جان نیکسون یکی از اعضای سازمان جاسوسی امریکا (سیا) بین سالهای ۱۹۹۸ تا سال ۲۰۱۱ بود. اینکه چرا نیکسون به عنوان بازجوی صدام برگزیده شد، سؤالی است که خود او در توضیحاتی نسبتاً مفصل به آن میپردازد.
به گزارش سرویس سیاسی پایگاه خبری شهدای ایران؛ کتاب بازجویی از صدام نوشته جان نیکسون سال ۱۳۹۶ توسط بنگاه ترجمه و نشر پارسه انتشار یافته است. نام و تصویر صدام در جلد این کتاب ما ایرانیها را کنجکاو میکند چراکه از میان ملتهای جهان (غیر از عراقیها) او را بهتر از هر کس دیگری میشناسیم. از این رو توجه به کتابهایی نظیر «بازجویی از صدام» برای مخاطب ایرانی بدیهی به نظر میرسد. با هم نگاهی به داشتههای این کتاب میاندازیم.
جان نیکسون یکی از اعضای سازمان جاسوسی امریکا (سیا) بین سالهای ۱۹۹۸ تا سال ۲۰۱۱ بود. اینکه چرا نیکسون به عنوان بازجوی صدام برگزیده شد، سؤالی است که خود او در توضیحاتی نسبتاً مفصل به آن میپردازد. او زمانی وارد سیا شد که شکل سؤالهای مطرح شده در سازمان سیا از «بغداد چه میخواهد» به «صدام چه میخواهد» تغییر یافته بود. نیکسون پنج سال قبل از فروپاشی رژیم صدام در سال ۱۹۹۸ به عضویت سیا درآمد و از همان زمان به صورت اختصاصی روی صدام و خصوصیات اخلاقیاش مطالعه میکرد.
خوره صدام
نیکسون میگوید او هم مثل همکارانش خوره صدام شده بود؛ «سالها با صدام نفس میکشیدم.» مانند همکارانش به خوبی او را میشناخت و حتی میدانست صدام بین انگشتان سبابه و میانی دست راستش خالکوبی دارد. از همان خالکوبیها که نشاندهنده نَسَب قبیلهای صدام در تکریت بود. همچنین صدام وقتی میخواست عبدالکریم قاسم رئیس جمهور سابق عراق را ترور کند، زخمی روی ران پای چپش نشست که میتوانست او را از بدلهای احتمالیاش تمایز بخشد. هر چند نیکسون اعتقاد داشت صدام هیچ وقت بدلی نداشت و هر حرفی در این خصوص احمقانه بود.
اما آنچه در کتاب بازجویی از صدام بیشتر برای مخاطب ایرانی جذابتر است، حرفهایی است که بین او و بازجوهایش در مورد ایران، حضرت امام و مسائل پیرامون آن رد و بدل میشود. در کتاب «بازجویی از صدام» فصلی با عنوان «خطر ایران» وجود دارد. بسیاری از مطالب در خصوص ایران را میشود در همین فصل یافت، البته در فصول دیگر نیز جسته و گریخته صحبتهایی از ایران به میان میآید.
تنفر از ایران
شاهبیت سخنان صدام در خصوص ایران «تنفر» بود. این موضوع را بسیاری از کسانی که بعد از دستگیری صدام با او ملاقات کردند اذعان کردهاند. در این کتاب نیز میخوانیم: «صدام نمیتوانست نفرتش را از ایرانیها پنهان کند. حتی حرف زدن در مورد ایرانیها او را پریشان میکرد. میگفت: ایرانیها مردمانی غیر قابل اعتمادند. همه را دروغگو میدانند. ابتدا یک چیزی میگویند و بعد خلاف آن رفتار میکنند.»
