من اگر با یک انگلیسی یک پیمان ببندم اخلاق ملی انگلیسی اقتضا میکند که این پیمان را رعایت کنم اما در روابط ملتها اخلاق حاکم نیست، آنجا پای منافع در میان است.
شهدای ایران: آنچه می خوانید، بخشی از کتاب آشنایی با قرآن جلد ۹- ص ۱۳۵-۱۳۶ است. این کتاب از آثار ارزشمند شهید استاد مرتضی مطهری است.
امیرالمؤمنین به مالک میگوید: مالک! نه به دلیل یک زور و جبر [پیمان را نشکن؛ بلکه] دست تو بالاست و دست دشمن پایین، هیچ جبری هم در کار نیست، منافعت هم اقتضا میکند که فعلاً این عهد را بشکنی، اگر بشکنی به نفعت است، ولی نشکن که نشکستنِ عهد بیشتر به نفع انسانیت است.
اگر بنا بشود که عهدها اعتبار نداشته باشند و هر وقت منافع آمد عهد و پیمانها همه کأن لمیکن فرض بشود دیگر چه اعتمادی برای انسانیت باقی میماند؟ پس در مورد کافر و دشمن هم عهد را هرگز نقض نکن و نشکن.
زمانی بخشی از کتاب تاریخ جنگ بینالملل دوم نوشته چرچیل را در روزنامه خواندم. رسیده بود به آنجا که در جنگ بینالملل دوم متفقین ناگهان ایران را اشغال کردند؛ آمدند در مرزها و همینقدر سُفرایشان اطلاع دادند که تا نیم ساعت دیگر از دو طرف وارد میشوند، آماده باشید. بعد خودش عنوان میکند که آخر ما با ایران پیمان بسته بودیم و این برخلاف آن پیمان بود. بعد میگوید (خیلی عجیب است! طرز فکر اروپایی را ببینید!): «اینها همه اخلاق است. اخلاق در مقیاسهای فردی به کار میرود، آنهم میان افراد ملت واحد. من اگر با یک انگلیسی یک پیمان ببندم اخلاق ملی انگلیسی اقتضا میکند که این پیمان را رعایت کنم اما در روابط ملتها اخلاق حاکم نیست، آنجا پای منافع در میان است. ما منافعمان اقتضا میکرد ایران را اشغال کنیم، گور پدر پیمانها.»
گذشته از اینکه عمل میکنند، صریح و رک میگویند که باید هم این جور بود. وقتی که منطق سیاست این باشد که رعایت پیمانهای سیاسی تا حدودی که منافع اقتضا میکند [لازم است،] پس پیمان یعنی هیچ، و دیگر به کدام پیمان سیاسی در دنیا میشود اعتماد کرد؟! این است که انسانیت به خطر میافتد.