بعد از پيروزي انقلاب، اغتشاش در كردستان خيلي زود شروع
شد. مثل خلع سلاح پادگان مهاباد كه چند روز بعد از پيروزي
انقلاب صورت گرفت. انگار ضد انقلاب از قبل آمادگي رويارويي با انقلاب
را داشتند؟
پادگان مهاباد تنها پنج روز بعد از
پيروزي انقلاب خلع سلاح شد. چون شما خواستيد بيشتر از ناگفتهها بگويم
بد نيست چگونگي انجام اين واقعه را توضيح دهم. 27 بهمن ماه 1357
عدهاي از ايادي دموكرات به فرمانده پادگان ميگويند براي عرض
تبريك به مناسبت پيروزي انقلاب خواهند آمد. پادگان مهاباد مقر تيپ
سوم از لشكر 64 اروميه بود. به دليل سرماي زمستان اين عده
اسلحههايشان را زير لباسهاي گرمي كه پوشيده بودند مخفي ميكنند.
بعد از ورود به داخل پادگان، در يك موقعيت مناسبت سربازان و
افسران را دستگير ميكنند و تمامي سلاحهاي پادگان را به يغما
ميبرند. همزمان به پاسگاههاي ژاندارمري شمال كردستان و مناطق
كردنشين استان آذربايجان غربي حمله ميشود. شوخي نيست وقتي مقر يك تيپ
خلع سلاح ميشود، توجهات در تمام كشور جلب ميگردد، اما اينكه چرا
ضدانقلاب اينقدر زود دست به كار شد، ريشه در قبل از پيروزي
انقلاب دارد. اين را كه ميگويم سندي كتبي در دست نيست، اما از
شنيدههاي موثق چنين برميآيد كه رژيم بعث عراق دو ماه قبل از پيروزي
انقلاب از بازماندگان جمهوري مهاباد به سركردگي قاضي محمد
درخواست ميكند در بغداد جمع شوند. آنها اساسنامه و
مرامنامهاي به امضا ميرسانند و متأسفانه در جلساتشان مقابله با
انقلابي كه هنوز به پيروزي نرسيده بود را نيز تصويب ميكنند. اين
شنيدهها وقتي قطعيت پيدا ميكند كه ميبينيم وقايعي مثل حمله به
پادگان مهاباد تنها چند روز بعد از پيروزي انقلاب صورت ميگيرد.
امكان نداشت چنين اقداماتي بدون پيش زمينه و قرار و مدارهاي قبلي
انجام بگيرد.
همان اوايل پيروزي انقلاب هم شاهد هستيم كه احزاب زيادي
در كردستان يا به سرعت تأسيس ميشوند يا قد علم ميكنند. اين هم
دليلي است كه بگوييم دشمنان انقلاب روي كردستان حساب خاصي باز
كرده بودند.
بله، مثلاً حزب كومله كه نام آشنايي
دارد در سال 57 تشكيل شد. البته ريشههاي آنها به يك دهه قبل
برميگردد. عدهاي از دانشجويان كُرد كه در تهران تحصيل
ميكردند تصميم ميگيرند گروهي مبتني بر انديشههاي ناسيوناليستي
تشكيل دهند. خيلي از آنها طي سالهاي 52 يا 53 دستگير ميشوند. با
پيروزي انقلاب همراه ديگر زندانيان سياسي آزاد ميشوند و بلافاصله
به كردستان ميآيند و حزب كومله را تشكيل ميدهند. سركرده آنها
فردي به نام فواد مصطفي سلطاني بود كه سال 58 در درگيري با
نيروهاي انقلاب كشته شد. غير از كومله و دموكرات كه ريشههايشان به قبل
از پيروزي انقلاب برميگردد، به سرعت گروههاي ديگري مثل قارچ در
كردستان به وجود آمدند. البته يك عده هم محيط آنجا را براي
فعاليت مناسب ديدند و از مناطق ديگري به كردستان آمدند.
گروههايي مثل منافقين، چريكهاي فدايي خلق، اقليت و اكثريت، گروه اشرف
دهقان، پيكاريها، گروه خبات كه برادر عزالدين حسيني آن را تشكيل
داده بود و...