البته لفظ تنفر از ایران در کتاب «بازجویی از صدام» تنها از زبان دیکتاتور بغداد شنیده نمیشود. خود نیکسون نیز در فصول پایانی کتاب عنوان میدارد که از ایران متنفر است. غیر از این مورد نویسنده سعی کرده بیطرفی خود را در دیگر مسائل نشان دهد، ولی از کلامش مشخص است که یک حکومت سنی مقتدر (نظیر آنچه صدام در عراق برقرار کرده بود) را به قدرتگیری شیعیان در این کشور ترجیح میدهد.
جنگ را ایران شروع کرد!
از آنجایی که نویسنده کتاب خود عضو سازمان سیا بوده و از طرفی کتاب را برای تأیید به سازمان سیا ارائه داده است، بسیاری از مسائل به شکل کلی مطرح میشوند. حتی آن طور که نویسنده در مقدمه کتاب میآورد، تصحیحکنندههای سیا بخشهایی از نوشتههای او را حذف میکنند که در کتاب این بخشها با علامت نقطهچین مشخص میشوند.
اما چیزی که در کتاب توی ذوق خواننده ایرانی میزند، نه نقطهچینها که کلیگویی نویسنده است. درست که او به عنوان یک مأمور سیا به دنبال یافتن ردپای سلاحهای شیمیایی از لابهلای سخنان صدام بود، اما وقتی اذعان میکند که صدام در خصوص ایران سخنرانی مفصلی انجام داد، معلوم نیست چرا از این سخنرانی مفصل فقط چند جمله کوتاه را در کتابش ذکر میکند.
«صدام ساعتها درباره ایران حرف زد. کمتر موضوعی این قدر او را به حرف میآورد. احساسش این بود که کشورش در طول جنگ غیورانه عمل کرده و آزمون میان ارتشهای دو کشور ثابت کرد که عراق جنگجویان بسیار قابلتری داشته است. وقتی از او پرسیدم چرا جنگ را شروع کردید، شروع کرد به صغرا و کبرا چیدن. حتی با وجود اینکه تحلیلگران نظامی به اتفاق معتقدند اول عراق با یکصد هزار نیرو و ۲۰۰ فروند هواپیما حمله کرد، صدام اصرار داشت که ایران مسئول خصومتها بوده است.»
احترام به امام!
یک بخش جالب توجه در کتاب «بازجویی از صدام» همان جایی است که بازجوها از وی در خصوص حضرت امام سؤال میپرسند. اینجا صدام حرف عجیبی میزند. به نوشته نیکسون او سعی میکرد چهره بسیار مثبتی از خود ارائه بدهد. «صدام گفت: به آیتالله خمینی بیاحترامی نکرده است و حتی مدعی شد پا پیش گذاشته تا از جشن و سرور بیجا در عراق پس از مرگ رهبر ایران در ژوئن ۱۹۸۹ جلوگیری کند. گفت: یکی از دستیارانش در تماس با او با لحنی فاتحانه درباره مرگ آیتالله خمینی حرف زد و صدام به او گفت: در مورد فوت این مرد خدا با احترام برخورد کند. (صدام) به شدت ما را احمق فرض کرد. صدام خاصه از آیتالله خمینی متنفر بود و او را دشمن دیرینه خود میدانست.»
پیشگاه تاریخ
از مجموع گفتوگوهای بین صدام و بازجوهایش این طور برداشت میشود که وی گمان میکرد در پیشگاه تاریخ سخن میگوید؛ بنابراین سعی میکرد بسیاری از واقعیتها آن طور که دوست داشت در تاریخ ذکر شود. این نکته که صدام خود را با آشور بنیپال حاکم خونریز، اما مقتدر آشوری مقایسه میکرد در منابع دیگر آورده شده است. در این کتاب نیز نیکسون عنوان میدارد که صدام به صلاحالدین ایوبی علاقه زیادی داشت و از اینکه بازجوهای امریکایی صلاحالدین را نمیشناختند تعجب میکرد. صدام علاقه داشت در تاریخ از او نیز همانند صلاحالدین یاد شود.
