بعضی از تصورات در فرهنگ ما دامنگیر شده است که همیشه بزرگترها بیشتر از کوچکترها میفهمند یا افراد قوی که جسمشان توانایی بیشتری دارد از نوجوانان و افراد کوچکتر رشادت بیشتری به خرج میدهند اما 8سال جنگ تحمیلی نشان داد که همیشه تصورات قبلی ما درست نیست محمد خدادادی نوجوان 13سالهای بود که هنگام آغاز جنگ فقط 8 سال داشت و بارها با تلاش فراوان برای راضی کردن خانواده و اطرافیان راهی جبهههای نبرد شد و یک چشم و بخش عظیمیاز تصاویر جهان هستی را با پایداری و سر افرازی وطن تعویض کرد. گفتوگوی یک ساعته ما با این جانباز 50درصد بازخوانی رشادتهای این رزمنده سرفراز است. جانبازی که از دست دادن چشم را در مقابل ایثار رزمندگان دیگر قابل اعتنا نمیداند و میگوید در آن زمان اعتماد به نوجوانان زیاد بود و نوجوانان کم سن و سال سنگر سازی میکردند وحتی پشت لودر مینشستند.
کودکی ام با جنگ متولد شد
محمد خدادادی متولد سال 1351 است. وقتی خبرتجاوز ارتش بعثی رسید فقط 8 سال داشت و کودکیش با شنیدن اخبار رشادتها و شهادتهای هممحلهایهایش گذشت. خدادادی در مورد کودکیش میگوید: من در محله شهرری تهران متولد شد. پدرم گارگر فقیری بود و بعدها خادمیمسجد را برعهده گرفت. با آغاز جنگ تحمیلی دغدغه اصلی من رفتن به جبهه بود پدرم با وجود کهولت و بیماری چند ماهی را به جبهه رفته بود و برادر بزرگتر هم چند سال در عملیاتهای مختلف شرکت کرده بود. او درباره مخالفت خانوادهاش میگوید:خانوادهام با جبهه رفتن من مخالف بودند. من در غیاب پدر و برادر باید مسئولیت دو خواهرم را برعهده میگرفتم اما ذهن کوچک من نمیتوانست بپذیرد زمانی که من از خانواده ام محافظت میکنم جان و مال و ناموس خانوادههای دیگر در معرض تجاوز بعثیهای بیرحم باشد.
راهکارهای کودکانه
او درباره تلاشهای کودکانه اش برای رفتن به جبهه اینگونه میگوید: مانند همه بچههای آن روزگار هر روز به سپاه میرفتیم و تقاضای اعزام شدن میدادیم. پوتین برادر بزرگترمان را قرض میگرفتیم و شناسنامهمان را دست کاری میکردیم.
در 13 سالگی عازم جبهه شد
او در ادامه میگوید: با هر ضرب و زوری بود فرار به سوی جبهه را به بازی کردن در کوچه ترجیح دادم و سال 1365 در 13 سالگی عازم منطقه شدم. خدمه آرپیجی11 شدهام. در جبهه ابتدا در گردان علیاکبر ساکن شدم و مسئولیتم خدمه آرپیجی 11 بود. دوره آموزشی ما 45روزه بود و در همان تهران و در پادگان مقاومت بسیج برگزار شد. آرپیجی11 از هیکلم بزرگتر بود .او میگوید: آرپیجی7 که معمولا در فیلمها دیده میشود سلاحی برای تخریب تانک است که روی کول میاندازند اما آرپیچی 11 بزرگتر است و گلوله آن دو برابر آرپیجی7 است که ما چند نوجوان بودیم که آن را حمل میکردیم. او با لحنی پر از احساس شعف از یاد آوری آن روزهای حساس میگوید: مسئولیت دیگر من در گردان حضرت قمر بنیهاشم بود که وظیفه روابط عمومیو تبلیغات گردان را برعهده گرفتم، نیروی پیاده هم بودم. در نهایت در لحظه دفاع از سنگر مجروح شدم. مجروحیت من در پدافند اتفاق افتاد. پدافند نیرویی است که برای حملات احتمالی دشمن برای محافظت از خط تعبیه شده است و در همین لحظه بود که ترکشی از گلوله دشمن به چشم من اصابت کرد و بینایی ام را از دست دادم. البته من قبل از این مجروحیت، به عنوان نیروی پیاده در عملیات بیت المقدس 6 و نصر 4 شرکت داشتم و اگر مجروحیتم شدید نبود هرگز به تهران برنمیگشتم. این رزمنده نوجوان دیروز میگوید: تنبلی و بیکاری برای رزمندگان جنگ معنا نداشت. ما در همان جبهه هم شبها در سنگرها درس میخواندیم. از جبهه که برگشتم کار و تحصیل را همزمان پیگیری کردم و در بخشداری محله شهر ری استخدام شدم. علوم سیاسی رشته تحصیلی مورد علاقه من بود. مجروحیت اگرچه روی زندگی من تاثیر گذاشت اما مرا از زندگی کردن محروم نکرد. الان دانشجوی علوم سیاسی ام چون این رشته را خیلی دوست دارم و معتقدم برای تحصیل در هیچ سنی دیر نیست و آگاهیهای اجتماعی و علم برای رزمندگان بسیار مفید است.