اشارهاي به گروه كومله شد. اينها به خشونت شهره
بودند. شايد براي خيليها اين سؤال مطرح باشد كه چرا كوملهايها
به خشونت و سرسختي گرايش داشتند؟
روشهاي خشن كومله به
ايدئولوژيشان برميگشت. به اصطلاح گفته ميشد كه اينها چپ خشن
هستند. حالا بگذريم از اينكه وقتي مائوئيسم بودند و بعد سوسياليست
شدند و رفتهرفته تغييراتي در انديشههايشان ايجاد شد. در كل
فلسفه مبارزاتيشان اين بود كه بايد مثل بولدوزر رو به هدف حركت
كرد. حتي اگر برادرت هم مقابلت بود بايد موانع را صاف كني و به سوي
هدف پيش بروي. تندروي كومله باعث ميشد نه تنها با حكومت مركزي كه
خيلي مواقع با ساير گروههاي كرد هم درگير شوند. سند داريم كه
كومله و دموكرات تنها در سال 58، 144 بار با هم درگير شدهاند.
گاهي كه امكان توافق ميرفت، تندروي امثال اينها همه چيز را برهم
ميزد. يك موردش را خودم در جريان توافقي كه دموكراتها با مركز
كرده بودند شاهد بودم.
قضيه اين توافق و برخورد كومله و دموكرات چه بود؟
در
مقطعي گفته ميشد قاسملو رهبر حزب دموكرات به قم رفته و با حضرت امام
ديدار كرده است. گويا امام با برخي از درخواستهاي دموكرات
موافقت كرده بودند. به هر حال يادم است كه قاسملو مردم را در
سالن تختي منطقه فيضآباد سنندج جمع كرد و به سخنراني پرداخت. يك
برگه از جيبش خارج كرد و گفت امام با هشت مورد از درخواستهاي ما
موافقت كرده است. يكدفعه از اين طرف و آن طرف سالن عدهاي كه عموماً
از افراد كومله بودند داد زدند:«مرگ بر سازشكار» يا «مرگ بر
قاسملو» و همه چيز به هم ريخت. از اين دست موارد زياد است. هرچند
دموكراتها هم به اندازه خودشان در وخامت اوضاع مقصر بودند و
همانطور كه عرض شد بلافاصله بعد از پيروزي انقلاب به پادگان مهاباد
حمله كردند، ولي كوملهها معمولاً مقابل هر توافقي كارشكني و روشهاي
خشونتآميز را دنبال ميكردند.
خيلي از نسل جوان شايد از جنايات ضد انقلاب در
كردستان خبر نداشته باشند، به عنوان كسي كه آن مقطع در مركز
كردستان حضور داشت، چه خاطرهاي از جنايات ضد انقلاب داريد؟
موارد
كه بسيارند، اما به عنوان يك مطلع و كسي كه شاهد برخي از چنين جنايات
بود، اين را ميخواهم بگويم كه تأسف اصلي من به خاطر كور بودن اين
ترورها است. در واقع خشم و تعصب باعث ريخته شدن خون بيگناهان بسياري
ميشد. يك موردش شهادت مصطفي مردوخي فرزند امام جمعه مريوان است.
مصطفي فرمانده پيشمرگان دزلي بود. ايشان براي دريافت حقوق
نيروهايش كه به گمانم آن زمان 200 تومان بود به سنندج ميآيد و مجبور
ميشود شب را در خانه يكي از دوستانش بماند. كوملهايها كه محل
او را شناسايي كرده بودند به آنجا ميروند، او را به اسارت
ميگيرند و به طرز وحشتناكي به شهادت ميرسانند. من مصطفي را
ديده بودم. درس طلبگي را در قم خوانده بود. جواني بسيار
شايسته كه تنها به خدمت به ايران و اسلام فكر ميكرد. يا نيروهاي
جهاد براي سازندگي به كردستان ميآمدند، ولي تعصب كور برخي از
افراد باعث ميشد به آنها نيز حمله شود و تعداد قابل توجهي از
نيروهاي جهاد سازندگي به شهادت ميرسيدند. اينها باعث تأسف عموم
مردم كردستان هم ميشد.