صدام و روحانیون شیعه
یکی دیگر از بخشهای جالب توجه کتاب نظرات صدام در خصوص شیعیان و روحانیت شیعه است. او هر چند جمعیت شیعه عراق را جزئی از مردم این کشور و سربازانی میداند که در جنگ علیه ایران از او و حکومتش حمایت کردهاند، ولی ناچار است اعتراف کند بسیاری از روحانیون شیعه مانند محمدباقر صدر، سیدمحمد صدر و... را ترور کرده است. «وقتی از صدام پرسیدم چرا در سال ۱۹۸۰ محمدباقر صدر را کشت، او میدانست دقیقاً درباره چه کسی حرف میزنم. با وجود این، از طرح چنین پرسشی ناراحت شد. صدام گفت: شما امریکاییها چرا نمیخواهید درک کنید که حکومت کردن بر عراق آسان نیست.» او سپس به منبری طولانی رفت مبنی بر اینکه چرا دین و سیاست باید از هم جدا باشند. صدام گفت: محمدباقر صدر با خمینی تماس مخفی داشت، استخبارات هم مکالمههای آنها را شنود کرده بود. آنها برنامه داشتند که در عراق انقلاب اسلامی راه بیندازند.
سیاستمدار منطقی یا دیوانه
مخاطب در مطالعه کلیت کتاب «بازجویی از صدام» طوری احساس میکند که نویسنده کتاب از سرنگونی رژیم صدام ناراحت است. این ندامت را باید در دنباله همان سیاستی بدانیم که سقوط صدام را باعث قدرتگیری نیروهای طرفدار ایران در عراق میداند. همچنین تحرکات داعش در این کشور را معلول تغییر موازنههای قدرت در عراق برمیشمرد، اما در کل شخصیتی که از صدام در این کتاب ارائه میشود، وی را مردی منطقی و سیاستمداری تیزهوش نشان میدهد که در محیط ناهمگون عراق به سمت دیکتاتوری و خشونت کشانده شده است. به همین دلیل توصیه میکنیم خوانندگان عزیز کتاب ویرانی دروازه شرقی نوشته وفیق سامرایی از افسران فراری ارتش بعث عراق را نیز مطالعه کنند. سامرایی نه در کسوت یک بازجوی بالادست که در کسوت یک نظامی زیردست، تجربه سالها آشناییاش با صدام را در کتابش ارائه میدهد. «صدام همان دیکتاتوری بود که فقط به حصول نتیجه فکر میکرد نه به تلفات انسانی آن.»
جان نیکسون یکی از اعضای سازمان جاسوسی امریکا (سیا) بین سالهای ۱۹۹۸ تا سال ۲۰۱۱ بود. اینکه چرا نیکسون به عنوان بازجوی صدام برگزیده شد، سؤالی است که خود او در توضیحاتی نسبتاً مفصل به آن میپردازد. او زمانی وارد سیا شد که شکل سؤالهای مطرح شده در سازمان سیا از «بغداد چه میخواهد» به «صدام چه میخواهد» تغییر یافته بود. نیکسون پنج سال قبل از فروپاشی رژیم صدام در سال ۱۹۹۸ به عضویت سیا درآمد و از همان زمان به صورت اختصاصی روی صدام و خصوصیات اخلاقیاش مطالعه میکرد.
خوره صدام
نیکسون میگوید او هم مثل همکارانش خوره صدام شده بود؛ «سالها با صدام نفس میکشیدم.» مانند همکارانش به خوبی او را میشناخت و حتی میدانست صدام بین انگشتان سبابه و میانی دست راستش خالکوبی دارد. از همان خالکوبیها که نشاندهنده نَسَب قبیلهای صدام در تکریت بود. همچنین صدام وقتی میخواست عبدالکریم قاسم رئیس جمهور سابق عراق را ترور کند، زخمی روی ران پای چپش نشست که میتوانست او را از بدلهای احتمالیاش تمایز بخشد. هر چند نیکسون اعتقاد داشت صدام هیچ وقت بدلی نداشت و هر حرفی در این خصوص احمقانه بود.