برای وعده به جبهه نرفتم
او در ادامه میگوید: آن روزها که ما به جبهه رفتیم کسی به ما وعده کاری را نداده بود و ما فقط به وظیفه خود عمل کردیم . در مقابل بسیاری از جانبازان که حتی نمیتوانند راه بروند من حتی خودم را جانباز نمیدانم. برای كسانی كه فكر میكنند ما از سربچگی یا هیجانات جوانی و نا آگاهانه به جبهه رفتیم متاسفم. من تازمانی که مشکل چشمم حاد و جدی نشده بود. دنبال درصد جانبازیم نرفتم چون انسان برای ادای وظیفه جایزه نمیخواهد. من بهخاطر اینكه پروتز چشمم بهعلت تحریمها کمیاب شده بود دنبال درصد و اینگونه مسائل رفتم. البته تصور نكنید كه منظورم این است كه مسئولین به حقوق جانبازان بی اعتنا باشند و بزرگواری ایثارگران باعث سهلانگاری مسئولین از وظایف خودشان شود.
ارتباطم با فرزندانم دوستانه است
من سال 72 ازدواج کردم و ثمره این ازدواج سه دختر است که ارتباط من با آنها بیشتر دوستی است و زمانی که خودشان از فضای جنگ سوال کنند چیزهایی را برایشان توضیح میدهم و اساسا با تحمیل عقیده موافق نیستم و معتقدم بحث و گفتوگو بیشتر مسائل را حل میکند و رهنمودهای حضرت امام(ره) ترسها را از بین میبرد. آن روزها در محله ما تعداد زیادی از جوانان شهید شدند و ما سعی میکردیم از آنها سبقت بگیریم و حضرت امام(ره) قاطعانه و پر از امید به رزمندگان رهنمود میدادند و فضای شهادت را پر از عشق و ایثار برای ما به تصویر میکشیدند و همین برای ما کافی بود. ما نوجوانانی بودیم که یک شبه بزرگ شدیم و مسئولیت دفاع از ایران را به آسانی پذیرفتیم و چه سعادتی از این بالاتر که ما افقهایی را درک کردیم و صحنههایی را دیدیم که شاید نسلهای آینده هرگز نتوانند درک کنند. روزهای جنگ روزهای ایثار بود، ایثاری که شاید از دست دادن یک چشم در مقابل آن چیزی برای گفتن نداشته باشد. منکر غمانگیز بودن جنگ نیستم اما بسیاری از غمها زیباست و دوست داشتنی و هرگز از یاد انسان نمیرود.
فضای جنگ را درست تعریف کنیم
او در ادامه تاکید میکند: در این سالها فیلمها و سریالهای زیادی از جنگ ساخته شده است اما گه گاه در آن افراط و تفریطهای زیادی دیده میشود که نمیتواند بهدرستی معرف فضای جنگ باشد. جنگ امروز تمام شده است اما اگر رزمندگان ما بخواهند با همان تحصیلات پایین به زندگی ادامه بدهند از این گردونه جا میمانند. امثال شهید شهریاری باید الگوی ما باشند. کسانی که تحصیلات عالیه و بالایی داشتند وهرگز از كوچكترین مسائل روز و بحثهای فرهنگی و اجتماعی غافل نبودند و این برخلاف تصور كسانی است كه میپندارند جبهه فقط برای فقرا یا افرادی که تحصیلات پایین داشتند بوده است. در آن زمان کسانی که بضاعت مناسب مالی داشتند و پزشک یا مهندس بودند داوطلبانه به جنگ میآمدند. سعی ما باید بر این باشد که در عرصههای مختلف حضور چشمگیر داشته باشیم و نا امید نباشیم و بدانیم که امروز فقط نحوه جنگیدن و نوع جنگها عوض شده است. امروز زمان جنگ نرم است.