در كردستان برخي جذب ضدانقلاب ميشدند و برخي از
انقلاب دفاع ميكردند. مثال واضحش پيشمرگهاي كرد مسلمان بودند
كه پيشمرگ رزمندگان و مردم ميشدند. ميتوانيم بگوييم يك دوگانگي
در آن خطه وجود داشت؟
خير دوگانگي نبود. نداشتن
آگاهي سياسي عموم مردم، باعث گرايش برخي از آنها به گروهكهاي ضدانقلاب
ميشد. خيلي پيش ميآمد كه مثلاً يك عضو خانوادهاي به عضويت يكي از
گروهكها درميآمد،متعاقبش اعضاي ديگر خانواده بيآنكه از ماهيت
گروه مورد نظر چيزي بدانند، عضو آن ميشدند. بدون اينكه
بدانند چريك،دموكرات يا كومله چيست، عضوش ميشدند. يا حتي پيش
ميآمد در يك خانواده دو برادر عضو گروههاي متفاوت ميشدند.
يكي عضو اين گروه ميشد و ديگري عضو گروه ديگر. دليلش هم اين
بود كه هر كدام از اين دو برادر تحت تأثير دوستان خودشان قرار
ميگرفتند. در كل آن زمان اغلب مردم بيسواد بودند و درك
واقعيت براي خيليها كار سختي بود. گروهكها هم از اين عدم آگاهي
سوءاستفاده ميكردند.
كمي فضاي گفتوگو را تغيير دهيم. شما كه بازنشسته ارتش هستيد چطور راوي يادمان باشگاه افسران شديد؟
من
به بازگو كردن تاريخ علاقهمند هستم. حقايقي هستند كه بايد به نسل
جوان منتقل شوند. به همين دليل چند سالي است كه به عنوان بسيجي در
سازمان بسيج پيشكسوتان استان فعاليت ميكنم و به ياد و نام دوستان و
همرزمان شهيدم به عنوان خادم الشهدا در يادمانهاي دفاع مقدس
استان به روايتگري ميپردازم. به اميد اينكه بتوانم گوشهاي از
حماسهآفريني رزمندگان را براي نسل جوان روايت كنم. باشگاه افسران كه
عموماً آنجا مستقر ميشوم، يك محل مقدس است. اين مكان به مدت 33 روز
در محاصره گروهكها قرار داشت و 41 نفر از رزمندگان اسلام با تمام
توان خود در برابر گروهكها ايستادگي كردند. به همين علت امروز
باشگاه افسران به عنوان نماد ايستادگي و مقاومت مردم كردستان
شناخته ميشود. رزمندگاني كه اينجا مستقر بودند به دليل محاصره
ضدانقلاب با آب باران تشنگيشان را رفع ميكردند. اگر آنها مقاومت
نميكردند، مطمئناً باشگاه سقوط ميكرد و با سقوط باشگاه، شهر
سنندج آزاد نميشد و اين روند ميتوانست براي انقلاب خطرناك
باشد، ولي مقاومت جانانه اين رزمندگان و اهداي هشت شهيد گرانقدر
در اين محل توانست روند شكست ضدانقلاب را در كردستان سرعت
بخشد.
در طول خدمتتان در كردستان با چه شهدايي همرزم بوديد؟
از
چهرههاي شناخته شده ميتوانم به شهيدان محمد بروجردي، حاج عباس
كريمي، رضا چراغي، محمود كاوه، امير سپهبد علي صياد شيرازي، شهيد
دستواره، شهيد شهرامفر و جاويدالاثر حاج احمد متوسليان اشاره كنم.
گويا برادرتان هم از شهداي دفاع مقدس هستند. خوب است يادكردي از ايشان داشته باشيم.
حجتالله
متولد دهم آبان ماه 1336 بود. ما اهل قروه هستيم. حجتالله هم
دوران ابتدايي و راهنمايي را در قروه گذراند و سال 56 براي خدمت
سربازي از طريق ژاندارمري اعزام شد. در پادگان نوژه همدان خدمت
ميكرد. يك ماه قبل از اينكه خدمتش تمام شود به دستور امام از
پادگان فرار كرد. بعد از پيروزي انقلاب و در سال 1358 به عضويت
كميته انقلاب اسلامي منطقه7 تهران درآمد و در ستاد عملياتي منطقه
مشغول فعاليت شد تا اينكه جنگ شروع شد. از همان اولين روزهاي جنگ
داوطلبانه به جبهه رفت و نهايتاً 28 مهرماه در خرمشهر بر اثر اصابت
تركش گلوله خمپاره به سر و گردنش به شهادت رسيد. نامش به عنوان اولين
شهيد شهرستان قروه ثبت شد. من سه شبانهروز در داخل خرابههاي
خرمشهر به دنبال پيكر برادر شهيدم گشتم تا توانستم جنازهاش را
پيدا كنم.