اما آنچه در کتاب بازجویی از صدام بیشتر برای مخاطب ایرانی جذابتر است، حرفهایی است که بین او و بازجوهایش در مورد ایران، حضرت امام و مسائل پیرامون آن رد و بدل میشود. در کتاب «بازجویی از صدام» فصلی با عنوان «خطر ایران» وجود دارد. بسیاری از مطالب در خصوص ایران را میشود در همین فصل یافت، البته در فصول دیگر نیز جسته و گریخته صحبتهایی از ایران به میان میآید.
تنفر از ایران
شاهبیت سخنان صدام در خصوص ایران «تنفر» بود. این موضوع را بسیاری از کسانی که بعد از دستگیری صدام با او ملاقات کردند اذعان کردهاند. در این کتاب نیز میخوانیم: «صدام نمیتوانست نفرتش را از ایرانیها پنهان کند. حتی حرف زدن در مورد ایرانیها او را پریشان میکرد. میگفت: ایرانیها مردمانی غیر قابل اعتمادند. همه را دروغگو میدانند. ابتدا یک چیزی میگویند و بعد خلاف آن رفتار میکنند.»
البته لفظ تنفر از ایران در کتاب «بازجویی از صدام» تنها از زبان دیکتاتور بغداد شنیده نمیشود. خود نیکسون نیز در فصول پایانی کتاب عنوان میدارد که از ایران متنفر است. غیر از این مورد نویسنده سعی کرده بیطرفی خود را در دیگر مسائل نشان دهد، ولی از کلامش مشخص است که یک حکومت سنی مقتدر (نظیر آنچه صدام در عراق برقرار کرده بود) را به قدرتگیری شیعیان در این کشور ترجیح میدهد.
جنگ را ایران شروع کرد!
از آنجایی که نویسنده کتاب خود عضو سازمان سیا بوده و از طرفی کتاب را برای تأیید به سازمان سیا ارائه داده است، بسیاری از مسائل به شکل کلی مطرح میشوند. حتی آن طور که نویسنده در مقدمه کتاب میآورد، تصحیحکنندههای سیا بخشهایی از نوشتههای او را حذف میکنند که در کتاب این بخشها با علامت نقطهچین مشخص میشوند.
اما چیزی که در کتاب توی ذوق خواننده ایرانی میزند، نه نقطهچینها که کلیگویی نویسنده است. درست که او به عنوان یک مأمور سیا به دنبال یافتن ردپای سلاحهای شیمیایی از لابهلای سخنان صدام بود، اما وقتی اذعان میکند که صدام در خصوص ایران سخنرانی مفصلی انجام داد، معلوم نیست چرا از این سخنرانی مفصل فقط چند جمله کوتاه را در کتابش ذکر میکند.
«صدام ساعتها درباره ایران حرف زد. کمتر موضوعی این قدر او را به حرف میآورد. احساسش این بود که کشورش در طول جنگ غیورانه عمل کرده و آزمون میان ارتشهای دو کشور ثابت کرد که عراق جنگجویان بسیار قابلتری داشته است. وقتی از او پرسیدم چرا جنگ را شروع کردید، شروع کرد به صغرا و کبرا چیدن. حتی با وجود اینکه تحلیلگران نظامی به اتفاق معتقدند اول عراق با یکصد هزار نیرو و ۲۰۰ فروند هواپیما حمله کرد، صدام اصرار داشت که ایران مسئول خصومتها بوده است.»
احترام به امام!
یک بخش جالب توجه در کتاب «بازجویی از صدام» همان جایی است که بازجوها از وی در خصوص حضرت امام سؤال میپرسند. اینجا صدام حرف عجیبی میزند. به نوشته نیکسون او سعی میکرد چهره بسیار مثبتی از خود ارائه بدهد. «صدام گفت: به آیتالله خمینی بیاحترامی نکرده است و حتی مدعی شد پا پیش گذاشته تا از جشن و سرور بیجا در عراق پس از مرگ رهبر ایران در ژوئن ۱۹۸۹ جلوگیری کند. گفت: یکی از دستیارانش در تماس با او با لحنی فاتحانه درباره مرگ آیتالله خمینی حرف زد و صدام به او گفت: در مورد فوت این مرد خدا با احترام برخورد کند. (صدام) به شدت ما را احمق فرض کرد. صدام خاصه از آیتالله خمینی متنفر بود و او را دشمن دیرینه خود میدانست.»
پیشگاه تاریخ
از مجموع گفتوگوهای بین صدام و بازجوهایش این طور برداشت میشود که وی گمان میکرد در پیشگاه تاریخ سخن میگوید؛ بنابراین سعی میکرد بسیاری از واقعیتها آن طور که دوست داشت در تاریخ ذکر شود. این نکته که صدام خود را با آشور بنیپال حاکم خونریز، اما مقتدر آشوری مقایسه میکرد در منابع دیگر آورده شده است. در این کتاب نیز نیکسون عنوان میدارد که صدام به صلاحالدین ایوبی علاقه زیادی داشت و از اینکه بازجوهای امریکایی صلاحالدین را نمیشناختند تعجب میکرد. صدام علاقه داشت در تاریخ از او نیز همانند صلاحالدین یاد شود.
صدام و روحانیون شیعه
یکی دیگر از بخشهای جالب توجه کتاب نظرات صدام در خصوص شیعیان و روحانیت شیعه است. او هر چند جمعیت شیعه عراق را جزئی از مردم این کشور و سربازانی میداند که در جنگ علیه ایران از او و حکومتش حمایت کردهاند، ولی ناچار است اعتراف کند بسیاری از روحانیون شیعه مانند محمدباقر صدر، سیدمحمد صدر و... را ترور کرده است. «وقتی از صدام پرسیدم چرا در سال ۱۹۸۰ محمدباقر صدر را کشت، او میدانست دقیقاً درباره چه کسی حرف میزنم. با وجود این، از طرح چنین پرسشی ناراحت شد. صدام گفت: شما امریکاییها چرا نمیخواهید درک کنید که حکومت کردن بر عراق آسان نیست.» او سپس به منبری طولانی رفت مبنی بر اینکه چرا دین و سیاست باید از هم جدا باشند. صدام گفت: محمدباقر صدر با خمینی تماس مخفی داشت، استخبارات هم مکالمههای آنها را شنود کرده بود. آنها برنامه داشتند که در عراق انقلاب اسلامی راه بیندازند.
سیاستمدار منطقی یا دیوانه
مخاطب در مطالعه کلیت کتاب «بازجویی از صدام» طوری احساس میکند که نویسنده کتاب از سرنگونی رژیم صدام ناراحت است. این ندامت را باید در دنباله همان سیاستی بدانیم که سقوط صدام را باعث قدرتگیری نیروهای طرفدار ایران در عراق میداند. همچنین تحرکات داعش در این کشور را معلول تغییر موازنههای قدرت در عراق برمیشمرد، اما در کل شخصیتی که از صدام در این کتاب ارائه میشود، وی را مردی منطقی و سیاستمداری تیزهوش نشان میدهد که در محیط ناهمگون عراق به سمت دیکتاتوری و خشونت کشانده شده است. به همین دلیل توصیه میکنیم خوانندگان عزیز کتاب ویرانی دروازه شرقی نوشته وفیق سامرایی از افسران فراری ارتش بعث عراق را نیز مطالعه کنند. سامرایی نه در کسوت یک بازجوی بالادست که در کسوت یک نظامی زیردست، تجربه سالها آشناییاش با صدام را در کتابش ارائه میدهد. «صدام همان دیکتاتوری بود که فقط به حصول نتیجه فکر میکرد نه به تلفات انسانی آن.»