مست داغ بر گُرده چه دارد غیر ماغ ؟
ما برادرهایمان را دفن کردیم ای دریغ
زیر حجم سایه سنگین کاجی از کلاغ
عطسههای عافیت را ارج ننهادیم پس
بوسه افطارمان افتاد به وقت فراغ
میرود این روزها گل میدهد آغوشها
باز عطر زلف یاری میخزد زیر دماغ
باز کوچه غرق لبخند و هیاهو میشود
باز هم گل میخریم از کودکی پشت چراغ
باز منقار قناری به غزل وا میشود
باغ را تحویل قمری میدهد یک روز زاغ
آرزو : گرمیفزای جمع یاران بودن است
چه تفاوت گر می وصلیم یا نفت چراغ ...
محمدحسین ملکیان
عشق آمد، عقل را ناچار بردم در مصافش
عشق اما برد حتی عقل را در ائتلافش
پرده ای انداختم بر چشم هایم بس که دیدم
عقل، هر سو می کشد، دل می کشد پا را خلافش
هر که نفروشد، خریدارند زیبایی او را
این یکی با تاج و تختش آن یکی هم با کلافش
از سر زلفی رها در باد حق دارم بترسم
کفر، در واقع سر مویی ست با دین اختلافش
در حجاب و دلبری من که منافاتی ندیدم
کعبه دائم پرده پوشیده ست و خلقی در طوافش
دل اگر شد کعبه، گیرم بشکند، اصلا چه بهتر
یک نفر مثل علی بیرون میاید از شکافش
ترس دارم در صدف باشم ولی گوهر نباشم
معدن خالی ندارد هیچ سودی اکتشافش
خلوتی دارم که روی هیچ کس در وا نکرده
خلوتی دارم تماشایی که... قربان عفافش
حامد جانفدا
نذر امام حسن مجتبی(ع)
جهود و عیسوی و احمدی و گبر ندارد
برای دیدن حسن تو شهر صبر ندارد
به مرگ وعده دیدار داده ای که بیاید
وگرنه عشق تب اختیار و جبر ندارد
جمل که غائله ای بود زیر زانوی اسبت
حجاز بعد علی مثل تو هژبر ندارد
حسین پیش تو از معرفت زبان نگشوده
کسی مقابل تو سینه ستبر ندارد
کدام داغ تو را آسمان به گریه ببارد
به قدر غربت تو این دریچه ابر ندارد
بقیع شاهد این مدعاست در دل شبها
که آفتاب نیازی به سنگ قبر ندارد...
محمود حبیبی کسبی
پی پیدایی یک لحظه ثباتی که ندارم
رفتم از شهر شلوغت به دهاتی که ندارم
مثل یک مِلک کلنگی که بکوبند و بسازند
زندهام بعد تو با شوق حیاتی که ندارم
دیدنت روزه من، بردن نام تو نمازم
به چه دل خوش کنم؟ این صوم و صلاتی که ندارم؟
در خیال شب آشفتهی موی تو شدم گم
در پی یافتن راه نجاتی که ندارم
حاجتی دارم و حیران قنوتی که نبستم
تشنهی اشکم و دنبال قناتی که ندارم
واژهها کوچک و دلتنگی من سخت بزرگ است
حرفها دارم و گنگ کلماتی که ندارم
من اگر باز کنم سفره دل را پُر زخم است
قانعم با نمک و نان بیاتی که ندارم
این همه تلخی تنهایی و تنهایی تلخم
اجر صبریست ازآن شاخ نباتی که ندارم
عارفه دهقانی
باید آیینه را قسم بدهم
صورتت را به من نشان بدهد
دیدن روی ماه تو, تنها
میتواند به من توان بدهد
رو گرفتی …خسوف شد …شبها
آه ! از سوزِ مانده بر لبها
نفَسی زنده کن مرا که فقط
میتواند دَمِ تو ,جان بدهد
اَنتِ روحُ الحیاهِ…لَم یَرضا
بعدَکِ جسمُنا عنِ الدنیا
دونَنا, لا تُسافِری زهرا !
کاش هجران, کمی امان بدهد
جز من و کودکان و سلمان و
دو سه یارِ "به حق-مسلمان”م
یک نفر نیست در مدینه به ما
برسد… آب دستمان بدهد
اینهمه زخم… آه… اینهمه زخم
رازهای تو بود و دَم نزدی
چاره سازِ علی…بگو چه کنم؟
کیست تا مَرهَمی نشان بدهد؟
"کمی آبِ روان بریز اسماء…”
عذر میخواهم از همه سادات!
روضه سنگین شده…کسی باید
آبِ قندی به روضه خوان بدهد
غایب بزرگ دیدار شاعران
یکی از کسانی که دلمان میخواست برای این گزارش، از شعرهای او هم استفاده کنیم و شعری را که دوست دارد در حضور رهبر انقلاب بخواند را از او بگیریم، شاعری زلال، عزیز و خوش لهجه اهل تاجیکستان بود. اما در روزهای اخیر خبری منتشر شد که با آن، همه شاعران پارسی زبان داغدار شدند. محمدعلی عجمی، شاعر نامآشنای تاجیکستانی، به تازگی و در ۶۴ سالگی بر اثر عارضه قلبی درگذشت. عجمی متولد ۱۹۵۶ در استان وخش تاجیکستان بود و مدتی را نیز در ایران زندگی کرد. او از جمله شاعران فارسیزبانی بود که در دیدار شاعران با رهبر معظم انقلاب در سال ۹۰ به شعرخوانی پرداخت. بدون شک دیدار شاعران از این به بعد، غایب بزرگی به نام محمدعلی عجمی خواهد داشت و جای او همیشه در صندلی های این جلسه خالی خواهد ماند.
این هم غزلی که عجمی در دیدار شاعران خوانده بود:
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
چون لاله در سپیدهدم از خون دمیدهام
مثل نسیم صبح از خود رها شدم
میخواستم به چرخ در آیم به گرد دوست
پیش از طواف کعبه سوی کربلا شدم
از عشق دوست، خاک وجودم بلند شد
از عشق دوست، آینه کبریا شدم
میخواستم رضا شود از من خدای من
گردی ز آستان امامِ رضا شدم
میخواستم به سمت حرا دل روان کنم
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم